دفاع مقدس
📹 شرح مجاهدت های رزمندگان گردان فجر از لشگر 33 المهدی (عج) {استان فارس} در دوران جنگ از زبان فرمانده
شهید خلیل مطهرنیا.mp3
521.1K
#روایت_فتح
"شهید خلیل مطهرنیا"
📢 صوت | شهید مرتضی آوینی :
🌈 صبح روز عملیات كربلای پنج در محور دریاچهی پرورش ماهی، برادر شهید ناظمپور خود را به دژ تسخیرشدهی دشمن ميرساند تا به شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشكر المهدی ملحق شود. آب كه با عقل تسبیحی خود اهل حق را خوب ميشناسد، بر قایقها آغوش ميگشاید و آنان را بر سینهی نیلگون خویش سبكبار ميلغزاند و به ساحل ميسپارد. آسمان نیز نظاره ميكند و هیچ مرز و حجابی فی ما بین عالم خلق و امر باقی نمانده است. طوفان رعب ميپیچد و به قلب مضطرب دشمن حمله ميبرد. ابر، حجاب خورشید ميشود و چشم پرندگان آهنین را كور ميكند. زمین زیر پای دشمن بيتاب ميشود و از خدا اذن ميخواهد كه دهان بگشاید و سپاه كفر را ببلعد، اما از عالم امر سروش ميرسد: «فمهل الكافرین امهلهم رویدآ.»( فرشتگان به صفوف ما ميپیوندند و سواد سپاه حق در چشم دشمن دوچندان ميگردد.
🌴 دوران جنگ تحمیلی
کانال #دفاع_مقدس
🏴 با کاروان اسرا | ۱۵ #محرم
◾️در این روز، سرهاى مطهر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و شهدای #کربلا را به سوى شام حرکت دادند.
ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️
می شمارم همه طفلان حرم را دائم
رویِ نِی مویِ تو در باد رها افتاده
در فضا رایحه ای روح فزا افتاده
سرِ تو می رود و پیکر تو می ماند
از هم آیاتِ وجودِ تو جدا افتاده
آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند
آتش آن است که در خیمه ما افتاده
دمِ گودال دلم ریخت که انگشتت کو؟
حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده
عاقبت دید رباب آنچه نباید می دید
آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده
من به میل خود از اینجا نروم، می بَرَدَم
تازیانه که به جانِ تن ما افتاده
می شمارم همه طفلان حرم را دائم
وای که دخترکت باز کجا افتاده؟
زجر رفته ست سراغش که بیارد او را
آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده
هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم
دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده؟
"از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند.
زمان هرسال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا. نه این حیات دنیایی، که جانوران نیز از آن برخوردارند.
حیاتی که در خور انسان است،حیات طیبه،حیاتی آن سان که امام داشت، زیستی آن سان که امام زیست."
🌷 شهید سید مرتضی آوینی
ا◽️🌴◽️🌴◽️🌴◽️🌴◽️🌴◽️🌴◽️
☝️📸 عزاداری رزمندگان لشگر ٢٧ حضرت محمد رسول الله (ص)
دوکوهه-حسینیه شهید همت - سال ۱٣۶٣
سید مرتضی آوینی: کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا یعنی چه؟
🌷شهید سید مرتضی آوینی در کتاب #فتح_خون می نویسد:
✍️ «ای دل، نیک بنگر که زبان رمز، چه رازی را با تو می گوید: کلّ ارض کربلا و کلّ یوم عاشورا. یعنی اگر چه قبله در کعبه است، اما فاینما تولوّ فثمّ وجه الله. یعنی هر جا که پیکر صدپاره تو بر زمین افتد، آنجا کربلاست؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره، که در حقیقت. و هر گاه که علم قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره.
کربلا آمیزه کرب است و بلا ... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی که کربلاییان کشیده اند، تشنگیِ راز است. و اگر کربلاییان تا اوج آن تشنگی - که می دانی - نرسند، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی سر و دست و پا افتاده اند. آن شراب طهور را که شنیده ای، تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین است؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین.»
دفاع مقدس
سید مرتضی آوینی: کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا یعنی چه؟ 🌷شهید سید مرتضی آوینی در کتاب #فتح_خون می ن
بسیجی عاشق کربلاست، کربلا را تو مپندار که شهریست.mp3
91.8K
بسیجی عاشق کربلاست، کربلا را تو مپندار که شهریست در میان شهرها و نامی ست در میان نامها
🌷 ۱۲ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت سردار رشید مرتضی زارع
از شهدای محله دولاب
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
می گفت:
"بسیجی از مسجد به جبهه آوردن هنر نیست،
از کوچه و خیابان به جبهه آوردن هنر است"
فرمانده بامرام و دلاور
ا🇮🇷 گردان حضرت قاسم علیه السلام
⚪️ معروف به گردان لوتیها -- { #اخراجی_ها }
ا🇮🇷 تیپ ۱۰ سید الشهدا علیه السلام
🌱 ولادت - ۱۳۳۷/۵/۱ ، جنوب شهر تهران
🕊شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۲ ، حاج عمران (منطقه شمال غرب)، عملیات والفجر ۲
💠 مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۲۸ ردیف ۱۳۴ شماره ۱۱
کانال #دفاع_مقدس
دفاع مقدس
🌷 ۱۲ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت سردار رشید مرتضی زارع از شهدای محله دولاب ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 می گفت: "
🌷 شهید مرتضی زارع دولابی
🌱 در سال ۱۳۳۷ در محله دولاب تهران چشم به جهان گشود. محلهاے كہ عطر و بوے شهادت «نواب صفوی» و مبارزات «آيتالله سعيدی» در آن پيچيده بود. وی در چنین محیط مذهبی رشد یافت. از همان کودکی شوق و رغبت زیادی نسبت به فراگیری علوم قرآنی و کتب مذهبی از خود نشان می داد و همراه پدر به مسجد و مجالس مذهبی می رفت.
مرتضی تحصیلات ابتدایی اش را در مدرسه مساوات و راهنمایی را در مدرسه مترجم الدوله گذراند. پس از دو سال تحصیل در مقطع راهنمایی، درس را رها کرد و به کار آزاد پرداخت و در کنار آن معلومات خود را نیز با مطالعه آثار بزرگان مبارزه و شرح حال ایشان روز به روز افزون مےساخت.
وی مدتی در مغازه عمویش مشغول به کار شد. از آن پس، به رانندگی کامیون و حمل بار به شهرستان روی آورد.
فعالیت سیاسی مرتضی از سال ۵۶ آغاز شد و با شروع انقلاب، گسترش یافت. اعلامیه توزیع می کرد و در مجالس سخنرانان برجسته حضور می یافت. چندین بار نیز توسط عوامل ساواک مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
او یکبار حین فعالیت و مبارزه در خیابان پیروزی توسط ساواک دستگیر شد و دو هفته زیر کتک و شکنجه تاب آورد و دم برنیاورد. بعد از آن، نه تنها دست از مبارزه و فعالیت برنداشت، بلکه مصمم تر از گذشته به به راه خود ادامه می داد. وی همراه مردم انقلابی در تسخیر و تصرف پادگان های ۲۱ حمزه، قصرفیروزه و تسلیحات شرکت کرد.
با ورود جضرت امام به میهن، مرتضی در گروه انتظاماتی، به سرپرستی حجّت الاسلام سید حسین سعیدی (فرزند شهید آیت الله سعیدی) به انتظام امور استقبال بزرگ پرداخت.
مرتضی در اردیبهشت ۵۸ برای همکاری به کمیته مرکزی واقع در خیابان تنکابن دعوت شد و مدتی در آنجا به خدمت صادقانه پرداخت.
