▫️«همیشه با وضو باشید ،
▪️قرآن بخوانید .
▫️حجاب ها را از قلب خود بردارید تا با عالم غیب ارتباط داشته باشید و اسرار غیبی را بدانید و ببینید ،
▪️نگاه های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین و ائمه شهداء را ببینید و زیارت کنید .
▫️بینی خود را از بوهای حرام نگه دارید تا بوی حسین ( ع ) و عشق را بشنوید
...
▪️ و با زبان خود غیبت نکنید و تهمت نزنید تا بتوانید با مولایتان صحبت کنید»
📙برگرفته از کتاب: بی خیال (خاطرات شهید علی حیدری)
دفاع مقدس
او تمام اعضا و جوارحش را در کنترل خود داشت و دفترچه ای داشت که به حسابرسی از اعمال خود می پرداخت که نامش را "طریق پرواز" گذاشته بود.
وی با امتیازهای منفی و مثبتی که برای خود درنظر می گرفت، اعمالش را تحت نظر داشت و از این طریق به خود تذکر می داد.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
برادر شهید علی حیدری نقل می کنند:
▫️ایشان همیشه اعضای خانواده را نصیحت می کرد و دائماً در حال تذکر بود و به گونه ای عمل می کرد که کسی ناراحت نشود. علی ما اهل شوخی و خنده بود و در همان قالب، حرف هایش را می زد.
به عنوان مثال اگر یکی از بستگان ما در حال غیبت کردن بود با گفتن جمله، "ای وای دارند گوشت مرده می خورند" بیرون از محفل می رفت که با این اقدام خود می خواست به اطرافیانش بفهماند شما نبایستی دیگر غیبت کنید و واقعاً تا آنجاییکه می توانست تذکر می داد و آنجایی که نمی شد، می رفت و حتی المقدور آن محوطه را ترک می کرد.
او دائم در حال جهاد با نفس بود.چ و از محرمات الهی پرهیز داشت.
در حالیکه در زمان شهادت علی، حدود دو سال از ازدواج من گذشته بود ولی اگر همسر مرا می دید نمی شناخت!! تا این حد از نگاه هایش مراقبت می کرد.
💠 #خاطره
🌈 #ياد_حضرت_مسيح_در_سيماى_فرمانده
🌷بار اولی بود که برای درمان به کشور انگلیس رفته بودیم. بار اول خانم پرستاری برای کنترل وضعیت باقر آمد، تمام مدت چشمان باقر به گوشه ای دوخته شده بود. هر چه پرستار سئوال می کرد او چشم نمی چرخاند، پرستار به همکارانش گفت: نمى دانم این چرا به آن گوشه خیره شد. خلاصه دست برد تا مچ باقر را بگیرد و نبض او را یادداشت کند. باقر بلافاصله دستش را کشید و با عصبانیت گفت: داداش به این خانم بگو به من دست نزنه! گفتم: داداش من این دکتره، حسب وظیفه این کار را می کنه. گفت: بگو اگه لازمه یک پارچه بندازه رو دستم.
🌷با انگلیسی دست و پا شکسته جریان را برای پرستار توضیح دادم، پرستار و همکارانش با ناراحتی اتاق را ترک کردند. اشک در چشمان باقر حلقه زده بود. دست به سوی آسمان کشید و گفت: خدایا ما که در جبهه جنگ و آن همه عملیات توفیق و لیاقت شهادت نداشتیم، از این به بعد از ما راضی شو و نگذار در بین این آدم هایی که خدا را نمی شناسند و از حلال و حرام اسلام آگاه نیستند گرفتار شویم!
🌷سرپرست تیم پزشکی حاج باقر، شخصی بود به نام پرفوسور کتوفسکی، که یک مسیحی بود. وقتی جریان را فهمید، از پرستاران مرد خواست تا کارهای او را انجام دهند. ایشان علاقه عجیبی به باقر پیدا کرده بود می گفت: من از نگاه به چهره شما لذت می برم و به یاد حضرت مسیح می افتم!
