eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
10.4هزار ویدیو
843 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ وحال وهوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن و ما نیست،سخن ازمردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند ادمین @mehretaban313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃‌‌" شهادت " ، نوعی ‌" مدیریت " است !! آدمهای " معمولی خیلی هم که " موفق " باشند ، " زندگی " خودرا "مدیریت " می کنند !! اما "" شـــــهــــــــــــــــــــدا "" مـــــرگـــــ " خود را نیز... شهید ورامینی سالروز عروج🕊🕊 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
🌷شهید : ننگ بر جنازه پاسداری که تو خشاب اسلحه اش فشنگی باقی مونده باشه ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ اصغر وصالی، فرمانده که در اوایل انقلاب و جنگ تحمیلی، روزگاری که نیروهای اندک در غربت و با کمترین تجهیزات نظامی به مقابله با ضد انقلاب و صدامیان کافر می رفتند 🔺او با گردان تحت امرش در سخت ترین جبهه های غرب به نبرد با ضدانقلابیون و ارتش بعث پرداخت و در این راه بسیاری از نیروهایش مظلومانه به شهادت رسیدند. وی در غائله پاوه دوشادوش شهید چمران با گروهک‌های معارض و جدایی طلب جنگید. نیروهایش به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت یافتند. آنها پس از شهادت یکی از جوانان گروهشان که به هنگام شهادت، لباسی سرخ رنگ بر تن داشت، به یادبود وی، تکه هایی از لباسش را به گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند. 🌷 🕊🕊 ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 🎥 | کاروان رزمندگان جبهه حق در دوران دفاع مقدس 🎤 با نوای خاطره انگیز مداح و نغمه سرای دوران جنگ، 🎙 سوی دیار عاشقان ، رو به خدا میرویم سنگر مردان خدا سنگر دین خداست در دل شب منور از ذکر و نماز و دعاست منظره های آن ببین چو صحنه ی کربلاست حسینیان آمده اند ، به نینوا میرویم سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم بهر ولای عشق او ، به کربلا میرویم به کربلای ما بیا برادرم کن گذر ، ولوله ی مبارزان شور دلیران نگر ناله نیمه های شب سوز دعای سحر بپرس از این برادران ، بگو کجا میرویم سوی دیار عاشقان ، رو به خدا می رویم بهر ولای عشق او به کربلا میرویم... 💐یاد باد آن روزگاران یاد باد💕 🕌 السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🚩🚩 ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
می‌گفت: سرباز خمینی مردِ شهادته نه تسلیم ..! ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 به یاد شهید فلاحی که در میان گلوله و آتش، راست قامت بود 📢 وقتی دشمن خمپاره می زد، برای روحیه دادن به نیروها، راست قامت بود و می‌گفت: من توی کشور خودم خم نمی‌شم، دشمن باید خم بشه... ⌛️ ایام آزادسازی 🎙👆 روایت دریادار سیاری از غرور و شهامت سرلشکر فلاحی، امیر سرافراز ارتش ج.ا.ا ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 زندگی‌نامه‌ی خود نوشت شهید قاسم سلیمانی نام: از چیزی نمی‌ترسیدم انتشارات: مکتب حاج قاسم یادداشت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب از چیزی نمیترسیدم؛ زندگی نامۀ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی بسمه تعالی - هر چیز که یاد شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفه ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد. رَزَقَنَا اللهُ ما رَزَقَهُ مِن فَضلِه سید علی خامنه ای ٩٩/١٠/٧ ☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی قسمت اول: ...