⚽️ #فرمانده_پا_به_توپ
🌷شهیدحاج عبدالله نوریان ،فرمانده گردان تخریب لشکر10سیدالشهدا پا به توپش حرف نداشت.اما همه این بازی ها رو دامهایی میدونست که انسان رو گرفتارمیکنه و پریدنش رو به تاخیر میاندازه
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹
💠شهید نوریان، فرمانده گردان تخریب لشکر1سیدالشهدا پا به توپش حرف نداشت اما همه این بازیها رو دام هایی میدونست که انسان رو گرفتار میکنه و پریدنش رو به تاخیر میاندازه
ا▫️▪️▫️▪️
⭕️موقعیت #شهید_موحد در جاده اهواز خرمشهر بعلت صاف و کفی بودن #مقر_تخریب جون میداد برای فوتبال بازی کردن. یکی دوباری در نبود #شهید_نوریان بازی کردیم
🔸یکبار در حال فوتبال بازی بودیم که شهیدنوریان با ماشین وارد مقر شد و همه به احترام ایشون بازی رو رها کردیم و دورش حلقه زدیم. ایشون بعد از احوالپرسی با بچه ها با مهربانی و جوری که توی ذوق ما نوجوون ها نخوره گفت: برادرها این بازی ها برای ما نیست. اصلا ما وقت اضافی برای بازی نداریم و اون هم این بازی فوتبال ، که انگلیسی ها برای مشغول کردن ما اختراع کردند
یه توپ وسط زمین میاندازند و همه رو سرگرم میکنند
▪️بعد از اون تذکر، تا آخر جنگ و حتی بعد از شهادت حاجی کسی دنبال فوتبال نرفت
البته این گفته شهید نوریان برای اهلش بود برای اونهایی که بهشون سفارش کرد که #بداد_خود_برسید_که_وقت_تنگ_است. مخاطب های عبدالله نوریان الان در عرش به ما فرشی ها میخندند.
🔺البته شاید بعضی ها بخونن و بخندن. شهادت برای اهلشه. کسی که میخواد شهید بشه باید تعلقات رو قبلاً شهید کنه
🔹صدق رسول الله صل الله علیه واله و سلم که فرمود: در آخرالزمان شها، خوبان امت مرا گلچین میکنه
دفاع مقدس
#موقعیت_جغرافیایی مقر #تخریب_لشگر_10 در #شهر_بیاره_عراق که در روز13 فروردین 67 توسط هواپیماهی بعثی #
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
13 فروردین 67
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی
روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
#بمباران_شیمیایی
#مقر_بچه_های_تخریب_لشگر_10
۱۳ فروردین ۶۷
#بیاره_عراق
✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی
روز #بمباران_شیمیایی #مقر_تخریب_در_ بیاره من هم اونما بودم.
خبر #شهادت_بچه ها در مقر نزدیک خط رسیده بود و حاج مجید و احمد خسروبابایی رفته بودند برای پیگیری کارهای آنها.
ما در#مقر_تخریب در بیاره مستقر بودیم.
نماز ظهر و عصر تمام شده بود ولی هنوز ماشین غذا نرسیده بود.
برخی بچه ها خودشان با بعضی خورا کیها که از چادر تدارکات و بقیه چادرها گیر می آوردند سیر می کردند.
من خودم یک مقدار از نوعی سبزی های بهاری که قابل خوردن بود خوردم
احنمال میدادم که هواپیماهای دشمن برای بمبارون پیداشون بشه. رفتم داخل ساختمان و ماسک شیمیایی رو به صورت زدم ودراز کشیدم با این کار میخواستم دیگران رو هم تشویق کنم که برای احتیاط هم که شده ماسک هاشون رو به صورت بزنند.
هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای شیرجه هواپیمای دشمن و صدای مهیب اصابت بمب روی زمین آمد،ولی انفجاری صورت نگرفت.
همه از داخل ساختمان بیرون ریختیم.
#چادر_تدارکات که مقابل ساختمان بود به درختی آویزان بود و پیکری غرق خون که بعدا فهمیدیم #شهید_رضا_استاد است اونجا روی زمین افتاده بود . و از بمبی که کنار چادر تدارکات به زمین اصابت کرده بود مواد سمی سفید رنگی فوران میکرد.
بدون معطلی بچه ها را به ارتفاع کنار ساختمان هدایت کردم.
وقتی از رفتن بچه ها مطمئن شدم با یکی دو نفر آمدیم پایین سمت ساختمان.
هنوز بچه های ش.م.ر سر بمب نرسیده بودند.
تعدادی از بچه ها از جمله حاج آقا تاج آبادی هم مجروج شده بودند. اینها را برداشتیم و به بهداری رسوندیم.
حاج تاج آبادی را خودم و بچه های دیگر را هم دوستان دیگر به بهداری رسوندند.
اکیپ خنثی سازی بمب آمدند و چاله بمب را با مواد پر کردند.
#پیکر_مطهر_شهید_رضا_استاد رو هم داخل پتو پیچیده و به #معراج_شهدا فرستادیم ..
فرمانده گردان تخریب از راه رسید و اسامی 20 نفر رو داد که برای ماموریت مین گذاری اعزام شوند
بچه هایی که قرار شد ماموریت بروند جدا کردم و لحظاتی بعد مینی بوس آمد و ما سوار شدیم و حرکت کردیم.
ظاهرا طوریمان نبود. ولی یک مقدار که با مینی بوس رفتیم حال بچه ها خراب شد و همه شروع کردن به استفراغ و...
تا اونجا یادم هست که با هر بدبختی بود خودمان را به بهداری رسوندیم
ابتدا لباس های آلوده بچه ها رو درآوردند و همه رو زیر دوش آب فرستادند تا خودشون رو بشورند.
بعد از دوش گرفتن یه لنگ دادن و همه رو داخل اتوبوس هایی که صندلی نداشت سوار کردند و به عقب فرستادند.
ماها رو یه راست بردند #بیمارستان_امام_رضای(ع) #مشهد ...
دفاع مقدس
صبحانه دورهمی بچه های گردان 🌿 سفره قناعت ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 ... حال و هوای رزمندگان ج
💠 ارادت به حضرت رقیه(س)
🌷طلبه و #مداح_شهید_علی_سیفی
#شهادت_عملیات_والفجر_8
شاید از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود اما درسیر و سلوک سرآمد بود.
وقتی برای #بچه_های_تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن رادیده است.
او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در#تخریب_لشگر_سیدالشهداء بود همه راشیفته خود کرده بود...
صدای دلنشین و توام با اخلاص علی موجب شد سایر گردانهای لشگر هم برای عزاداری در #مقر_تخریب حضور پیدا کنند...
روزهای بیاد ماندنی بعد از#عملیات_خیبر و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در#جزیره_مجنون با صدای ملکوتی علی التیام پیدا میکرد او وقتی #روضه میخواند خودش را در #صحرای_کربلا میدید و بارها شده بود که درحین مداحی بیحال میشد و نفسهایش به شماره می افتاد...
#اوج_ارادت_علی_در_مداحی_اش_روضه_حضرت_رقیه_س بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بیبی رابیان میکرد
بابا جان
آندم که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
رقیه جان .... عزیز بابا
آندم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