eitaa logo
دفاع مقدس
3.9هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
11.3هزار ویدیو
937 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
⚪️ خاطره ای از عملیات رمضان ...!! 🌷مرحله پنجم عملیات [عملیات رمضان] شروع شد. همه‌ چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزر‌های جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمنده‌ها جلو می‌رفتند. باید روبروی دژ خاکریز می‌زدند تا عراقی‌ها، نیرو‌های پراکنده‌ شده در بیابان را نزنند. قرار شد نیرو‌های حاج همت از غرب دژ و نیرو‌های احمد از شرق آن، زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند. 🌷هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام‌وقت کار کردند. فقط کسی از لودر پیاده می‌شد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانک‌های عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقی‌مانده آرایش گرفته بودند و به‌نوبت شکاف بین دو سد خاکی را می‌کوبیدند. 🌷در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می‌خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته می‌ماند. احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد. 🌷طاقت ایستادن نداشت، با این‌حال نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. رفت سراغ بچه‌های زرهی و مهندسی. چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو، روبروی عراقی‌ها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک راه بیندازند تا دید آن‌طرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم. 🌷ساعتی بعد یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه‌ها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه می‌دادند و قربان صدقه‌اش رفتند تا با همان حال‌ و روز دوباره نشست پشت فرمان. چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده‌ی خسته، زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. 🌷نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند، اما ۱۰۰ متر باقی‌مانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکی‌های ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دو سر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید احمد کاظمی 📚 کتاب «مثل من و تو (زندگی‌نامه شهید احمد کاظمی)» به نویسندگی یحیی نیازی محقق و نویسنده مرکز اسناد ✍️ 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
۶ مرداد ۶۱ - اجرای مرحله پنجم عملیات رمضان این مرحله با شرکت سی گردان رزمی از شش محور آغاز شد. در
⚪️ خاطره ای از عملیات رمضان ...!! 🌷مرحله پنجم عملیات [عملیات رمضان] شروع شد. همه‌ چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزر‌های جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمنده‌ها جلو می‌رفتند. باید روبروی دژ خاکریز می‌زدند تا عراقی‌ها، نیرو‌های پراکنده‌ شده در بیابان را نزنند. قرار شد نیرو‌های حاج همت از غرب دژ و نیرو‌های احمد از شرق آن، زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند. 🌷هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام‌وقت کار کردند. فقط کسی از لودر پیاده می‌شد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانک‌های عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقی‌مانده آرایش گرفته بودند و به‌نوبت شکاف بین دو سد خاکی را می‌کوبیدند. 🌷در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می‌خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته می‌ماند. احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد. 🌷طاقت ایستادن نداشت، با این‌حال نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. رفت سراغ بچه‌های زرهی و مهندسی. چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو، روبروی عراقی‌ها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک راه بیندازند تا دید آن‌طرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم. 🌷ساعتی بعد یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه‌ها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه می‌دادند و قربان صدقه‌اش رفتند تا با همان حال‌ و روز دوباره نشست پشت فرمان. چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده‌ی خسته، زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. 🌷نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند، اما ۱۰۰ متر باقی‌مانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکی‌های ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دو سر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید احمد کاظمی 📚 کتاب «مثل من و تو (زندگی‌نامه شهید احمد کاظمی)» به نویسندگی یحیی نیازی محقق و نویسنده مرکز اسناد ✍️ 🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس" https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ▫️ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
📗پی دی اف | #کتاب ⚪️ #عملیات_رمضان ✅ بمناسبت سالگرد عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ ، جبهه جنوب
⚪️ خاطره ای از عملیات رمضان ...!! 🌷مرحله پنجم عملیات [عملیات رمضان] شروع شد. همه‌ چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزر‌های جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمنده‌ها جلو می‌رفتند. باید روبروی دژ خاکریز می‌زدند تا عراقی‌ها، نیرو‌های پراکنده‌ شده در بیابان را نزنند. قرار شد نیرو‌های حاج همت از غرب دژ و نیرو‌های احمد از شرق آن، زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند. 🌷هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام‌وقت کار کردند. فقط کسی از لودر پیاده می‌شد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانک‌های عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقی‌مانده آرایش گرفته بودند و به‌نوبت شکاف بین دو سد خاکی را می‌کوبیدند. 🌷در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می‌خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته می‌ماند. احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد. 🌷طاقت ایستادن نداشت، با این‌حال نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. رفت سراغ بچه‌های زرهی و مهندسی. چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو، روبروی عراقی‌ها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک راه بیندازند تا دید آن‌طرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم. 🌷ساعتی بعد یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه‌ها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه می‌دادند و قربان صدقه‌اش رفتند تا با همان حال‌ و روز دوباره نشست پشت فرمان. چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده‌ی خسته، زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. 🌷نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند، اما ۱۰۰ متر باقی‌مانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکی‌های ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دو سر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید احمد کاظمی 📚 کتاب «مثل من و تو (زندگی‌نامه شهید احمد کاظمی)» به نویسندگی یحیی نیازی محقق و نویسنده مرکز اسناد ✍️