#تك_زیرکانه
#لبخندهاى_خاكى
#قسمت_اول (٢ / ١)
🌷توی میمک ایلام در خط پدافندی بودیم و فعالیت زیادی نداشتیم. سنگرهای مان روی قله ی کوه بود و از شهر دور بودیم. بعد از مجروح شدن سردار شهید حمیدرضا نوبخت، سردار احمدرضا محمودی فرمانده ی گروه ما شد. من و محمودی و سردار شهید کاظم علی زاده توی یک سنگر بودیم.
🌷یک روز کاظم رفت ایلام. وقتی برگشت، دستش یک جعبه شیرینی و تخمه و خوراکی بود. توی سنگر، جعبه های مهمات را مثل کابینت درست کرده بودیم و وسایلمان را توی آن می گذاشتیم. کاظم رفت سراغ یکی از جعبه های مهمات و خوراکی ها را توی آن گذاشت.
🌷آنجا برای این که وقت را بگذرانیم و بیکار نباشیم، هر روز می رفتیم به یکی از سنگرها، سرکشی می کردیم و مهمان آنها می شدیم. هر چى خوراکی داشتند؛ می آوردند، با هم می خوردیم. گاهی اوقات هم بچه های سنگرهای دیگر می آمدند سنگر ما، مهمان ما می شدند.
🌷آن روز من و محمودی بلند شدیم برویم به یکی از سنگرها سرکشی کنیم. کاظم گفت: کجا می روید؟ گفتیم: داريم؛ می رویم سرکشی سنگرها. کاظم گفت: صبر کنید من هم می آیم. من گفتم: نه. تو نيا. اگر سنگر را تنها بگذاریم بچه ها می آیند تک می زنند و همه ی خوراکی ها را می برند.
🌷رفتیم سنگر شعبان حسین پور. شعبان اهل بهنمیر بود. سواد چندانی نداشت، اما خیلی باهوش و زرنگ بود. سلام و علیکی کردیم و نشستیم. گفتیم: پاشو چیزی بیار بخوریم. این چه جور پذیرایی از مهمان است. شعبان گفت: امروز از بچه های سنگر ما، هیچ کس به شهر نرفته. ما خوراکی نداریم. کاظم که امروز رفته بود شهر. دیدم دستش کلی خوردنی بود. همان ها را بیارید اینجا با هم بخوریم.
🌷گفتیم: نه. ما هم چیزی نداریم. گفت: من الان می روم از او می گیرم؛ می آرم. گفتیم: امکان ندارد. کاظم عین شیر جلوی سنگر نشسته. کسی نزدیک سنگر نمی تواند برود. گفت: اگر من بروم بیارم چی به من می دهید؟ محمودی گفت: تو برو. اگر توانستی چیزی از کاظم بگیری، بیا اینجا من بهت جایزه می دهم.
#ادامه_در_شماره_بعدى....
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📡گروه واتساپ "دفاع مقدس"