علی الظاهر پس از مراسم خواستگاری مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در می‌آید معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول میکشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج میکنند. در دوران اول زندگی مشترک پدرم زندگی خیلی فقیرانه ای داشته است؛ اما آرام آرام صاحب دام‌هایی میشود به نحوی که بعضی وقت‌ها یک یا دو چوپان داشته است. اولین ثمرۀ زندگی آنها دختر میشود و به دنیا می‌آید به نام سکینه که در سنّ سه سالگی به دلیل سیاه شرفه فوت می‌کند. پس از مدتی کوتاه خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد میشوند و سپس من در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمده ام. در زمستان بسیار سردی دچار مریضی سرخچه* می‌شوم پدر و مادرم امیدی به شفایم پیدا نمیکنند از کلیه داروهای محلی بهره میگیرند؛ اما افاقه نمیکند بنا به قول پدرم، در حالی که برف تا بالای زانو بود، مرا بر پشت مادرم میبندند و به سمت رابر** جهت معاینه دکتر حرکت میکنند. به هرصورت پس از مدتی مشیّت خداوند این گونه میشود که زنده بمانم. علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب میشود که من به جای دو سال سه سال شیر بخورم روز جدایی من از سینه پُرمهر مادرم روزهای سختی بود. کم کم عادت کردم؛ اما تا خشکیدن دو سینه مادرم، سالها طول کشید که دیگر شیری در سینه نداشته باشد. آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل میشوم. بعضی وقت‌ها از صبح تا ظهر روی پشت او، داخل چادرِ بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال در حال کارکردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع میکرد یا خانه را رفت و روب میکرد و یا گله را میدوشید یا غذا و نان می‌پخت و من چه آرامشی در پشت او داشتم، همان جا میخوابیدم؛ به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. *سرخچه یا سرخجه یا سُرخک سه روزه بیماری ویروسی واگیری است با نشانه‌های تب خفیف و دانه‌های قرمز پوستی **رابُر (راه بُر) شهری است کوهستانی و سردسیر در ۱۷۵ کیلومتری کرمان ۳۵ کیلومتری بافت و ۷ کیلومتری قنات مَلِک. زادگاه قاسم سلیمانی اینجاست حوالی روستای قنات مَلِک (کَن مَلِک) دهستان جواران بخش هَنزا، شهرستان رابُر، استان کرمان، سرزمین ایران. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی قسمت دوم: با راه افتادن کارکردن من هم شروع شد دنبال مادرم راه می افتادم با پای برهنه یا با کفش‌های لاستیکی که مادرم از پیله‌ورهای دوره گرد* با دادن مقداری کُرک یا پشم میخرید. مثل جوجه اردکی دنبال او میرفتم در روز چند بار زمین میخوردم یا خار در پاها و دستهایم فرومی رفت. پیوسته از سرپنجه های پایم خون میچکید و مادر آرام آرام با سوزن خیاطی خارها را از پایم در می آورد و با اُشتُرَک** محل زخمها را مرهم میگذاشت. عاشق فرارسیدن بهار بودم. زمستان ما بسیار سخت بود، پیراهن پلاستیکی که به آن بشور و بپوش میگفتیم و ایران، زن کرامت؛ آن را میدوخت بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقتها از شدت سرما چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان میگرفتیم. مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم میبست که به تعبیر خودش باد توی گوشهایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ بودیم. مادرم زمستانها مقداری مائده*** خشک شده که مثل سنگ بود (شلغم پخته شدۀ خشک شده) به ما میداد. جویدن یک شلغم نصف روز طول میکشید مقداری شیشت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم بعضی وقتها میداد و بعضی وقتها نمیداد. عمدتاً زمستانها من و خواهر و برادرانم سیبو (سیب زمینی) زیر آتش چال میکردیم میپختیم و میخوردیم. به محضی که آسمان باز میشد به سمت آفتاب میرفتیم و کنار خانه صمد که بَرِ آفتابی خوبی داشت رو به آفتاب، خودمان را گرم میکردیم. برای فرار از زمستان و سردی شدید آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم. بهار برای ما فصل نعمت بود اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام میشد پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است ایل ما کوچ میکرد به سمت ارتفاعات تَنگَل‌**** جنگلی تنک با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن میشد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. * پیله ورها واسطه‌هایی بودند که تولیدات مازاد عشایر و روستاییان را با اجناس دکانداران شهری تبادل میکردند. اُشتُرک یا وُشا گیاهی است دارویی و صنعتی که به ویژه در یزد و کرمان میروید. *خوراکی در معنای عام آن **** تَنگَلِ هونی، در ۶ کیلومتری جنوب شرقی شهر رابُر منطقه ای است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشیره آنان بوده است. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چای‌خورهای جبهه زود دست به چایی می‌شدن☕️ صبح و عاقبتتون شهدایی✋🏻 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۹ آبانماه ۱۳۶۲ -- سالروز شهادت مسعود تقی زاده عملیات والفجر ۴ -- کانی مانگا بازگشت پیکر مطهر: آبان ۱۳۷۴ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 رزمندگانی که کمتر دیده شدند ... ⚪️ همسران صبور شهدا ... 🎥☝️همسر شهید مسعود تقی زاده با پیکر تفحص شده همسرش پس از ۱۲ سال فراق و دوری... ا💢💢💢💢💢💢💢💢 حدیث عاشقی معراج شهدای تهران آن شب در سالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: - اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند. جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: - چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم. گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: - می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم!!! ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
حدیث عاشقی معراج شهدای تهران آبان ۷۴ 📷👆همسر شهید تفحص شده، مسعود تقی زاده کانال دفاع مقدس ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
۲۹ آبان ۱۳۵۹ -سالروز شهادت طلبه بسیجی، محمدباقر الله وردی 🌷شهید الله وردی همزمان با شروع جنگ تحمیلی، به سوی جبهه ها شتافت و در روز عاشورای ۵۹ با زبان روزه بر اثر اصابت ترکش به سر به در جبهه بشهادت رسید🕊🕊 ا▫️▪️▫️▪️▫️ 🌺 این شهید عزیز در سال ۱۳۳۹ در خانواده ای مذهبی در بابل بدنيا آمد.بعد از اتمام دوره راهنمايي، بواسطه علاقه‌اي كه به دروس اسلامي داشت تصميم گرفت در سال ۵۳ وارد حوزه علميه یابل گردد. سپس عازم شهر خون و قيام، «قم» گرديد و در حوزه إمام صادق(ع) در كنار دروس طلبگی به مبارزات سياسي هم مي‌پرداخت.وی مبارزه را از سال‌هاي ۵۶ و۵۷ با شركت در راهپيمايي‌ها و پخش اعلاميه‌هاي حضرت إمام شروع كرد. در همان زمان‌ها بود كه زخم كين را در وجود خود لمس كرد و جراحت‌هاي زيادي در راهپيمايي‌ها برداشت تا آنجا كه دوماه تحت درمان بود. بعد از انقلاب جزء بسيجيان فعّال بود. با آغاز جنگ روانه جنوب شد. زمانیکه بسیاری افراد با انواع بهانه ها از رفتن به جنگ طفره می رفتند، او ماندن در شهر و دیار خود را ننگ میدانست،لذا سراسیمه به جبهه شفافت و مردانه سینه خود را در برابر دشمن دشمن متجاوز سپر قرارداد ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷خاطرات کوتاه از شهید محمدباقر الله وردی 🌷🌹همرزم شهید: شب عاشورا بود . ساعت 2 نصف شب را نشان می داد . محمد باقر آرام از خواب بیدار شد تا وضو بگیرد برگشت و مشغول نماز شد . یکی از بچه ها به شوخی گفت الان وقت نماز نیست و او بعد از اتمام نماز جواب داد فردا من شهید می شوم آمد دوباره خوابید . صبح که برای نماز بیدار شد نیت روزه کرد فرمانده به او گفت ما فردا زیاد راه می رویم تو خسته می شوی گفت عیبی ندارد ساعت 5 صبح 12 نفری برای شناسایی مکانی که یک فروند هواپیما در حین ماموریت سوختش تمام شده بود و فرود آمد رفتیم وماموریت با موفقیت انجام شد حدود 1 ساعت بعد از ظهر سوار ماشین شدیم تا برگردیم . محمد با زبان روزه لب به سخن گشود و گفت هر کسی الان شهید شود به جمع شهدای کربلا می پیوندد هنوز جمله اش به پایان نرسید که خمپاره ای سفیر کشان در کنارش فرود آمد و منفجر شد و بعد از فروکش کردن گرد و غبار همه پیکر بی جان و به خون خفته محمدباقر را دیدیم که به شهدای کربلا پیوست . (راوی: همرزم شهید) ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ 🌷برادر محمدباقر،محمدرضا الله وردی نیز دو سال بعد در منطقه رقابیه در حال خنثی سازی مین و پاکسازی منطقه بر اثر انفجار مین بشهادت میرسد ▫️▪️▫️▪️▫️ا شهید بسیار مهربان و خوب بود هیچگاه توقع مالی از من نداشت به همان چیزی که در اختیارش بود بسیار قانع بود شهید دوستان بسیار خوبی داشت که در خط خدا و ائمه بودند . همیشه با هم درتمام مراسمات مذهبی شرکت می کردند . شهید بسیار روحیه بالایی داشتند اگر افراد محروم وضعیف جامعه را می دید هم ناراحت می شدند و هم به آن ها کمک می کردندو احترام می گذاشتند راوی:پدرشهید
دفاع مقدس
🌷خاطرات کوتاه از شهید محمدباقر الله وردی 🌷🌹همرزم شهید: شب عاشورا بود . ساعت 2 نصف شب را نشان می داد
💠 خاطره ای از کرامت شهید محمدباقر الله وردی 🌴بعد از شهادتِ محمّد باقر، من و پسرم محمّد رضا با هم می رفتیم به جبهه. من بودم موسیان و محمّد رضا هم رقابیه. ماه دوّمِ (اردیبهشت) سال ۱۳۶۰ بود. شب جمعه ای توی سنگر خوابیده بودم که خواب دیدم محمّد باقر اومد پیشم و بعدِ از احوال پرسی ازش پرسیدم که چی شد اومدی اینجا؟ محمّد باقر گفت : آقاجان، فاطمه مریض شده و شما و محمّد رضا هم هیچکدومتون پیشش نیستین و مادر دست تنهاست. به من گفته که بهتون بگم لاأقلّ یکی از شما دو نفر برگردین پیشش. گفتم : پسرم ما هنوزسه ماه هم از جبهه اومدنمون نگذشته، در ضمن بچّه هم خودش خوب میشه. شهیدگفت : اگه نری مادر ناراحت میشه و من حامل پیغام بودم. از خواب بیدار شدم واعتنایی به آن نکردم. 🌴 شب شنبه دوباره به خوابم اومد و گفت : آقاجان چرا نرفتی؟ گفتم : بذار سه ماه تموم بشه بعدش میرم. گفت : نه، حتماً برو که مادر منتظر شماست و به من گفت که به شما خبر بدم. بیدار که شدم گفتم حتماً یه خبرایی هست و به همسنگریم (مرحوم) محسن آقاجانی معروف به مشت آقا گفتم : من می خوام برم بابل. مشت آقا گفت : چی شده؟ ما هر وقت سه ماه تموم می شد و می گفتیم بریم بابل می گفتی نه، حالا هنوز سه ماه نشده می خوای بر گردی؟ گفتم : چیزخاصّی نیست. گفت : نه، یه چیزی شده و تا به من نگی چه خبره نمیام. گفتم : بیا بریم تو راه بهت میگم. 🌴 تو مسیر برگشت به مشت آقا گفتم که قضیّه از چه قراره و خوابم رو براش تعریف کردم. رسیدیم به شهر بابل و رفتم خونه. همسرم گفت : چی شد زود برگشتی؟ گفتم : خبری شده؟ فاطمه حالش بده؟ گفت : تو از کجا می دونی؟ گفتم : محمّد باقر اومد به خوابم،چی به محمّد باقر گفتی؟ گفت : غروب پنجشنبه رفتم سر مزارش و گفتم : تو که شهید شدی و پدرت و برادرت هم که با هم رفتن جبهه، من تک و تنها با یه بچّه مریض چه کار کنم؟ یه جوری پدرت رو خبر دار کن و إلّا فردای قیامت شکایتت رو پیش حضرت زهرا می کنم. و به یقین شهدا زنده و ناظر به اعمال ما هستند. (رتوی: پدر شهید) ا▫️🌷▫️🌷▫️🌷▫️ روح پدر شهیدان محمدباقر و محمدرضا الله وردی شاد و با اولیای الهی محشور باد🤲 ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان 📷 👆 |طلبه شهید، محمدرضا الله وردی، در حال انتقال به اورژانس صحرایی 💠 او تخریبچی لشگر 25 کربلا بود که در تاریخ 17 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی در جبهه رقابیه و در حال خنثی سازی مین و پاکسازی منطقه بوده بر اثر انفجار مین مجروح شده و ساعتی پس از انتقال به پشت جبهه، به علت شدت جراحات در سن ۱۷ - ۱۶ سالگی به فیض شهادت نایل می آید🕊 برادرِ او (طلبه شهید محمدباقر الله وردی ) نیز دو سال پیش از آن (29 آبان 1359) در روز عاشورا و در پایان دومین ماه جنگ، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر، آسمانی شد.🕊او نیز هنگام شهادت حدوداً ۲۰ساله بود ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas کانال دفاع مقدس
📷 👆 | والدین شهیدان محمدباقر و محمدرضا الله وردی همراه عکس دو فرزندشان در حال وداع با پیکر جگرگوشه‎ خود، محمدرضا💕 .... او در بهمن ماه ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر انفجار مین در سن ۱۷ - ۱۶ سالگی بشهادت رسیده است🕊🕊 🌷 تصویر چپ، شهید محمدباقر را نشان می دهد که بر اثر ترکش، نیمی از جمجمه او جدا شده😭😭 ... او برادر بزرگتر بود که در آبان ماه ۵۹ بر اثر اصابت ترکش شهید شد🕊🕊 ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 📄 دست نوشته شهید محمدباقر خطاب به پدر بزرگوارش: ✍️ پدر عزيز! جنگ ما، جنگ بين حق و باطل است و اين دو در همیشه تاریخ در نبرد با یکدیگر بوده و خواهند بود و اين ماييم که باید با حضور خود در جبهه به یاری حق شتافته و قدرت باطل را تا آخرين قطره خون خود از بین برده و نابود سازيم . . . . و اکنون نيز آماده برای سفر پرفيض و سعادت هستيم🌈 ---------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷۲۹ آبانماه ۱۳۶۲ -- سالروز شهادت پاسدار سرافراز سپاه اسلام شهید «مجید زادبود»؛ جانشین واحد اطلاعات عملیات لشگر محمد رسول الله(ص) 🌱 در سال ۱۳۴۱ در تهران چشم به جهان گشود و سرانجام در ۲۹ آبان سال ۶۲ به شهادت رسید این جوان به ظاهر آرام، در سکوتی حیرت‌انگیز، به جبهه دشمن چشم می‌دوخت، صبر می‌کرد و دقیق می‌شد تا نقاط ضعف و قوت دشمن را در تحرکات مختلف کشف کند او را نمی‌دیدم؛ مگر در خط مقدم؛ حتی در دل دشمن فرماندهانی مثل حاج همت، رضا دستواره، چراغی و عباس کریمی، براساس اطلاعات مجید تصمیم می‌گرفتند نظر او پذیرفته می‌شد؛ چون اطلاعات او دقیق بود او با استفاده از قطب‌نما، دوربین و نقشه، زمین مورد نظر را بررسی می‌کرد و نتیجه‌اش را به فرماندهان گزارش می‌داد اگر می‌گفت در فلان راهکار باید یک گردان عمل کند، همان می‌شد اگر می‌گفت شرایط زمانی برای عملیات مناسب نیست،روی حرفش حرف نبود   ✍بخشی از وصیتنامه شهید دوباره در مقابل آزمایشی سنگین قرار گرفته ام آزمایشی که خیلی ها لیاقت آنرا داشتند و در آن سرفراز به لقای معشوق خود شتافتند و خیلی ها هم شاید لیاقت آنرا پیدا نکنند از خداوند می خواهم که سستی و تزلزل را از ما بگیرد تا در این راه و در این آزمایش بتوانم سرفراز بیرون بیایم به امید اینکه پروردگار عالم ما را پاک و منزه از این دنیا ببرد والسلام مجید ۶۲/۸/۱۹» مزار شهید در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران قطعه ۲۶، ردیف ۵، شماره ۳۴ کانال دفاع مقدس ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
