اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد ميان آنها ميشد، غالبا هم تنها ميرفت و بدون اسلحه؛ مثلا يك گردن كلفتي به اسم علي مريوان دار و دسته مسلح سي، چهل نفري راه انداخته بود، عباس تصميم گرفت كه «علي مريوان» را وادار به تسليم كند.
اراده كرد و رفت پيششان، اميدوار نبوديم زنده برگردد، جلويش را هم نميتوانستيم بگيريم، تصميم كه ميگرفت ديگر تمام بود، هرچه ميگفتيم بابا! اينها كه آدم نيستند، ميروي، سرت را برايمان ميفرستند، عين خيالش نبود.
مدتي با آنها رفت و آمد ميكرد، با آنها غذا ميخورد، حتي كنارشان ميخوابيد! اينها عباس را ميشناختند كه كيست و چه كاره است ولي بهش «تو» نميگفتند، بالاخره «علي مريوان» و دار و دستهاش داوطلبانه تسليم شدند.
دفترچه خاطره علي مريوان كه دست بچهها افتاد ديدند يك جا درباره عباس نوشته: چند بار تصميم گرفتم او را از بين ببرم، ولي ديدم اين كار ناجوانمردانهاي است، عباس بدون اسلحه و آدم ميآيد، اين ها همه حسن نيت او را نشان ميدهد، كار درستي نيست كه به او صدمه بزنم.
🌷شهید عباس کریمی🌷
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
اصلا تاكتيك عباس در واحد اطلاعات و عمليات، ملاقات با سران گروهكها بود و بيشتر وقتش صرف رفت و آمد مي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | جمع باصفای شهدا💕
🌴 دلاوران فراموش نشدنی سپاه اسلام
🎞 کادر فرماندهان لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله (ص)
🌿 در زمان فرماندهی شهید حاج عباس کریمی - سال ۱۳۶۳
#سالرو.ز_شهادت
#شهید_عباس_کریمی
#شهید #حاج_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
#فرماندهان_شهید
#شهید_دستواره
#سیدمحمدرضادستواره
#شهیدمجیدرمضان
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | به یاد شهید حاج عباس کریمی، فرمانده لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله (ص)
#سالروز_شهادت
#شهید_عباس_کریمی
#شهید #حاج_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 فرمانده محبوب💕
🌷 شهادت براي من يك فيض بزرگي است من لياقت يك شهيد را ندارم؛ شهيد كسی است كه حقيقت و هدف الهی را درك كرد و برای حقيقت پايداری كرد و جان داد. شهادت در اسلام نه مرگی است كه دشمن به مجاهد تحميل می كند بلكه انتخابی است كه وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می يابد.
فرمانده مخلص
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
سردار شهید حاج عباس کریمی قهرودی
با حفظ سمت مسئول واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷و فرمانده تیپ ۲ سلمان در نبردهای رمضان، مرحله دوم عملیات مسلم بن عقیل (ع)، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، والفجر ۳و والفجر ۴
پیش از آغاز عملیات خیبر، از یازدهم بهمن ۱۳۶۲، به دستور شهید همت، مجدداً به فرماندهی واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ منصوب شد.
در پی شهادت همت از اواخر اسفند ۱۳۶۲ مسئولیت فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را بر عهده گرفت
شهادت: اسفند ماه ۱۳۶۳
#عملیات_بدر
#سالرو.ز_شهادت
#فرمانده_محبوب
#شهید_عباس_کریمی
#شهید #حاج_عباس_کریمی
#فرمانده #لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
—(نقل از کتاب: نامزد خوشگل من! - نوشته: حمید داودآبادی)
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳"
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴"
https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵"
https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/p/Ca9xTgqIEj-/?utm_source=ig_web_copy_link
🔹 #خاطره : از قاچاقچی تا بلدچی
▫️همه هفته، هنگام نمازجمعه، در "چهارراه لشکر" (مقابل مسجد دانشگاه تهران که بچههای لشکر 27 زمان جنگ، همهی قرارها و دیدارشان آنجا بود. ) میدیدمش.
صدای گرمش در روایتفتح، آنقدر روحم را مدیون کرده بود که برای آشنایی با او، هر لحظه در پی فرصت باشم.
روز جمعه 28 اسفند ماه 1371، به آرزوی دیرینهام رسیدم. آرزویی که با دیدن اولین قسمتهای روایتفتح در سالهای گذشته، در وجودم شعله کشید تا بر دستان مبارک سازندگانش بوسه زنم.
خودش آمد. من نخواستم. فکرش هم برایم مشکل بود. آمد کنارم. بله، درست کنارم روی لبهی باغچه نشست.
چهارراه لشکر خلوت بود. نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم آخرین جمعهی سال را زودتر از دفعات قبل به نمازجمعه بروم.
سجاده را بر زمین گذاشتم و بر لبهی باغچه نشستم. دقایقی نگذشت که او نیز آمد. اتفاق یا هر چه که بود، سجادهاش را کنار سجادهی من پهن کرد؛ نگاهی به اطراف انداخت، کسی را نیافت. آمد طرف من. نزدیک که شد، به احترامش برخاستم. حیفم آمد چنین لحظهای را مفت از دست بدهم. دستم را دراز کرده و پس از مصافحه، روبوسی کردم. دست گرمش را فشردم. بیهیچ تکبّر، با اخلاصی بسیجیوار و لبخندی زیبا، جوابم را داد.
نشست کنارم روی جدول. چشمانش از لبانش تشنهتر بودند؛ و گوشهایش هم. همه را میپایید.
وقتی گفتم:
ـ آقاسید، نَفَسِت خیلی حقّه. صدات گرمه. خدا خیرت بده.
محجوبانه سرش را پایین برد و تنها عذرخواست و گفت:
ـ ما که کاری نکردیم ...
هر که را با دست نشان میدادم و از رشادتهایش در جنگ میگفتم، با چنان نگاه نافذی دنبال میکرد، پنداری دارد حرکاتش را ضبط میکند. خوب میشد از چهرهاش خواند با هر نگاه، برنامهای از روایتفتح در ذهنش نقش میبندد.
دوست داشتم در آغوش بگیرمش و رخسار خسته از جفای روزگارش را غرق بوسه کنم. چرا که سید، مثل دیگر بسیجیان، هنوز نان را به نرخ سال 60 میخورد.
با همّتی که داشت، شاید که میتوانست تشکیلات بزرگ اقتصادی بزرگی راه بیندازد و سود سرشاری به جیب بزند؛ اما او، از همهی دنیا فقط جبهه را برگزید و از آدمیانش فقط بسیجیها را. او هم مثل امام و رهبرشان، مُشتی از خاک جبهه را به مُشتی طلا نمیداد و همان بود که لحظهای آرام و قرار نداشت.
همینطور که نشسته بودیم و میگفتیم و میگفتم، از دور نمایان شد. سریع دم گوش سید گفتم:
ـ آقاسید، حواسترو خوب جمع کن. این پیرمرده رو که داره میاد طرفمون، خوب بهش دقت کن.
ـ مگه چییه؟
ـ بذار بیاد و بره، شما فقط بهش دقت کن من میگم.
آمد. نزدیک شد. مثل همیشه، با خنده. چشمانی ریز که از میان پلكهایی نزدیک بههم، بهزور آدم را نگاه میکردند. طبق روال همیشه، دست در جیب کُت چروکیده و رنگ و رو رفتهاش برد و به هر کداممان یک شکلات داد. با همان لهجهی غلیظ آذری، حال و احوال کرد و عید را پیشاپیش تبریک گفت. عمدا برخاستم و با او روبوسی کردم تا سید هم همینکار را انجام بدهد، که داد.
وقتی از ما رد شد، سید با نگاهش داشت او را میخورد. دور که شد، مشتاقانه برگشت و گفت:
ـ اون کی بود؟
و گفتم:
ـ اون یه قاچاقچی بود. نه ببخشید، اون یه بلدچی بود. اون خوراک کار شماست.
وقتی داستان او را برایش گفتم، با حسرت، او را از دور نگاه کرد و گفت:
ـ واقعا خوراک یه برنامهی خوبه. چهطوری میشه اون رو پیداش کرد؟
ـ همینجا. هر هفته همینجاست. خواستی، باهاش هماهنگ میکنم بشینید پای حرفاش.
و رفت و قرار شد هماهنگ کنم که ...
سید رفت که بیاید، ولی نیامد. در فکه پرواز کرد. آن پیرمرد نیز چندسال پیش، خسته و دلشکسته از روزگار، در گوشهای از این شهر غبار گرفته، خُفت و دیگر برنخاست و کسی از او نپرسید:
ـ حاجی، تو کی بودی؟
و این، همهی آن چیزی است که آن روزجمعه، برای سیدمرتضی تعریف کردم. فقط اسمش را نپرسید که معذورم:
از قاچاقچی تا بلدچی
من نمیدونم. یعنی اصلا روم نشد از خودش بپرسم. آخه پیر بود. سنّش کم نبود. چه جوری برم بهش بگم:
ـ ببخشید برادر ... این بچهها راست میگن شما زمان شاه "قاچاقچی" بودی؟
خب فکر میکنید چی بههم میگفت؟
ـ به تو چه بچه ...
ـ اصلا تو غلط میکنی در مورد من اینجوری حرف میزنی ...
ـ خجالت نمیکشی با من که همسن پدرتم، اینجوری حرف میزنی؟
ـ اصلا به شماها چه که من چیکاره بودم؟
ـ بودم که بودم ... امروز مثل همهی شما، مثل خود تو، لباس بسیج تنمه ...
ـ اصلا تو روت میشه توی روی کسی که اومده جبهه تا جونش رو فدا کنه، این حرفارو بزنی؟
خب ... خب. غلط کردم. اصلا ازش نپرسیدم. ولی خب قیافهش تابلو بود. موهای حنا زدهی ژولیده، چهرهی سیهچرده، سبیلهای سیخسیخی لای دندونایی که از بس لب به سیگار زده، سیاهِسیاه شده بودند ... اصلا اینها هیچی، دستاش ... از روی دستاش تا بالا، همهاش خالکوبی بود.
رستم و سهراب، زال و تهمینه ... خلاصه میشد یه شاهنامهی کامل روی بدنش خوند. کافی بود👇👇
اسفندِ پر از زخم .
اسفند، ماهِ "آتش در نِیستان"
ماهِ محمدابراهیم همت، که روز هفدهم اسفند در میانه عملیات پر از زخم و خون خیبر در سهراهیِ مرگ به شهادت رسید و سرش رفت، اما قولش نرفت
ماهِ عباس کریمی که روز ۲۴ اسفند در کنار رودخانه دجله و شمال القرنه، نیروهای لشکر ۲۷ را فرماندهی کرد و ترکشِ خمپاره، سر این فرمانده دلیر و نجیب را شکافت و به شهادت رساند.
ماهِ مهدی باکری است. که در غروب غمانگیز ۲۵ اسفند وقتی در شرق رودخانه دجله با یارانِ اندکش محاصره شده بود، ایستاد و جنگید و در جواب اصرار رفیقش احمد کاظمی برای بازگشتن گفت: «اینجا جای خوبی شده، اگر بیایی تا همیشه با همیم». و بعد تیرِ مستقیم به پیشانیاش خورد و متعاقب آن قایقی که جنازه او را باز میگرداند با آرپیجی منفجر شد و تکههای پیکرش در خروش آب دجله رو به سوی مقصدی نامعلوم رفتند... «آقامهدی» همانطور که دوست میداشت بینشان ماند؛ اما شناسنامه سرزمینِ ما شد.
ماهِ حمید باکری که روز ششم اسفند در جزیره مجنون زیر آتشی بیامان به شهادت رسید و برادرش مهدی اجازه نداد تنها جنازه او را بازگردانند و پیکرش همانجا کنار پل شحیطاط ماند
"یک شب آتش در نیستانی، فتاد"
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/p/Ca9xTgqIEj-/?utm_source=ig_web_copy_link
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | گفتگوی شهید مهدی باکری از طریق بیسیم به زبان آذری
ا🌱💕🌱💕🌱💕🌱
🌷 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ - سالروز شهادت آشنای افلاکیان ، مراد خاکیان، افتخار آذربایجان #آقا_مهدی_باکری گرامی باد
🌴 او در عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ در کسوت فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا پشت روستای حریبه عراقُ در کنار رود دجله به شهادت رسید.
💠 جاویدنشان مهدی باکری مظلومانه زیست و . . . مظلومانه شهید شد🌷
#سالروز_شهادت
#شهید_مهدی_باکری
#شهیدـباکری
#فرمانده #لشکر۳۱عاشورا
#لشگرـخوبان
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/tv/CbIqAhdlUhP/?utm_source=ig_web_copy_link
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | تصاویری از قامت و چهره دلربای شهید مهدی باکری در جبهه
ا🌱💕🌱💕🌱💕🌱
🌷 ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ - سالروز شهادت مهدی باکریُ فرمانده لشگر همیشه پبروز عاشورا
#سالروز_شهادت - #شهید_مهدی_باکری - #شهیدـباکری
#فرمانده #لشکر۳۱عاشورا - #عملیات_بدر - #دجله
#لشگرـخوبان - #دفاع_مقدس - #جنگ_تحمیلی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/tv/CbIrMhCFoRo/?utm_source=ig_web_copy_link
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤آخرین مکالمات بیسیمی شهید باکری، چند دقیقه قبل از شهادت، خطاب به شهید احمد کاظمی :
▪️ احمد حالت چطوره؟
▫️ دعاگوتم، دعاگوتم!
▪️ کاشکی اینجا بودی می دیدی چه جای با صفاییه!
▫️من خب پهلوی تو نشسته بودم این مصطفی منو برد
▪️خلاصه وقت کردی بیا، بیا تماشاکن!
ا🌱🌈🌱🌈🌱🌈🌱
🔸۲۵ اسفند ماه سالروز شهادت شهید مهدی باکری
#سالروز_شهادت
#شهید_مهدی_باکری
#شهیدـباکری
#فرمانده #لشکر۳۱عاشورا
#عملیات_بدر
#دجله
#لشگرـخوبان
#دفاع_مقدس
🔸۲۵ اسفند ماه سالروز شهادت شهید مهدی باکری
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📄 ابلاغیه شهید مهدی باکری به فرماندهان زیر دستش:
🔺 بعد از همه نیروها غذا بگیرید، غذایتان کمتر و هم نوع سربازها باشد!
🔺در داشتن وسایل چادر و پتو و غیره فرقی با بقیه نداشته باشید!
🔺 در داشتن مواد غذایی، کمپوت و میوه و چای و غیره کمتر از بقیه باشید!
🔺 در گرفتن لباس و پوشاک و کفش کمتر از بقیه باشید!
#سالروز_شهادت
#شهید_مهدی_باکری
#شهیدـباکری
#فرمانده #لشکر۳۱عاشورا
#سردار_خاکی
#لشگرـخوبان
#دفاع_مقدس
#ساده_زیستی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
#عملیات_والفجر۱۰
این عملیات در ساعت ۲ بامداد ۲٤ اسفند ۱۳٦٦ منطقه عمومی حلبچه با هدف آزادسازی شهر حلبچه و دسترسی به دریاچه دربندیخان به فرماندهی سپاه پاسداران آغاز شد و تا روز ۲۹ اسفند ادامه داشت. رزمندگان اسلام پس از عبور از موانع سخت و ایذایی دشمن منطقهای به وسعت ۱۲۰۰ کیلومترمربع شامل شهرهای حلبچه ، خرمال ، بیاره ، طویله و همچنین نوسود از شهرهای ایـران را به تصرف خود درآوردند ، تعداد ۵۴۴۰ نفر از نیروهای عراقی را اسیر کردند و مقدار قابل توجهی از سلاح های سبک و سنگین دشمن را منهدم یا به غنیمت گرفتند.
واکنش عراق به شکست در این عملیات بمباران شیمیایی شهر حلبچه بود که در این عمل ناجوانمردانه بیش از ۵۰۰۰ نفر از سکنه شهر و روستاهای اطراف آن کشته و هزاران نفر مجروح شدند.
#عملیات_والفجر۱۰
#حلبچه
#بمباران_شیمیایی
#صدام #جنایتکار
#جنگ_تحمیلی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
#عملیات_والفجر۱۰ این عملیات در ساعت ۲ بامداد ۲٤ اسفند ۱۳٦٦ منطقه عمومی حلبچه با هدف آزادسازی شهر حل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر تکاندهنده از بمباران شیمیایی حلبچه
▪️در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت.
▪️این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام گرفت.
▪️در پی عملیات والفجر ۱۰ توسط ایران و تصرف بخشهایی از کردستان عراق در اواخر سال ۱۳۶۶ که منجر به استقبال مردم این مناطق از نیروهای ایرانی شد، صدام حسین به پسرعمویش علی حسن المجید معروف به علی شیمیایی، دستور بمباران شیمیایی این مناطق را داد.
▪️ در پی این حمله جنایتکارانه، بیش از پنج هزار تن از مردم بیگناه حلبچه جان باختند و شمار کثیری افراد آسیب دیده شیمیایی بر جای ماند - آنها تا سالیان دراز با عوارض ناشی از سموم شیمیایی زندگی سختی را گذراندند.
#حلبچه
#بمباران_شیمیایی
#صدام #جنایتکار
#علی_شیمیایی ‼️
#کشتار_غیرنظامیان
#جنگ_تحمیلی
#عملیات_والفجر۱۰
#زمستان۶۶
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷 دو سردار شجاع سپاه، از "ری" و "تبریز" که در یک روز به شهدات رسیدند
🕊🕊 ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ - سالروز شهادت فرمانده لشگر ۱۰ سیدالشهدا(ع)، حاج کاظم رستگار (متولد شهرری ۱۳۳۹)
. . . و علی تجلایی، قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده
طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (متولد: تبریز ۱۳۳۸)
🔹پس از عملیات خیبر و عدم الفتح در برخی جبهه ها، مباحثی بر سر نحوه اداره عملیات ها صورت گرفت. کاظم رستگار و علی تجلایی هر دو برای ایجاد سهولت در فرماندهی جنگ، داوطلبانه از مسئولیت های خود کناره گرفته و در مقطعی کوتاه به عنوان پاسدار بسیجی و نیروی عادی رزمندگان را همراهی کردند. شدند . . . و تقدیر این بود که در خطوط مقدم نبرد (عملیات بدر - شرق رودخانه دجله) همزمان به شهادت برسند.🕊🕊
#سالروز_شهادت
#شهید_علی_تجلایی
#شهید_تجلایی
#شهید_حاج_کاظم_رستگار
#شهید_رستگار_مقدم
#عملیات_بدر - #شرق_دجله
🌴 دوران #دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌷 دو سردار شجاع سپاه، از "ری" و "تبریز" که در یک روز به شهدات رسیدند 🕊🕊 ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ - سالروز
🌿 . . . اما او در زمستان 63 بعنوان یک بسیجی ساده، همراه گردان امام حسین(ع) (لشگر 31 عاشورا) بفرماندهی شهید اصغر قصاب - در عملیات #بدر شرکت کرد. در یکی از روزها نیروها درگیری سختی با عراقیها داشتند. قرار شد گردان سیدالشهدا (ع) نیروی کمکی برای آنها بفرستد، اما خبری نشد ....
هر لحظه اوضاع بدتر میشد. دشمن، تمام توان قوای خود را گذاشته بود تا خط را بشکند. توپخانه و تیربار آنها مرتب کار میکرد. علی برای بررسی موقعیت منطقه، خودش را به خاکریز بعدی رساند. به محض این که بلند شد تا وضعیت آرایش نیروهای دشمن را ببیند، تیری به سینهاش خورد و قلب او را شکافت. آرام به روی خاکها افتاد. هنوز رمقی در بدن داشت. با دست اشارهای کرد، ... شاید تشنه بود، اما کسی آب نداشت. خودش سفارش کرده بود بچه ها قمقمهها رو پُر نکنند زیرا به دیدار کسی میروند که با لبهای تشنه، جان داد و به شهادت رسید🌷
#سالروز_شهادت #شهید_علی_تجلایی #عملیات_بدر
#لشگر_عاشورا
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷 سردار و فرمانده مظلوم، حاج کاظم نجفی رستگار، فرمانده لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع)
شهادت: عملیات بدر - ۲۵ اسفند ۶۳ - شرق دجله
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🔹خاطره ای از شهید کاظم نجفی رستگار:
● "وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نان رو از روی زمین بر میداره، تمیز میکنه و می خوره.
●اونقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم: داداش! تو فرمانده تیپ هستی. این کارها چیه؟ مگه غذا نیست؟ خودم دیدم دارن غذا پخش می کنند. کاظم گفت: اون غذا مال بسیجی هاست این نان ها رو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند. درست نیست اسراف کنیم."
ا🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹
#سالروز_شهادت
#شهید_حاج_کاظم_رستگار
#شهید_نجفی_رستگار
#فرمانده_لشگر۱۰_سیدالشهدا (ع)
دوران #دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌹 راز فرماندهی
💥نجفی رستگار، فرمانده لشگر۱۰ سید الشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، اخویِ او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد: 👇
« فرمانده لشگر ۱۰ برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره می کرد که « چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: 😇
« برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادر او متحیر مانده بود.
بعد از سخنرانی، حاج کاظم به برادرش سفارش کرد این قضیه هیچ جا درز نکنه‼️- فقط پیش خودت باشه! . . .
... اگر چه مدتی بعد جریان فرماندهی او لو رفت و خانواده و فک و فامیل از این موضوع آگاه شدند!
#سالروز_شهادت #شهید_حاج_کاظم_رستگار
#شهید_نجفی_رستگار #فرمانده_لشگر۱۰_سیدالشهدا (ع)
دوران #دفاع_مقدس #جنگ_تحمیلی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فرقی نمی کند،
چه در صفحه شطرنج چشمانت،
چه در پادگان قلبت،
سرباز سرزمین تو اَم،
برای ذره ذره ات می جنگم!
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
همواره دلم به این ندای جانبخش خوش بوده و هست
هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم
لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم.
در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود
در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد
و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت.
این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد:
نوشتۀ پشت پیراهنم
پوکۀ گلوله که در هوا معلق است!
و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست.
حمید داودآبادی
آخرین روزهای زمستان 1400
شب نیمۀ شعبان، ولادت حضرت ابا صالح المهدی (عج)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📆 25 تا 28 اسفندماه1359- عملیات چغالوند
💠 بلندترین قله در رشته ارتفاعات چرمیان، چغالوند است که در شمال غربی گیلانغرب قرار دارد. ارتش عراق در هجوم خود، روی ارتفاعات چرمیان که مناسبترین محل دیدهبانی برای کنترل منطقه عمومی گیلانغرب است، مستقر شده بود.
🔹برای رفع این سلطه، نیروهای سپاه منطقه7 و تیپ3 لشکر81 ارتش پس از چند روز شناسایی، عملیاتی را برای تصرف این ارتفاع، طرحریزی کردند.
🔸عملیات در دو محور شمالی و جنوبی آغاز گردید. در محور شمالی که برای فریب دشمن طراحی شده بود، گردان 110 لشکر77 و گردان زرهی285 از تیپ 3 لشکر81 تظاهر به تک کردند. عملیات اصلی در محور جنوبی اجرا شد. در این محور یک گردان از نیروهای سپاه به همراه بسیج عشایر گیلانغرب و یک گردان از ژاندارمری، در ساعت 05:30 صبح به مواضع دشمن هجوم بردند و تا ساعت 9 صبح هدفهای خود را تصرف کردند. پس از آن دشمن تا 28 اسفند دو بار پاتک کرد، اما موفق به بازپسگیری منطقه نشد و موقعیت نیروهای خودی تثبیت گردید.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌷شهید سلیمانی:
من معتقد هستم امام زمان (عج) که ظهور بکنند حکومتی که ایجاد میکنند و قلهی آن حکومت، آن دورهای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد💕
#دفاع_مقدس
#حکومت #امام_زمان (عج) #ظهور
#شهید_قاسم_سلیمانی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▪️ #اینستاگرام "دفاع مقدس"
https://www.instagram.com/p/CbP1UU1Ii5O/?utm_source=ig_web_copy_link
📷 آرایشگاه صلواتی - حمام صلواتی در #جبهه
💠 وسایل حمام و آب گرم موجود است!
😊 رزمندۀ عزیز، رودرواسی نکنید!!
🌿 دوران #جنگ_تحمیلی
#صلواتی #آرایشگاه_صلواتی #سلمانی #حمام_صلواتی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
#طنز جبهه 😂
« چــراغ قــوه 🔦»
▫️ گروهان مکه را برای پدافند به یکی از محورها منتقل کرده بودند.
حاج اسماعیل فرجوانی👮♂️ قبل از عزیمت با تمام بچه ها در مورد منطقه و اهمیت حفظ و نگهداری آن صحبت کرده بود.
دم دمای 🌤صبح بود که گروهان به ستون یک به طرف منطقه حرکت کرد.
در مسیری که می رفتیم، آرپی جی زن و کمکش جلوتر 🚶♂️🚶♂️از بقیه قرار گرفته بودند و مابقی نیروها پشت سرشان حرکت 🚶♂️می کردند.
یکی دو کیلومتری که حرکت کردیم به کانالی رسیدیم که باید در آن کار ادغام صورت می گرفت. همه درون کانال چمباتمه😐 زدیم.
به خاطر حساسیت منطقه تمام سلاحه🔫 ها آماده شلیک بودند. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و فقط تک و توک صدای انفجار از پشت سرمان می آمد.
هنوز درست جاگیر نشده بودیم که انفجاری همه را غافلگیر کرد.
آه و ناله بچه ها به هوا بلند شده بود.
وقتی گرد و خاک فرو نشست فهمیدیم که آرپی جی زن ما بدون اینکه قصد شلیک داشته باشد انگشتش روی ماشه چکاننده قرار گرفته و موشک در درون کانال شلیک😱 شده است .
دو نفری که اطرافش بودند از درد سوختگی ناله می کردند. آرپی جی زن که در کانون آتش قرار گرفته بود قسمتی از لباسش آتش🔥 گرفت. با هر چه دم دستمان بود شعله های آتش را خاموش کردیم ولی آتش قسمت پایین تنه او با هیچ وسیله ای خاموش نمی شد.
یکی از بچه ها با کیسه ای شروع به ضربه زدن به محل مورد نظر کرد. آر پی جی زن در حالی که دست هایش را به علامت تسلیم بالا آورده بود ، با صدای ناله ای فریاد زد: پدر صلواتی ها چه کار می کنید، شما که مرا کشتید !
وقتی بچه ها دست از خاموش کردن او کشیدند، نفس راحتی کشید و گفت: بابا جان اینجا آتش نگرفته، این چراغ🔦 قوه است که روشن مانده، 😂😂😂ببینید👀
و آن را از جیبش خارج کرد. 🔦
ما هم مانده بودیم باید بخندیم😂 یا 😭 گریه کنیم .
خاطره از رزمنده گردان کربلا- دوران دفاع مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید ای رفیقان دوستانه
ز کوی دوستی گیریم آشیانه...
🎤 با نوای برادر رزمنده شکری
⏳ اواخر اسفند ۱۳۶۶
اردوگاه شهید باهنر
(شهرک آناهیتا)
رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
قبل از عملیات بیت المقدس ۴
#رزمندگان
#لشکر۲۷محمد_رسول_الله (ص)
#عملیات_بیت_المقدس۴
#اواخر_اسفند ۱۳۶۶
#اسفند۱۳۶۶
🌴 دوران #دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
😂 هواپیما سولاخه ...
ظهر روز یکشنبه 25 اسفند 1364، در جاده فاو – ام القصر عراق، خمپاره 80 میلیمتری جلوی پایم منفجر شد و هفت هشت تا ترکش بدنم را آبکش کرد. هرطوری که بود، بچه ها کمک کردند و با آمبولانس به اهواز منتقل و در بیمارستان شهید بقایی بستری شدم.
صبح روز سهشنبه 27 اسفند با آمبولانس به فرودگاه اهواز رفتم و همراه بقیۀ مجروحین، با برانکارد تا نزدیک هواپیما منتقل شدیم.
یکی از خلبانان جلو آمد و کنارم نشست. دستی بر سرم کشید، صورتم را بوسید و با لحنی محبتآمیز گفت:
- ما از روی شما خجالت میکشیم که نمیتونیم مثل شما خدمت کنیم.
با وجودی که بنابر گفتۀ خودش چهار روز تمام پشت هواپیما بود و چشمانش حسرت یک لحظه خواب را میکشید، ولی حرفهایش بهشدت در روحیهام اثر گذاشت.
هواپیما تونل درازی بود که در دوطرف آن، برانکاردهای پارچه ای قرمز رنگ در چهار طبقه روی هم تا انتها قرار داشتند. دقایقی بعد آمادۀ پرواز شد و روی باند شروع به حرکت کرد.
چیزی تا پرواز نمانده بود که ناگهان ایستاد. معلوم شد هواپیماهای عراقی به اهواز حمله کردهاند و وضعیت قرمز است. هواپیمای «سی 130» با تمام مسافرانش که جز مجروحها نبودند، وسط باند از حرکت بازماند.
شکر خدا دقایقی بعد خطر رفع شد و هواپیما به حرکت افتاد.
صدای ناله مجروحین در هواپیما به گوش می رسید و کادر پزشکی و کادر پروازی به آنها کمک می کردند.
ناگهان یکی از مجروحین که در برانکارد پایینی جلوی من قرار داشت، فریاد زد:
- هواپیما سولاخه ...
این فریاد، آنهایی را که به زور خوابیده بودند، پراند. همه وحشت کردند.
هواپیما سوراخه؟ یعنی چی؟ ...
کمک خلبانها به طرفش دویدند که ببینند قضیه از چه قرار است. صدای خنده آنها که بلند شد، جویا شدم ببینم ماجرا چی بوده.
وقتی فهمیدم یکی از مجروحین که در طبقات بالا قرار داشته، خودش را راحت کرده است، از خنده اشکم درآمد.
قطراتی که از بالا روی پایینی ها جاری شده بود، آنها را ترسانده و فکر کرده بودند هواپیما سوراخ شده و آب باران به داخل جاری شده است!
وقتی فهمیدند قضیه از چه قرار است، ناراحت و عصبانی شروع کردند به غُر زدن.
ساعتی بعد هواپیما در فرودگاه تهران بر زمین نشست و ما را پیاده کردند. مجروحین را بین آمبولانسها تقسیم کردند و من را هم به بیمارستان «آیتالله طالقانی» اعزام کردند در منطقۀ ولنجک در شمال تهران.
( داودآبادی)
#طنز_جبهه #هواپیما_سولاخه !! حمل_مجروحین
#مجروحین_جنگ #آمبولانس #هواپیما #هواپیمای_سی130
#جنگ_تحمیلی #رزمنده #اواخر_اسفند 64
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas