فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈کانال "دفاع مقدس" @Defa_Moqaddas
─ تلگرام:
🆔 https://telegram.me/Defa_Moqaddas
─ ایتا:
🆔 https://eitaa.com/Defa_Moqaddas
─ سروش:
🆔 https://sapp.ir/Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان:
🌴ما همواره به یاد امام زمان بوده ایم...
🌷و با یاد امام زمان جنگیده ایم
ا▫️🔹▫️🔹▫️
🎤مصاحبه در محوطه مقر ریاستجمهوری-قبل از اعزام به سوریه-خرداد61
@Defa_Moqaddas
‼️ #از_دبى_تا_جبهه....
▫️اوایل جنگ دبی كار مى كردم. شبی در خواب اسب سواری را دیدم. به من گفت: آمده ام دنبالت، تو باید به جبهه بروی! گفتم: من به جبهه کمک مى كنم! گفت: وجود خودت مهم است!
🌴....خواست برود. گفتم: شما؟ گفت: در جبهه منتظرت هستم؟ گفتم: اسم شما؟ گفت: در نماز چه کسی را صدا مى زنى؟ همیشه در نماز امام زمان (عج) را صدا می زدم.... یک هفته ای خودم را به ایران و جبهه رساندم!
—(راوى: شهید طهماس اسماعیلی)
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 دست عنایت امام زمان(عج)
💦 هر وقت چشم بچه ها به «داوود» می افتاد، بغض گلویشان را می گرفت و سر را به زیر می انداختند. البته افراد دیگری هم بودند که زخم های شدیدی داشتند و حالشان وخیم بود اما هیچ کدام حالشان بدتر از داوود نبود.
⭕️ گلوله کالبیر ٥٠، لگن خاصره او را در هم شکسته بود و او از کمر به پایین هیچ تحرکی نداشت؛ پزشکان و پزشکیاران بی سواد و وحشی عراقی که به اردوگاه می آمدند، حاضر نبودند کمترین کمکی به داوود بکنند.
▫️او را چند بار به بیمارستان شهر موصل بردند و عکس های رادیولوژی از او گرفتند ولی جراح ـ که خود رئیس بیمارستان بود ـ گفته بود که هیچ امیدی به بهبود او نیست؛ چهار نفر از بچه ها کارهای داوود را انجام می دادند، آنها هر روز او را روی یک برانکارد که بچه ها از شاخه های درخت و یک تکه پتوی سربازی درست کرده بودند، می گذاشتند و برای هوای خوری بیرون می بردند، ولی داوود هر روز لاغرتر و رنگ پریده تر از روز پیش می شد؛ سرنوشت او را می شد از حال نزارش پیش بینی کرد.
🌿 یک روز صدای همهمه ای از بیرون آسایشگاه توجهم را به خود جلب کرد؛ صبح بود و تازه درهای آسایشگاه را باز کرده بودند، یکی از دوستان که داشت بیرون را نگاه می کرد به من گفت: «مهدی بیا نگاه کن! انگار جلوی آسایشگاه ١٠ خبری شده، خیلی شلوغ است.»
🌼 بچه ها با شتاب به سوی پنجره هجوم بردند، سپس همه به بیرون ریختند. من که فکر می کردم درگیری پیش آمده، نیم نگاهی به بیرون اندختم و دوباره سر جایم رفتم ولی صدای صلوات های بلند، رشته افکارم را پاره کرد. پیش خود گفتم: «الحمدالله، بالاخره دعوا تمام شد.»
🌸 ادامه صلوات ها، حس کنجکاوی ام را بر انگیخت. برخاستم و به بیرون رفتم. باور کردنی نبود؛ داوود روی دست بچه ها با پیراهن پاره پاره به هر سو رانده می شد، در حالی که همه اشک می ریختند. یکی از بچه ها در حالی که تکه ای از پیراهن او را در دست داشت، با چهرهای آمیخته به اشک و لبخند گفت:«داوود شفا پیدا کرده. امام زمان (عج) دیشب او را شفا داده.»
▫️ من تا آن روز، فقط چیزهایی از معجزه و شفا شنیده بودم ولی این بار حقیقتاً آن را رو به روی خودم می دیدم. داوود بعداً خودش این گونه تعریف کرد:
🌗 آن شب بعد از دعای توسل خیلی دلم گرفته بود. آخر شب هم بدون اینکه با کسی حرف بزنم خوابیدم. تا ساعت یک و نیم بامداد به ناچار، چند بار بچه ها را برای آوردن آب و رفع حاجت و غیره بیدار کردم. حدود ساعت دو و نیم بود که باز بیدار شدم. درد شدیدی از کمر به پایین مرا آزار می داد. خیلی عرق کرده بودم و توان حرکت نداشتم. از شدت درد، دندان هایم قفل و ماهیچه هایم منقبض شده بود. دیگر خجالت می کشیدم تا بچه ها را بیدار کنم.
🌱 توانم از دست رفته بود. زیر لب امام زمان (عج) را صدا زدم. اضطرار تمام وجودم را گرفته بود؛ ناامیدانه اشک می ریختم و آقا را صدا می زدم، در همین حال، احساس کردم کسی دستم را گرفته و مرا بلند می کند. با حیرت نگاه کردم. کسی را ندیدم، فقط احساس کردم که دارم از زمین بر می خیزم. دستِ خودم نبود. آن دست نامرئی کم کم مرا روی پاهایم بلند کرد. تا به خودم بیایم، دیدم که روی پاهایم ایستادهام و هیچ دردی را احساس نمی کنم.
🔺 سرم گیج می رفت. با دلهره ای که وجودم را در بر گرفته بود، یکی از بچه ها را بیدار کردم. او خواب آلوده نگاهی به من انداخت و یکباره از وحشت و شگفتی فریادی کشید که همه بچه ها بیدار شدند. دیگر چیزی نفهمیدم، همه به من حمله کردند؛ مرا می بوسیدند، به لباس هایم دست می كشیدند یا آن را پاره می کردند.»
💠 همان روز داوود را پیش پزشکیار عراقی بردند. او هم با شگفتی به داوود نگاه می کرد. با توضیحات بچه ها سری تکان داد و با اینکه سنی بود، گفت: «به خدا قسم هیچ چیز و هیچ کس نمی توانست او را درمان کند مگر امام زمان.»
🔹 وقتی داوود را با عکس ها رادیولوژی اش به بیمارستان موصل برده و به جراح معالج نشان دادند، او با عصبانیت داد زده بود که: «مگر دیوانه شدهاید؟» غیر ممکن است که این عکس ها مربوط به داوود باشد!»
☘ این رخداد، شور و شادی را در اردوگاه منتشر کرد و بر یقین همه ما افزوده شد که «هیچ گاه تنها و بی پناه نیستیم و همیشه یاوری داریم که از او کمک بخواهیم.»
—(راوی: رزمنده آزاده مهدی فیض خواه)
🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
📆ا 26 آبان ماه #سال_1359 - سالروز شکست حصر سوسنگرد 🎥 فیلم | روایت آیتالله خامنهای از چگونگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ #اوایل_جنگ
🎥فیلم | شرکت طلبههای جوان در نبرد با دشمن بعثی در جبهه #سوسنگرد
⭕️عراق سعی میکرد با تصرف این شهر، بسمت اهواز پیشروی نماید که در اینصورت خوزستان در معرضسقوط قرارمیگرفت
@Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ #زمان_جنگ
🎥 فیلم | سخنان گرم و امیدبخش #شهید_زین_الدین خطاب به رزمندگان
🌼🍀🌸من یقین دارم امام زمان(عج) در بین شماست و به شهدای شما افتخار میکند
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷 سالروز شهادت سردار شهید #مهدی_زین_الدین و برادرش مجید
🔺تصویر فوق ساعاتی پس از شهادت جانسوز مهدی زین الدین
فرمانده دلاور لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب (ع) در سردشت گرفته شده است.
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید #مجید_زین_الدین در حال برگشت از کرمانشاه (باختران) به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده #سردشت - #دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت و بعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند.
🔸ضدانقلاب قصد داشت پس از به شهادت رساندن زین الدین، سر او را بریده و به غنیمت ببرد اما با مقاومت وی که تا حوالی صبح ادامه داشت، دشمن ناکام ماند. نیروهای خودی به محض اطلاع در منطقه درگیری حاضر شده و پیکر غرقه به خون شهیدزین الدین و برادرش را به سردشت انتقال دادند.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| شهید مهدی زینالدین، فرمانده قلبها💕
🌴 خاطرات سردار حاج عبدالله عراقی از شهید زین الدین
🆔 @Defa_Moqaddas
زندگینامه ی شهیدزین الدین (2).pdf
4.47M
📚 نسخه PDF | شرح زندگی شهید مهدی زین الدین
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 تو امانتی پیش ما هستی
چند وقتی بود مرخصی نیومده بود،
خیلی دلمون براش تنگ شده بود.
وقتی اومد یه گوسفند گرفتیم براش قربونی کردیم.
دیدم خیلی ناراحت شده.
به مادرش گفته بود:
«من اینقدر از خدا خواستم شهید بشم، نشد،
حالا میبینم تقصیر شماست،
شما نذر میکنید که من سالم برگردم.»
بهش گفتم:
عزیزم! ما بارها تو را تقدیم خدا کردهایم.
وقتی خداحافظی میکنی
برای بدرقه هم دنبالت نمیآییم،
چون میدانیم
تو امانت پیش ما هستی،
تو برای خدا هستی.
الان این گوسفند را به شکرانه دیدنت قربونی کردهام
و نذر نکردهام که سالم باشی.
خوشحال شد،
خندید...
—(راوی: پدر سردار شهید مهدی زینالدین)
ا🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "مهدی و مجید #زین_الدین " و پدر مجاهد و ایثارگرشان "مرحوم حاج عبدالرزاق شیخزینالدین" صلوات
@Defa_Moqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
زمان شاه شخصی با زن و دو بچه تصمیم میگیرن که از قم بیان به خرم اباد و مدتی در اونجا زندگی کنن
با خانواده سوار اتوبوس میشن تو راه راننده اتوبوس برای نماز اول وقت صبر نمیکنه .به راننده میگه صبر کن راننده میگه خوبی پدر جان از جای نیفتادی پایین،این شیعه امیر المومنین میگه پس بزن بغل ما پیاده میشیم
پیاده میشن و نماز رو میخونن بعد نماز کنار جاده در 45کیلومتری خرم اباد می ایستند تا ماشین گیرشون بیاد ولی از دست قضا هیچکس سوارشون نمیکنه و این مرد با اساس و زن و بچه 45کیلومتر پیاده روی میکنه تا شهر
فقط اینطور کسی میتونه بشه پدر شهیدان مهدی و مجید زین الدین..❗️
@Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | شهید زین الدین طلسم جنگ در روز را شکست
🌴 #رشادت_دلاوری_تدبیر
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷 خاکریز خاطرات
💠 دیدگاه محسن رضایی(فرمانده وقت سپاه) درباره شهید مهدی زینالدین:
▫️در یک کلام میتوانم بگویم که مهدی، یکی از الگوهای سپاه اسلام بود که سربازان آینده؛ افسران آینده، و پاسداران بزرگ ما در آینده باید زندگی ایشان را سر مشق خود قرار دهند و در نبردشان، دفاعشان و زندگی سربازیشان، از ایشان الگو بگیرند.
رفتار، حرکات و رفتار خود را با امثال مهدی، تطبیق دهند.
بدون شک، شهید مهدی زینالدین از الگوهای جاویدان نیروهای مسلح ما، باقی خواهد ماند.
شاید یکی از عملیاتهایی که به کمک آن بهتر میتوان مهدی را شناخت و مهدی را تعریف کرد، عملیات خیبر باشد.
در عملیات خیبر،
یک بخش از مهمترین قسمت نبرد را به مهدی واگذار کردیم.
در خط مقدم و جزیره جنوبی که بیشترین فشار را نیروهای عراقی به همین منطقه وارد میکردند، دو یا سه لشکر در آنجا ماموریت داشتند.
یکی از آنها لشکر ۱۷ علیبنابیطالب(علیهالسلام) به فرماندهی شهید زینالدین بود.
(📖 منبع: کتاب اسوههای حسنه دفاع مقدس ص۱۷۱ و ۱۷۲)
🆔 @Defa_Moqaddas
شهید_مهدی_زین_الدین_ای_کاش_جانها.mp3
496.2K
📢 صوت | شهید مهدی زین الدین
فرمانده لشکر۱۷علیبنابیطالب (؏):
🌷ای کاش جانها میداشتیم و در راه امام حسین فدا میکردیم
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 شهید «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر 17 امام علی بن ابی طالب (ع) در دوران #دفاع_مقدس، روز 27 آبان سال 1363 در حالی که به همراه برادرش مجید، مسئول اطلاعات و عملیات تیپ دو لشکر 17، برای شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت در حرکت بودند، در منطقه «دارساوین» بر اثر کمین ضد انقلاب به شهادت رسیدند.
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷#شهیدمجید_زین_الدین ، برادر کوچکتر سردار رشیداسلام مهدی زین الدین
🔹در تهران(سال1343)در خانواده ای مومن و مبارز متولد شد.
سیزده ساله بود كه انقلاب علیع طاغوت زمان نزج گرفتو او با كمك برادرش مهدی به انتشار اعلامیه ها و نوارهای امام كه پدرش در اختیارش قرار می داد پرداخته و در درگیری های خیابانی و تظاهرات در شهر قم شركت فعال می نمودند.
▫️پس از پیروزی نیز فعالیت های آنها ادامه داشت و با آغاز تجاوز دشمن به خاک ایران اسلامی کاملا در خدمت جنگ درآمدند. مجید به سرعت مراحل رشد و کمال را بویژه در بعد رزمی گذراند تا این که عهده دار مسئولیت اطلاعات و عملیات یکی از تیپ های لشگر 17 علی بن ابی طالب(ع)را به عهده گرفت.
🔸به دلیل خصلتهای برجسته ای که در او وجود داشت، چهره ای محبوب بشمار می رفت و از طرفی به علت قدرت بدنی و بازوان پرقدرت و تبحرش در فنون مختلف رزم انفرادی، او را از دیگران متمایز می ساخت. شجاعت، تقوی و ایمان قلبی اش از او مجاهدی ساخته بود كه یك تنه تا عمق مواضع دشمن نفوذ می كرد، از جنگل ها و كوه ها و دشت ها در زیر دید دشمن عبور می نمود و به جمع آوری اطلاعات و شناسایی مواضع دشمن می پرداخت.
🆔 @Defa_Moqaddas