دستهای مهربان پرستاران در مداوای مجروحین جنگ
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
📷 مجاهدتهای پرستاران در دوران دفاع مقدس از دریچه لنز دوربین
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🔖برگی از ایثارگری پرستاران در دوران دفاع مقدس
📍امدادگری که ماسک خود را به مجروحین داد
🔹روایت جهادگری پرستاران و امدادگران در دوران دفاع مقدس به خوبی به نقش این قشر پرتلاش در برهههای حساس میپردازد. آمنه وهابزاده از جمله بانوان امدادگری است که در خاطرات خود در همین رابطه میگوید: «آن زمان در عملیات والفجر 1 که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض میکردم که هواپیماهای بعثی منطقه را بمباران کردند.
🔹پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمده و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحين را نجات دهم. بوی سیر «گاز خردل شیمیایی» در همه منطقه پخش شده بود، به سرعت ماسکم را زدم، ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش میکردم ماسک ندارد. برای همین ماسکم را برداشتم و به صورت آن مجروح زدم.
🔹صورتم و چشمانم خیلی میسوخت و بدنم شروع به خارش کرد و دستانم تاول زد. به طوری که تاولهای روی صورتم آویزان شده بود، آنقدر که بیهوش شدم. از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند. یادم هست که آن جانباز در بیمارستان صحرایی فریاد میزد این خواهر جان مرا نجات داد.»
✅ کانال "دفاع مقدس"
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
اندیمشک - سال ۱۳٦۲
مداوا و پرستاری از مجروحین جنگ
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
گاهِ گلوله باران
دستانِ صمیمی تو ؛
مرهم زخمهای مردان خدا بود
و دستان خدا مرهم زخمهای تو ...
اندیمشک ۱۳٦۲
عکاس : سعید صادقی
#روز_پرستار_مبارک
#زنان_و_دفاعمقدس
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
📷 پرستاری از مجروحان جنگ
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
💠 خاطرات پرستار دوران جنگ، سرکار خانم "مریم کاتبی"
🔹بر عکس بانوانی که به صورت داوطلبانه و با شجاعت به جبهه می رفتند اصلا شجاع نبودم. با آغاز تحرکات ضدانقلاب در کردستان شهید دکتر فیاض بخش(وزیر کابینه شهید رجایی) از من خواست که به سنندج بروم اما من قبول نمی کردم و دکتر تصمیم گرفت که این مساله را با مرحوم مادرم در میان بگذارد.
🔸مادرم به من اصرار کرد که به استان کردستان بروم اما من باز هم سز ناسازگاری گذاشتم چرا که اصلا دوست نداشتم به آنجا بروم و حتی به او گفتم: تو می خواهی من را به کشتن بدهی. با تمام این ناخرسندی ها من به کردستان رفتم در آنجا با شهید محمد بروجردی ملاقات کردم. او از من پرسید که دوست داری به پاوه بروی یا مریوان؟ من که از قبل می دانستم اوضاع شهر پاوه بسیار خطرناک است بی درنگ گفتم مریوان!
▪️دیدن صحنه هایی از شجاعت ، ایثار و مظلومیت رزمندگان باعث شد تا آخرین روز جنگ در جبهه بمانم و در آخر هم بعد از عملیات «مرصاد» با اشک جبهه را ترک کردم.
🔺پس از ختم غائله کردستان و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان «ماما» به جبهه جنوب رفتم و در بیمارستان شهید «کلانتری» اندیمشک حضور یافتم. در ماه رمضان سال 1362 در پی عملیات «والفجر» دشمن چند پاتک به ما زد که در آن تعداد زیادی از رزمندگان مجروح شدند. از جمله رزمندگانی که در این پاتک ها به شدت مجروح شده بودند می توان به نیروهای گردان تخریب استان فارس اشاره کرد چرا که آنها بر اثر انفجار «مین»، از ناحیه دست و پا دچار آسیب دیدگی شده بودند.
▫️در آن سال من مسئول بخش «ریکاوری» بودم و با پایان یافتن کارم در این بخش به اتاق های دیگر سر می زدم. با ورود به بخش «ارتوپدی» به همراه دوستانم مجروحان را پانسمان می کردیم. بعد از پایان کارهای این بخش نیز باید غذای مجروحان را آماده می کردیم و به آنها می دادیم.
