فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 صحبت های پدر شهید نجف آبادی در #جبهه
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
📚 "دیدم که جانم می رود"... این کتاب خاطرات حمید داودآبادی با شهید مصطفی کاظم زاده است که از اول آشنایی شان در سال ۱۳۵۸ شروع می شود و تا ۲۲ مهر ۱۳۶۱ که در سومار شهید شد را روایت می کند.
این کتاب، خاطرات جنگ نیست بلکه خاطرات رفاقت های دوستانه بچه های زمان جنگ است. در این داستان واقعی رفاقت به سبک شهدا با قلمی بسیار روان بیان شده است.
دفاع مقدس
📚 "دیدم که جانم می رود"... این کتاب خاطرات حمید داودآبادی با شهید مصطفی کاظم زاده است که از اول آشنا
🕊🕊 ۲۲ مهر ۱۳۶۱ - سالروز شهادت رزمنده بسیجی، مصطفی کاظم زاده - #سومار - عملیات مسلم ابن عقیل (ع)
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📄 دلنوشته حمید داودآبادی👇
من آدم بزرگی هستم؛ خیلی بزرگ!
من آدم معروفی هستم؛ خیلی معروف!
من آدم مشهوری هستم؛ خیلی مشهور!
در سرتاسر ایران، استان به استان، شهر به شهر، از شمال سرسبز تا جنوب داغ، از غرب تا شرق، مرا می شناسند.
چون من آدم معروفی هستم!
از زاهدان گرفته تا کرمانشاه، از خراسان گرفته تا کردستان، از خوزستان گرفته تا ....
اصلا چرا این جوری؟!
در خارج از کشور هم مرا می شناسند!
در یکی دو کشور اروپایی و غربی، نام من سر زبانهاست!
در لبنان که دیگر نگو؛ اون جا کم از ایران ندارد؛
خیلیها مرا می شناسند!
اگر در موتور جستجوی گوگل نام مرا سرچ کنی، خواهی دید و فهمید که من چقدر آدم مشهوری هستم!
نه!
لازم نبود و نیست که برای دست یافتن به این شهرت و معروفیت، کار چندان سختی انجام دهم و یا هزینه میلیاردی صرف کنم!
فقط کافی بود اسمم را و از آن مهمتر عکسم را، کنار او منتشر کنم!
همه اینها به یک طرف، خاطراتم را که از او گفتم و نوشتم، بیش از همه باعث شد تا معروف و مهم و مشهور شوم و اسمم سر زبانها بیفتد!
و همه اینها، فقط و فقط برای این است که:
مرا به نام تو می شناسند!
آری!
فقط و فقط مرا به نام تو می شناسند!
هر جا که روم، در هر جمع که وارد شوم، در هر وبلاگ و صفحات اجتماعی از فیس بوک گرفته تا تلگرام و اینستاگرام، تا دست به قلم برم، همه مرا به نام تو خطاب قرار می دهند:
این، همون رفیق شهید مصطفی کاظم زاده است!
و همین است که اگر نامم کنار تو نباشد، نه بزرگم، نه معروف و نه مشهور!
هیچ و هیچم، وقتی نام و یاد تو در کنارم نباشد!
و خدا کند به حرمت نام و یاد تو هم که شده، از گناه دوری جویم و تقوا پیشه کنم تا همچون تو، با خدا رفیق شوم و ایمان بیاورم که:
الم یعلم بان الله یری؟!
آیا نمی دانند خدا آنها را می بیند؟!
این هم عکس من هیچ، در کنار مصطفای همه چیز!
تابستان 1361 تهران
یکی دو ماه قبل از شهادت مصطفی کاظم زاده در 22 مهر 1361 در سومار!
و سالها قبل از نوشتن شدن خاطراتش و شناخته شدن من به نام و یاد او در کتاب:
دیدم که جانم می رود!
برای اینکه شما هم من معروف را بشناسید، کتاب "دیدم که جانم میرود" چاپ موسسه فرهنگی شهید کاظمی در قم و کتاب "شهید بعد از ظهر" چاپ نشر یازهرا (س) در تهران را بخوانید.
و حتما برای عاقبت بخیری خودتان و همه، و در آخر هم بنده، دعا کنید! (داودآبادی)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
D1737773T15980950(Web).Mp3
1.79M
📢 امروز را با یادی از رزمنده بسیجی، مصطفی کاظم زاده آغاز می کنیم
۲۲ مهر، سالروز شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حمید داودآبادی، نویسنده کتاب «دیدم که جانم می رود» از دوست شهیدش، مصطفی کاظمی زاده ..... و ماجراهای جبهه و اولین اعزامش می گوید
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
#اسیرهایی_که_آخوند_کردیم!!
