eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
10.8هزار ویدیو
901 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
⚪️ خاطرات دوران اسارت (دهه۶۰ --- دوران جنگ تحمیلی) 🌗 شب اول، در سوله برنامه روضه‌خوانی توسط بچه‌ها اجرا شد. جمعیت داخل سوله همه به گرد حاج آقایی جمع شده بودند و مشغول گریه و زاری برای عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله حسین (ع) بودند. عراقی‌ها که صدای نوحه و روضه خوانی و گریه بچه‌ها را شنیدند، بارها تذکر دادند که سکوت اختیار کنیم. البته از میان اسرا بچه‌هایی هم بودند که به حاج آقا می‌گفتند: تو را به خدا ادامه نده الان دوباره با چوب و کابل سرو کار پیدا خواهیم کرد. اما حاج آقا گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. در آن میان من از نوای غم‌انگیز و توضیحات حاج آقا در مورد چگونگی شهید شدن امامان و یاران وفادارش در این منطقه سخن می‌راند، احساساتی شده بودم، جمعیت را کنار زدم و سینه‌زنان به پیش او رفتم. نگاهی به چهره و رخساره او انداختم، متوجه شدم که او همان حاج آقایی است که می‌خواست ما را در جبهه نجات دهد. او را در آغوش گرفتم و به او گفتم حاج آقا من را می‌شناسی؟ به خاطر می‌آوری؟ مگر نگفته بودیم که ‌نیا؟ چرا پیش آمدی که اسیر بشوی؟ و از این صحبت‌ها.... درحالی‌که ناله‌های عزاداری اسرا برای امامان علیهم السلام ادامه داشت، پانزده نفر از نظامی‌های تنومند عراقی وارد آسایشگاه شدند و دستور دادند که همگی دراز بکشیم. همگی دراز کشیدیم و این پانزده نفر با پوتین‌هایی که به پا داشتند چند بار از ابتدا تا انتهای آسایشگاه بر روی کمرهای ما دویدند. صدای داد و فریاد و آخ و ناله‌هایمان به گوش آسمان می‌رسید. روزگاری پر از دردسر داشتیم ولی هر چه بود گذشت؛ بعضی از بچه‌ها که در تابستان با یک پیراهن نازک اسیر شده بودند با همان لباس زمستان را هم طی کردند؛ بی‌‌وجدان‌ها لااقل لباس گرمی به ما ندادند. اوضاع طوری بود که شبی بچه‌ها همه با هم فریاد زدند که ما به لباس، حمام، سرویس بهداشتی و غذای درست حسابی نیاز داریم.... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فیلم قدیمی // مصاحبه با رزمنده زنجانی دوران جنگ تحمیلی
دو نفر بودند که همه را ذله کرده بودند. هر کجا که این دو تا داش مشتی را می‌فرستادیم، موج دعوا و درگیری و نارضایتی بچه ها بود که بالا می‌گرفت. باز هم برای چندمین بار جایشان را عوض کردیم. به روحانی یگانشان گفتم: بگذار پیش من بمانند. من می‌دانم با آنان چطور کنار بیایم. گفت: نه همین جا باشند بهتر است. به محض ورود رو به آن روحانی رزمنده کردند و گفتند: ببین.... ببین حاج آقا، ما اين‌جا فقط به خاطر دفاع از وطن آمده‌ایم، اهل شرکت در نماز و دعا و این حرف‌ها نیستیم. دوست روحانی ما هم با روی گشاده به آنان گفت: احسنت به شما که به خاطر دفاع از میهن‌تان به جبهه آمده‌اید. ....یک هفته بعد به آنان سر زدم، با کمال تعجب دیدم همان اخراجی‌های بی‌نماز، نمازِ شب خوان شده‌اند. راوى: رزمنده دلاور حجت الاسلام رضایی از سپاه اندیمشک دوران جنگ تحمیلی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بسیجی از مسجد به جبهه آوردن هنر نیست ... از کوچه و خیابان به جبهه آوردن هنر است ... 🌷شهید مرتضی زارع فرمانده گردان لوتی ها (اخراجی ها) دوران جنگ تحمیلی
شب عملیات رمضان من آر.پى.جی‌زن بودم و دو کمک آر.پى.جی‌زن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی ها را می‌شکافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش می‌رفتیم. در آن میان برادرِ بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاج آقا، هیچ می‌دونستی این دوستمون اصلاً نماز نمی‌خونه؟ ....با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمی‌خوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم! گفتم: اگر در این عملیات شهید بشوی در پیشگاه خدا چه جوابی درباره نماز خواهی داشت؟ گفت: بله، این حرف درستی است. گفتم: الان که دیگه وقتی برای این کارها نداریم، تو الان.... ....تو الان توبه کن و تصمیم بگیر که بعد از این عملیات حتماً نماز خواندن را یاد بگیری و این واجب الهی را انجام بدهی و نمازهای نخوانده ات را هم قضا کنی. گفت: حتماً بعد از عملیات این کار را خواهم کرد. بعد از رد و بدل شدن این صحبت ها درگیری شروع شد و باران تیر و ترکش از هر سو بارید و ما به سمت نقطه از پیش تعیین شده همچنان در حال حرکت بودیم. دیدم آن برادر سرباز از ما عقب مانده است، کمک دیگرم را فرستادم ببیند چه اتفاقی افتاده است. برگشت و گفت: می‌گه چیزیم نیست، حالم خوبه، شما برید من خودم را به شما می‌رسونم. کمی که جلوتر رفتیم؛ دیدیم خبری نشد. وقتی دوباره از او خبر گرفتم متوجه شدم که ترکش خمپاره به سرش اصابت کرده بود، چند قدم راه آمده و بعد به شهادت رسیده است. فاصله میان توبه و تحول او تا پذیرفته شدن و شهادتش چند گام صدق، بیشتر نبود. ( راوی: همرزم شهید) دوران جنگ تحمیلی
آسودہ خوابیدن ما مرهون سر روی بالشِ خاک نهادن آنهاست..... نه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در بساطم گرچه چیزی نیست اما عشق هست ، من تو را مهمانِ یک فنجان چای‍‍ی می‌کنم... 🌴 نخلستان --- نزدیک خط مقدم جبهه
با رفاقت هم می‌شود به خدا نزدیک شد اما رفیقی که خدا برای‌مان انتخاب کرده باشد ... وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفيقًا
اگر شیطان بخواهد ما را از ابهامی كه چون مِهی غلیظ راه فردایِ ما را در خود پوشانده است بترساند ؛ ما خود را به پناه «قرآن» می‌سپاریم و می‌گذریم ... "شهید آوینی"
﷽ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ قطعاً مؤمنان رستگار شدند همان كسانیكه در نمازشان خشوع دارند