در همان سال، به عضویت سپاه در آمد و بمنظور مقابله با ضد انقلاب، همراه گردان ۲ سپاه به پاوه اعزام شد. او در منطقه باینگان دوشادوش دیگر رزمندگان با ضدانقلاب مسلح جنگید و سپس برای رویارویی با مزدوران استکبار راهی سنندج و منطقه آذربایجان غربی (نقده) شد.
با شروع جنگ تحمیلی، به جبهه جنوب رفت. مدتی در سوسنگرد و پس از آن در منطقه آبادان با صدامیان جنگید. او در میدان هفت تیر آبادان، هنگام درگیری با نیروهای دشمن، از ناحیه کمر مجروح شد. پس از بهبودی نسبی، به سر پل ذهاب رفت و در منطقه سرابگرم هنگاه عزیمت به خط مقدم، بر اثر واژگونی خودرو به شدت آسیب دید.
برای مداوا و درمان به تهران آمد.. بعد از بهبودی، با بانویی از محله دولاب ازدواج می کند و یک ماه پس از آن مجدداً راهی جبهه شدد.
در این زمان با توجه به تجربیات جنگی اش، فرماندهی گردان بلال را به او پیشنهاد کردند، اما او نپذیرفت.
در عملیات فتح المبین از ناحیه دست مجروح شد اما باز هم جبهه را رها نکرد.
پس از پایان عملیّات بیت المقدس، همراه با قوای محمد رسول الله(ص) تحت فرماندهی حاج احمد متوسلیان به منظور کمک به مردم مظلوم لبنان، مقابله با رژیم صهیونیستی و دفع تجاوز اسرائیل غاصب، عازم سوریه و لبنان اعزام شد. در پی نظر حضرت امام مبنی بر اولویت جنگ در مرزهای کشورمان در برابر رژیم صدام، نیروها با ایران بازگشتند، در عین حال تعدادی در لبنان ماندند که همین آغازی شد برای آموزش جوانان لبنانی و جرقه ای برای شکل گیری حزب الله. شهید زارع مدتی در آن دیار خدمت نمود و سپس به کشور بازگشت که این بار مصادف با عملیّات مسلم بن عقیل بود که توانست خود را به موقع به منطقه سومار رسانده و در عملیات شرکت کند. (پاییز 1361)
او در عملیّات والفجر مقدماتی(زمستان 61) فرماندهی گردان حضرت قاسم(ع) از تیپ سیدالشهدا (ع) را بر عهده داشت. پس از آن، با همین مسئوولیت در عملیات والفجر یک شرکت جست و این بار از ناحیه پشت ترکش خورد که در پی آن، مدت دو ماه در بیمارستان بستری شد.
پس از بهبودی نسبی، برای عملیّات والفجر ۲ عازم منطقه شمالغرب شد. گردان حضرت قاسم(ع) در این عملیات برای تصرف قله استراتژیک ۲۵۱۹ حماسه ها آفریدکه در طی آن، فرمانده به سختی مجروح شد اما خم به ابرو نیاورد تا نیروهایش روحیه خود را از دست ندهند!! مرتضی که از درد به خود می پیچید، کشان کشان خود را از قله به پایین رساند تا نیروها را هدایت کند، اما تن مجروحش دیگر تحمل نداشت و در ۱۲ مرداد ۶۲ به یاران شهیدش پیوست🌷
او همواره در برای دیدار محبوب، لحظه شماری می کرد و سرانجام این پرستوے مهاجر در منطقه حاجعمران پر کشید🕊🕊 و توانست پرچم سرخ شهادت را عاشقانہ بر فراز قله ۲۵۱۹ برافراشته سازد...🚩🚩
دفاع مقدس
🌷 شهید مرتضی زارع دولابی 🌱 در سال ۱۳۳۷ در محله دولاب تهران چشم به جهان گشود. محلهاے كہ عطر و بوے ش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۱۲ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت سردار رشید مرتضی زارع
از شهدای محله دولاب
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
می گفت:
"بسیجی از مسجد به جبهه آوردن هنر نیست،
از کوچه و خیابان به جبهه آوردن هنر است"
فرمانده بامرام و دلاور
ا🇮🇷 گردان حضرت قاسم علیه السلام
⚪️ معروف به گردان لوتیها -- { #اخراجی_ها }
ا🇮🇷 تیپ ۱۰ سید الشهدا علیه السلام
🌱 ولادت - ۱۳۳۷/۵/۱ ، جنوب شهر تهران
🕊شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۲ ، حاج عمران (منطقه شمال غرب)، عملیات والفجر ۲
💠 مزار: تهران – بهشت زهرا(س) – قطعه ۲۸ ردیف ۱۳۴ شماره ۱۱
کانال #دفاع_مقدس
💠 دو شهید همنام، هممحله و همسن :
🌷شهید "مرتضی زارع دولابی"
در سال ۱۳۳۷ در محله دولاب تهران چشم به جهان گشود.
🌷شهید "مرتضی حمزه دولابی"
در سال ۱۳۳۷ در محله دولاب تهران چشم به جهان گشود.
⚪️ مرتضی زارع دولابی
فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع)
🕊🕊 شهادت: ۱۲ مرداد ۱۳۶۲ — عملیات والفجر ۲ - منطقه حاج عمران- بر روی قله ۲۵۱۹
⚪️ مرتضی حمزه دولابی
فرمانده گردان حضرت قاسم (ع)
لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
🕊🕊شهادت: ۸ اسفند ۱۳۶۲ — عملیات خیبر- جزیره مجنون
آنها هر دو در اوایل و اواخر سال ۶۲ ، فرمانده گردان حضرت قاسم (ع) - لشگر ۱۰ بودند . . .
اما تفاوتشان در اینست که شهید حمزه دولابی، تا کنون مفقود الاثر و گمنام بوده
... و شهید زارع دولابی ، آرمیده در بهشت زهرا (س) تهران است: قطعه ۲۸، ردیف ۱۳۴، شماره ۱۱
#کانال_دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جبهه
#عشق
#صفا
#صمیمیت
#یکرنگی
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
🎞 تصاویر واقعی از پیروزی رزمنده ها در عملیات #امام_مهدی (عج)
🌴 این عمليات در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۵۹ با هدف عقب راندن دشمن از منطقه سوسنگرد انجام گرفت.
دوران #دفاع_مقدس
⌛️ ۱۱ مرداد ۱۳۶۱
اولین شناسایی هور 💦💦
(جهت عملیات های آتی — دوران جنگ تحمیلی)
📢 #گزارش_مستند صوتی لحظه به لحظه راوی قرارگاه کربلا (هادی نخعی)، که عیناً از رور نوار پیاده شده:📑👇👇
1️⃣ قسمت: اول
▪️محسن رضایی: «دوربین و نقشه را بدهید بیاورند، اسلحه هم بیاورید چون ممکن است شط ناپاک باشد. بعد هم، همه مان که توی این ماشین جا نمیگیریم، ماشین دیگری ندارید؟
🔺 راهنما: ماشینها همه رفتهاند، یک پاترول هست که پنچر است
▪️محسن: این ماشین بیسیمدار مال کیه؟
🔺 راهنمای اعزامی: فکر کنم مال احمد [غلامپور] باشد، اما دوربین پایهاش بزرگ است که در عقب آن جا نمیگیرد.
▪️محسن: خب پس برویم، تعدادمان همینها هستند؟
🔺 راوی: حسن باقری همراه ما آمد و رشید و رحیم با هم رفتند. محمدزاده از اطلاعات عملیات قرارگاه قدس هم به عنوان راهنما با ما آمده است. دوربینی که صحبت آن بود، یک پایه زمخت و بیقواره دارد که خود بچهها برای آن درست کردهاند از لولههای آهنی و پیچیهای کج و کوله و کت کلفتی درست شده است که عقب ماشین را تنگ کرده. خود دوربین بسیار بزرگ و مجهز است. و خیلی مدرن که با این سه پایهای که بچهها برای آن درست کردند، یک وصله ناجوری را نسبت به هم نشان میدهد.
بعد از بحثهای 2، 3 روزه مفصل و سرگیجههای مداومی که روی عملیات وجود داشت و … و با گرهی که در منطقه به وجود آمد، لازم شد که 2 بار پشت سر هم جلسه شورای عالی دفاع عقب بیفتد و برادر محسن در قرارگاه کربلا بماند برای بحث درباره اینکه چه بکنند و حالا هم کشیده شدیم کلاً به منطقه شمالی، شمال منطقه شرق بصره و شرق هورالعظیم. برادر محسن میخواهد برود آنجا کار کند و پرسوجو کند. منطقهای که هیچ وقت صحبت از آن نبود و همیشه آنجا را به صورت بنبست مطرح میکردند. منطقهای که قبلاً به عنوان قفل و بنبست مطرح میشد، الآن میروند که از آن اطلاعات بهدست بیاورند و ببیند که آیا گشایشی از این طرف حاصل میشود ؟.
…
ساعت 12:6 دقیقه است که ما از جاده اهواز در 80 کیلومتری خرمشهر میپیچیم بهطرف یک جاده فرعی آسفالته به طرف غرب جاده، یعنی وقتی به طرف اهواز میرفتیم پیچیدیم دست چپ توی یک جاده فرعی آسفالته که در ابتدای جاده تأسیسات نظامی زیادی ـ که همان پادگان معروف حمید است ـ به چشم میخورد که منفجر شده و منهدم شده و از بین رفته است. و خط آهن منفجر شدهای که دوباره داشتند بازسازی میکردند و در معبر جاده یک تابلویی بود که روی آن نوشتهاند: "با نابودی رژیم بعث عراق، جنگ رسمی ما با اسرائیل شروع خواهد شد"
…
ساعت 12:14 دقیقه است و باز روی آن جاده آسفالت داریم میرویم و سمت چپمان یک مقر، چند تا سنگر و یک قرارگاه بزرگ است و تعدادی خودرو و تانکر آب و اتاقکها و سنگرهایی وجود دارد و در گرمای ظهر تک و توک آدمها پیدا میشوند که در حال رفت و آمد هستند، بقیه در زیرزمین و توی سنگرها هستند. اگر این یکی دو نفر هم نبودند، هیچ اثری از حیات مشاهده نمیشد. گرمای شدید و وضعیت خاص منطقه در روز، حالت خاصی به قرارگاهها میدهد، یعنی علاوه بر ضرورت حفظ مسائل امنیتی که میروند توی سنگرها، برای فرار از گرمای سطح زمین نیز، هر کسی سعی میکند که خودش را از گرمای سطح زمین دور بکند. این منطقه که دست عراق بوده، قبلاً با عملیات بیتالمقدس آزاد شده است و جادههایی آسفالته و شوسه و جادههای تدارکاتی و نقل و انتقالات خوبی دارد که عراق احداث کرده است
…
ساعت 12:20 دقیقه است، ما در جفیر هستیم، تعدادی ساختمان خراب هست و چند تا خودرو سوخته
…راهمان را به طرف کوشک از جفیر ادامه میدهیم. در ماشین، حسن باقری راننده، دو محافظ برادر محسن، مسئول اطلاعات عملیات قدس و خود محسن رضایی هستند
…
ساعت 12و نیم است. رسیدیم به یک پاسگاهی که ویران شده بود ولی جنبه اتاقک حلبی مجدداً زدهاند اینجا پاسگاه مرزی "شهابی" است. از پاسگاه شهابی روی جاده آسفالت عبور میکنیم
…
اینجا چند تپه بلند و دیدهبانی ساختهاند که از آنجا تردد دشمن را میتوانند ببینند. جادهای که روی آن داریم میرویم، با یک خاکریز مسدود شده است، خاکریزی که بر آن جاده عمود است و خاکریز بسیار بلندی است که در حقیقت دژ ماست.
…
پشت خاکریز در وسیله خودمان در حالی که خاکریز بین ما و دشمن فاصله هست، به طرف غرب میرویم
…ساعت 12:40 دقیقه است، ما در جادهای که 40 و 50 متر با خاکریز فاصله دارد و به موازات آن است، داریم به سمت غرب به سوی دیواره شرقی هورالعظیم پیش میرویم
…
ساعت 10 دقیقه به یک است، اختلاف نظر پیش آمده که واقعاً ما داریم به طرف غرب میرویم، به خاطر اینکه خاکریز هی پیچ و تاب خورده بود و جاده به موازات آن هم تقریباً همین طور، جهت از دستمان در رفته بود
حسن باقری از ماشین پیاده شد و رفت قطبنما را نگاه کرد، آمد گفت: بله … الآن داریم میرویم که به سیل بند دوم شرق هورالعظیم برسیم
ادامه👇
دفاع مقدس
⌛️ ۱۱ مرداد ۱۳۶۱ اولین شناسایی هور 💦💦 (جهت عملیات های آتی — دوران جنگ تحمیلی) 📢 #گزارش_مستند ص
2️⃣ قسمت: دوم
▪️محسن: بگویید چند نفر از بچههای سپاه هستیم میخواهیم برویم بالا شناسایی کنیم، مواظب باشید. لااقل خود بچهها ما را نزنند، شما بپرید پایین به آنها بگویید، فقط نگو کی هستند.
🔺 راوی: برادری که از اطلاعات قدس همراه ما آمده است، پیاده شد، چون که خطوط خیلی نزدیک است و برای اینکه یک وقت نیروهای خودی ما را اشتباهاً با گشتیهای دشمن عوضی نگیرند و نزنند، برادر محسن به آن فرد اطلاعاتی گفت که برو بگو که ما داریم برای شناسایی میرویم.
▪️…حسن باقری: این الآن انتهایش به کجا میخورد؟
🔺 راهنما: میرود تا پاسگاه کیاندشت اما کسی از این جا نمیرود، باید از یک جاده آسفالت برویم که روی نقشه هم مشخص نیست.
▪️محسن: آقا، ما میخواهیم آب هور را ببینیم.
🔺 راهنما: بله اگر میخواهید آب را ببینید، پس برویم جلوتر.
▪️محسن: بله اگر برویم از این جا، چی میشود؟
🔺 راهنما: میرویم دیگر، میرویم برای آن پاسگاه شطعلی، توی این 8 کیلومتری که الآن خالی هست، میرویم، نیرو هم نیست.
▪️راوی: سنگرهایی که هر 100 متر، 50 متر وجود داشت و یکی دو سرباز تویش بود، الآن تمام میشود و در حاشیه این سیلبند جاهایی را به جای سنگر میبینیم که چال کردند ولی سنگر آماده نشده.
🔺 محسن: یعنی اینجا را مینگذاری کردند؟
▪️راهنما: مین احتمالش که هست ولی [مشکل دیگر این است که] ممکن است آن وسطها را بریده باشند که یک دفعه برویم داخلش.
🔺 محسن: ما الآن یک جاده میخواهیم که برویم جلوتر، ما باید جلوتر از این برویم، مسئله ما همین جاست.
▪️حسن باقری: خب برویم، اما حالا ما خودمان هم میتوانیم بیاییم جلو برویم [منظور انجام شناسایی بدون حضور محسن است.]
🔺 راهنما: خب ما میرویم یک شناسایی میکنیم بعد که آماده شد، به شما میگوییم.
▪️باقری: [خطاب به فرد اطلاعاتی که ضرورت سرعت کار] یعنی فردا صبح باید این قضیه انجام بشود.
🔺 راوی: … به هر حال برادر محسن گفت پس برویم بالای سیلبند، یعنی بالای همان جاده بلندی که نقش خاکریز را داشت و در واقع خط مقدم بود. گفت از روی آن برویم. حسن باقری به برادر محسن گفت که این کار درستی نیست، باید قبلاً کسهای دیگر بروند یک چیزی بهدست بیاید بعداً اگر خواستید، شما بروید. برادر حسن گفت ما میرویم و بعداً شما بیایید. برادر اطلاعاتی: ما گروههای شناسایی میفرستیم و گزارش میدهیم، اگر خواستید شما بروید. در آخر برادر محسن قبول کرد که برگردد و ماشین دور زد و برگشت.
▫️▫️▫️ توجه: …
▪️راوی: ساعت یک و نیم بعدازظهر است. ما از سه راهی که دست راستش به جفیر میخورد، رد شدیم ولی طرف جفیر نپیچیدیم و به طرف مرز آمدیم که برویم پاسگاه کیان دشت و از آن جا برویم پاسگاه
شط علی. جاده همچنان آسفالت است، یعنی در وسط این بر بیابان، عراق کیلومترها جاده آسفالت خیلی خوب زده.
…
ساعت 20 دقیقه به 14 است، چند دقیقه است که از پاسگاه ژاندارمری "برزگر" رد شدیم و داریم به طرف پاسگاه کیاندشت میرویم و جاده همچنان آسفالت و خوب است. سمت راستمان الآن به یک جاده آسفالته رسیدیم که منشعب میشد و حسن باقری گفت این جاده به قرارگاه لشکر 6 عراق میخورد … گفته بودند که چند کیلومتر بعد از این، دست چپ یک جاده خاکی هست باید بپیچید که البته از آن رد شدیم، ولی بعداً متوجه شدیم که زیاد رفتهایم، دور زدیم و آمدیم و جاده خاکی را پیدا کردیم و پیچیدیم تو جاده خاکی. بیابان در اندر دشت و بیسر و تهی هست که این جاده خاکی فقط به خاطر اینکه تعدادی خودرو در آن رفت و آمد کرده، اسمش شده است جاده، وگرنه هیچ ساختی برای آن انجام نگرفته، پر دست انداز و پر پیچ خم تو دشت صافی است که تپههای خار در آن دیده میشود.
ساعت 2 بعدازظهر است، از توی جاده خاکی تا پاسگاه ژاندارمری جلو آمدیم؛ از آنجا پرسیدیم ما را راهنمایی کردند به یک جاده خاکی که خیلی خرابتر از جاده اولی بود که در واقع بیابانی برهوت و یک دست است که در آن پیش میرویم. …
به امتداد همان سیلبندی میرسیم که ساعتی قبل میخواستیم رویش بیاییم که بچهها صلاح ندانستند. با مسافتی که جلو رفتیم و برگشتیم، حالا با گذشتن از جادهها و پاسگاههایی که گفتیم از روی همان سیلبند که سیلبند دوم است که در شرق هور میباشد، میگذریم و اینجا از روی سیلبند که رد شدیم، متوجه شدیم که نظر برادر اطلاعاتی درست بوده است و من نگاه کردم دیدم که به فاصله هر 100 متر سیلبند را در عرض بریدهاند که روی سیلبند امکان رانندگی و عبور خودرو و وجود نداشته باشد!
…
ساعت 14 و 14 دقیقه است بعد از مدتی که توی بیابان بیآب و علف جلو رفتیم، برادر محسن گفت: کجا داریم میرویم؟ شرقی غربی یا شمال جنوبی؟ کجا میرویم؟
▪️برادر اطلاعات: بگذار قطبنما را ببینیم.
🔺 برادر محسن: قطبنما که فایده ندارد.
▪️برادر اطلاعاتی: که حالا آن ماشین را گم نکنیم فعلاً.
ادامه👇👇