سالگرد عملیات نصر ۸ ۲۹ آبان ماه ۱۳۶۶ --- سالروز انجام عملیات «نصر۸» است که با هدف تصرف ارتفاع «گرده رش» و در نتیجه تسلط بر بخشی از رودخانه «قلعه چولان» و تسهیل عبور نیروها در منطقه عملیاتی شمال سلیمانیه طراحی و اجرا شد. در شب دوم، لشکر ویژه شهدا روی ادامه یال گرده‌رش، با یک گردان از لشکر ۵۷ عبور کرده و آن را تصرف کرد. عراقی‌ها پس از عقب‌نشینی از گرده‌رش، از روز سوم عملیات با تیپ‌های ۳۱، ۷۷ و ۸۳ از دو محور به مواضع نیروهای خودی در میان قله‌های ۲ و ۳ و همچنین به قله ۲ حمله کردند، اما رزمندگان ایرانی آنها را عقب زدند. از روز سوم آذر ۱۳۶۶، نیز نیروهای اتحادیه میهنی کردستان عراق روی ارتفاع «ویولان» عملیات خود را آغاز کردند. در پی این اقدام، دشمن توجه خود را به آن محور معطوف کرد و موفق شد پس از چند روز درگیری اتحادیه را وادار به عقب‌نشینی کند. در مجموع عملیات نصر ۸ پس از یک هفته با موفقیت کامل پایان یافت. رزمندگان اسلام در عملیات نصر ۸، به طور۱۰۰ درصد به هدف‌های خود دست یافتند. در واقع، با تصرف ارتفاع گرده‌رش، یک سرپل مناسب و جاپای مطمئن در آن سوی رودخانه قلعه چولان، برای اقدامات بعدی به دست آمد. در این عملیات، دشمن متحمل تلفات نیروی انسانی و تجهیزات زیادی شد و ۲۰۰ تن از آنها نیز به اسارت نیروهای خودی درآمدند. همچنین، تیپ‌های ۳۹، ۷۴، ۷۷ و ۸۳ و برخی یگان‌های دیگر دشمن آسیب دیدند. علاوه بر این، مقداری از سلاح، مهمات و تجهیزات دشمن نیز منهدم و یا به غنیمت گرفته شد. مناطق آزاد شده: شهر «ماووت» و ارتفاعات ۱۴۲۶، ۱۴۲۸، ۱۳۹۱، چندین پاسگاه مرزی عراق بر روی ارتفاعات گرده رش، روستاهای «گمالان زور»، «گمالان خوارد»، «برگر بالا»، «برگر پایین». ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌴 نماز خواندن شهید محمد حسین یوسف الهی به زلالی و طراوات باران در زیر باران💦.🌧 🔹 آن شب هوا بارانی بود ما هم در سنگر خوابیده بودیم نیمه های شب، باران شدیدتر شد و آب به داخل سنگر نفوذ کرد. ◇ من بیدار شدم و دیدم همه جا خیس شده خواستم بچه ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. ◇ از سنگر خارج شدم همینطور که در حال مشاهده اطراف بودم احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان می خورد. ◇ حسین را دیدم که در آن نیمه شب و باران شدید به نماز ایستاده بود. راوی: علی میر احمدی 📘 نقل از کتاب «نخل سوخته» ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌴 نماز خواندن شهید محمد حسین یوسف الهی به زلالی و طراوات باران در زیر باران💦.🌧 🔹 آن شب هوا بارانی ب
🌿 محمد حسین یوسف الهی 🌷شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... 🌴 همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز ▫️خاطره ای کوتاه: به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند، نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود۱۰ نفر از بچه هابا هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ، زحمت نکشید همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ، من فقط به ماشین گفتم برو بیرون. شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت. ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ 🔵 کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد. از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید دائما ذکر خدا می گفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود 🔹یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas