دفاع مقدس
🎥 فیلم مستند و خام ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ عملیات رمضان ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۳ تیرماه ۱۳۶۱
عملیات رمضان
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👈 نام عملیات: #قدس3
✅ رمز عملیات: و لاحول و لا قوه الابالله العلی العظیم. انا فتحنا لک فتحا مبینا. یا امام صادق (ع)، الله اکبر
📍 منطقه عملیات: منطقه عمومی دهلران-طیب و غرب رودخانه میمه
🗓 زمان عملیات: ۱۳۶۴/۴/20
📌 هدف: انهدام نیروهای دشمن در تپه ۱۹۴ و سایر تجمعات در منطقه عمومی دهلران-طیب و غرب رودخانه میمه
🗺 نوع عملیات: محدود (نفوذی)
❇️ فرماندهی عملیات: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
👈 سازمان عملیات: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🚹 استعداد نیروهای درگیر خودی: سه گردان از لشکر ۱۹ فجر سپاه شامل امام علی (ع)، قاسم بن الحسن (ع) و امام مهدی (عج) و یک گروهان مامور همراه پشتیبانی توپخانه و هوانیروز ارتش
📊 نتایج عملیات: آانهدام نیروهای دشمن در تپه ۱۹۴ و سایر تجمعات در منطقه عمومی دهلران-طیب و غرب رودخانه میمه
دفاع مقدس
👈 نام عملیات: #قدس3 ✅ رمز عملیات: و لاحول و لا قوه الابالله العلی العظیم. انا فتحنا لک فتحا مبینا.
🔴 به مناسبت سالروز عملیات قدس ۳؛
✅ روحیه قوی رزمندگان در برخورد با مین
◀️ نصرالله کتویی زاده گفت: یکی از بچهها افتاده بود روی زمین. از قسمت مچ، پا نداشت. نخ تسبیحش را پاره کرد و رگی را که از آن خون فواره میزد، بست. با خنده گفت: آقا بیاین کباب. کباب تازه دارم. ببین چه بوی گوشتی راه انداخته! با این حرفها نگذاشت روحیه بچهها خراب شود. داد زد: برید جلو کار رو تموم کنید.
#خاطرات_فرمانده_تخریب_لشکر_۱۹فجر
#حاج_نصرالله_کتوییزاده
#تخریبچی
دفاع مقدس
🔴 به مناسبت سالروز عملیات قدس ۳؛ ✅ روحیه قوی رزمندگان در برخورد با مین ◀️ نصرالله کتویی زاده گفت:
گفت: این مال من بود حاجی، چون پام رو گذاشتم جای پای شما. نگران نباشین، خوب میشم. کار رو ادامه بدین.
مین بر اثر بارش باران یا موج انفجار حرکت کرده و در عمق شانه جاده فرورفته بود. همان مینی که پا روی آن گذاشته بودم، زیر پای نفر بعد منفجرشده بود. این بار هم خداوند به من نشان داد که همهچیز در دستان قدرتمند اوست.
خون را از پشت سر و گردنم پاک کردم و برگشتم سر کارم. چند دقیقه نگذشته بود که دوباره صدای انفجار آمد. این بار از کمی دورتر و درست در ابتدای جاده.
یکی از بچهها افتاده بود روی زمین. از قسمت مچ، پا نداشت. نخ تسبیحش را پاره کرد و رگی را که از آن خون فواره میزد، بست.
با خنده گفت: آقا بیاین کباب. کباب تازه دارم. ببین چه بوی گوشتی راه انداخته!
در آن اوضاع وانفسا شروع کرد به شوخی و مسخرهبازی درآوردن. راست میگفت راستی راستی بوی گوشت کباب شده میآمد!
با این حرفها نگذاشت روحیه بچهها خراب شود. آمبولانس رفته بود. با یک چفیه مچ پایش را بستیم و نشاندیمش روی برانکارد.
داد زد: هیچکس حق نداره دنبال من راه بیفته. فقط هرکی کبابی می خواد بیاد! برید جلو کار رو تموم کنید.
عصر شده بود. خورشید میرفت که پشت کوهها و تپهماهورها مخفی شود. یک تیم دونفره در انتهای جاده مشغول پاکسازی بودند که یکدفعه صدای انفجار از سمت آنها بلند شد و سکوت منطقه را شکست. پنجاه شصت متری جلوتر از من بودند.
دویدم طرف مجید ابوالقاسمی که افتاده بود روی زمین. جفت چشمهایش از حدقه بیرون زده بود و روی صورت دودزده اش میلغزید خسرو دوکوهکی که نیروی تأمین و همراه مجید بود به لکنت زبان افتاد.
تقصیر م م من بود. یه لحظه س سرباز ع عراقی رو...
خسرو دشمن را دیده و به تخریبچی اعلام کرده بود. مجید که در همان لحظه سیخک میزده، بهجای فروبردن سرنیزه داخل زمین، آن را روی مین زده بود و تمام.
⚪️ عملیات شناسایی با وضعیتی غیرمسلح!
دو شب بعد عملیات شروع شد. نوی بیسیم خبر دادند که گردانها جلو رفتهاند، اما الحاق انجامنشده است. دستور رسید دشمن را دور بزنیم و محور جدیدی برای عبور گردان احتیاط پیدا کنیم.
صبح زود چند تا چاشنی و ماسوره و نارنجک برداشتم. آچار M۲ و سیمچین را هم به فانسقهام وصل کردم و همراه با هاشم اعتمادی، محسن بنائیان، مهدی زارع و مجید سپاسی راه افتادم.
کمی جلوتر پشت تپهای پنهان شدیم. دوربینم را روی چشمها گذاشتم و شیارهای روبهرو را بررسی کردم. وقتی خواستم یکی از مسیرهای مناسب را به بچهها نشان بدهم متوجه چیز عجیبی شدم. هیچکداممان مسلح نبودیم. با نگاهی سریع همه را ورانداز کردم و گفتم: می گم شماها پا شدین اومدین اینجا، اسلحهای، چیزی با خودتان نیاوردین؟
این به آن نگاه کرد، آنیکی به نفر بعدی. خندهشان گرفت. هاشم اعتمادی گفت: از برادران عراقی میگیریم.
منبع:
دریاب، مهدی، چاشنیهای خیس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۳، ۲۳۴، ۲۳۵
دفاع مقدس
🔴 به مناسبت سالروز عملیات قدس ۳؛ ✅ روحیه قوی رزمندگان در برخورد با مین ◀️ نصرالله کتویی زاده گفت:
▫️به مناسبت سالروز عملیات قدس ۳
💠 روحیه قوی رزمندگان در برخورد با مین
نصرالله کتویی زاده گفت: یکی از بچهها افتاده بود روی زمین. از قسمت مچ، پا نداشت. نخ تسبیحش را پاره کرد و رگی را که از آن خون فواره میزد، بست. با خنده گفت: آقا بیاین کباب. کباب تازه دارم. ببین چه بوی گوشتی راه انداخته! با این حرفها نگذاشت روحیه بچهها خراب شود. داد زد: برید جلو کار رو تموم کنید.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، سردار حاج نصرالله کتویی زاده؛ فرمانده تخریب لشکر ۱۹ فجر شیراز در دوران دفاع مقدس، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «چاشنیهای خیس»، به بیان خاطرات تلخ و شیرین از ماجرای خنثیسازی مینها قبل از شروع عملیات قدس ۳ پرداخته که به مناسبت سالروز این عملیات منتشر میشود:
در اهواز بعد از مدتها حاج نبی رودکی را دیدم. سلام و مصافحه و احوالپرسیهای معمولی که تمام شد گفت: برای مأموریت جدید رفتیم دهلران. مسئولیت تخریب لشکر با شما.
دورادور از عملیات قدس ۳ چیزهایی شنیده بودم. با توجه به اینکه علیرضا بکایی به بچههای تخریب آموزش داده و برای این عملیات برنامهریزی کرده بود، برای مسئولیت این واحد، اولویت داشت.
حاج نبی استدلالم را پذیرفت و اجازه داد در عملیات پیش رو، کنار مسئول تخریب باشم و به ایشان کمک کنم. واحد تخریب مثل خانهام بود. با بچهها احساس یکرنگی و برادری میکردم.
آقای بکایی با آن تواضع و ادب همیشگیاش از من خواست مسئولیت واحد را بر عهده بگیرم ولی همان حرفهایی را که به حاج نبی گفته بودم تکرار کردم و نپذیرفتم.
⚪️ ابوذر لشکر
چیزی نگذشت که پیک تخریب صدایم زد و گفت: تلفن داخلی با شما کار داره. حاج محمدابراهیمی؛ مسئول مخابرات لشکر بود.
پرسید: میخوام دستور مخابراتی بنویسم. معرف شما قبلاً نصرالله بود. همین باشه؟ گفتم: نه! بنویسید ابوذر! میخواستم اینطوری یاد و نام ابوذر را در لشکر زنده کنم. از آن به بعد هر وقت میخواستند در بیسیم صدایم بزنند میگفتند ابوذر ابوذر...
⚪️ عملیات تخریب و خنثیسازی مین قبل از عملیات
از همان روز کارمان شروع شد. شرق دهلران تپهماهور و خشک بود. طبیعت خشن و سختی به نظر میرسید. دمای ۴۷ درجه تابستان، کمآبی و زمینهای رملی منطقه، عملیات پیش رو را سختتر میکرد.
نیروهای تخریب همزمان باید با دشمن، با طبیعت، با مین و تلههای انفجاری و از همه مهمتر با ترس درونی میجنگیدند. لازم بود بچهها برای رودررویی با وضعیت جدید آمادگی بیشتری داشته باشند. تصمیم گرفتم آموزشهای ویژه و سختی برایشان بگذارم.
آن دوره دوهفتهای که چند سال قبل برای اعزام به فلسطین و جنوب لبنان گذرانده بودم؛ اینجا به دردم خورد. زمین شن زار و مناسبی پیدا کردم. با تیربارچیها رفتیم آنجا. خودم دراز کشیدم روی شنها و زندهبهگور شدن را نشانشان دادم.
گفتم احتمال داره دشمن به حضور شما در منطقه شک کنه. اینطوری می تونین تا سه ساعت در یک زمین صاف مخفی بشین.
بیشتر تخریبچیها جوانهای کم سن و سال یا نوجوان بودند. مواجه لحظهبهلحظه با مرگ، نماز شب و مناجات سحر، دعاهای دستهجمعی و توسل مداوم به اهلبیت (ع) از آنها رزمندگانی مؤمن و با انگیزه ساخته بود. از این آموزش سخت و طاقتفرسا استقبال کردند و رفتند زیر شنهای داغ.
تابستان شروعشده بود و گرمای تیرماه بیداد میکرد، اما شوق و اراده نیروها برای شرکت در عملیات روز به روز بیشتر میشد. کار با خمپارههای ۸۲ میلیمتری و بعضی تسلیحات جدید عراقیها را هم در برنامهشان گذاشتیم.
دشمن این اواخر از مین جهنده والمرا-۶۹ در سطح وسیعی استفاده میکرد. مین قدرتمند، خطرناک و بسیار حساسی بود. میدان مینی پهن کردیم که بچهها کار خنثیسازی آن را عملاً تمرین کنند.
علاوه بر سه محوری که برای گردانهای عملکننده در نظر گرفتهشده بود، یک جاده مواصلاتی هم وجود داشت. این جاده شنی منتهی میشد به خط مقدم، اما از قبل مینگذاری شده بود.
⚪️ برخورد با مینها
یک روز به عملیات مانده بود که رفتیم برای پاکسازی و افتادم جلو و در کناره خاکی جاده شروع کردم به سیخک زدن. بااینکه میدانستم معمولاً شانه جاده را مسلح نمیکنند، اما احتیاط کردم. خوشبختانه چیزی نبود.
طبق قانون تخریبچیها باید نفر پشت سر، پا جای پای نفر جلوتر میگذاشت. آهسته و شمرده قدم برمیداشتم که اثر کفشم روی زمین مشخص باشد.
مسافت زیادی نرفته بودم که صدای انفجاری شنیدم و همزمان تکههای گوشت و استخوان پاشیده شد پشت گردنم. برگشتم عقب. امیر انگوبین افتاده بود روی زمین. پای راستش از زیر زانو قطعشده بود. نرمی پشت ساق پای چپ هم با موج انفجار رفته بود. فهمیدم مین قمقمهای بوده، اما چرا من ندیده بودمش؟
آمبولانس همان نزدیکیها بود. برای بردن مجروح راه افتاد به سمت ما. امیر، دستی بهصورت ترکشخوردهاش کشید و نگاهم کرد.
ادامه 👇👇👇👇
هدایت شده از دفاع مقدس
گفت: این مال من بود حاجی، چون پام رو گذاشتم جای پای شما. نگران نباشین، خوب میشم. کار رو ادامه بدین.
مین بر اثر بارش باران یا موج انفجار حرکت کرده و در عمق شانه جاده فرورفته بود. همان مینی که پا روی آن گذاشته بودم، زیر پای نفر بعد منفجرشده بود. این بار هم خداوند به من نشان داد که همهچیز در دستان قدرتمند اوست.
خون را از پشت سر و گردنم پاک کردم و برگشتم سر کارم. چند دقیقه نگذشته بود که دوباره صدای انفجار آمد. این بار از کمی دورتر و درست در ابتدای جاده.
یکی از بچهها افتاده بود روی زمین. از قسمت مچ، پا نداشت. نخ تسبیحش را پاره کرد و رگی را که از آن خون فواره میزد، بست.
با خنده گفت: آقا بیاین کباب. کباب تازه دارم. ببین چه بوی گوشتی راه انداخته!
در آن اوضاع وانفسا شروع کرد به شوخی و مسخرهبازی درآوردن. راست میگفت راستی راستی بوی گوشت کباب شده میآمد!
با این حرفها نگذاشت روحیه بچهها خراب شود. آمبولانس رفته بود. با یک چفیه مچ پایش را بستیم و نشاندیمش روی برانکارد.
داد زد: هیچکس حق نداره دنبال من راه بیفته. فقط هرکی کبابی می خواد بیاد! برید جلو کار رو تموم کنید.
عصر شده بود. خورشید میرفت که پشت کوهها و تپهماهورها مخفی شود. یک تیم دونفره در انتهای جاده مشغول پاکسازی بودند که یکدفعه صدای انفجار از سمت آنها بلند شد و سکوت منطقه را شکست. پنجاه شصت متری جلوتر از من بودند.
دویدم طرف مجید ابوالقاسمی که افتاده بود روی زمین. جفت چشمهایش از حدقه بیرون زده بود و روی صورت دودزده اش میلغزید خسرو دوکوهکی که نیروی تأمین و همراه مجید بود به لکنت زبان افتاد.
تقصیر م م من بود. یه لحظه س سرباز ع عراقی رو...
خسرو دشمن را دیده و به تخریبچی اعلام کرده بود. مجید که در همان لحظه سیخک میزده، بهجای فروبردن سرنیزه داخل زمین، آن را روی مین زده بود و تمام.
⚪️ عملیات شناسایی با وضعیتی غیرمسلح!
دو شب بعد عملیات شروع شد. نوی بیسیم خبر دادند که گردانها جلو رفتهاند، اما الحاق انجامنشده است. دستور رسید دشمن را دور بزنیم و محور جدیدی برای عبور گردان احتیاط پیدا کنیم.
صبح زود چند تا چاشنی و ماسوره و نارنجک برداشتم. آچار M۲ و سیمچین را هم به فانسقهام وصل کردم و همراه با هاشم اعتمادی، محسن بنائیان، مهدی زارع و مجید سپاسی راه افتادم.
کمی جلوتر پشت تپهای پنهان شدیم. دوربینم را روی چشمها گذاشتم و شیارهای روبهرو را بررسی کردم. وقتی خواستم یکی از مسیرهای مناسب را به بچهها نشان بدهم متوجه چیز عجیبی شدم. هیچکداممان مسلح نبودیم. با نگاهی سریع همه را ورانداز کردم و گفتم: می گم شماها پا شدین اومدین اینجا، اسلحهای، چیزی با خودتان نیاوردین؟
این به آن نگاه کرد، آنیکی به نفر بعدی. خندهشان گرفت. هاشم اعتمادی گفت: از برادران عراقی میگیریم.
منبع:
دریاب، مهدی، چاشنیهای خیس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۳، ۲۳۴، ۲۳۵
هدایت شده از دفاع مقدس
صادق آهنگران-روضه حضرت علی اصغر.mp3
35.61M
📢 #صوت| روضه و نوحهسرایی در رثای شهادت حضرت علی اصغر(ع)
🎤 با نوای حاج صادق آهنگران:
شه چو آمد ز لب خشکیده اصغر یادش
رفته از سوز عطش تا به فلک فریادش
بند قنداقه اصغر به سر دست گرفت
تا چو مرغان کند از بند قفس آزادش
رفت با آن گل افسرده روان سوی سپاه
به امیدی که دهد آب و کند دلشادش
همچو مرغان ز عطش، طفل پر و بال زنان
ناگهان زد ز کمینگاه برون صیادش
تیر کین آمد و بر حلق علی جا گرفت
دست بیداد اجل داد چو گل بربادش🌷
⏳ دوران #دفاع_مقدس
هدایت شده از دفاع مقدس
صادق آهنگران-روضه حضرت علی اصغر.mp3
35.61M
📢 صوت| روضه و نوحهسرایی در رثای شهادت حضرت علی اصغر(ع) - توسط حاج صادق آهنگران
🌴 شه چو آمد ز لب خشکیده اصغر یادش ... 💦💦💦
⏳ دوران #دفاع_مقدس
28.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم | مصاحبه غلامرضا رهبر (خبرنگار شهید صدا و سیمای آبادان) با رزمنده مجروح، جمعی گروهان خط شکن شهید بهشتی از تیپ امام سجاد (ع) در عملیات رمضان
⏳ ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱
وقتی دلیرمردان خطه جنوب با فریاد الله اکبر و ندای یا مهدی(عج) از موانع سخت عبور کردند و خطوط مستحکم دشمن را شکستند!!
🎞 #انتشار به مناسبت سالروز #عملیات_رمضان در شرق بصره
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
⚪️ دعوتید به کانال شهدا👇
کانال دفاع مقدس
شب بیست ویکم مولود او بود
شب بیست ویکم پرواز او بود
عجب میلاد وپروازش یکی بود
یقین مشتاق دیدار علی بود.
🌴 سرو قامتی متواضع ،شیرین سخن ،مهربان ودر اوج شهامت وشجاعت ،الگویی برای نسل جوان .
"غلام زارعی" را می گویم .
سرداری که از خانه های کاه گلی روستایی به نام اسیر پا در رکاب عشق گذاشت و لباس سبز سپاه را زینت بخشید
بچه های ده شصت .نام غلام را همیشه در کلام خود داشتند....
وحتی مادران در زمزمه های شبانه پای گهواره طفلان خود ، در دوران دفاع مقدس قصه شهامت وشحاعت این سردار متواضع ودوست داشتنی نجوا میکردند. ..
زن ومرد لامردی در اعزام نیروها همه به بدرقه غلام می آمدند
همه اورا فرزند و برادر خود می دانستند .
و چقدر زیبا این سردار خوشنام سپاه از دیار گله دار بزرگ بردل مردمان این خطه نشست که او را فرزند برومند خود خطاب میکردند..
در رزمایش ها و مانورها ،غلام وقتی با همان لندرور قدیمی در میان مردم می امد همه به دور او حلقه میزدند
اما...
چه زود رفت .
🚩در آخرین وداع با مردم در مقابل ساختمان قدیمی سپاه در مرکز لامرد ،همه اشک ریختند .گویا خود غلام هم می دانست که این وداع ،وداع آخراست .
دیری نگذشت ،نام عملیات رمضان وقتی از رادیو پخش شد .غمی بزرگ منطقه را فراگرفت .جمعی از بهترین خوبان سبکبال به عرش الهی رسیدند .و
غلام که فرمانده این کبوتران خونین بال بود ،خود نیز پرواز کرد
و در شب معراج مولایش علی ع به دیدار مولایش شتافت ...
۲۳ تیرماه سال ۶۱ لامرد دوباره سیاه پوش شد .
مردم از دور ونزدیک خود را سراسیمه به سپاه رساندند.
همه نگاه ها به سمت لندروری بود که غلام با قامتی بلند اورا می راند .
ولی ...
دوالجناح آمد ولیکن بی سوار
یاد و نامش جاودانه باد ...
