eitaa logo
دفاع مقدس
3.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
#قسمت_دوم با فرمان فرمانده صبحگاه، گرو‌ها‌ن‌ها از هم جدا شدند و هر كدام به سوی محلی رفتیم، برای دوی
، پایانی دوباره شروع کردیم به تمیز كردن آسایشگاه، كف آسایشگاه را شستیم، توالت و حمام را هم همینطور، دوباره تخت‌ها را آنكارد کردیم تا دیگر بهانه‌ای برای فرمانده باقی نماند. پس از این كه كارمان تمام شد در محوطه جمع شدیم، فرمانده گروهان هم آمد، نگاهی به قیافه‌های خسته و كوفتۀ ما انداخت و گفت: تموم شد؟! خوب خسته نباشید، حالا برید بالا برگه‌های مرخصی روی تخت‌هاس، دستتون درد نكنه خیلی خوب تمیز شده. سرانجام مرخصی فرا رسید. همگی خوشحال بودیم. در آسایشگاه را كه باز کردیم، میخكوب شدیم. با صحنه‌ای روبرو شدیم كه تصورش را هم نمی‌كردیم! پشت سر ما فرمانده وارد شد. فرمانده فریاد كشید: این چه وضعیه؟ اینجوری مرتب می‌كنید؟! از حالا تا یك ساعت دیگه فرصت دارید تا آسایشگاه رو مرتب كنید وگر نه مرخصی بی مرخصی. گیج مانده بودم كه چرا آسایشگاه به این صورت در آمده بود. همه تخت‌ها روی زمین ولو شده بودند و پتوها روی پنكه‌های سقفی آسایشگاه به بچه‌ها دهن كجی می‌كردند. كمدها هر یك به سویی پرتاب شده بود، انگار وارد بازار سید اسمال شده باشید! چاره‌ای نبود جز مرتب كردن دوباره آسایشگاه. دست به كار شدیم. هر کسی یه غُر می‌زد: - ای بابا! مرخصی با اعمال شاقّه ندیده بودیم. - شب شد بابا! ما هنوز اینجاییم. - اصلاً به كی بگیم مرخصی نمی‌خوایم. - . . . . . فرمانده گروهان سر رسید و گفت: این دفه خوب مرتب كردید. خُب حالا برید پایین منتظر باشید تا من بیام. حالا زیاد هم ناراحت نشید گفتم باهاتون شوخی كرده باشم. این كارا براتون میشه خاطره، یه خاطره شیرین. عمری هم باقی باشه می‌تونید برای بچه‌هاتون تعریف كنید. از پله‌ها پایین آمدیم و منتظر شدیم. فرمانده بچه‌ها را از پنجره صدا زد. ما بالا رفتیم و او پایین آمد. پرسیدم: ان شاالله كه دیگه خبری نیست؟ با خیال راحت می‌تونیم بریم؟ جواب داد: آره بابا می‌تونید برید برگه‌های مرخصی تونو از روی تخت‌هاتون بردارید. درِ آسایشگاه بسته بود، دو دل بودیم باز كنیم یا نه؟! سرانجام دل را به دریا زدم و در را باز کردم، از آسایشگاه چیزی معلوم نبود. دود همه جا را فرا گرفته بود. جایی را نمی‌شد دید. گاز اشك آور بود كه چشم را می‌سوزاند. در آسایشگاه را بستم. آش تازه‌ای بود كه فرمانده برایمان پخته بود! اما هر طور شده باید می‌رفتیم و برگه‌های مرخصی را از روی تخت‌ها بر می‌داشتیم. چند نفر داوطلب شدیم تا این كار را انجام دهیم. من هم جزو داوطلب‌ها بودم. هنگامی كه می‌خواستیم برویم، فرمانده گروهان گفت: فردا جمعه بعدازظهر ساعت چهار باید پادگان باشید. دیگه سر از پا نمی‌شناختم. چَشم را گفتم و با بقیه راهی در خروجی شدیم." https://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ کانال
دفاع مقدس
💠 #خاطرات_ماندگار 2️⃣ #قسمت_دوم °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 در ساعت‌های اوّلیه‌ی صبح روز جمعه ده
💠 3️⃣ °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 در پی این هماهنگی، همّت مجدداً با مسؤولین ستاد پشتیبانی و واحد تدارکات تیپ تماس می‌گیرد. امّا این بار لحن صحبت‌های او به مراتب شدیدتر از قبل است. (در این مکالمه صدای واحد تدارکات را نداریم.) ✨ همّت: الو، خاکسار!… چی؟! خاکسار آن جا نیست؟… نگاه کن! حاج آقا نیکومنظر [مسؤول واحد تدارکات تیپ ۲۷] هستند یا نه؟!… ببین، بگو یا خود حاج آقا، و یا برادر جان محمّد [علی مرادی] مسؤولیت این را به عهده بگیرند. این جوری نمی‌شود. این قدر پشت بی‌سیم بر سر ما داد زدند و فحش دادند که حد ندارد. نیروهای جلو دیشب تا حالا بُریده‌اند. خوب، سی کیلومتر پیاده‌روی کرده‌اند. یک نفر باید باشد که [تدارکات را] بین آن‌ها تقسیم کند. پشت بی‌سیم فقط داد می‌زنند و می‌گویند مهمّات!… تانک‌های دشمن مرتب دارند هجوم می‌آورند. دقیقاً توجّه بفرمایید، وانت تویوتا دیگر فایده ندارد. یک ماشین بزرگ دیگر را چند صندوق [مهمّات] آر. پی. جی و کلاش [بار] بزنید. پشت سر آن هم یک ماشین آب و یک ماشین را هم مقداری کمپوت و کنسرو [بار بزنید]. یک ماشین را هم عرض شود خدمت شما، گالن بنزین بار بزنید. الآن، سریع! [چون] حاج احمد توی جاده داداش به هوا بلند شده. فقط سریع‌تر! الآن که من به شما ابلاغ می‌کنم، دیگر تا ۲۰ دقیقه نکشد و ماشین حرکت کرده باشد. الآن [ساعت] نزدیک ۷ غروب است. من باز هم چند دقیقه دیگر زنگ می‌زنم ببینم ماشین‌ها حرکت کرده‌اند، یا نه؟! 💢 به رغم تمامی نارسایی‌ها و مشکلات موجود، رزمندگان تیپ ۲۷ طی شش شبانه‌روز جنگ نابرابر، توانستند سرانجام اهداف مرحله‌ی اوّل عملیات الی بیت المقدس را تثبیت نموده و خود را برای آغاز مرحله‌ی دوّم نبرد آماده نمایند. در این مرحله بیشترین نگرانی متوسّلیان از جانب گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه‌ای در منتهی الیه سمت چپ محور محرّم، واقع در ایستگاه گرمدشت بود که در محاصره دشمن به مدّت پنج شبانه روز جنگیدند و مقاومت کردند و عاقبت با شهادت اکثر نیروهای این گردان از جمله حسین قجه‌ای؛ فرمانده و محمّد رضا موحّد دانش؛ معاون گردان، آن منطقه را تثبیت کردند. ⇦ .. 🔹 گروه واتساپ دفاع مقدس ۷ https://chat.whatsapp.com/FsFSIl2fA822R21bpnzjxD ▪️ پیج "دفاع مقدس" https://www.instagram.com/defaemoqadas/
دفاع مقدس
💠 #خاطرات_ماندگار 2️⃣ #قسمت_دوم °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 در ساعت‌های اوّلیه‌ی صبح روز جمعه ده
💠 3️⃣ °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 در پی این هماهنگی، همّت مجدداً با مسؤولین ستاد پشتیبانی و واحد تدارکات تیپ تماس می‌گیرد. امّا این بار لحن صحبت‌های او به مراتب شدیدتر از قبل است. (در این مکالمه صدای واحد تدارکات را نداریم.) ✨ همّت: الو، خاکسار!… چی؟! خاکسار آن جا نیست؟… نگاه کن! حاج آقا نیکومنظر [مسؤول واحد تدارکات تیپ ۲۷] هستند یا نه؟!… ببین، بگو یا خود حاج آقا، و یا برادر جان محمّد [علی مرادی] مسؤولیت این را به عهده بگیرند. این جوری نمی‌شود. این قدر پشت بی‌سیم بر سر ما داد زدند و فحش دادند که حد ندارد. نیروهای جلو دیشب تا حالا بُریده‌اند. خوب، سی کیلومتر پیاده‌روی کرده‌اند. یک نفر باید باشد که [تدارکات را] بین آن‌ها تقسیم کند. پشت بی‌سیم فقط داد می‌زنند و می‌گویند مهمّات!… تانک‌های دشمن مرتب دارند هجوم می‌آورند. دقیقاً توجّه بفرمایید، وانت تویوتا دیگر فایده ندارد. یک ماشین بزرگ دیگر را چند صندوق [مهمّات] آر. پی. جی و کلاش [بار] بزنید. پشت سر آن هم یک ماشین آب و یک ماشین را هم مقداری کمپوت و کنسرو [بار بزنید]. یک ماشین را هم عرض شود خدمت شما، گالن بنزین بار بزنید. الآن، سریع! [چون] حاج احمد توی جاده داداش به هوا بلند شده. فقط سریع‌تر! الآن که من به شما ابلاغ می‌کنم، دیگر تا ۲۰ دقیقه نکشد و ماشین حرکت کرده باشد. الآن [ساعت] نزدیک ۷ غروب است. من باز هم چند دقیقه دیگر زنگ می‌زنم ببینم ماشین‌ها حرکت کرده‌اند، یا نه؟! 💢 به رغم تمامی نارسایی‌ها و مشکلات موجود، رزمندگان تیپ ۲۷ طی شش شبانه‌روز جنگ نابرابر، توانستند سرانجام اهداف مرحله‌ی اوّل عملیات الی بیت المقدس را تثبیت نموده و خود را برای آغاز مرحله‌ی دوّم نبرد آماده نمایند. در این مرحله بیشترین نگرانی متوسّلیان از جانب گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه‌ای در منتهی الیه سمت چپ محور محرّم، واقع در ایستگاه گرمدشت بود که در محاصره دشمن به مدّت پنج شبانه روز جنگیدند و مقاومت کردند و عاقبت با شهادت اکثر نیروهای این گردان از جمله حسین قجه‌ای؛ فرمانده و محمّد رضا موحّد دانش؛ معاون گردان، آن منطقه را تثبیت کردند. ⇦ ..
(3) عملیات محرم.ogg
2.18M
🎙 تشریح عملیات محرم از زبان یکی از فرماندهان لشکر امام حسین(ع) 🎤برادر ابوشهاب
💠 3️⃣ °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 در پی این هماهنگی، همّت مجدداً با مسؤولین ستاد پشتیبانی و واحد تدارکات تیپ تماس می‌گیرد. امّا این بار لحن صحبت‌های او به مراتب شدیدتر از قبل است. (در این مکالمه صدای واحد تدارکات را نداریم.) ✨ همّت: الو، خاکسار!… چی؟! خاکسار آن جا نیست؟… نگاه کن! حاج آقا نیکومنظر [مسؤول واحد تدارکات تیپ ۲۷] هستند یا نه؟!… ببین، بگو یا خود حاج آقا، و یا برادر جان محمّد [علی مرادی] مسؤولیت این را به عهده بگیرند. این جوری نمی‌شود. این قدر پشت بی‌سیم بر سر ما داد زدند و فحش دادند که حد ندارد. نیروهای جلو دیشب تا حالا بُریده‌اند. خوب، سی کیلومتر پیاده‌روی کرده‌اند. یک نفر باید باشد که [تدارکات را] بین آن‌ها تقسیم کند. پشت بی‌سیم فقط داد می‌زنند و می‌گویند مهمّات!… تانک‌های دشمن مرتب دارند هجوم می‌آورند. دقیقاً توجّه بفرمایید، وانت تویوتا دیگر فایده ندارد. یک ماشین بزرگ دیگر را چند صندوق [مهمّات] آر. پی. جی و کلاش [بار] بزنید. پشت سر آن هم یک ماشین آب و یک ماشین را هم مقداری کمپوت و کنسرو [بار بزنید]. یک ماشین را هم عرض شود خدمت شما، گالن بنزین بار بزنید. الآن، سریع! [چون] حاج احمد توی جاده داداش به هوا بلند شده. فقط سریع‌تر! الآن که من به شما ابلاغ می‌کنم، دیگر تا ۲۰ دقیقه نکشد و ماشین حرکت کرده باشد. الآن [ساعت] نزدیک ۷ غروب است. من باز هم چند دقیقه دیگر زنگ می‌زنم ببینم ماشین‌ها حرکت کرده‌اند، یا نه؟! 💢 به رغم تمامی نارسایی‌ها و مشکلات موجود، رزمندگان تیپ ۲۷ طی شش شبانه‌روز جنگ نابرابر، توانستند سرانجام اهداف مرحله‌ی اوّل عملیات الی بیت المقدس را تثبیت نموده و خود را برای آغاز مرحله‌ی دوّم نبرد آماده نمایند. در این مرحله بیشترین نگرانی متوسّلیان از جانب گردان سلمان فارسی به فرماندهی حسین قجه‌ای در منتهی الیه سمت چپ محور محرّم، واقع در ایستگاه گرمدشت بود که در محاصره دشمن به مدّت پنج شبانه روز جنگیدند و مقاومت کردند و عاقبت با شهادت اکثر نیروهای این گردان از جمله حسین قجه‌ای؛ فرمانده و محمّد رضا موحّد دانش؛ معاون گردان، آن منطقه را تثبیت کردند. ⇦ ..