eitaa logo
دفاع مقدس
3.9هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
11.3هزار ویدیو
937 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 😊 | ⏳ 💠 کسی آبرو ریزی نکنه!! 🔺 روزهای آخر آموزش بود. همه دورتادور سفره نشسته بودیم. از گرسنگی نمی‌دانستیم قاشق را بکنیم توی دهنمون یا توی چشامون. 🔹 فرمانده مقر هم حضور داشت و چند نفر آدم مهم با لباسای اتوکرده هم دور و برش نشسته بودند. فرمانده قبلاً گفته بود از بالا می‌آیند برای بازرسی. یه وقت ضایع‌بازی در نیارید!! - این آخریه، آبروی منو حفظ کنید! 🔸 غذایمان برنج بود و کباب! آشپز برای اولین‌ بار خوش‌اخلاق شده بود. معاون مقر هم در حال که مراقب اوضاع بود، گاهی لبخند ملیحی بر لبانش می نشست. ▪️ خلاصه با آن غذای شاهانه، دلی از عزا در آوردیم! تا اون موقع رنگ کباب را ندیده بودیم!! 🌸 اکبر کاراته گفت: کاشکی بازم بیان! حاج بابایی می‌گفت: آره؛ بلکه یه کم جون بگیریم؛ مُردیم از بس نون و پنیر و خربزه و آش خوردیم! ☘️ داشتیم حرف می‌زدیم که آشپز با یه فیس و افاده‌ای گفت: برادران عزیز، کسی هست که غذا بخواد؟ فرمانده دوست داشت همه با هم بگیم: نه‌خیر، سیر شدیم. دستتون درد نکنه! 🌼 هنوز حرف آشپز تمام نشده بود که همه با هم - هرسیصد نفر- بشقابامونو بردیم توی هوا و گفتیم: مَن مَن! به من بده! من بازم می‌خوام! 🌸 خلاصه با اون جیغ ‌و دادی که راه انداختیم آبرویی برای فرمانده نذاشتیم! ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱 👇👇👇
‼️کبابی که برای اولین بار به لب و دهان بچه‌ها می‌رسید !! ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
🌴 مدار جاودانگی : 🌷سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: 🌈 هر كس به مدار مغناطيسی علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد. او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود. ۹۵/۲/۱۴ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
شڪــر خــدا ... که نـام علــے بر زبان ماست مـا شیعـــه ایم و عشـق علــے هم از آن ماست گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
عقد اخوت ؛ پیمانی که بهشتیان باهم می‌بستند ... گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 چادر سادات ☄️ در اواخر تابستان سال ۶۵ بودیم. در این ایام ماموریتی با گردان به کردستان و در اطراف شهر قروه رفتیم. ظاهراً قرار بود عملیاتی داشته باشیم که کنسل شده بود. ☄️ گروه ما متشکل از تعدادی افراد کم سن و سال و فضول و شیطون که اتفاقا همه جز یک نفر سید بودند. از جمله افرادی که در باند ما بودند شهید سید رحیم بن شاهی، شهید سید حسن سید طبیب، برادر عنافچه و... که کلا پنج یا شش نفر در یک چادر جمع شده بودیم و از قضا این چادر در آخرین گردان بود. ☄️ باید برای آن یک نفر غیر سید هم کاری می کردیم تا همه سید باشیم. لذا قرار گذاشتیم که یک سید، از "سید حسن سید طبیب" کم کنیم و به ایشان بدهیم که او سید بشود😂 یک پرچم سبز سر در چادر زدیم و مشهور شدیم به چادر سادات😂 ☄️ شبها تا دیر وقت بیدار می ماندیم و به شوخی و سرگرمی و سر و صدا مشغول بودیم. بیشتر گردان از دست ما کلافه شده بودند ولی به دلیل کم سنی و پارتی هایی که داشتیم رعایتمان می کردند. تا اینکه بالاخره حاج اصغر (فرمانده گردان)، تصمیم به متلاشی کردن این چادر کرد و هر کدام ما را به یک گروهان فرستاد. و این پایان مشکلات گردان بود که رقم خورد سید عباس امامزاده رزمنده گردان جعفرطیار دوران دفاع مقدس گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
عقد اخوت ؛ دوستی که برادر آدم باشد حرف ندارد ... عقد اخوت که اغلب بعنوان پیمان‌نامه شفاعت در جبهه‌ها مطرح بود، در واقع آرامبخش دلهای بی‌قرار بچه ها در شب‌ های قبل از عملیات بود و چنان آرامشـی به بچه‌ ها تـزریق می شد کـه تمام معادلات جنگی را به نفع ما تغییر می‌ داد. رزمنده‌ ها وقتی با هـم عقـد اخوت می‌ بستند از هـم قـول می‌ گـرفتند که تحت هـر شرایطی دعاگوی یکدیگر باشند؛ از مهم‌ ترین موارد این پیمان‌ نامه ، قسم دادن یکدیگر به اهلبیت (ع) برای شفاعت در آخرت بود به‌طوری‌ که جمله‌ی ثابت این شفـاعت‌ نـامه این بود : " اگـر مـن از اهالی بهشت شدم قول میدهم به بهشت نروم مگر آنکه برادرانم آنجا باشند." گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌗 نماز شب با طعم طالبی- 📄 آنچه می خوانید ، خاطره ای است از یکی از رزمندگان غواص در سال های دفاع مقدس : اوایل سال 65 در پایگاهی بنام شهید شاكری كه در حاشیه رود كارون نزدیك خرمشهر، قرار داشت، آموزش های ویژه غواصی ما شروع شد كه به اقرار همه همرزمان ، روزهای آموزش غواصی شهید شاكری ، از بهترین و پرخاطره ترین روزهای جبهه بود. شوخی ظریفی متداول بود كه بچه ها، وقتی به هم می رسیدند، عنوان می كردند كه بابا این نماز شب هم عجب عطشی میاره...و اونوقت شنونده هم طبعا جملاتی شبیه به این را تكرار می كرد: پیف پپف ،بوی ریا بلند شد... و متعاقب آن خنده و... شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امكان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه شب ، یكدیگر را بیدار كرده ، به نرمی از نردبانی كه قبلا قطعه كامیونی شاید بوده ، پایین آمدیم ، وضو گرفتیم و ذكر گویان به داخل سالن اجتماعات یا همان حسینیه ، وارد شدیم ...سالنی بزرگ بود كه شاید به منظور انبار، ساخته شده بود ، ابتدای درب ورودی حسینیه، چادری برزنتی نصب شده بود كه حكم "كفش كن" را داشت . یخدانی كه معمولا برای نگهداری یخ از آن استفاده می شد هم در همان چادر قرار داشت... وقتی وارد شدیم ، رایحه مسحور كننده ی میوه ای به نام طالبی ، نظرمان را به سمت یخدان معطوف كرد. به حمید گفتم : عجب بویی میده لامصب!! ... درب یخدان را باز كردیم و متوجه وجود تعداد زیادی طالبی سرد شده ، شدیم... وقتی به خود آمدیم كه تعداد زیادی از طالبی ها، با دست پاره شده بودند و به شیوه ای كاملا مرگبار، خورده شده بودند. حمید گفت: بریم دیگه جا ندارم .-گفتم : نماز شب؟ گفت: من با این دل پر توان خم و راست شدن اونم یازده ركعت رو ندارم...یادمان رفت آثار جرم را محو كنیم. برگشتیم، به آرامی بر پشت بام ... و ادامه خواب را اجرا كردیم. صبح، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند كه به یخدان طالبی پاتك زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور كه شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پا شدیم، اصلنم عطش نداریم... گفتیم و انگار بلا گفتیم . همه به سمت ما هجوم آوردند و بعد از یك دادگاه فرمایشی (به طنز) ما دو نفر محكوم به نخوردن طالبی و حضور در هنگام صرف سایر رفقا در مجلس طالبی خوردن شدیم!!! وقتی هوا گرم شده بود و خورشید وسط آسمون ، خود نمایی می كرد، طالبی های سرد، تقسیم شد و ما دو نفر، فقط شاهد خوردن دیگران بودیم و تقریبا همه با ولع می خوردند و از اینكه خیلی می چسبه ، تعریف می كردند...(به قول ما مشهدی ها جیزك می دادن) راوی: عماد سماوات گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
⏳ دوران 🌴 عید غدیر در جبهه ا▫️🔹▫️🔹▫️ 💐عيدالله الاكبر "غديرخم" روز نصب اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام بر پیروان واقعی حضرتش مبارک باد☘️🌼🌸 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💠 خاطره ای از ، فرمانده اطلاعات، عملیات لشکر انصارالحسین(ع)-همدان 👇 🌴 ▫️مثل اجل معلق مقابلمان سبز شدند نه راه پس بود نه راه پیش با اشاره دست به سه نفر همراهم فهماندم که بی صدا بنشینند و خودم هم شانه به شانه یک بوته خار شدم. شب بود به هیچ سهمی از مهتاب اما اگر عراقی ها فقط به دو – سه متری خودشان دقت می کردند هم شناسایی لو می رفت وهم عملیاتی که در پیش بود فقط زیر لب خواندم: "وجعلنا من بین ایدیهم…" خدا کورشان کرد از یکی دو قدمی ما رد شدند بی هیچ اتفاقی بچه های واحد اطلاعات عملیات را جمع کرد و گفت: می ریم ملایر خدمت حاج آقا رضا فاضلیان و رفتیم. حاج آقا اول پیشانی علی آقا رو بوسید و بعد بقیه رو و بعدش شروع کرد به خواندن صیغه عقد اخوت. برگشته بودیم به جبهه که یه بسیجی معرفی شد به واحد. علی آقا خودش عقد اخوت را خواند و گفت: "اول برادریم بعد همرزم" از آن به بعد رسم برادری و عقد اخوت شد سکه رایج اطلاعات عملیات. جلوی من حرکت می کرد که پایم را گذاشتم پشت پاشنه او و نا خواسته کف کفشش جدا شد اتفاق عجیب و غریبی بود توی گشت پشت عراقیا و پانزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی از سر شرم گفتم: علی آقا بیا کفش منو بپوش و با خوش رویی نپذیرفت. راه به اتمام رسیده بود و او مسیر پر از سنگلاخ و خار و خاشاک را لنگ لنگان آمده بود بی هیچ اعتراضی به مقر که رسیدیم چشمانم به تاول ها و زخم پایش افتاد. زبانم از خجالت بند آمد. او هم این حس را در متن فهمید و زبان به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب پرسیدم تشکر چرا؟ گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا و ادامه داد: شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود روضه یتیمان اباعبدلله(ع) 💦 اشک چشمانم را پر کرد —(راوی: همرزم شهید) لشگر انصارالحسین(ع) - همدان ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 پ.ن: این همان هست که گفته بود: اگر کسی میخواهد از سیم خاردار بگذرد، باید از سیم خاردار نفسش عبور کرده باشد. گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲ " https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1