eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
13.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید مهدی اسکندری ☑️ در فتح المبین با یار و رفیق راهش، محسن غلامی به گردان پیوست. دلبستگی آنها به هم تمامی نداشت، و همچنین قرآن کوچک جیبی اش که رفیق مشترکشان بود. محسن در فتح المبین او را جا گذاشت و به تنهایی پرکشید، و او را در غمی جانکاه گذاشت. *** 🔘 در فاصله فتح المبین تا بیت المقدس بر مهدی حال عجیبی گذشت. اینک فقط او بود و قرآن جیبی اش، کاروان (عمليات) بیت المقدس، صلای حرکت سر داد ولی از مهدی خبری نبود. کسی را دنبالش فرستادیم تا از قافله عقب نماند ولی از آمدن امتناع نمود و گفت: " کارهایی مانده که باید تمام کنم". گفتیم آخر این چه کاریست که از اعزام واجب تر است؟ سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. ⚪️ او را با کارهایش تنها گذاشتیم و به منطقه عزیمت کردیم. دو روز بیشتر به عملیات نمانده بود که کوله به دست، خرامان خرامان محوطه گردان را طی کرد و وارد دسته شد. او دیگر مهدی همیشه نبود. گویی بار خود را سبک کرده بود تا پروازی بلند تر داشته باشد. باید فاصله ایجاد شده را جبران می کرد و به محسن اش می رسید. چشمان برافروخته اش در نماز صبح، نشان از شبی پر تلاطم داشت، گویی تمام قرارهایش را با خدای خود گذاشته بود. ⚫️ شب عملیات فرا رسید و با همه سختی و درگیری و آتش سنگین اش، به صبح نزدیک می شد و آثار پیروزی هویدا می شد. با طلوع فجر در گوشه ای دیگر شاهد نشستن مهدی به خون خود بودم. خود را به او رساندم، زخمی عمیق داشت. و صورت به آسمان. امکان بردن او نبود. 🔴 آرام و بدور از هیاهو، قرآن جیبی اش را درآورد و بالا برد و شروع به تلاوت کرد و آنقدر خواند و خواند تا چشمانش بسته شد و قرآن به روی صورتش نشست. او هم آسمانی شده بود. من مانده بودم و کارهای عقب مانده ای که بعد از شهادت او کنجکاوم کرده بود. روز تشیع فرا رسید و با همرزمان زیر تابوتش گرد آمدیم. ولی ما تنها نبودیم که اشک می ریختیم بلکه کودکانی را می دیدم که گویی از روستاهای اطراف اهواز آمده اند، چشم آنها هم بارانی بود. 🔵 فرصتی مهیا شد، یکی را سئوال کردم، شهید اسکندری را از کجا می شناسی؟ پاسخ داد: :" او رفیق ما بود، معلم قرآن ما بود، کمک حال ما بود ...." جواب كوتاهش آتشي به جانم انداخته بود. نگاهم را به زمین دوختم و سرم را گهواره وار لغزاندم و به خود گفتم:"تو كجايي و اين ها كجا !" نگاهی به همرزمان کردم و از خود پرسیدم، آیا در بین این ها باز هم فرشتگانی هستند که من از آن ها غافلم. ( بهرام پور) 🌴 دوران ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡گروه واتساپ دفاع مقدس 🕊🕊