💠 خاطره جعفرطهماسبی از نماز شب بچههای تخریب
▫️معمولا بچه های تخریب عمومشون اهل "نماز شب" بودند، غیر از عده قلیلی که من هم جزوشون بودم.
موقعیت شهید موحد توی جاده اهواز -خرمشهر بودیم. تابستون گرمی هم بود، قرار بود تیپ سیدالشهداء(ع) چند ماه بعد از عملیات خیبر، داخل جزیره مجنون عملیات کنه که به هم خورد.
یکی دو ماهی از اومدن شهید "پیام پوررازقی"به گردان تخریب تیپ سیدالشهداء(ع) میگذشت و حسابی توی دل بچه ها خودش رو جا کرده بود. به قول بچه ها از جهت معنوی نور بالا میزد.
شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب نیرو هایی که تازه وارد گردان شده بودند را با نیروهای قدیمی تر ادغام کرد و بچه ها داخل چادر ها مستقرشدند.
چادر پیام پوررازقی کنار چادر ما بود .
شهید زعفری هم با پیام در یک چادر بودند.
یک ساعتی به اذون صبح مانده که دیدم صدای زعفری میاد و بلند بلند داره داد و هوار میکنه، جوری که حنجراش داشت پاره میشد. صدا میزد "آی ملت ما اگه نخواسته باشیم نماز شب بخونیم باید کیو ببینیم"
‼️با سروصدای زعفری تقریبا اکثر بچه ها بیدار شده بودن.
خلاصه اون موقع ما نفهمیدیم چی شد و رفتیم خوابیدیم و فردا بعد از صبحگاه قضیه رو سوال کردم و بچه ها تعریف کردند که موقع خوابیدن، یکی از بچه ها از شهید پوررازقی خواسته بود که هنگام بلند شدن برای نماز شب، او را هم بیدار کنه و محل خوابیدنش رو هم پیام نشون داده بود که توی او تاریکی، برای کسی دیگه مزاحمت ایجاد نشه. که از بخت بد، شهید زعفری میره و همونجا میخوابه و شهید پوررازقی هم از همه جا بیخبر، ساعتی قبل از اذان صبح میره اون برادر رو بیدار کنه که اشتباها شست پای زعفری رو فشار میده و او هم از خواب میپره و اون اَلَم شنگه رو به پا میکنه!!!
🌴یاد همه بچههای گردان تخریب بخیر🌿
🆔 @Defa_Moqaddas
💠خاطرهای از جبهه💠
🌴 دوران #دفاع_مقدس
💦 ماجرای عبور از عرض دریاچه
🌸 در سال 64 ، روزی از سمت جاده مریوان به دشت شیلِر، عازم قرارگاه فرماندهی عملیات، واقع در "درهتفی" در آن سوی دریاچه زریوار بودم. برای این که مسیر را کوتاه کنم و میانبُر بزنم، تصمیم گرفتم از عرض دریاچه عبور کنم (مسیر اصلی، رفتن به شهر مریوان و دور زدن دریاچه بود.)
☘ مسیری که انتخاب کردم گل و لای بود. به آهستگی راه افتادم و پس از طی 30-20 متر، چرخهای ماشین در میان گِل رُسِ ساحل دریاچه، "بُکس و باد" کرد. از ماشین پیاده شده و چرخهای جلو را قفل کردم. این کار موجب میشد دیفرانسیل جلو به کار افتاده و چهارچرخ در گیر شود و در نتیجه، عبور از مسیرِ گِلی بهتر انجام گیرد.
⭕️ دوباره حرکت کردم و پس از طی 150-100 متر، ماشین کم کم شروع کرد به "بُکس و باد" کردن. توقف نکردم و با همان سرعت، آهسته و یکنواخت در میان ساحل باتلاقمانندِ دریاچه، ادامه مسیر دادم. احساس میکردم هر لحظه ممکن است ماشین در گِل گیر کند. دیگر راه بازگشتی نبود. حدود 300 متری از خشکی دور شده بودم که آرام آرام چرخهای ماشین به گل فرو میرفت و گاز دادن زیاد فایده نداشت. ماشین در همان جا به گِل تپید!
🌀 پتویی را زیر چرخها انداختم تا بلکه ماشین بر روی آنها راه افتاده و به عقب بیاید، فایدهای نداشت. ناچار به کنار جاده آمده تا وسیلهای پیدا کنم و ماشین را از آن وضع نجات دهم. یک کمپرسی حاضر شد به من کمک کند. جلو آمد تا نزدیکتر شود و با استفاده از بکسل، ماشین را بیرون بکشد. 20-10متری که جلو آمد، خود او به گل نشست و بنده خدا راننده آن، هر کاری کرد نتوانست ماشین سنگین را از آن وضعیت خارج کند.
🔶 حالا مشکل شده بود دو تا به همراه رانندۀ کمپرسی، رفتیم کنار جاده تا کسی را پیدا کنیم که این بار، ماشین او را از گل بیرون بکشد! یک کامیون ارتشی را پیدا کردیم. از راننده خواهش کردیم یک کمکی به ما بکند، او هم پذیرفت، ولی ماشین اون بنده خدا هم به سرنوشت دو خوروی قبلی گرفتار آمد! ...حالا سه تا ماشین به گل نشسته بودند!!
🌼 سه نفری رفتیم سراغ کمک و این بار یک دستگاه به نظرم لودر یا بلدوزری پیدا کردیم. او توانست مسیر باتلاقی را جلو بیاید و به ماشین ها نزدیکتر شود. با سعی و کوشش فراوان، دو خودروی سنگین را بیرون کشیدیم. برای بیرون آوردن وانت تویوتای، لودر بیش از آن نمیتوانست جلو بیاید. سیم بکسل 300-200متری هم که وجود نداشت. به همه جا سر زدیم و اطراف را جستجو کردیم. خوشبختانه یک بندِ بسیار بلند پیدا کردیم. این بند ضخیم، دنبالۀ چترِ مخصوص بمباران خوشهای بود که توسط هواپیماهای میراژ (هدیه کشور فرانسه به صدام) در اطراف دریاچه رها شده بود. به وسیله این طناب و بند بسیار محکم، توانستیم ماشین را از میان چند صد متری ساحل دریاچه بیرون بکشیم!
➖ (راوی: نگارنده)
🆔 @Defa_Moqaddas
هجوم سگها در شب سرد زمستانی.pdf
710.6K
⭕️ هجوم سگها در شب سرد زمستانی‼️
💠 خاطرهای هولناک و نفسگیر
🔹از عملیات والفجر نُه – زمستان 1364
💢تجربهای ترسناک که مو را بر تن انسان سیخ میکند!
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
🆔 @Defa_Moqaddas
⏳ #زمان_جنگ
🔺دمدمای غروب، یک مرد کُرد با زن و بچهاش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه بر میگشتیم به شهر. چشمش که به قیافۀ لرزان زن و بچۀ کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
🔹پرسید: «کجا میرین؟»
🔸مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
➖ رانندگی بلدی؟
➖ کرد متعجب گفت: «بله بلدم!»
▫️علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
▫️مرد کُرد با زن و بچهاش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
▫️باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
⚪️ لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بِهش اعتماد کردی؟»
🔻اون هم مثل من میلرزید، اما توی تاریکی خندهاش را پنهان نکرد و گفت:
➖ «آره میشناسمش، اینا دو-سه تا از اون کوخنشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخنشینها شرف دارن. تمام سختیهای ما توی جبهه به خاطر ایناس....
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 او همان شهید چیتسازیان، فرماندۀ اطلاعات-عملیات لشگر انصارالحسین-ع (همدان) بود که کلمات حکیمانهای از او بر جای مانده است،مانند:
🌸 کسی میتواند از سیمخاردارهای دشمن عبور کند، که در سیمخاردارهای نفس خود گرفتار نباشد.
🍀 کسی که خدا رو قبول داره در مقابل آمریکا سجده نمیکنه، ما با ایمان میجنگیم نه سلاح.
🌼 اگر بنا بود آمریکا را سجده کنیم ... انقلاب نمیکردیم ، ما بندۀ خدا هستیم و فقط برای او سجده میکنیم، سرِ حرفمان هم ایستادهایم ... اگر تمام دنیا ما را محاصرۀ نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست... سلاح ما ایمان ماست. ایمان بچههاست که توی خلیج فارس با ناوهای غولپیکر میجنگند... حاضریم که تمام سختیها را قبول کنیم، فقط یک لحظه قلب امام عزیزمان شاد شود. همین!"
🆔 @Defa_Moqaddas
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ کوتاه و دیدنی "روایت فتح"
🎤 همراه با نغمههای #صادق_آهنگران
🌴 #دفاع_مقدس
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷نوجوانی و جوانی شهید احمد کاظمی
▫️ دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از دبیرستان شریعتی نجف آباد گرفت. بعد در مغازه نجاری پدرش مشغول به کار شد. شش ماه بعد،همراه گروه محمد منتظری برای کمک به چریکهای فلسطینی به سوریه رفت . این گروه ۴۵ روز در پادگان «حموریه »نزدیک دمشق آموزش نظامیدیدند تا اینکه به لبنان رفتند. احمد عضو یکی از گردانهای نظامیسازمان الفتح شد بعد از چند ماه «نا امید» از فلسطینیها برگشت ایران.
🆔 @Defa_Moqaddas
📷 سخنرانی شهیداحمد کاظمی در مراسم یادبود شهدا در مسجد اعظم سودرجان ازشهرستان فلاورجان(استان اصفهـان)
⏳ سال 1363
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🆔 @Defa_Moqaddas