یک روز عراقیها آمده و حاجآقا ابوترابی را برای شکنجه از اردوگاه ما بردند، به دنبال آن ساعت ۵ بعدازظهر بود که یکی از جانبازان اسیر که یک پایش هم قطع بود را شکنجه کرده، آوردند و انداختند داخل آسایشگاه. ایشان به دلیل جراحات وارده به بدنش نمیتوانست بنشیند. یکی از عراقیها آمد داخل آسایشگاه و دو پا آمد روی ایشان، ما هم به خاطر وحشیگری او اعتراض کردیم، به طوری که بچهها از عصبانیت زیاد، درهای آسایشگاه را شکسته و بیرون ریختند. عراقیها هم که دیدند اوضاع خراب است، همه آمدند و شروع کردند به زدن بچهها، به طوریکه در این زد و خورد ۲ نفر شهید و تعدادی از بچهها هم زخمی شدند.
فرمانده اردوگاه آمد و گفت: چه میخواهید: گفتیم: حاج آقای ابوترابی را میخواهیم. فرمانده اردوگاه که با توپ، تانک و آب جوش آمده بود تا بچهها را آرام کند، عصبانی شده و فریاد زد: اگر برنگردید توی آسایشگاههایتان، همه شما را میکشیم. برایمان هیچ فرقی نمیکند. اسرای ما که در ایران همه آخوند شدهاند و به درد ما نمیخورند، بلایی به سر شما میآوریم که اگر سالم هم به ایران رفتید به هیچ دردی نخورید.
خاطره ای به یاد سید آزادگان مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد
راوی: آزاده و جانباز سرافراز عباس طاهرخانی
📚 کتاب "پدیده"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کاظم عبدالامیر کیست؟؟
دیدن ماجراهای این شکنجه عراقی را از دست ندهید ....
دوران جنگ تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقل خاطره طنز ... و تلخ و شیرین از دوران اسارت توسط سید علی اکبر ترابی فرد
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 فیلم دیده نشده از اردوگاه اسرای ایرانی در عراق
هنگامی که در دست دشمن، اسیر هستید بهترین روش برای حفظ خود از اذیت و آزار او این است که خودت را بهسادگی و بی اطلاعی زده و ادعا کنی چیزی نمیدانی!
🎞 این قطعه فیلم واقعی از اردوگاه اسرای ایرانی در عراق، نماد و مظهر استفاده آزاده ها از این تاکتیک بسیار کارآمد است.
دوران جنگ تحمیلی --- دهه ۶۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
#نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است
📷👆پیرترین رزمنده و جانباز کشور
در سن ۱۰۱ سالگی درگذشت.
#حاج_علیقلی_علیبیگی
در اثر عوارض ناشی از حملات شیمیایی صدام در جزیره مجنون و کهولت سن، امروز ۲۱مهرماه ۱۴۰۲ به جمع یاران شهیدش پیوست.
حاج علیقلی در سال ۶۲ در عملیات خیبر با ریشهای سفیدش سوژه عکاسان شد و عکس معروف "این پنج نفر" توسط عکاس جنگ سعید صادقی در اروندرود به ثبت رسید. وی طی سه دوره، یکی در سال ۱۳۶۰ عملیات فتح المبین، سال ۱۳۶۲ عملیات خیبر و در سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج در دفاع مقدس حضور داشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام رزمنده قدیمی، زنده یاد جواد نوحه ایی لتحری از خطوط جبهه
دوران جنگ تحمیلی
⚪️ خاطرات دوران اسارت
(دهه۶۰ --- دوران جنگ تحمیلی)
🌗 شب اول، در سوله برنامه روضهخوانی توسط بچهها اجرا شد. جمعیت داخل سوله همه به گرد حاج آقایی جمع شده بودند و مشغول گریه و زاری برای عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله حسین (ع) بودند. عراقیها که صدای نوحه و روضه خوانی و گریه بچهها را شنیدند، بارها تذکر دادند که سکوت اختیار کنیم. البته از میان اسرا بچههایی هم بودند که به حاج آقا میگفتند: تو را به خدا ادامه نده الان دوباره با چوب و کابل سرو کار پیدا خواهیم کرد. اما حاج آقا گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
در آن میان من از نوای غمانگیز و توضیحات حاج آقا در مورد چگونگی شهید شدن امامان و یاران وفادارش در این منطقه سخن میراند، احساساتی شده بودم، جمعیت را کنار زدم و سینهزنان به پیش او رفتم. نگاهی به چهره و رخساره او انداختم، متوجه شدم که او همان حاج آقایی است که میخواست ما را در جبهه نجات دهد. او را در آغوش گرفتم و به او گفتم حاج آقا من را میشناسی؟ به خاطر میآوری؟ مگر نگفته بودیم که نیا؟ چرا پیش آمدی که اسیر بشوی؟ و از این صحبتها....
درحالیکه نالههای عزاداری اسرا برای امامان علیهم السلام ادامه داشت، پانزده نفر از نظامیهای تنومند عراقی وارد آسایشگاه شدند و دستور دادند که همگی دراز بکشیم. همگی دراز کشیدیم و این پانزده نفر با پوتینهایی که به پا داشتند چند بار از ابتدا تا انتهای آسایشگاه بر روی کمرهای ما دویدند. صدای داد و فریاد و آخ و نالههایمان به گوش آسمان میرسید. روزگاری پر از دردسر داشتیم ولی هر چه بود گذشت؛ بعضی از بچهها که در تابستان با یک پیراهن نازک اسیر شده بودند با همان لباس زمستان را هم طی کردند؛ بیوجدانها لااقل لباس گرمی به ما ندادند. اوضاع طوری بود که شبی بچهها همه با هم فریاد زدند که ما به لباس، حمام، سرویس بهداشتی و غذای درست حسابی نیاز داریم....
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فیلم قدیمی // مصاحبه با رزمنده زنجانی
دوران جنگ تحمیلی
#اخراجیها
دو نفر بودند که همه را ذله کرده بودند. هر کجا که این دو تا داش مشتی را میفرستادیم، موج دعوا و درگیری و نارضایتی بچه ها بود که بالا میگرفت. باز هم برای چندمین بار جایشان را عوض کردیم. به روحانی یگانشان گفتم: بگذار پیش من بمانند. من میدانم با آنان چطور کنار بیایم. گفت: نه همین جا باشند بهتر است. به محض ورود رو به آن روحانی رزمنده کردند و گفتند: ببین....
ببین حاج آقا، ما اينجا فقط به خاطر دفاع از وطن آمدهایم، اهل شرکت در نماز و دعا و این حرفها نیستیم. دوست روحانی ما هم با روی گشاده به آنان گفت: احسنت به شما که به خاطر دفاع از میهنتان به جبهه آمدهاید. ....یک هفته بعد به آنان سر زدم، با کمال تعجب دیدم همان اخراجیهای بینماز، نمازِ شب خوان شدهاند.
راوى: رزمنده دلاور حجت الاسلام رضایی از سپاه اندیمشک
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بسیجی از مسجد به جبهه آوردن هنر نیست
... از کوچه و خیابان به جبهه آوردن هنر است ...
🌷شهید مرتضی زارع
فرمانده گردان لوتی ها (اخراجی ها)
دوران جنگ تحمیلی
#فاصله_توبه_تا_شهادت
شب عملیات رمضان من آر.پى.جیزن بودم و دو کمک آر.پى.جیزن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی ها را میشکافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش میرفتیم. در آن میان برادرِ بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاج آقا، هیچ میدونستی این دوستمون اصلاً نماز نمیخونه؟
....با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمیخوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم! گفتم: اگر در این عملیات شهید بشوی در پیشگاه خدا چه جوابی درباره نماز خواهی داشت؟ گفت: بله، این حرف درستی است. گفتم: الان که دیگه وقتی برای این کارها نداریم، تو الان....
....تو الان توبه کن و تصمیم بگیر که بعد از این عملیات حتماً نماز خواندن را یاد بگیری و این واجب الهی را انجام بدهی و نمازهای نخوانده ات را هم قضا کنی. گفت: حتماً بعد از عملیات این کار را خواهم کرد.
بعد از رد و بدل شدن این صحبت ها درگیری شروع شد و باران تیر و ترکش از هر سو بارید و ما به سمت نقطه از پیش تعیین شده همچنان در حال حرکت بودیم. دیدم آن برادر سرباز از ما عقب مانده است، کمک دیگرم را فرستادم ببیند چه اتفاقی افتاده است. برگشت و گفت: میگه چیزیم نیست، حالم خوبه، شما برید من خودم را به شما میرسونم.
کمی که جلوتر رفتیم؛ دیدیم خبری نشد. وقتی دوباره از او خبر گرفتم متوجه شدم که ترکش خمپاره به سرش اصابت کرده بود، چند قدم راه آمده و بعد به شهادت رسیده است. فاصله میان توبه و تحول او تا پذیرفته شدن و شهادتش چند گام صدق، بیشتر نبود.
( راوی: همرزم شهید)
دوران جنگ تحمیلی
آسودہ خوابیدن ما
مرهون سر روی بالشِ خاک
نهادن آنهاست..... نه؟
#مردان_بی_ادعا
در بساطم گرچه چیزی نیست
اما عشق هست ، من تو را
مهمانِ یک فنجان چایی میکنم...
#صبح_بخیر
#بفرمایید_چای_آتشی
🌴 نخلستان --- نزدیک خط مقدم جبهه
#جنگ_تحمیلی
با رفاقت هم میشود
به خدا نزدیک شد
اما رفیقی که خدا برایمان
انتخاب کرده باشد ...
وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفيقًا
#شهید_ابراهیم_هادی
اگر شیطان بخواهد ما را
از ابهامی كه چون مِهی غلیظ
راه فردایِ ما را در خود پوشانده است
بترساند ؛ ما خود را به پناه «قرآن»
میسپاریم و میگذریم ...
"شهید آوینی"
#انس_با_قرآن
#دفاع_مقدس
﷽ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ
قطعاً مؤمنان رستگار شدند
همان كسانیكه در نمازشان خشوع دارند
#مومنون_آیه۱و۲
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی