صادق آهنگران-شهادت امام حسن عسکری -ع.mp3
2.99M
📢صوت| نوحه خوانی #صادق_آهنگران در رثای شهادت امام حسن عسکری(ع)
⏳6 آذر 1396
🌴هیئت حسن جان علیه السلام اهواز - انتهای خیابان کمپانی، پشت نمایندگی زیبایی، مسجد حضرت امام موسی بن جعفر(ع)
@Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره زنده کن
این خسته ی
خزان زده را ..
حلول کن به تنم
جان ببخش
و جانان باش
کویر تشنهی عشقم
تداوم عطشم ...
دگر بس است
ز باران مگوی
باران باش . . .
🆔 @Defa_Moqaddas
بارش پیش بینی نشده ی باران زمین را گل آلود کرده بود !
لباسها و اسلحه ها هم خیس و گلی شده بود.
تیر بارها از کار افتاده بودند و آرپی جی ها هم وضعیت بهتری نداشتند.
در مقابل ما دشمن بود با انواع تجهیزات و پشت سرمان آب خروشان اروند، با نارنجک افتادیم به جان عراقی ها!
خدایی که باران را فرستاده بود ، اینجا به داد ما رسید.
عراقی ها سنگر و مهماتشان را رها کرده و گریخته بودند.
در آن گیر و دار با هم شوخی می کردیم که دست دشمن درد نکند!
چه اسلحه های نویی!
انگار برای ما سفارش داده بودند و...
—(راوی : احمد رمضان زاده)
🌷هدیه به ارواح مطهر شهدای عملیات والفجر۸ صلوات...🌺
🆔 @Defa_Moqaddasدف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم | خدمت در پشت جبهه - منطقه آبادان و خرمشهر
🆔 @Defa_Moqaddas
⭕️ خاطرات #طنز #جبهه
⏳ #دهه_60 - مرداد1367
😊 خواهر اوشین
آخرین روزهای عملیات مرصاد سپری شده بودند. نفس منافقین كوردل داشت قطع میشد.
تازه از مانور عملیاتی برگشته بودیم و خسته و كوفته و دلخور ☹️ از اینكه نتوانستیم برویم غرب، توی چادرهای پادگان اندیمشك لمیده بودیم.
خوردن یك شیشه مرباخوری چایی آتشی جان میداد.
شنبهها بعد از خبر، سریال ژاپنی «سالهای دور از خانه» پخش میشد و می توانستیم از تلویزیون داخل حسینیه⛺️ استفاده کنیم..
در همین حین بلندگوی تبلیغات گردان روشن شد و صدای برادر كافشانی (از بچههای تبلیغات گردان) حالی حسابی به بچههای گردان داد. 👌
آقای كافشانی با لحنی آرام و پرهیجان اعلام كرد:
📢 برادرانی كه میخواهند سریال خواهر اوشین تماشا كنند، به حسینیه گردان.
صدای انفجار خنده بچههای رزمنده بود كه از هر چادری به هوا بلند شد ...😂
🆔 @Defa_Moqaddas
آهنگ_تیتراژ_سریال_سالهای_دور_از (2).mp3
987.6K
💠 خاطرات #دهه_شصت
📢 صوت| آهنگ تیتراژ سریال «سالهای دور از خانه»- "اُوشین"
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆ا 26 آبان ماه #سال_1359 - سالروز شکست حصر سوسنگرد
🎥 فیلم | روایت آیتالله خامنهای
از چگونگی #آزادسازی_سوسنگرد
🆔 @Defa_Moqaddas
فیلم یتیم خانه ایران دانلود📆ا 26 آبان ماه #سال_1359 - سالروز شکست محاصره سوسنگرد
تصرف خوزستان، از اهداف عمده حملۀ صدام به ایران بود. او مرحله به مرحله پیش آمد تا رسید به سوسنگرد که با مقاومت سرسختانه مردم و جوانان روبرو شد. دشمن تا روستای #ابوحُمَیظه در 5 کیلومتری سوسنگرد پیش آمد و با کشتار وسیع، توانست شهر را به محاصره درآورد. 310 رزمندة سپاه و بسیج در برابر ارتش تا دندان مسلح عراق مقاومت کرده و نگذاشتند شهر سقوط کند. قرار بر این شد که 2 تیپ ارتش به کمک نیروها بیاید. شهید #داود_کریمی ،مسئول عملیات سپاه خوزستان در گزارشی مینویسد: به دستور بنیصدر رئیس جمهور از حرکت تیپ 2 جلوگیری شد که آشکارا به معنای سقوط سوسنگرد بود. لذا تلفنی با آقای خامنهای تماس گرفته و وخامت اوضاع را شرح دادم.
در اینجا آیتالله خامنهای نامهای به فرمانده وقت لشکر92 زرهی اهواز مینویسد که در ذیل آن، وزیر دفاع وقت، دکتر #چمران، نیز مطالبی به آن اضافه میکند. نوشته بود؛ مسیر جنگ را عوض کرد. و ارتش عراق که آماده می شد تا با فتح سوسنگرد به گام بعدی خود یعنی تصرف کامل استان خوزستان بپردازد، در این منطقه زمینگیر شد و خوزستان از خطر سقوط نجات یافت.
┄──┄──┄──ا
➖ متن نامۀ آیتالله خامنهای:
شب دوشنبه ۲۶ /۸ /۵۹ ساعت ۱:۱۰
سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز
با سلام؛ شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کردهاند که تیپ۲ فردا وارد عمل نشود مگر بنا به امر. منظورشان امر آقای رئیس جمهور است. من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمیدانم. این بمعنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت، تک انجام نگرفته است. صبح اگر برای تصمیم نهایی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت.
جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روالی که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عُدول کرده است.
──ا سیدعلی خامنهای
┄──┄──┄──ا
با پیگیریهای به عمل آمده، حلقۀ محاصره شکسته شد و دشمن با بهجا گذاشتن تعدادی کشته و زخمی و دادن 45 اسیر پا به فرار گذاشت.
🆔 @Defa_Moqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆ا 26 آبانماه #سال_1359
💠ماجرای شکست محاصره #سوسنگرد
───┄──ا
💠 شهید دکتر مصطفی #چمران از محاصره #سوسنگرد میگوید
🆔 @Defa_Moqaddas
😊 #شوخ_طبعی - #دوران_جنگ
💠 آجیل مخصوص
🌸 شوخطبعیاش باز گل کرده بود. همۀ بچهها دنبالش میدویدند و اصرار که به ما هم آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش میکرد و میگفت: نمیدم که نمیدم.
🍀 آخر یکی از بچهها پتویی آورد و روی سرش انداخت و همگی شروع کردند به زدن. حالا نزدن کی بزن. آجیل میخوری؟ بگیر، تنها میخوری؟ بگیر.
🌼 و بالاخره در این گیر و دار، یکی از بچهها در آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد، اما آجیلِ مخصوص، چیزی نبود جز نان خشکِ ریز شده!
➖ همگی سر کار بودیم.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈کانال "دفاع مقدس" @Defa_Moqaddas
─ تلگرام:
🆔 https://telegram.me/Defa_Moqaddas
─ ایتا:
🆔 https://eitaa.com/Defa_Moqaddas
─ سروش:
🆔 https://sapp.ir/Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان:
🌴ما همواره به یاد امام زمان بوده ایم...
🌷و با یاد امام زمان جنگیده ایم
ا▫️🔹▫️🔹▫️
🎤مصاحبه در محوطه مقر ریاستجمهوری-قبل از اعزام به سوریه-خرداد61
@Defa_Moqaddas
‼️ #از_دبى_تا_جبهه....
▫️اوایل جنگ دبی كار مى كردم. شبی در خواب اسب سواری را دیدم. به من گفت: آمده ام دنبالت، تو باید به جبهه بروی! گفتم: من به جبهه کمک مى كنم! گفت: وجود خودت مهم است!
🌴....خواست برود. گفتم: شما؟ گفت: در جبهه منتظرت هستم؟ گفتم: اسم شما؟ گفت: در نماز چه کسی را صدا مى زنى؟ همیشه در نماز امام زمان (عج) را صدا می زدم.... یک هفته ای خودم را به ایران و جبهه رساندم!
—(راوى: شهید طهماس اسماعیلی)
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 دست عنایت امام زمان(عج)
💦 هر وقت چشم بچه ها به «داوود» می افتاد، بغض گلویشان را می گرفت و سر را به زیر می انداختند. البته افراد دیگری هم بودند که زخم های شدیدی داشتند و حالشان وخیم بود اما هیچ کدام حالشان بدتر از داوود نبود.
⭕️ گلوله کالبیر ٥٠، لگن خاصره او را در هم شکسته بود و او از کمر به پایین هیچ تحرکی نداشت؛ پزشکان و پزشکیاران بی سواد و وحشی عراقی که به اردوگاه می آمدند، حاضر نبودند کمترین کمکی به داوود بکنند.
▫️او را چند بار به بیمارستان شهر موصل بردند و عکس های رادیولوژی از او گرفتند ولی جراح ـ که خود رئیس بیمارستان بود ـ گفته بود که هیچ امیدی به بهبود او نیست؛ چهار نفر از بچه ها کارهای داوود را انجام می دادند، آنها هر روز او را روی یک برانکارد که بچه ها از شاخه های درخت و یک تکه پتوی سربازی درست کرده بودند، می گذاشتند و برای هوای خوری بیرون می بردند، ولی داوود هر روز لاغرتر و رنگ پریده تر از روز پیش می شد؛ سرنوشت او را می شد از حال نزارش پیش بینی کرد.
🌿 یک روز صدای همهمه ای از بیرون آسایشگاه توجهم را به خود جلب کرد؛ صبح بود و تازه درهای آسایشگاه را باز کرده بودند، یکی از دوستان که داشت بیرون را نگاه می کرد به من گفت: «مهدی بیا نگاه کن! انگار جلوی آسایشگاه ١٠ خبری شده، خیلی شلوغ است.»
🌼 بچه ها با شتاب به سوی پنجره هجوم بردند، سپس همه به بیرون ریختند. من که فکر می کردم درگیری پیش آمده، نیم نگاهی به بیرون اندختم و دوباره سر جایم رفتم ولی صدای صلوات های بلند، رشته افکارم را پاره کرد. پیش خود گفتم: «الحمدالله، بالاخره دعوا تمام شد.»
🌸 ادامه صلوات ها، حس کنجکاوی ام را بر انگیخت. برخاستم و به بیرون رفتم. باور کردنی نبود؛ داوود روی دست بچه ها با پیراهن پاره پاره به هر سو رانده می شد، در حالی که همه اشک می ریختند. یکی از بچه ها در حالی که تکه ای از پیراهن او را در دست داشت، با چهرهای آمیخته به اشک و لبخند گفت:«داوود شفا پیدا کرده. امام زمان (عج) دیشب او را شفا داده.»
▫️ من تا آن روز، فقط چیزهایی از معجزه و شفا شنیده بودم ولی این بار حقیقتاً آن را رو به روی خودم می دیدم. داوود بعداً خودش این گونه تعریف کرد:
🌗 آن شب بعد از دعای توسل خیلی دلم گرفته بود. آخر شب هم بدون اینکه با کسی حرف بزنم خوابیدم. تا ساعت یک و نیم بامداد به ناچار، چند بار بچه ها را برای آوردن آب و رفع حاجت و غیره بیدار کردم. حدود ساعت دو و نیم بود که باز بیدار شدم. درد شدیدی از کمر به پایین مرا آزار می داد. خیلی عرق کرده بودم و توان حرکت نداشتم. از شدت درد، دندان هایم قفل و ماهیچه هایم منقبض شده بود. دیگر خجالت می کشیدم تا بچه ها را بیدار کنم.
🌱 توانم از دست رفته بود. زیر لب امام زمان (عج) را صدا زدم. اضطرار تمام وجودم را گرفته بود؛ ناامیدانه اشک می ریختم و آقا را صدا می زدم، در همین حال، احساس کردم کسی دستم را گرفته و مرا بلند می کند. با حیرت نگاه کردم. کسی را ندیدم، فقط احساس کردم که دارم از زمین بر می خیزم. دستِ خودم نبود. آن دست نامرئی کم کم مرا روی پاهایم بلند کرد. تا به خودم بیایم، دیدم که روی پاهایم ایستادهام و هیچ دردی را احساس نمی کنم.
🔺 سرم گیج می رفت. با دلهره ای که وجودم را در بر گرفته بود، یکی از بچه ها را بیدار کردم. او خواب آلوده نگاهی به من انداخت و یکباره از وحشت و شگفتی فریادی کشید که همه بچه ها بیدار شدند. دیگر چیزی نفهمیدم، همه به من حمله کردند؛ مرا می بوسیدند، به لباس هایم دست می كشیدند یا آن را پاره می کردند.»
💠 همان روز داوود را پیش پزشکیار عراقی بردند. او هم با شگفتی به داوود نگاه می کرد. با توضیحات بچه ها سری تکان داد و با اینکه سنی بود، گفت: «به خدا قسم هیچ چیز و هیچ کس نمی توانست او را درمان کند مگر امام زمان.»
🔹 وقتی داوود را با عکس ها رادیولوژی اش به بیمارستان موصل برده و به جراح معالج نشان دادند، او با عصبانیت داد زده بود که: «مگر دیوانه شدهاید؟» غیر ممکن است که این عکس ها مربوط به داوود باشد!»
☘ این رخداد، شور و شادی را در اردوگاه منتشر کرد و بر یقین همه ما افزوده شد که «هیچ گاه تنها و بی پناه نیستیم و همیشه یاوری داریم که از او کمک بخواهیم.»
—(راوی: رزمنده آزاده مهدی فیض خواه)
🆔 @Defa_Moqaddas