🔹وقتی به آشپزخانه بیمارستان رفتم تا برای مجروحان غذا بیاورم متوجه شدم که ناهار آنها قورمه سبزی است و از آنجایی که روزه بودم و بسیار قورمه سبزی را دوست داشتم گفتم: «وای خدا چند ساعت دیگر باید تا افطار صبر کنم؟» ─ پرستاران، مسئول غذا دادن به مجروحان بودند. در میان آنها رزمنده ای بود که هر دو دست و پاهایش شکسته بود به همین دلیل باید من به او غذا می خوراندم. با هر قاشقی که به دهان او می گذاشتم اشک می ریخت تا اینکه به قاشق ششم رسید.از او پرسیدم: «چرا اشک می ریزی؟» چیزی نگفت دوباره پرسیدم تا اینکه گفت: خدا من را بکشد ، شما باید در حالی که روزه هستید به من غذا بدهید. از قورت دادن آب دهانتان معلوم است که با هر قاشق که من می خورم شما نیز دلتان می خواهد از این قورمه سبزی بخورید!
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
💠 خاطره دیگر: در ماه رمضان سال 1360 برق اندیمشک بر اثر موشک باران عراق قطع شد. در آن زمان آب بیمارستان ها از طریق پمپ هایی که با برق کار می کردند تامین می شد. هوا به شدت گرم بود و هیچ وسیله خنک کننده ای نداشتیم. برای آنکه بتوانیم گرما را تحمل کنیم بر روی کاشی های بیمارستان می خوابیدیم تا کمی از حرارت بدنمان کاسته شود و چون احساس می کردیم که شاید کاشی ها بر اثر ریختن خون مجروحان نجس شده باشد خدا خدا می کردیم که برق تا زمان افطار وصل شود.
🔹ماه رمضان سال های 59،60،62 به دلیل شرایط سخت از جمله ماه هایی بود که به سختی روزه گرفتیم اما این روزه داری عاملی بود تا دامنه صبر و استقامتمان را در برابر مشکلات افزایش دهیم.
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
پرستاری بالی است برای پرواز
در آسمانِ رضایت خدا ...
#روز_پرستار
#مجروحین_دفاعمقدس
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
پرستاری بالی است برای پرواز در آسمانِ رضایت خدا ... #روز_پرستار #مجروحین_دفاعمقدس ▪️ ایتا http
#روز_پرستار
بر مرهم گذاران زخمها
در روزهای آتش و خون مبارک
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
مقام معظم رهبری :
پرستار ؛ فرشته رحمت برای بیمار است.
#زنان_و_دفاعمقدس
#روز_پرستار_مبارک
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
پرستاری ؛
هنرِ نقاشی لبخند
بر بوم دردهـاسـت ...
#زنان_و_دفاعمقدس
#روز_پرستار
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
پرستاران التیامبخش
زخمهای عشق و ایثار
در دفاع مقدس بودند ...
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
خـواهرم ...
حضور زینبگونه تو در دفاعمقدس
هرگز فراموش نخواهد شد ...
اهواز ۱۳٦۱
عکاس: محمدحسین حیدری
#زنان_و_دفاع_مقدس
#روز_پرستار_مبارک
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
مادرم ؛
هرگاه خواستی شهادتم را
به رُخ انقلاب بکشی ؛
زینب را بیاد آور ...
#دستنوشته_شهید
#سردار_صادق_مزدستان
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
همسران جانبازان ،
پرستارانی که خود جانبازند ...
#همسران_زینبی
#روز_پرستار_بر_شما_مبارک
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقش زنان در دفاع مقدس
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
#خواهران_زینب
در جنگ قشر پزشکی و پرستاری و امدادی که به صورت اعزامی به جبهه می رفتند، محجبه بودند. مشخصه ما حجاب مان بود و ما را به عنوان "خواهـران زینـب" میشناختند.
در اوج بی حجابی ما حجاب داشتیم. من آن وقتها با همین ترکیب چادر جلو دوخته، مقنعهی بلند و چانه دار که تازه هم باب شده بود و مانتو شلوار کار میکردم.
اوایل جنگ در ادارات و بیمارستانها هنوز پرسنل بی حجاب بودند. پرستاران آن زمان کلاه داشتند و روپوش سفید آستین کوتاه با جوراب و کفش سفید می پوشیدند. پوشش شان مربوط به قبل از انقلاب بود. لباس آنها چسبان بود و درست به هیکل شان می نشست. ما را که حجاب داشتیم، مسخره میکردند. در سال های ۵۸ و ۵۹ چادر و مقنعه برای برخی لباس غریبی بود. اوایل انقلاب کمتر کسی مقنعه دوختن بلد بود.
در مسجدها و مدرسه ها همه جور کلاس فرهنگی و آموزشی برگزار می شد، دوختن مقنعه و چادر را هم یاد می دادند. ما زیر نگاه سنگین اطرافیان بودیم. نگاه سنگین دیگران را حس می کردم، ولی ما تحمل میکردیم و از اسلام و حجابمان دفاع هم میکردیم و حرف و حدیث ها هیچ تأثیری روی ما نداشت. این موضوع را برای خودمان حل کرده بودیم. اصلا احساس کسر شأن نمیکردیم. حجاب بر روحیه ی رزمندگان بسیار مؤثر بود و در تقویت روحیهی آنها تأثیر زیادی داشت. حضور ما در جبهه موجب دلگرمی رزمندگان میشد.
در هنگام تحویل دارو و یا تزریق آمپول، بعضی از رزمندگان می گفتند: ما نمی خواهیم پرستاران بدحجاب به ما دارو بدهند یا آمپول تزریق کنند و زخم هایمان را درمان کنند... سخت شان بود. بیشتر پرستاران حجاب درستی نداشتند. آنها همچنین می گفتند:
حرف زدن با این پرستارهــا برایشان گناه محسوب خواهد شد و از این که آنها کارهای پرستاری شان را انجـام میدهند، ناراحت بودند.
اما چاره ای نداشتند و می گفتند:
به خواهران رزمنده و محجبه بگویید باید آنها کارهای پرستاری ما را انجام دهند.
مجروحان وقتی ما را در کنار خود می دیدند، بیشتر روحیه میگرفتند. با ما راحت بودند و هر پیغامی داشتند به ما میگفتند. وقتی میدیدم که رزمندگان با حجاب من خوشحال میشوند، حجابم را کاملتر میکردم.
📚 منبع : بخشی از کتاب دادا
خاطرات سرکار خانم عزت قیصری
#زنان
#دفاع_مقدس
#روز_پرستار_گرامیباد
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فرقی نمیکند
مَرد باشی یا زن
تا در میدانِ نبرد باشی!
زن هم که باشی
میتوانی مَردِ میدان شوی،
مگر نه اینکه از دامن زن
مرد به معراج میرود ؛
مگر نه اینکه حسین (ع)
مادرش زهرا سلاماللهعلیها
و یاور و خواهرش زینب(س) است،
مگر نه اینکه کربلا در کربلا میماند
اگر زینب (س) نبود...
📸 عکاس : ساسان مؤیدی
راه شهیدان زینبوار ادامه دارد
#مادران_زینبی
#دفاع_مقدس
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🔰 امام خمینی(ره)
مکرر دیدیم که زنان بزرگواری زینب گونه فریاد میزنند که فرزندان خود را از دست داده و مفتخرند به این امر؛
و میدانند آنچه به دست آوردهاند بالاتر از جنات نعیم است، چه رسد به متاع ناچیز دنیا.
۲۶ بهمن ۱۳۶۱
🌴 ولادت با سعادت حضرت زینب کبری(س) و روز پرستار مبارک🌷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
💠 در مقاومت 45 روزه خرمشهر، خواهران نیز به دفاع از شهر میپرداختند ولی با اصرار شهید جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر، آنها صحنه نبرد را ترک کردند زیرا احتمال به اسارت رفتن آنها بود.
🔹جهان آرا خطاب به خواهران در واپسین لحظات اشغال خرمشهر چنین میگوید:
جهان آرا سخن هایی پر از سوز
بگفتا بر زنان در واپسین روز
شما ای مادران به ز جانم
الا ای خواهران پرتوانم
کنون دشمن به پشت در رسیده
دگر دوران هجران بر رسیده
رها باید کنید این شهرتان را
و دانم کین فزاید قهرتان را
ز هر سویی ببارد ترکش و نار
رها سازید سنگرها به اجبار
نمی خواهم روید اندراسارت
که میآرندتان اندر حقارت
شماها دین تان دیگر ادا شد
در این ره جان جمعی تان فدا شد
بهر مجمع که پس از این رسیدید
بگویید آنچه در این شهر دیدید
ز مظلومیت یاران بگویید
برای این عزیزان چاره جویید
چو زینب یادشان احیا نمایید
حقیقت بر همه افشا نمایید
امام و رهبرم را نیز بینید
برای درد دل نزدش نشینید
بگویید از شهیدانی که رستند
و دل در آستان عشق بستند
بگویید این مکان قحط فشنگ است
به تا کی نزد مسئولین درنگ است
عدو با تانک های پیشرفته
و توپ و میگ، خط ها را شکسته
وماباکوکتل وبرنو بدستیم
چهل روزی ره آنان ببستیم
نبردتن به تن گردیده آغاز
و ما اندک شمار و جمله جانباز
من و یاران دگر فرصت نداریم
که بر دیدار او همت گماریم
حضوری مستمر اینجا نمودید
و حتی بر عدو آتش گشودید
ز ایثارزنان در راه ایده
بمانندِ شماها کس ندیده
چو ملت نقشتان را یاد آرند
بر این ایثارتان عزت گذارند
دگر خارج شوید از صحنه جنگ
که تا بر ما نگشته این مکان تنگ
برفتند و به پشت خط رسیدند
دگر هرگز جهان آرا ندیدند
پس از آن رازقی ممد و یاران
شدند اندر ره حق رهسپاران
—( برگردان به شعر، توسط: رازقی)
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
#خاکریز_خنده 🤣
#طنز_صبحگاهی 🌱
گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟"
گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم".
گفتم:" خب!
گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار می دید.فقط دیدم چند تا حوری دور و برم قدم می زنند.😅
یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام.
خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اما صدام در نمی اومد.
تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد!!
می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛ اما نمی شد.
داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم.
خوشحال شدم. گفتم: حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟!
خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.
بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدر درد می کنه؟!
داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد تو بدنم.😅
صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد.
چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره؟ خنده ام گرفت.
گفت:" چرا می خندی؟".😁
دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه که این حوری نیست ... ؟!😂😂
دوران جنگ تحمیلی
#شوخ_طبعی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👆📷 وسط معرکه ...
وقتی چوب لباسی، آویز سرم میشه!!
دوران جنگ تحمیلی
#روز_پرستار_مبارک
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت بیست و ششم:
همه سعی میکردیم با شرایط جدیدمان کنار بیاییم زینب به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. او راحت تر از همه ما شرایط را پذیرفت. بلافاصله بعد از شروع درسش در مدرسه فعالیت هایش را از سر گرفت یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می.کرد برای درسش هم خیلی زحمت کشید در طول سه ماه خودش را به بقیه رساند و در خرداد ماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت شهلا و زینب با هم مدرسه میرفتند زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیر میخرید و میخورد خیلی آب انجیر دوست داشت. در مدرسه زینب، دو تا دختر که سالها با هم دوست صمیمی بودند در آن زمان با هم قهر کرده بودند زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود، با نامه نگاری آن دو را به هم نزدیک کرد و بالأخره آشتی داد. او کمتر از سه ماه در آن مدرسه بود ولی هم شاگردی هایش علاقه زیادی به او داشتند.
در همسایگی ما در اصفهان، دختری هم سن و سال زینب زندگی میکرد که خیلی دوست داشت قرآن خواندن یاد بگیرد. زينب از او دعوت کرد که هر روز بعد از ظهر به خانه ما بیاید زینب روزی یک ساعت با او تمرین روخوانی قرآن میکرد بعد از چند ماه آن دختر روخوانی قرآن را یاد گرفت همسایه ما باغ بزرگی در آن محله .داشت آن دختر برای تشکر از زحمتهای زینب یک تشت پُر از خیار و گوجه و بادمجان و سبزی برای ما آورد آن روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم زینب با محبتهایش همه را به طرف خودش جذب میکرد و مایه خیر و برکت خانه ما بود. شش ماه در محله دستگرد ماندیم وقتی آخر سال برای گرفتن کارنامه زینب به مدرسه اش رفتم، مدیر مدرسه از او تعریف کرد. یکی از معلمهایش آنجا بود و به من گفت دخترت خیلی مؤمنه. افتخاری بالاتر از این برای یک مادر نیست که بچه هایش باعث سربلندیاش باشند. خدا را شکر کردم که زینب و خواهر و برادرهایش همیشه باعث سرافرازی من بودند.
حميد يوسفيان در خرداد سال ۶۰ شهید شد. پیکر او را به اصفهان آوردند و در تکه شهدا دفن کردند، شهادت حمید خیلی دلم را سوزاند اگر حمید و خانواده اش به ما کمک نمی کردند معلوم نبود که سرنوشت من و بچه هایم چه میشد ما در مراسم تشییع حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع بیاید، اما به من و مادر بزرگش خیلی سفارش کرد و گفت شما حتماً شرکت کنید بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند. مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دید که شهیدی آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر حمید گذاشته است او گفت توی خواب اون شهید رو خوب میشناختم انگار خیلی با ما آشنا بود.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت بیست و هفتم:
من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به تکه شهدا می.رفتیم زینب علاقه زیادی به شهدا داشت هر بار که برای تشییع آنها به گلزار شهدای اصفهان می میرفت مقداری از خاک قبور شهدا را میآورد و تبرکی نگه می داشت. زینب هفت میوه درخت کاج و هفت مشت خاک تبرکی شهدا را در بین وسایلش گذاشته بود، هنوز در محله دستگرد بودیم که یک روز همراه زینب برای زیارت به تکه شهدا رفتیم. زينب من را سر قبر زهره بنیانیان از شهدای انقلاب بُرد و گفت مامان نگاه کن فقط مردا شهید نمیشن زنا هم شهید میشن. زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند. ماه آخری که در محله دستگرد بودیم مینا و مهری همراه مهران پیش ما آمدند. همزمان با آمدن بچه ها بابای مهران هم از ماهشهر به اصفهان آمد. او تصمیم گرفت خانه ای در اصفهان بخرد شرکت نفت برای خرید خانه وام میداد این موقعیت خوبی بود که از مستأجری راحت شویم. بابای مهران قصد داشت که با وامش در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد. تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند مینا و مهری برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند. بچه ها محیط غیر مذهبی آنجا را که دیدند با خرید خانه در آنجا مخالفت کردند شاهین شهر بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت و محیطش بسیار باز بود طوری که دخترها توی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه سواری میکردند. جعفر به خاطر همکارهای شرکت نفتی و همشهریهای جنوبی به خرید خانه در شاهین شهر تمایل داشت، مخالفت بچه ها تأثیری در تصمیم او نداشت. بچه ها بعد از تمام شدن مرخصی شان به آبادان برگشتند. من و جعفر هم چند روز برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم، مادرم پیش بچه ها بود. بعد از برگشتن از تهران بابای بچهها خیلی سریع یک خانه دویست متری در خیابان سعدی فرعی هفت خرید و ما از محله دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم.
بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند شرکت نفتیها بعد از سالها کار در مناطق گرم از مسجد سلیمان امیدیه و اهواز برای دوره بازنشستگی به آنجا مهاجرت میکردند تعدادی از جنگ زدههای خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند. ظاهر شهر خوب و تمیز بود، خیابان کشیهای مرتب و فضای سبز قشنگی داشت اما جو مذهبی نداشت.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
دفاع مقدس
🌴 به مناسبت ولادت باسعادت حضرت زینب سلام الله علیها 📢 صوت| مولودی خوانی با صدای حاج #صادق_آهنگران
💐💐 در این روز میلاد، مذاقمان را شیرین میکنیم به دیدن این نامه👆که در زمستان ۱۳۶۵ نوشته شده و موصوع آن: گزارش قسمت قنادی و شیرینیپزی لشکر ۸ نجف اشرف میباشد.
طبق این نامه دست نویس، قنادی لشکر نجف اشرف، طی ۲۷ روز در فاصله ۱۹ دی تا ۱۶ بهمن ۶۵ ، با شش نفر نیرو، توانسته چهار هزار کیلو انواع شیرینی تولید کند. مواد اولیه مورد استفاده این میزان شیرینی، ۸۰ هزار تومان ارزش داشته و شیرینی تولید شده، در بازار ۱۳۱۹۶۷ تومان قیمت داشته. (زمانی که حقوق یک کارمند ۴۰۰۰ بود)
در انتهای نامه نیز تاکید شده که فعالیت این قنادی ادامه دارد و روزانه ۲۵۰ کیلوگرم، تولید شیرینی دارد. این نامه، روی سربرگ های شرکت «انبارهای عمومی خرمشهر» نوشته شده.
از این سربرگهای باقیمانده از دوره قبل از انقلاب، استفاده شده تا از دور ریختن کاغذهای سفید پرهیز کنند, زمانی که کشور در حال محاصره اقتصادی بود و نفت ایران هم به سختی به فروش میرسید.... و ارزاق عمومی مردم با کوپن تأمین میشد.
دوران جنگ تحمیلی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🎥 فیلم| جشن اعیاد و ولادتهای مذهبی - دوران #دفاع_مقدس
🎞 شادی و پخت شیرینی و پخش آن بین رزمندهها
💠 مقر تاکتیکی لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(علیهالسلام)- گردان سیدالشهدا(ع)
🌴 دوران #جنگ_تحمیلی
🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱
💐💐 میلاد حضرت زینب (س) مبارک باد 💐💐
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
السلام علیکِ یا عقیله العرب و العجم
یا زینب کبری سلام الله علیها
ولادت باسعادت حضرت زینب(س) مبارک باد