فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای از اسرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان امام حسین ع از لشکر امام حسین ع .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "سید بلبلی" پس از سه دهه از پایان جنگ
🌻ابوشهاب، از فرماندهان لشکر 14 امام حسین (ع) از آن دوران می گوید
💠 مرور خاطرات با آقا سیدعلی موسوی، رزمنده اعزامی از اصفهان (دوران #دفاع_مقدس )
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
📸به کانال"دفاع مقدس"بپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبرد در خط مقدم (۱)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان امام حسین ع - لشکر 14 امام حسین - دوران دفاع مقدس
دفاع مقدس
📸تصوير ويژه از سردار قاآنی ، فزمانده نیروی قدس سپاه در دوران #دفاع_مقدس
📷 این عکس مربوط به جلسه تودیع و معارفه فرمانده لشکر ۲۱ امام رضا(ع) در سال ۶۶ در بانه است که طی آن حاج اسماعیل قاآنی سکان فرماندهی این لشکر را به شهید محمدجواد مهدیانپور سپرد.
▫️کادر فرماندهی لشکر ۲۱ امام رضا(ع) نیز در این تصویر حضور دارند.
☑️ @DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ | حضور زنان در دفاع مقدس
💠 امام خمینی: من وقتی فعالیت بانوان را در پشتیبانی از رزمندهها میبینم، از خودم خجالت میکشم
🆔 @DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| ننه عصمت- دیروز برای رزمندگان جبهه، دستکش می بافته، امروز برای مرزداران کشور دستکش می بافد...
🆔 @DefaeMoqaddas
😂 هواپیما سولاخه ...
ظهر روز یکشنبه 25 اسفند 1364، در جاده فاو – ام القصر عراق، خمپاره 80 میلیمتری جلوی پایم منفجر شد و هفت هشت تا ترکش بدنم را آبکش کرد. هرطوری که بود، بچه ها کمک کردند و با آمبولانس به اهواز منتقل و در بیمارستان شهید بقایی بستری شدم.
صبح روز سهشنبه 27 اسفند با آمبولانس به فرودگاه اهواز رفتم و همراه بقیۀ مجروحین، با برانکارد تا نزدیک هواپیما منتقل شدیم.
یکی از خلبانان جلو آمد و کنارم نشست. دستی بر سرم کشید، صورتم را بوسید و با لحنی محبتآمیز گفت:
- ما از روی شما خجالت میکشیم که نمیتونیم مثل شما خدمت کنیم.
با وجودی که بنابر گفتۀ خودش چهار روز تمام پشت هواپیما بود و چشمانش حسرت یک لحظه خواب را میکشید، ولی حرفهایش بهشدت در روحیهام اثر گذاشت.
هواپیما تونل درازی بود که در دوطرف آن، برانکاردهای پارچه ای قرمز رنگ در چهار طبقه روی هم تا انتها قرار داشتند. دقایقی بعد آمادۀ پرواز شد و روی باند شروع به حرکت کرد.
چیزی تا پرواز نمانده بود که ناگهان ایستاد. معلوم شد هواپیماهای عراقی به اهواز حمله کردهاند و وضعیت قرمز است. هواپیمای «سی 130» با تمام مسافرانش که جز مجروحها نبودند، وسط باند از حرکت بازماند.
شکر خدا دقایقی بعد خطر رفع شد و هواپیما به حرکت افتاد.
صدای ناله مجروحین در هواپیما به گوش می رسید و کادر پزشکی و کادر پروازی به آنها کمک می کردند.
ناگهان یکی از مجروحین که در برانکارد پایینی جلوی من قرار داشت، فریاد زد:
- هواپیما سولاخه ...
این فریاد، آنهایی را که به زور خوابیده بودند، پراند. همه وحشت کردند.
هواپیما سوراخه؟ یعنی چی؟ ...
کمک خلبانها به طرفش دویدند که ببینند قضیه از چه قرار است. صدای خنده آنها که بلند شد، جویا شدم ببینم ماجرا چی بوده.
وقتی فهمیدم یکی از مجروحین که در طبقات بالا قرار داشته، خودش را راحت کرده است، از خنده اشکم درآمد.
قطراتی که از بالا روی پایینی ها جاری شده بود، آنها را ترسانده و فکر کرده بودند هواپیما سوراخ شده و آب باران به داخل جاری شده است!
وقتی فهمیدند قضیه از چه قرار است، ناراحت و عصبانی شروع کردند به غُر زدن.
ساعتی بعد هواپیما در فرودگاه تهران بر زمین نشست و ما را پیاده کردند. مجروحین را بین آمبولانسها تقسیم کردند و من را هم به بیمارستان «آیتالله طالقانی» اعزام کردند در منطقۀ ولنجک در شمال تهران.
( داودآبادی)
🆔 @DefaeMoqaddas
💠 برای این روزهای از هم گریزیمان
اسفند 1364
عملیات والفجر 8
جاده فاو به ام القصر
عقربههای وحشتزدۀ ساعت، 30/4 صبح را نشان میداد. از همان مسیری که آمده بودیم، راهی عقب شدیم. در مسیر، تعدادی از پیکرهای مطهر شهدا که برای شکستن خط و زدن دوشکا جلو رفته بودند، به چشم میخورد.
در آن میان چشمم به دونفر افتاد که ظاهر لباسشان که بادگیر بود، نشان میداد ایرانی هستند. جلوتر رفتم و دستی به شانۀ یکی از آنها زدم. فکر کردم زنده یا مجروح باشند. گفتم:
- اینجا چیکار میکنید؟ زود باشید بلند شید بریم، الان عراقیا میرسند.
متوجه شدم دو نوجوان هستند که بهشهادت رسیدهاند. مثل اینکه خیلی باهم دوست بودهاند و در آخرین لحظه صورت بر صورت یکدیگر گذاشتهاند.
خیلی دوست داشتم ببرمشان عقب، ولی کاری از دستم برنمیآمد. دشمن بهدنبال ما درحال پیشروی بود. سعی کردم آنان را حرکت دهم، ولی جنازهها سنگین بودند. بغض گلویم را گرفت.
دقایق کوتاهی که بالای سرشان بودم، شروع کردم با خودم کلنجار رفتن:
آه خدا، کاشکی یه قدرتی بهم میدادی تا بتونم اینا رو ببرم عقب. اگه این کار رو میکردی خیلی خوب بود. اگه همون دو ساعت پیش، وقتی با بچهها میرفتیم عقب، خودم رو بهشون میرسوندم و قضیه رو میگفتم، الان اینا اینجا نبودند..
چقدر آروم کنار همدیگه دراز کشیدن. اول که دیدمشون، خیلی جاخوردم. خب عجیب هم بود. دونفر که پایین خاکریز دراز کشیدن و صورتاشون رو چسبوندن به هم. خشکم زد.
کاشکی روش رو برنگردونده بودم. خونِ خالی بود. مثل اینکه تیر به گلوش خورده بود و خون از حلقش زده بود بیرون.
ولی اون یکی انگار دیرتر شهید شده بود که تونسته بود خودش رو به این برسونه و صورتش رو ببوسه. چشماش که داغون شده، چه جوری این رو پیدا کرده؟ اونم توی تاریکی شب که ستارههاش خمپاره و تیره.
خوش به حالشون. حتماً خیلی باهم جور بودهاند. اصلا شاید برادر بودند. قیافههاشون که میخوره. انگار اون یکی، دو سال بیشتر از این نداشته باشه.
حالا چهجوری اینا رو ببرم عقب؟ من که قدرتش رو ندارم. تازه اگر هم بتونم، یکی رو میبرم عقب. اون یکی دیگه چی؟ نمیشه که همینجوری ولش کنم و برم. اینا که اینجوری همدیگه رو دوست داشتن و اینقدر به هم علاقه داشتند که صورت به صورت هم شهید شدند، مگه من میتونم جداشون کنم؟
خدایا، خودت یه قدرتی بده تا هر دوی اینا رو ببرم عقب. از همون اول که از خاکریز زدیم بالا، هی به خودم گفتم از بچهها عقب نیفتم.
هوا هم که داره روشن میشه. حالا چیکار کنم؟ گیج موندم.
خدایا خودت یه کاری بکن. از من که دیگه کاری ساخته نیست. حتی فرصت ندارم که روشون خاک بریزم. اگه اینجا بمونند که مفقود میشن. عین بچههای دستۀ یک.
خدابیامرزا چقدم سنگینن. نمیشه هیچکدومشون رو تکون داد؛ هر دو تاشون عین هَم و هموزن هم. چقدرم قشنگن. عین دوتا برگ سرخ گل لاله که از شاخه جداشون کرده باشند و گذاشته باشندشون کنار آتیش. سرخ سرخ؛ عینهو خون. خون چیه؟ مثل یه تیکه خورشید. اصلا شدهان مثل خود آفتاب.
همین بادگیر و سربند سبزشون نشون میده که بسیجی هستند وگرنه منم نمیشناختمشون. اونقدر جنازۀ عراقی ریخته اینجا که معلوم نیست چه خبر بوده. حتماً بدجوری درگیر بودن.
نمی دونم توی 34 ساله گذشته، کسی تونست اونا رو پیدا کنه و بیاره عقب؟!
نقل از کتاب: از معراج برگشتگان
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ کانال"دفاع مقدس"
💦 اشک های دخترکی بر بالین پدر شهیدش😔
💕 دخترها عجیـــــب..... بابایی هستند!