✍️(دل نوشته ای از کمیل لامرد)
📆 ۲۳ تیر ۱۳۵۸ - سالروز واقعه مریوان
🌷 شهادت ۸ پاسدار محلی به طرزی فجیع توسط ضد انقلاب - از جمله #عبدالله_طرطوسی اولین فرمانده سپاه تازه تاسیس مریوان
💠 من خواهم ایستاد
🔹گروه بسیار كوچكی بودیم، اما بچهها با یاری خدا، همتی بسیار بزرگ و استوار داشتند. آنها در آن اوضاع بحرانی، سپاه مریوان را تشكیل داده و فعالیتهای مذهبی و قرآنی خود را دنبال نمودند. اولین شبی كه سپاه تشكیل شد، با شهید #طرطوسی نشستیم و دربارة استراتژی سپاه و برنامههای آیندة آن بحث كردیم، مسایل زیادی مطرح شد، اما آنچه بیش از همه برای او مهم بود موضوع حفظ و صیانت سپاه بود. شهید طرطوسی اطلاعات خوبی در زمینة مسایل سیاسی و نظامی داشت و فرماندهی سپاه نوپای مریوان را هم برعهده داشت، صحبتهای ما تا ساعت 6 صبح طول كشید، ماحصل كلام او این بود كه من برای دفاع از اسلام، قرآن و انقلاب اسلامی سلاح برداشتهام و با خدای خود عهد و پیمان بستهام كه تا جان در بدن دارم به این مبارزه ادامه دهم. ما باید كاملاً مواظب توطئههای دشمنان باشیم كه ضربه نخوریم، ضربه خوردن سپاه در اینجا یعنی ضربه خوردن انقلاب اسلامی و با این سخنان، همة همرزمان را تشجیع كرد تا در راهی كه انتخاب كردهاند، كمترین شك را به خود راه ندهند.
🔸شهید طرطوسی به خاطر شهامت، شجاعت، دیانت و پایگاه اجتماعی خاصی كه داشت، قوت قلب بسیار خوبی برای همة ما بود، به خاطر ویژگیهای ممتازی كه داشت سران ضدانقلاب از ابتدای پیروزی انقلاب سعی كردند او را جذب نمایند و یا حداقل وی را از طرفداری و حمایت از انقلاب منصرف كنند، اما هیچگاه پیشنهادهای آنان را نپذیرفت. یك شب قبل از شهادتش در سپاه با هم بودیم، تا صبح بیدار بود، صبح به من گفت: برو منزل چند ساعتی استراحت كن! من هم از سپاه خارج شدم تا به منزل بروم، وقتی وارد خیابان شدم، دیدم افراد ضدانقلاب تجمع كردهاند و به طرف سپاه در حركت هستند، فوراً برگشتم و موضوع را به اطلاع عبدالله طرطوسی رساندم، بلافاصله دستور داد تا همه برادران آماده شدند، قبل از شروع درگیری خطاب به همرزمانش گفت:
▪️برادران! من تصمیم خود را گرفتهام تا آخرین گلوله خواهم جنگید، همه یك صدا فریاد زدند: ما هم خواهیم جنگید. اندكی بعد، صدای تیراندازی در فضای كوچك محوطة سپاه پیچید، افراد ضدانقلاب یك صدا فریاد میزدند ما فقط، (عهبه حهبیب) (عبدالله طرطوسی) را میخواهیم، اما آن دلاور سرافراز، مردانه جنگید تا آنكه در سنگر دفاع از شرافت و عزّت دینی خود، شربت گوارای شهادت نوشید.
(راوی: سیدلطیف راستگو نژاد همرزم شهید طرطوسی)
📆 ۲۳ تیر ۱۳۵۸ - سالروز واقعه مریوان
🌷شهید دارا کهنه پوشی
▪️پیشمرگ کُرد مسلمان و همرزم شهید #عبدالله_طرطوسی
که ضد انقلاب و تجزیه طلبان سر او را با موزائیک از تن جدا کردند🔴
شهید دارا کهنه پوشی در روز اول مهر 1340 در روستای حسن آوله (مریوان) که سایه فقر و تنگ دستی بر آن حکم فرما بود به دنیا آمد. او در مدت عمر کوتاهش از نظر ایمان و ذخیره اخروی داراترین و ثروتمند ترین جوانان آن دیار بود. دارا تحت تربیت پدر و مادری مؤمن و متدین قرار گرفت و به خاطر زندگی در یک خانواده مذهبی قبل از رسیدن به سن مدرسه روخوانی قرآن کریم را فرا گرفت و سپس راهی مدرسه شد و تا کلاس پنجم در زادگاهش به تحصیل پرداخت و سپس برای ادامه تحصیل راهی شهرستان مریوان شد.
او با آمدن به مریوان و قرار گرفتن در یک محیط بزرگ فرصت را غنیمت شمرد و همراه با تحصیل در مدرسه، با حضور در مساجد و مدارس علوم دینی در خدمت استادان زانو زد و به تلمذ علوم قرآنی پرداخت. تلاش و پشتکارش موجب شد در مدتی کوتاه در این زمینه پیشرفت قابل توجهی داشته باشد و کار تدریس قرآن را آغاز نماید.
دارا در حقیقت سفیری بود از جانب حضرت حق که در آن برهه خاص مأمور هدایت و آموزش جوانان را عهده دار شده بود؛ تمام وقت یا در مدرسه بود یا در مسجد و در زمینه تعلیم و تعلم تلاش بسیار می کرد. به دلیل اینکه خانواده اش در روستا زندگی می کردند هر وقت به روستا می رفت از فرصت استفاده می کرد و به آموزش جوانان روستا مشغول می شد.
دارا بسیار کم سن و سال بود اما اعتماد به نفس بالایی داشت؛ در میان مردم روستا حضور پیدا می کرد و بدون هیچ واهمه ای برای آنان سخنرانی می کرد و آنچه را که آموخته بود به دیگران یاد می داد و این کار را ادای دین و عبادت می دانست. تلاش های پیگیر و خستگی ناپذیر دارا در زمینه هدایت و راهنمایی مردم از ایشان چهره ای مردمی و مورد اعتماد ساخته بود که علی رغم صغر سنی، مردم سخنانش را با جان و دل قبول می کردند
در سال 1357 که حرکت های آزادی خواهانه ملت قهرمان ایران شروع شد، دارا گمشده اش را در وجود رهبر فرزانه انقلاب اسلامی ایران یافت و پیروی از منویات و دستورات ایشان را چون سایر فرایض دینی بر خود واجب دانست و برای انجام دستور مقتدایش هیچ درنگی را جایز نشمرد و پیوسته در تلاش و کوشش بود.
دارا در کانون اسلامی جوانان و مدرسه قرآن مریوان شبانه روز مشغول تلاش و فعالیت بود. آنگاه که احساس کرد باید از محدوده شهر خارج شود، این کار را با طیب خاطر پذیرفت و به روستاهای اطراف رفت. دارا یکه و تنها در جمع نماز گزاران حاظر می شد و بدون هیچ واهمه ای آنچه را که لازم بود می گفت. عقاید و کارهای دارا گروهک های ملحد را به شدت عصبانی کرده بود. چندین مرتبه نقشه ترور او را ریختند اما ناکام ماندند؛ خداوند دارا را مأمور بیدار سازی مردم کرده بود و خود نیز از او محافظت می نمود.
پدر شهید نقل می کند:
فرزندم علاوه بر تدریس قرآن و علوم اسلامی در کانون و مدرسه، همواره جز اولین کسانی بود که برای بحث و رویارویی با گروهک های ملحد حاضر می شد و بطلان عقیده و باور آنان را با دلایل محکم و استوار بر ملا می کرد. تمام نظریه پردازان الحادی گروهک های ضدانقلاب در برابرش به ستوه آمده بودند و هیچگاه نتوانستند در مقابل او سخنی منطقی عرضه کنند. هر جا دارا حضور می یافت دشمن سپر می انداخت و صحنه را ترک می کرد
آن هنگام که اراده مجاهدان فی سبیل الله بر این قرار گرفت که نهاد مقدس سپاه در مریوان بنیان نهاده شود، دارا جزو پیش گامان بود. سلاح و صلاح را توأمان به دست گرفت و به پاسداری از دست آوردهای انقلاب پرداخت؛ تا اینکه مزدوران استکبار جهانی که تاب دیدن نور حقانیت اسلام را نداشتند در قالب توطئه ای به مقر سپاه حمله ور شدند و بهترین فرزندان دین را به مسلخ کشاندند.
دارا از جمله مجاهدانی بود که در این مصاف نابرابر حضور داشت. اما خداوند همچنان که اراده کرده بود زندگی دارا با دیگران متفاوت باشد، نحوه شهادتش نیز با یارانش تفاوت داشت.
همرزمانی که در رکاب این مجاهد فی سبیل الله بوده اند در این باره می گویند: در تمامی مدتی که در حلقه محاصره بودیم دارا با روحیه عالی که داشت کمترین هراس به دل راه نمی داد و با رشادتی غیر قابل وصف می جنگید. وقتی که فرمانده رشید و فداکارمان "عبدالله طرطوسی" به شهادت رسید، دشمن توانست به داخل مقر نفوذ کند. جنگ تن به تن آغاز شد، دشمن تلاش می کرد دارا را زنده دستگیر کند، تا آنکه کید و حیله آنان به نتیجه رسید و دارا پس از اینکه مهماتش تمام شد به اسارت درآمد. از آنجا که گروهک های ضدانقلاب کینه فراوانی از این جوان نستوه به دل داشتند تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و با سر نیزه زخم های متعددی به بدنش وارد کردند و در نهایت پس از شکنجه های وحشیانه سرش را با موزائیک از تنش جدا کردند
⏳ دوران نبردهای کردستان – مقابله با وطن فروشان و تجزیه طلبان
۲۳ تیر سالروز عملیات قادر
تنبیه دشمن بعثی در مناطق شمال غربی کشور/ عملیاتی که جبهههای جنگ را از رکود خارج کرد
🔸عملیات قادر نهمین عملیات مستقل ارتش بود که در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۴ درمناطق شمالغربی کشور اجرا شد و بعد از این عملیات بود که جبهههای جنگ از رکود خارج شد
📷👆تصویر ارتفاعات کلاشین_منطقه عملياتى قادر
این عملیات در با رمز یا صاحب الزمان (عج) در منطقه عمومى كلاشين شهرستان اشنويه بفرماندهى شهيد على صياد شيرازى در سه مرحله آغاز شد که حدود2ماه به طول انجامید
شهيد حسن آبشناسان فرمانده لشکر 23 نیروهای مخصوص تکاور (نوهد) طى عملیات قادر و در ارتفاعات كلاشين از قفس تن بال گشود و به شهادت نائل آمد
⚪️منطقه مذكور با توجه بموقعیت خاص از جمله وجود ارتفاعات صعب العبور و تردد پراکنده گروهک های ضدانقلاب تاکنون فاقد یادمان شهدا است
شهید کاوه فرمانده افسانه ای و سلحشور سپاه پاسداران در این عملیات حماسه های جاودانه ایی از خود و رزمندگان لشکر تحت امرش بر روی قله ها و ارتفاعات کلاشین بر جای گذاشت و در فتح ارتفاعات و پاکسازی قله های مذکور نقش برجسته ایی را ایفا نمود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺موشن گرافیک
عملیات قادر
🗓 ۲۳ تیر ۱۳۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۳ تیرماه ۱۳۶۴ — سالروز عملیات قادر
🎥 گوشه ای از عملیات قادر در جبهه شمالغرب
در این فبلم، برادر خسرو شوق (از معاونین لشگر ویژه شهدا) توسط بیسیم در حال هدایت آتش توپخانه بر روی مواضع و استحکامات ارتش بعث عراق در ارتفاعات گوشینه
🎞 در قسمتی ار فیلم، سردار علی صلاحی معاون ستاد لشکر (فرد میکروفون به دست) نیز در کنار خسرو شوق دیده می شود.
در این عملیات، بنا به درخواست شهید صیاد شیرازی (فرمانده نیروی رمینی ارتش)، رزمندگان لشکر ویژه شهدا به فرماندهی شهید محمود کاوه برای کمک به برادران ارتشی خود وارد عمل شدند.
⚪️ پ.ن: در #مستند_نگاتیو ، مجری برنامه با افراد حاضر در فیلم آشنایی ندارد و فقط حدس می زند مربوط به عملیات قادر باشد!
کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