eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
10.4هزار ویدیو
843 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️صبح است و 🌈 هوای دلِ من ⛈ مثلِ بهار است 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
☀️صبح است و 🌈 هوای دلِ من ⛈ مثلِ بهار است 🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس https://chat.whatsapp.com/C2c
📷 عکس بالا☝️| نفر دوم، سمت راست: سید علی حسین تاش، جانشین وقت مخابرات ستاد مرکزی سپاه (معاون زنداه یاد سید مهدی موسوی) پیش از آن، در ابتدای اقامت حضرت امام در جماران، کارهای صوت و بلندگوی حسینیه به عهده او بود وی در دوره های گوناگون، مسئولیت های مختلفی را به عهده داشته است. در مقطعی از جنگ، در واحد طرح و عملیات قرارگاه خاتم جنوب فعالیت داشت، همچنین رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه بود. سپس ریاست دانشگاه امام حسین (ع) را به عهده گرفت. مدتی هم در نیروی دریایی سپاه و وزارت دفاع مسئولیت داشت. در زمان علی لاریجانی (دبیر شورایعالی امنیت ملی) هم جزء تیم مذاکره کننده هسته ای بود. در اوایل مسئولیت عزیز جعفری به عنوان فرماندهی کل سپاه، مدتی کوتاهی نیز با او همکاری داشت. بعد از این مقطع، کلاً از سپاه رفت. 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
📷 عکس بالا☝️| نفر دوم، سمت راست: سید علی حسین تاش، جانشین وقت مخابرات ستاد مرکزی سپاه (معاون زنداه
مهندس سید مهدی موسوی زارع (شیراز - ۱۳۲۸) استاد دانشگاه شیراز معاون پژوهشی دانشگاه خواجه‌نصیرالدین طوسی معاون جنگ در وزارت علوم او همچنین در خبرگزاری جمهوری اسلامی مسئولیت داشت. مهندس موسوی در دوران انقلاب و سال های اولیه جنگ، مسئول مخابرات الکترونیک سپاه بود. او سپس دانشگاه امام حسین(ع) را بنیان گذاشت. این مدیر مؤمن و دانشمند سخت کوش، پس از عمری مجاهدت در راه اعتلای علم و فن آوری کشور در سال 1393 به دیار باقی شتافت. بی شک بسیاری از پیشرفت های بدست آمده برای نظام، مدیون تلاش های خالصانه و شبانه روزی اوست - روحش قرین رحمت الهی 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📷 عکسی از سردار ربیعی در کنار شهید احمد کاظمی (فرمانده لشگر 8 نجف) 🌴 منطقه عملیاتی 🔹 دوران - زمستان ۱۳۶۶ 💠 مصطفی ربیعی در زمان جنگ، مسئول مخابرات سپاه در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) بود. در اوایل کار، پشتیبانی ستادی ارتباطات و مخابرات جبهه در مرکز به عهده برادران مهندس موسوی و حسین تاش بود. 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📷 حسن ظهراب نیز از دیگر مسئولین مخابرات قرارگاه مرکزی خاتم در دوران جنگ تحمیلی بشمار می رود. در مورد سایر مسئولین مخابرات سپاه در جنگ می توان به: عباس دلیر، مهدی شیرانی نژاد،عباس رئیسی ... اشاره نمود. 📷 در تصویر فوق، حسن ظهراب، در جلسه فرماندهان در قرارگاه جنوب (خوزستان) دیده می شود. این عکس مربوط به جلسه فرماندهان قبل از عملیات فتح المبین است که در آن شهید حسن باقری، شهید مجید بقایی، نصرالله فتحیان، مسئول بهداری قرارگاه خاتم و ... حضور دارند. 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
📢 صوت| حسن ظهراب در قرارگاه، کنار محسن رضایی (فرمانده سپاه) است و رحیم صفوی را پیج می کند تا او با
📷 حسن ظهراب در کنار فرماندهان قرارگاه مرکزی خاتم - عزیز جعفری و احمد غلامپور – راوی جنگ نیز در عکس دیده می‌شود 🌴 دوران 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🍉 ماجرای آن هندوانه 💠 خاطره ای از یک رزمنده قدیمی ⏳ تیر یا مرداد سال 60 در جبهه جنوب بودیم. بچه‌های گروه ما در روستای بردیه یا ده ماویه مستقر بودند و هوا هم به شدت گرم به خصوص پشه ها که دائم نیش می زدند و امان را از ما بریده بودند. در آن زمان یکی از برادران اعزامی به نام فتاحیان بما ملحق شده بود. در یکی از روزهای گرم دم غروب بود که من و شهید نجم السادات دیدیم فتاحیان یک هندوانه تقریبا ده کیلویی را داخل تانکر آب در حیاط گذاشت و آجری هم رویش قرار داد که ته تانکر بماند و صبح که خنک شد بخورد. ناگفته نماند ما شبها از بس پشه ها نیش می زدند بیدار می ماندیم و روزها در گرمای آفتاب می خوابیدیم. تقریبا نزدیک اذان صبح که همه خواب بودند، هوس کردیم شیطنتی بکنیم که یادگار بماند. من و نجم السادات به سراغ هندوانه رفتیم و دستی به سر و رویش کشیدیم. هندوانه خنک شده بود و نمی شد ازش گذشت. آن را به دو قسمت مساوی تقسیم كردیم تا عدالت را هم رعایت کرده باشیم. مظلومانه و در تنهایی آن را خوردیم و به همان صورت قبل در تانکر قرار دادیم. 😅 فتاحیان برای نماز صبح بیدار شد و بعد از خواندن نماز با سرعت به طرف تانکر آب رفت و با عجله هندوانه را در آورد که آب تمام هیکلش را خیس کرد. آنقدر عصبانی شده بود که ژ 3 را برداشت و شروع به تیراندازی هوایی کرد تا عصبانیتش فروکش کند. همه وحشت زده از خواب پریدند و فکر می کردند عراقی ها حمله کرده اند فتاحیان تا دو هفته پیگیر قضیه بود و ما هم وقتی او را می دیدیم جرأت اعتراف پیدا نمی کردیم. هیجده سال بعد، یعنی در سال 78 در سالن غذاخوری نیروی زمینی ناهار می خوردم که دیدم یک چهره آشنا توی صف ایستاده، او را شناختم. همان فتاحیان بود. جلو رفتم و برای باز کردن سر صحبت گفتم، شما فلانی نیستی؟ نگاهی به من کرد و گفت بله خودمم و بعد در آغوش گرفتم و کنار هم نشستیم. بعد از احوالپرسی گفتم یادت هست 18 سال پیش در سوسنگرد هندونه تو را خوردند و دم برنیاوردند. گفت راستش را بخواهی هنوز هم تو فکرم که چه کسی آن را خورد!🤔 سر و سینه را بالا گرفته و نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی که کسب کردم، گفتم، راستش من بودم و شهید نجم السادات که این کار را کردیم. ابتدا کمی نگاهم کرد و در حالی که منتظر هر عکس العملی بودم بلند بلند زد زیر خنده و گفت حلالتون، حلالتون نفس راحتی کشیدم و بعد از 18 سال خواب آن شب راحتی رفتم. 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
💠 نوجوانی که می خواست حاج قاسم سلیمانی را فریب دهد‼️ ✍️بخشی از کتاب "آن بیست و سه نفر"؛ کتابی که مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت و خواندن آن را توصیه کردند: ▫️ روز اعزام رسیده بود و قاسم سلیمانی که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را به عهده داشت، دستور داده بود همه نیروها روی زمین فوتبال جمع شوند... قاسم میان نیروها قدم می زد و یک به یک آنها را برانداز می کرد. او آمده بود نیروها را غربال کند. کوچکترها از غربال او فرو می افتادند. فرمانده تیپ نزدیک و نزدیک تر می شد و اضطراب در من بالاتر می رفت. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفر بودم. این کیست که به جای من تصمیم می گیرد که بجنگم یا نجنگم؟ دلم می خواست حاج قاسم می فهمید من فقط کمی قدّم کوتاه است؛ وگرنه شانزده سال سنّ کمی نیست! دلم می خواست جرئت داشتم بایستم جلویش و بگویم: "آقای محترم! شما اصلا می دونید من دو ماه جبهه دارم؟.." اما جرأت نداشتم. با خودم فکر می کردم کاش ریش داشتم. به کنار دستی ام که هم ریش داشت و هم سبیل غبطه می خوردم! لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود... باید صورت لعنتی ام را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدّم چه؟ یک سر و گردن پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانه ای میان صفی از دندانه های سالم. باید برای آن دندانه شکستی فکری می کردم... از کوله پشتی ام برای رسیدن به مطلوب، که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم... سخت بود، اما روی زانوهایم کمی بلند شدم؛ نه آن قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده‌ام و نه آنقدر که ببیند نشسته‌ام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم‌خیز. از کوله‌پشتی‌ام برای رسیدن به مطلوب که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم. باید آن را همان سمتی می‌گذاشتم که محل عبور فرمانده بود و گردنم را به سمتی مخالف نگاه حاج قاسم می‌چرخاندم. کلاه آهنی هم بی‌تأثیر نبود. کلاه آهنی بزرگ و کوچک ندارد. تک‌سایز است. این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم. ⭕️با اجرای این نقشه هم مشکل قدم و هم مشکل بی‌ریشی‌ام حل شد. مانده بود دقت حاج قاسم؛ که دقت نکرد. رفت و نام من در لیست نهایی اعزام ماند؛ لیستی که به افراد اجازه می‌داد در ایستگاه راه‌آهن پا روی پله‌های قطار بگذارند و با افتخار سوار شوند. 🌴 به گروه واتساپ بپیوندید👇 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی رهبر انقلاب در مجمع عمومی سازمان ملل و اعتراض به نحوه مدیریت سازمان ملل در قضیه دفاع مقدس ... و خروج نمایندگان آمریکا در حین سخنرانی آیت الله خامنه‌ای ۶۶/۶/۳۱ ⏳ دوران 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏳ دوران دفاع مقدس 🎥 فیلم | منطقه عملیاتی لشکر 5 نصر_ استان‌های خراسان 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
شهید زین الدین-دعای کمیل.mp3
1.21M
🌷 شهیدمهدی زین الدین: 🌓 هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 📢 | بخشی از مناجات و دعای کمیل با صدای شهید زین الدین ، فرمانده لشکر علی بن ابی طالب(ع) در جمع رزمندگان و فرماندهان 🍀 دوران 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
.... 🌷شب جمعه بود که بچه‌ها به خط زدند و جمعه صبح در ماووت عراق بودند. حین پیشروی به جنازه‌ی قطعه قطعه‌ی چند تا از بچه‌ها رسیدیم. در جیب یکی از آن‌ها کاغذ یادداشتی خونین به چشم می‌خورد که در بالای آن نوشته بود: «این حرف‌ها را با خدا می‌زنم: خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا می‌شود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟ خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا می‌شود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟ 🌷....آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت، آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد، برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر، وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد، فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت، یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد به امید دیدار- ارادتمند «مهدی رضایی» 🌷دعای مهدی در آن شب مستجاب شد. او فاصله‌ی ماووت تا بهشت را در یک لحظه پیمود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی رضایی راوی: رزمنده دلاور مسعود تاج آبادی 📚 کتاب "تیپ ۸۳" ص ۱۰۷ 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
هدایت شده از دفاع مقدس
صادق_آهنگران_شب_است_و_سکوت_است_و.wma
964.8K
📢 صوت | حاج 🍀 شب است و سکوت است و ماه است و من 🌸 فغان و غم و اشک و آه است و من 🌼 شب و خلوت و بُغضِ نشکُفته‌ام 🌿 شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗 شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم و اشک و آه است و من شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام شب و ناله‌های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر می‌کنم درد را که آتش زند این دل سرد را بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سر زند از گریبان من مرا کشت خاموشی ناله‌ها دریغ از فراموشی لاله‌ها کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟ کجایند مردان بی‌ادّعا؟ کجایند شور‌آفرینان عشق؟ علمدارمردان میدان عشق... همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نام‌آورند هلا، پیر هشیار درد آشنا! بریز از می صبر، در جام ما من از شرمساران روی توام ز دُردی‌کشان سبوی توام غرورم نمی‌خواست این‌سان مرا پریشان و سردرگریبان مرا غرورم نمی‌دید این روز را چنان ناله‌های جگر‌سوز را غرورم برای خدا بود و عشق پل محکمی بین ما بود و عشق نه، این دل سزاوار ماندن نبود سزاوار ماندن، دل من نبود من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم از آن‌جا که پرواز یعنی خدا سرانجام و آغاز یعنی خدا هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست! سکوت شما پشت ما را شکست چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟ ندادید آبی به لب تشنه‌ها؟ نرفتید گامی به فرمان عشق نبردید راهی به میدان عشق اگر داغ دین بر جبین می‌زنید چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید؟ خموشید و آتش به جان می‌زنید زبونید و زخم زبان می‌زنید کنون صبر باید بر این داغ‌ها که پر گل شود کوچه‌ها، باغ‌ها ─ َ 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
صادق_آهنگران_شب_است_و_سکوت_است_و.wma
964.8K
📢 صوت | حاج 🍀 شب است و سکوت است و ماه است و من 🌸 فغان و غم و اشک و آه است و من 🌼 شب و خلوت و بُغضِ نشکُفته‌ام 🌿 شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌈 صبح، با لبخند تو آغاز می‌شود پنجره را باز کن خورشید منتظر است ... 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 ☀️سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌷 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دعای ندبه -شاهچراغ.mp3
10M
📢 صوت | حاج 🌼🍀🌸 در حرم مطهر احمد بن موسی(ع) - شاهچراغ 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌈 نسیم . . .عطرِ شما را ☀️ صبح با خودش آورد ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 🌾 یکی از مناطق عملیاتی غرب کشور - دوران 🎋 رزمنده ها در حال پخت نان 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
!! 🌷صبحگاه حدود ١ ساعت با ورزش طول مى كشيد. هر روز ٢ نفر در هر چادر شهردار بودند. شهردار يك سمت افتخارى بسيجى است و وظيفه سرويس دادن صبحانه، ناهارو شام و شستشوى ظروف و رفت و روب را دارد. طى يك ليست بندى مشخص بود كه هر نفر در چه روزى و با چه كسى شهردار است. شهردار از صبحگاه معاف بود، زيرا وظيفه داشت پس از نماز و در حاليكه افراد جاى خوابشان را جمع كرده و رفته اند صبحگاه آنها چادر را مرتب كنند. بساط چاى را فراهم كنند. 🌷بروند از پشتيبانى گردان نان و پنير و مربا بگيرند يا سهميه تخم مرغ براى نيمرو يا عسل با كره يا روغن به تعداد بچه ها نيمرو يا هر صبحانه ديگرى را تدارك مى ديدند. سفره مى انداختند و آنرا با دقت خاصى مى آراستند. بعضى ها خوش سليقه بودند يك دسته كل وحشى هم تهيه مى كردند و در آب مى گذاشتند و بسيار زيبا سفره را آرايش مى دادند! 🌷يكى از شهرداران محوطه جلوى چادر را مرتب مى كرد جاروب مى زد. كفش يا دمپايى هاى باقيمانده را مرتب مى كرد و خلاصه عليرغم روحيه جنگى و بسيجى مثل يك خانم خانه قشنگ سرويس مى داد. سايرين پس از صبحگاه و ورزش و نرمش مى آمدند. وقتى كه با يك چادر تميز و مرتب و آماده خوردن صبحانه مواجه مى شدند اگر كار شهرداران خيلـى جالب بود، به به و چه چه بقيه بلند مى شد كه فلانى دمت گرم، آخ كه اگر دختر بودى.... 🌷....آخ كه اگر دختر بود چى مى شد، مادرم را مى فرستادم خواستگارى يا اينكه مى گفتند هر چند زشتى و هيچ دلم نمى خواهد با آدم ريشو و پشمالويى مثل تو ازدواج كنم ولى اگر دختر بودى با اين سليقه ات، مال خودم بودى! به هر حال نهايتاً يك گونى مى كشيديم روى سرت.... شهردار هم اگر بذله گو بود ممكن بود بگويد عمراً، اَه اَه من زن تو بشوم؟ نكبت! خلاصه صبحانه خوردن آغازيدن مى گرفت.... 🌷در حين صرف صبحانه بسيار حرفهاى قشنگ زده مى شد. شهردارها وظيفه داشتند مثل پروانه دور سايرين بگردند و چاى بريزند، نيمرو بدهند، قند و پنير بدهند و.... و سر پايى خودشان هم چيزى مى خوردند صبحانه در اين محيط با صفا خورده مى شد. 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 شاهدان راه حق این عاشقان بی ریا.. جنگ ما مملو از بهشتیانی بود که بهشت مشتاق دیدارشان بود حاج قاسم سلیمانی 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 رهبر معظم انقلاب: شهیدان برگزیدگان‌اند... شهیدان راه درست را انتخاب کردند، خدا هم آنها را برای رسیدن به مقصد انتخاب کرد. 🌱 حاج‌ قاسم سلیمانی: شهدا خیلی انسان های تیزهوش و با ذکاوتی هستند، ذکاوت این است که من چگونه بین دنیا و آخرت ابدی، بتوانم برنده ی آخرت ابدی بشوم. 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
❤️ عاشقِ لبخندِ تواَم تا به ابد 🌱 حاج‌ قاسم عزیز 💕 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
💦 لباسشویی دستی ویژه جانبازان! ده پونزده سال پیشا، یه سر رفتم بنیاد جانبازان. همین که از در وارد شدم، دیدم روی تابلوی اعلانات، یه کاغذ چسبوندن که دورش شلوغه! جلو که رفتم دیدم روی کاغذ نوشته: "برادران جانباز که در خواست خرید لباسشویی دستی به مبلغ 200 تومان دارند، به خدمات رفاهی مراجعه کنند!" منم مثل بقیه جاخوردم! لباسشویی دستی؟ اونم فقط 200 تومان یعنی همین دوهزار ریال خودمان. دویست تا تک تومنی؟! دویدم توی صف وایسادم که عقب نمونم. هرکسی چیزی می گفت: -حتما دویست تومن رو میدیم، ثبت نام می کنند و بعدا بقیه پولش رو باید بدیم! -ای بابا شما چقدر بدبین هستید، حالا گوش شیطون کر، یه بار بنیاد جانبنزان (لقبی که جانبازان به روسای بنزسوار بنیاد داده بودند) خواست بهمون لطف کنه ها! -آخه مگه شوخیه؟ لباسشویی الان فکر کنم حداقل صد هزار تومن باشه، اون وقت اینا به ما بدن فقط دویست تومن؟! دریچه کوچک اتاق تدارکات که باز شد، خودم را فرو کردم لای جمعیت. دوتا اسکناس صد تومنی توی مشتم عرق کرده بود. چه ذوقی داشتم! با خودم گفتم الان یه وانت میگیرم و لباسشویی رو می برم خونه و حاج خانم رو غافلگیر می کنم. اصلا اینا از کجا فهمیدن که ما یه لباسشویی سطلی دارم که اونم هر روز خرابه؟! دیدم نفرات جلویی می خندند و می روند؛ با خودم گفتم حتما اینا وضعشون توپه و از این مدل لباسشویی ها خوششون نمیاد. هر مدلی که باشه می خرمش. جلوی دریچه که قرار گرفتم، کارت جانبازی را همراه دویست تومن گذاشتم جلوی رئیس. اونم توی لیست دنبال اسمم گشت، پیدا کرد و خط زد. به اونی که داخل بود گفت: - یه لباسشویی دستی هم به ایشون بده. وای همین الان تحویل میدن؟! آخه من یه نفری چه جوری اینو از دوطبقه پله که آسانسور هم نداره، ببرم پایین؟! خوبه از بچه ها بخوام بهم کمک کنند. آخه اونا هم حالشون از من بدتره. در اتاق باز شد، جوانی درحالی که لگن پلاستیکی قرمز رنگی در دست داشت، بیرون آمد. با تعجب نگاهش کردم. لگن؟ اینجا؟ مگه اینجا سرکوچه است که میخواد رخت بشوره؟! وقتی گفت: برادر داودآبادی؟ گفتم: بله. منم. بفرمایید. لگن پلاستیکی قرمز را داد دستم و گفت که زیر برگه رسید را امضا کنم. پایین ورق نوشته بودند: "اینجانب حمید داودآبادی جانباز 35 درصد دفاع مقدس، یک فقره لباسشویی دستی از بنیاد جانبازان تحویل گرفتم!" 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk WhatsApp.com (https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk) دفاع مقدس WhatsApp Group Invite