🔹 دوران #جنگ_تحمیلی
🌴 روز پدر مبارک🌹
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ کانال"دفاع مقدس"
هدایت شده از دفاع مقدس
روز مرد نداشتند
لیکن روزها را مردانه ساختند
تنها جورابشان سوراخ نبود
که پیکری سوراخ شده
از گلوله و ترکش داشتند
پاس میداریم
یاد مردان مردِ سرزمینمان را🌹
🌴 دلاورمردان #هوانیروز ارتش
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ کانال"دفاع مقدس"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 پدر شهیدان #افراسیابی در جبهه
💕 پدر پنج شهید و دو جانباز
🌿 دوران #دفاع_مقدس
🌷 شهید ابراهیم افراسیابی
🌹 شهید اسماعیل افراسیابی
🌷شهید امیر افراسیابی
🌹شهید جواد افراسیابی
🌷 شهید رضا افراسیابی
. . . 🌿 جانبازان محسن و حبیب افراسیابی
💐 #روز_پدر مبارک
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ کانال"دفاع مقدس"
📆 17 اسفند 1362 – شهادت سردار خیبر حاج ابراهیم همت
🔹متولد 1334- شهرضا (اصفهان)- او پس از گذراندن دوره سربازی، به جرگه گروه های انقلابی پیوست. وی در جریان ناآرامی های کردستان، آستین همت بالا زد و به نبرد با گروهک های الحادی شتافت.
🔸ابتدا معاون فرهنگی سپاه پاوه بود و پس از شهید بزرگوار ناصرکاظمی، فرماندهی سپاه پاوه و اورامانات را به عهده گرفت.(مهر59 تا دی ماه 60). در طی این مدت توانست با انجام عملیات های مختلف، روستاها و مناطق آلوده را از لوث وجود ضدانقلاب پاکسازی کند.
▪️همت در این زمان، عملیات مشترکی را نیز با سپاه مریوان به فرماندهی حاج احمد متوسلیان انجام داد. عملیات پیروزمند محمد رسول الله(ص) که در داخل مرز عراق (شهر طویله ...) انجام گرفت. این عملیات، از آغاز تجاوز عراق به ایران، اولین هجوم به داخل مرز عراق محسوب می شد.
🌀محسن رضایی پس از به عهده گرفتن فرماندهی سپاه، در جریان بازدیدی که از مناطق مختلف غرب کشور داشت، متوسلیان و همت را بسیار مستعد تشخیص داد، لذا با هماهنگی شهید بروجردی و شهید ناصرکاظمی(فرماندهان سپاه غرب و کردستان) این دو نفر را برای عملیات فتح المبین به جنوب فراخواند و این نقطه آغازی بود برای تشکیل تیپ27 محمد رسول الله(ص)
🔺همت در فتح المبین، مسئول ستاد تیپ و در عملیات بیت المقدس، جانشین احمد متوسلیان( فرمانده تیپ27) بود. درپی به اسارت درآمدن متوسلیان توسط اسرائیلی ها و در عملیات رمضان که در تابستان61و در شرق بصره انجام گرفت، همت فرماندهی تیپ را به عهد گرفت.
💠 همت در والفجر مقدماتی، مسئول سپاه 11 قدر بود که شامل: لشکر۲۷ ، لشکر۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) می شد. سرانجام در عملیات خیبر، در جزیره مجنون، و در هفدهم اسفند ٦٢، این جان ناآرام و شیدای همت، بهانه وصل به معبود را با تركشی كه بر پیكرش نشست، پیدا كرد و شهد دلنشین شهادت را لاجرعه سر كشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 17 اسفند 1362 – شهادت سردار خیبر حاج ابراهیم همت
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🎥 فیلم| شهید همت: اگر انسان خودسازی نکرده باشد، شیطان او را از اعلا درجه به درک اسفل می کشاند
🆔 @DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| تصاویری از شهید حاج ابراهیم همت در سنگر فرماندهی
💠 در حال هدایت عملیات از طریق بیسیم مخابرات
🆔 @DefaeMoqaddas
🌴 آخرین سخنرانی #شهید_همت
▫️روز دهم عملیات خیبر بدستور ق فتح، عملیات درمحور طلائیه وکوشک متوقف شدونیروهای لشکر27برای بازسازی،عازم دوکوهه شدند.14اسفندبود که همت جزیره راترک کردو واردپادگان دوکوهه شد.شهیداکبر زجاجی به پیشواز اورفت وگفت:حاجی به دادمون برس!نیروها خسته شدن وبریدن.ازطرفی چون ماموریتشان تموم شده، میخوان برگردن شهراشون.
#حاج_همت باشنیدن این خبر کمی بهم ریخت.اگر نیروها بشهرهایشان بازمیگشتند،عملا لشکر هیچ عقبه ای نداشت.
اونیروها را درمیدان صبحگاه دوکوهه جمع کردو درنطق آتشینی گفت:.
🔹ماهرچه داریم ازشهدا داریم وانقلاب خونبارما،حاصل خون این عزیزان است.درهیچ کجای تاریخ ومقررات جنگ وتاکتیک جنگ، هیچکس یاگروهی نتوانسته بگوید این عملیات پیروز است یانه.تنهاچیزی که مهمه٬حرکت در راه خداست.خداوندشکست میدهد،پیروزی هم میدهد،مابایدبه او اتکاداشته باشیم.عملیات بدست دیگریست،دست مانیست که سخت باشد یاآسان.دیدگاه های ما مادیست،امازیربنای جنگمان معنویتست.ما این جنگ راباخون خود پیش میبریم
⚪️بعداز این سخنرانی،تمام کسانیکه قصدبازگشت داشتند،باچشمانی نمناک وعزمی راسخ،آمادگی خودرابرای حضوردرصحنه نبرداعلام کردند
@DefaeMoqaddas