eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
13.9هزار ویدیو
1.1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حاج در محاصرۀ بسیجی‌ها! 🌸🌼🍀نغمه‌های‌حماسی او در جبهه‌ها،شور وصف‌ناپذیری بین رزمنده‌ها ایجاد می‌کرد ────┄──ا ⭕️ارتش عراق او را«بلبل خمینی»می‌نامید 📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊 ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
☀️ چه عجب گر دل من روز ندید 🌔 زلف شما صد شب یلدا دارد . . . ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 📷👆 مقدمات شب یلدا توسط رزمنده ها☝️☝️ ا🌓▫️🌓▫️🌓▫️🌓▫️🌓 💠 خاطره‌ای از در جبهه! 🌸 بچه‌ها را بيدار كرديم و به ستون يك در حالى كه بي‌سیم‌چى در جلو و عقب و من كه آن شب به عنوان بَلَدچى گردان بودم در كنار فرمانده گردان براى شناسائى منطقه به حركت افتاديم و تا صبح پياده روى كرديم. 🍀 در ميان افراد نوجوان چهارده ساله تا پيرمرد هفتاد و پنج ساله به چشم مي‌خورد كه همگى از روحيه‌اى برخوردار بودند كه انسان در كنار آنها اصلأ احساس خستگى نمي‌كرد. 🌼 وقتى از مناطق شناسائى بازگشتيم دقيقأ صبح شده بود كه نماز صبح را به جماعت خوانديم و به چادرها رفتيم و همه خوابيديم. مي‌توانم بگويم كه آن شب يكى از بهترين شب‌‌ يلداهايم بود كه از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هيچكس براى كسى فال حافظ باز نكرد، در آن شب از انار و هندوانه خبرى نبود، از آجيل و تخمه‌‌ای که مردم فهيم ما برايمان فرستاده بودند نيز خبرى نبود، چون بچه‌های باقی مانده در چادرها، ترتیب همه را داده بودند😄 🌺🌿 ولى نامه‌‌هاي لابلاى آجيل‌ها که مردم فرستاده بودند، ما را سخت سرگرم كرده بود! 🌴 کانال "دفاع مقدس"
بمباران وحشیانه در منطقه 16 اسفند پادگان‌ ابوذر، معروف به غرب به شدت توسط‌عراق‌ بمباران‌ شد که 1200 نفر شهید و زخمی‌ شدند. این‌ پادگان عقبه اصلی بود ------------------------------------------- ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
👆📷حضور آیت‌الله میرزا جوادآقا تهرانی،شاگرد راستین امام صادق(ع)، مجاهد نستوه و عالِم ربانی در جمع رزم
💠 نماز جماعت در جبهه، به امامت عالم ربّانی، 🔺 آیت‌الله ▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️ 💠 فرماندۀ عزیز! ➖ خاطره‌ای از آیت‌الله 🌸 ایشان اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده‌ها داشت. یک شب به تیپ امام جواد(ع) آمد. در جمع نیروها سخنرانی کرد. پس از اتمام سخنرانی، وقت نماز بود. صفوف رزمنده‌ها تشکیل شد، اما آیت‌الله آقا تهرانی قبول نمی‌کرد امام جماعت شود. شهید برونسی، فرمانده تیپ به ایشان عرض کرد: آقا! جلو بایستد تا به شما اقتدا کنند. 🍀 میرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور می‌دهی؟ شهید برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می‌کنم. 🌼 علامه گفت: نه خواهش را نمی‌پذیرم. بچه‌ها گفتند: آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور می‌دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز! 🌴 بعد از نماز، آقا حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشید و در حالی که اشک می‌ریخت گفت: دوست عزیزم! جواد را فراموش نکن و حتماً ما را شفاعت کن. ▫️ (نقل از: یکی از رزمندگان تیپ جوادالائمه-ع)
😊 😊 | ⏳ 💠 نماز ميت!! 🔺 بعد از ، به اتفاق چند نفر از دوستان، حرکت کردیم بریم برای پابوسی امام رضا(ع). رسیدیم به مشهد، غسل زیارت کردیم و وارد صحن حرم شدیم. 🔹 دیدیم یه جنازه آوردند تا نماز میّت بِهش بخونند، منم اون دوران حدود ۱۸ سال داشتم و بار اوّل بود می‌خواستم نماز ميت بخونم و نمی‌دونستم نماز ميت چه جوری هست. به بچه‌ها گفتم بریم پشت سر این مُرده نماز بخونیم. حدود سی نفری ایستاده بودند، ما هم شش نفر بودیم، به جمع اونا اضافه شدیم. 🔸 حاج‌آقا جلو ایستاد و گفت: الله‌اکبر، ما هم گفتیم: الله‌اکبر و ایستادیم به نماز. شروع کرد به نماز میت خوندن و رفت تو تکبیر دوم، گفت: الله‌اکبر، من رفتم رکوع، مرتّب می‌گفتم سبحان‌الله! سبحان‌الله! سبحان‌الله! ▪️رفقاي پشت‌ سَری که حرکت منو دیدند، زدند زیر خنده.😊 همراهان میت هم بدجوری به من نگاه می‌کردند.، دیدم اوضاع پَسه! پا گذاشتم به فرار! صاحب ‌مرده به دنبالم ‌دوید و هی می‌گفت: تو اومدی نماز میت بخونی یا مُردۀ ما را مسخره کنی؟!! •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس
😊 | الَم‌ شَنگه! 🔺 بچه‌های گردان دور او جمع شده بودند، من هم به طرفشان رفتم تا ببینم چه خبره. دیدم یکی از نیروها اَلَم ‌شَنگه راه انداخته که اگه به من پایانی ندین، بی‌اجازه میرم اهواز! 🔹 ازش پرسیدم:‌ چی شده برادر؟ قضیه چیه؟ 🔸 اون بندۀ خدا هم گفت: ➖ به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطره. اومدم اینجا، می‌بینم جان خودم در خطره😂😂 ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🌴 کانال "دفاع مقدس" اینجا بیت شهداست☝️ 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
صادق_آهنگران_اِذن_جهادم_کُن_عطا،.mp3
زمان: حجم: 3.99M
📢 صوت | حاج 💠زبان حال قاسم ‌بن‌الحسن(ع) ☘️🌸 اذن جهادم کُن عطا، عموی من مولای من 🍀🌼 ای مَظهَرِ نور خدا،عموی من مولای من
صادق_آهنگران_یادگارِ_حَسن،_کرده.mp3
زمان: حجم: 826.6K
📢 صوت | حاج 🌸 یادگارِ حَسن، کرده در بَر کفن، وای حسین جان 🍀 در خیامِ حسین، ز گریه توفان شده 🌼 قاسم بن‌الحسن عازم میدان شده
صادق_آهنگران_نموده_خاموش_عزیز_زهرا.mp3
زمان: حجم: 10.55M
📢 صوت | حاج نموده خاموش، عزیز زهرا، چراغ خیمه‌اش را در شب عاشورا به یاران فرمود، شب ‌است و تاریک، شبانه هر که می‌خواهد رَود زین صحرا ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@salahshoorfard4_5791859008922976934.mp3
زمان: حجم: 8.75M
📢 صوت | حاج 🌴🌿 روضه و سینه‌زنی شام غریبان ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
📷 عکس بالا: و ، معاون مخابراتی او در زمان جنگ ▫️ تصویر پایین: آیت‌الله‌ خامنه‌ای در جمع‌ نیروهای لشگر 31 عاشورا در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ - آخرین روز جتگ (روز آتش بس) در این عکس، محمد آقاکیشی، (معاون مخابراتی لشگر بعد از مصطفی الموسوی) نیز در حال سینه زنی دیده می شود
دفاع مقدس
😊 | 💠بلایی که بر سرِ آمد!😯 🔺«کامران قهرمان» نیروی لشکر25 کربلا، گردان مسلم‌ابن‌عقیل، گروهان سلمان بود و بُمبِ خنده!😂😂 🔹یک روزِ سرد زمستانی صدایم زد و گفت: علیرضا میایی بریم دزفول، هوایی بخوریم؟ 🔸با او جائی رفتن، مثل این بود که یک کوله‌پشتی، پُر از خمپارۀ ماسورۀ کشیده و عمل نکرده را با خود همراه می‌بری. ولی به هر حال، قبول کردم و با یکدیگر به راه افتادیم. 🔻چیزی نگذشت که رسیدیم به «پل دِز»، پل قدیم دزفول که زیر آن رودخانه‌ایی‌ست که از کرخه سرچشمه می‌گیرد، با جریان آب فراوان و در آن فصل سال، بسیار سرد. ▪️ایستاده بودیم به تماشا و هواخوری که از بداقبالی من، زد و آهنگران از راه رسید. او که چاشنی اشک بود و مانور گریه و آن نغمه‌های حماسی و شورانگیزش در شب‌های عملیات. چند تا محافظ هم داشت، یکی‌شان هم مسلح بود. (از آن هنگام که منافقین او را تهدید به ترور کردند، مسئولین برایش محافظ گذاشته بودند.) ⭕️ کامران با دیدن آنها، رفت تو حس و رو کرد به من و گفت: علیرضا، آهنگران! دلم یِکهو ریخت! سابقۀ خوبی از کامران در ذهن نداشتم. آدم ناگهانی بود و غیر قابل پیش‌بینی! توی لشکر25 کربلا شناخته شده بود. کسی نبود از ترکش او بهره‌ای نبرده باشد، از پیرمرد آشپزخانه گرفته تا دیده‌بان و امدادگر و حتی فرماندۀ لشکر! 🔹 آهنگران لحظه به لحظه داشت نزدیک‌تر می‌شد، کامران از لبۀ پل، خودش را کشید وسط‌تر، جوری که آهنگران از لبۀ پل رد بشود. در ذهنم می‌گذشت عجب عکس یادگاری بیندازد این کامران با حاج‌صادق! - به او گفتم: ببین پسر، محافظ داره‌ها! توی دست محافظش هم یک کلاشینکفه. نمی‌بینی چطور تریپ بادی‌گاردی زده! این شهید همت نیست که بدون محافظ باشه، فهمیدی؟ 💢 در این حین آهنگران رسید. با لبخند و متانت خاص خود گفت: سلامٌ علیکم. کامران هم دست گذاشت روی شانۀ حاج صادق، یک علیکم السّلامی گفت و ناگهان او را هل داد پائین پل... فقط شنیدم، آهنگران یک فریادی کشید و غیب شد. 🔹 سراسیمه نگاهی با پایین انداختم، دیدم اون بخت‌برگشته، معلّق در هوا در حال سقوط به رودخانه است. ارتفاع پل بیست متری می‌شد. صدای شَتلَپّی آمد و آهنگران در آب فرو رفت و سپس در آب سردِ رودخانه شروع کرد به دست و پا زدن! 🔺 کامران هم پا به فرار گذاشت و محافظ مسلح هم فریاد ‌کشید و اسلحه را به سمت او گرفت و رگبار هوایی ‌بست. بقیۀ محافظ‌ها هم فوراً دست به کار شده و آهنگران را از درون آب بیرون کشیدند. ‼️ هاج و واج شده بودم! به فرد محافظ گفتم: نزن، شوخی کرد، رفیق منه، ما از گردان مسلم، لشکر 25 کربلائیم. بنده خدا سرخ و کبود شده گفت: این چه شوخی بود، مگه شما دیوانه‌اید! بعد هم نگاهی به دوردست کرد، کامران داشت هنوز می‌دوید. کلاشینکف را گرفت سمت کامران، یک تیر هوائی دیگر خالی کرد. 💦 بندۀ خدا آهنگران از سر تا پای او آب می‌چکید و داشت همین طور می‌لرزید. کامران هم آن دورترها ایستاده بود و هِر هِر می‌خندید. ▫️دیدم که حاج صادق سالم از آب بیرون آمد، خیالم راحت شد. دویدم به طرف کامران، یک سُقُلمه به او زدم و گفتم: مرد حسابی، این چه کاری بود تو کردی، مگر دیوانه‌ایی؟ بدبخت اومدی هوا بخوری یا گلوله؟!! ▪️خندید و گفت: این آهنگران، شب‌های حمله شیرمون می‌کنه، شیرجه بزنیم به سمت توپ و تانک عراقی. - هُلش دادم، شیرجه بزنه تو رودخونه، براش یک یادگاری بمونه...!!😯 ➖(بر اساس خاطره‌ای از: علیرضا علیپور) ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas