آوینی جبهه.mp3
4.37M
🎧 #بشنوید
🌷 صوت ملکوتی شهید مرتضی آوینی
🎞 برشی از مستند زیبای «روایت فتح»
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
مستحبات قبل از خواب ...
در جبهه معمولترین آدابی که خاص و عام قبل از خواب مراعات میکردند، خواندن سوره واقعه بود. از «اِذا وَقعَت الواقعه» تا «السابِقون السابِقون اولئک المُقَرَبون» و بقیه سوره. این سوره را به صورت ترتیل و اغلب دسته جمعی میخواندند. گاهی هم یکی قرائت میکرد و بقیه آن را تکرار میکردند. در پایان یکی یکی بچهها دعا میکردند و همه آمین میگفتند.
#شب_بخیر
#انس_با_قرآن
#قرآن_بخوانیم
#دفاع_مقدس
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #غواصلار
📽 فیلمی میکس شده از قرائت شعر معروف « غواصلار» شاهکار حاج صمد قاسمپور در محضر رهبر انقلاب
🎞 ... و تصاویری از منطقه عملیاتی #اروندرود و غواصان خط شکن عملیات #والفجر_۸
🌴 ده لی اروندی تانیردیم ، نئجه طوفان ائله میشدی
گئجه نین سون چاغی غواصلارا طغیان ائله میشدی
بدر و خیبر آجیغین ، سینه ده پنهان ائله میشدی
قانلارا ، قان ائله میشدی
آیری بیر عالمی دیر ، آخشام ، اوگون نخل لرایچره
بئله بیر عالم اولارمیش؟!
گَره ک اوستاد طریقت اوتوروب درس آلا قارداش
وورا ، زانوی تعلم ئیره حیران قالا قارداش
اورا بیریئه دی کی آهولری مافوق ختن دیر
اورابیر یئردی هامی لاله لری پاره بدن دیر
اوردا باشدان باشا ، گوز ایشلیه لی،سرو و سمن دیر
اورا بیرآیری وطن دیر
اورا مهد شهدا دیر ، اورا خرگاه ولادیر
اورا معبد، اورا مسجد ، اورا محراب دعادیر
حرم امن خدا دیر...
اولماسا یاره سی کیمسه ، حرم یاره گئدنمز
هر گوزون اولماسا قان پرده سی دیداره گئدنمز
عشق میدانینه شوقیله اولار رهسپر عاشق
حلقه داری گوروب قانلی لب ایله ، اوپر عاشق
اولین مرحله عشقیده باشدان گئچر عاشق
بو هیاهودا شوقیله گَلیب قافله گئچدی
ساقی بزم شهادت ، گوزل انسانلاری سچدی
قان شرابین ، هره ظرفیتی نین قدری جه ایچدی
فقط اللاه، هامی هئچدی...
▫️۸ فروردین ۶۱
🕊🕊شهادت مسن ترین رزمنده دوران جنگ
🌷 شهید علی افسر دبیر
⚪️ متولد: سال ۱۳۰۱ -- از گنبدکاووس (استان گلستان) که به عنوان بسیجی راهی جبهه شد ور در عملیات فتح المبین در دست عباس بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید
➕👆📷 تندیس شهید در موطن و زادگاه او، گنبدکاووس
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#پیرمرد_بسیجی
#مسن_ترین_رزمنده #استان_گلستان
✅ ایتا http://eitaa.com/گنبدکاووس
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
پیری، هیچ از عاشقی نمی کاهد !
جمع عاشقان
رزمندگان جوان دیروز
مردان امروز
گردان شهادت لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
بعد از ۳۵ سال دوستی و همرزمی
همچنان استوار بر عقیده
پایدار در مقاومت و مبارزه
خادم ملت، دین و میهن
از راست:
حاج حسن نوروزیان
اکبر آرقوللو (موحد)
رضا مرادی
حمید داودآبادی
عبدالله پوراسکندر
یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ...
و امان
از آن روزی که
زمین شهادت می دهد...
و آن زمین...
خاکِ #شلمچه باشد...
👆عکس بالا 📷 ۸ فروردین سال ۱۳۷۸ --
حضور رهبر در #یادمان_شلمچه
#راهیان_نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊 مرگی چنین زیبا، در میانه میدانم آرزوست ...🌷
📽 فیلم // تصاویری از پیکر مطهر #شهید_ناصر_ورامینی از فرماندهان استان فارس در #عملیات_والفجر_ده
✍ گفتگوی آخر پدر و پسر : وقتی من را ديد ، با شرم ، به خاطر اينکه در احتياط نمانده ، سرش را پائين انداخت و گفت: بابا علی حلالم کن!
دست بازکردم تا او را در آغوش بگيرم، خم شد و دستم را بوسيد. در حالی که به سمت تپه بر می گشت با لبخند گفت: حاجی اگه رفتم ، اسم اين تپه را بگذاريد تپه شهيد ورامينی..!
وقتی خبر شهادت ناصر را پشت بی سیم به من دادند، پایم سست شد و تنم لرزيد. در همين زمان راديو تحويل سال جديد يعنی سال ۱۳۶۷ را اعلام کرد.
چشمم افتاد به دو بسيجی که برانکاردی را عقب می بردند. گفتم اين کيه؟
گفتند: شهيده، توی مسير افتاده بود.
پتو را کنار زدم، ديدم ناصره. چقدر باوفا بود، دوست نداشت بدون خداحافظی و با ناراحتی از پیش من برود. پيراهنش را کنار زدم ، ترکش به اندازه قلبش سينه را شکافته و ديگر چيزی به اسم قلب در سينه اش نبود!
ياد دم باصفایی افتادم که ناصر همیشه می گرفت: اگر قلب مرا بشکافند ، روش نوشته يا حسين(ع) ، روش نوشته يا زهرا(س)..
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️ فتح المبین
فتح بزرگ
یادمانهای دفاع مقدس، جبهه شوش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #بشنوید ، #سخن_آسمانی شهید آوینی را ...
🦋 #پروانگان_بیپروای_عشق
📽 تصاویری بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس با گفتاری زیبا و شنیدنی از شهید آوینی:
🎙 عقل گفت : اکنون زمان مبارزه و جنگ و جهاد است و در جنین عرصه ای سخن از عشق و محبت گفتن خطاست...!
عشق پرسید : چیست که تو را از دیار مألوف و خانه امن بیرون کشانده و در کوه و بیابان در زیر تازیانه سرما و گرما ، در دامن رنج و خطر افکنده است ، درنگ نکردم و برخاستم و در هیاهوی نبرد و در میان غرش سلاح ها به دامن عشق در آویختم و فرشتگان که تاب تماشای نور عشق نداشتند ، در پس حجاب عقل پنهان شدند....
سوخته دلی و سوخته جانی را جز از بازار پر آتش عشق نمیتوان خرید...
چرا که جز پروانگان بیپروای عشق ، کسی جرات بال سپردن به شعله این شمع را ندارد....
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
#این_نان_را_نمیشود_خورد؟!
#محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم #آقا_مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و #گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
ـ بله، #آقامهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
#الله_بنده_سی*... پس چرا #کفران_نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از #پشت_جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه #جوابی دارید که #به_خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.**
#منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25
* تکیه کلام شهید باکری #بندهسی به معنی «بنده خدا»
** خاطره از رحمان رحمان زاده
#شهیدباکری #اللهبندهسی #شهدا #پرهیزازاسراف #بیتالمال #وجدان #خونشهدا
خوش آن سفرهی افطار که #خرما را تو بچینی؛
خودش مائده باشد،
از جنت الأعلی .....
🌷 #شهید_مهدی_باکری
#سفرهافطار
#شهدا
#شهیدباکری
💠 پای سفره افطار
این تصویر قدیمی به تیرماه سال 62 و مراسم افطار فرماندهان سپاه باز می گردد. در این تصویر سردار حاج قاسم سلیمانی، حاج مهدی باکری و محسن رضایی در کنار رهبر انقلاب و پای سفره افطار دیده می شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 👆 #فیلم | جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه -- دوران جنگ تحمیلی
#اخلاص_مردم
در دهه ۶۰ مردم خونگرم و وفادار، هر آنچه توان داشته، می آوردند تا به جبهه ها هدیه کنند . . . حتی آن مادر سالخورده که کیسه کوچک بادامی را که از پاییز سال گذشته، ذخیره عدد چیزی بود که پیرزن با دستان لرزان خود به مسئول جمع آوری هدایا داد تا رزمنده ها از آن استفاده کرده و قوت بگیرند
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🎙 #شهید_مرتضی_آوینی : اگر میخواهی رمز پایداری اسلام را دریابی به درهبید بیا... اینجا پیرزنی هست كه از پاییز سال پیش كیسهی بادامی جمع كرده است تا آن را در راه خدا هدیه كند. كسی به این كیسهی بادام نیاز ندارد ، اما بدینوسیله آن پیرزن سهم عظیم خویش را در راه حاكمیت حق و استمرار ولایت باز مییابد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷برادرم شهید شد!
جمعه 6 فروردین61 –گیلانغرب
نادر محمدی همراه با دو تن از همرزمانش به گیلانغرب آمدند. آنروز صبح،همراه با آنها یک سر به خط مقدم زدیم و برگشتیم
در شهر گشت میزدیم که ناگهان نادر روی لبه میدان نشست.صورتش را میان دستهایش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. با تعجب پرسیدم:
- نادر چی شده؟مگه اتفاقی افتاده؟
گفت:حمید مون شهید شد!
حمید،برادر بزرگترش بود.در جبههی جنوب، عملیات فتحالمبین جریان داشت
گفتم:مگه کسی خبری داده؟
گفت:نه،کسی خبر نداده، ولی الان یک دفعه احساس کردم.دلم گرفت. فهمیدم حمیدمون شهید شده. دست خودم نیست
بتهران که آمدیم،همان شب نادر را دیدم که به دیوار مسجدتکیه داده و گریه میکند.باتعجب جلو رفتم و گفتم: نادر چی شده،چرا گریه میکنی؟
هقهق کنان سرش را بلند کرد وگفت:
- یادته توی گیلانغرب بهت گفتم حمیدمون شهید شده؟فردا جنازهاش رو میارن
حمید محمدی متولد21شهریور1341 شهادت6فروردین1361 عملیات فتحالمبین،شوش
نادر محمدی متولد22اسفند1344 شهادت23 اسفند1362عملیات خیبر،جزیره مجنون
...و برادر دیگرشان علی محمدی متولد17آبان 1347شهادت13خرداد1365مهران
#عیدیای_که_خدا_به_من_داد....
🌷"قدیر" دوازده سالش بود، اما همیشه گریه میکرد که من میخواهم بروم جبهه، رضایت بدهید. من میگفتم: "تو هنوز سنت کم است، هر وقت که بزرگ شدی میروی." میگفت: "اگر رضایت ندهید از شهر دیگری میروم جبهه." ....آن سالها گذشت. هفده سالش بود و چند باری هم به جبهه رفته بود و آخرین باری که به مرخصی آمد، شب "یلدا" بود. همه دور هم جمع شده بودیم. صبح فردا هم قرار بود برود.
🌷آن شب تا دیروقت بیدار بودیم، هنوز خواب به چشمانش نرفته بود که با اضطراب از رختخواب بیدار شد و رفت وضو گرفت. چهرهاش خیلی خندان بود، گفتم: "چی شده خیلی سرحالی؟" گفت: "قرار است من شهید بشوم، جایش را هم به من نشان دادند!" نماز شب که خواند من هم همراه او بیدار بودم اما کم کم از هوش رفتم و چیزی نفهمیدم. صبح که بیدار شدم آماده رفتن بود.
🌷از زیر قرآن ردش کردم و در جلوی در، پشت سرش آب ریختم؛ بیصبر شده بودم و به دنبالش به سپاه رفتم. سوار ماشین شده بود، همین که مرا دید از ماشین پیاده شد و گفت:"چرا آمدی؟" زبانم بند آمده بود و فقط تماشایش میکردم. انگار وقت دیگری برای این کار نبود! گفت: "حالا که آمده ای، بیا با همین ماشین میرسانمت." ته دلم هم همین را میخواست، اما انگار هنوز "باشد" را نگفته بودم که داشتم از اتوبوس پیاده میشدم.
🌷گفتم: "پسرم ان شاءالله به سلامت برگردی." گفت: "مادر دعا کن که من به آرزویم که شهادت است برسم." این را که گفت، توی دلم آشوب به پا شد؛ آشوبی که دقیقاً تا روز اول عید همراهم بود و درست روز اول عید بود که عیدیام را از خدا گرفتم. وقتی خبر شهادتش را آوردند دیگر آشوبی در کار نبود!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز قدیر حیدری که در ۵ فروردین ۱۳۴۸ در روستای ناصرآباد در استان قزوین به دنیا آمد و در ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون به شهادت رسید.
➖راوی: خانم گوهر رضایی، مادر شهید