🌷روزی برای ملاقات باقر آمدم دیدم دکتر با ١٠، ١٥ همراه پشت در ایستاده است. جلو که رفتم جریان را جویا شدم، گفتند: برای معاینه آمده ایم اما ایشان در حال عبادت هستند، به احترام ایشان وارد نشدیم. این در حالی بود که ایشان در انگلستان متخصص مطرحی بودند و وقتش ارزشمند بود و به همه کس نمی داد. تا نماز باقر تمام بشود، دکتر از باقر و اخلاقیات او برای آنها توضیح می داد. وقتی وارد شدند، یک لحظه دیدم پروفوسور دستش را به آسمان بلند کرد. نگاهم به لب هایش قفل شده بود. می گفت: ما باید از بندگانی مثل ایشان درس بگیریم!
🌷....دو نفر از همراهان دکتر، خانم هایی بودند که لباس مناسبی نداشتند. دکتر به آنها گفت: بهتر است شما بیرون باشید که ایشان از حضور شما معذب نباشند. این هم دعای مستجاب باقر بود که خدا اسباب راحتی و عزیزی اش را در کشوری غریب این گونه مهیا کرد. برادر دیگرم که در آخرین سفر همراه ایشان بود نقل می کرد در هنگام شهادت، همین پرفوسور دست باقر را بلند کرده بود و با اشک و آه می گفت: خدایا ما هر چه در توان داشتیم به کار بردیم دیگر باید خودت کمک کنی!
🌷طی یکی از دوره های درمان حاج باقر در کشور انگلستان در معیت ایشان بودم. روزی یکی از پرستاران خانم که مصری الاصل و مسلمان بود برای تزریق سرم وارد اتاق حاج باقر شد. باقر چون شنیده بود ایشان مسلمان است و پوشش و حجاب برای زن مسلمان واجب، با انگلیسی دست و پا شکسته ای که بلد بود به ایشان فهماند که تا حجاب نداشته باشد؛ نمی گذارد که به ایشان دست بزند. هر چه پرستار اصرار کرد؛ فایده ای نداشت.
🌷پرستار رفت و مسئولین بخش پرستاری را واسطه کرد باز باقر نپذیرفت. با امور جانبازان تماس گرفتند، آنها هم نتوانستند باقر را راضی کنند که این پرستار به او سرم وصل کند. پرستار مسلمان به اجبار حوله ای دور سر خود پیچید، تا باقر اجازه داد او سرم و داروهایش را به او وصل کند. از آن به بعد برنامه را جوری می ریختند که رسیدگی به باقر در شیفت این خانم پرستار نباشد!
🌹خاطره اى از شهید حاج باقر رشیدی (متولد: استان فارس، شهرستان نورآباد، روستای گازرگاه)؛ فرمانده ى سپاه داراب، لار و.... شهادت: ٢١/٨/١٣٧١ ناشى از مصدومیت های شیمیایی، در کشور انگلستان
🎤 راوى: برادرِ شهيد حاج باقر رشيدى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✅ کانال "دفاع مقدس"-
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊 سالروز پرواز و عروج ملکوتی سردار پاکباخته و محبوب بسیجی ها، شهید محمد ابراهیم همت 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج ابراهیم همت
فرمانده لشکر محمد رسول الله ( ص )
قسمت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج ابراهیم همت
فرمانده لشکر محمد رسول الله ( ص )
قسمت دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج ابراهیم همت
فرمانده لشکر محمد رسول الله ( ص )
قسمت سوم
❇️ روایت جانباز سرفراز رضا نوریان از دیدار با شهید همت
خاطره روبوسی من با شهيد همت در شب يازدهم اسفند ۱۳۶۲ و يك هفته قبل از شهادت ايشان، همچنان برایم شيرين و لذت بخش است.
يك سال و نيم بود که در زمان سخنرانیها و مناسبتهای لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حسرت بوسيدن چهره آرام و زیبای فرمانده را داشتم. ولی زمانی که میديدم شور و شوق بعضی از رزمندگان لشگر برای روبوسی با فرمانده خود، منجر به ازدحام شدید جمعیت و فشار و اذیت این فرمانده متواضع و خاكی میشود، هر مرتبه از اين كار منصرف میشدم.
تا اینکه در جریان عملیات خیبر و زمان رفتن به جبهه طلائيه، این فرصت طلائی برای من هم فراهم شد. در آن عملیات، من بیسیمچی گردان میثم بودم.
زمانی که با ماشينها به پایکار رسیدیم و پياده شديم، در تاريكی شب، صدای دوستداشتنی فرمانده لشگر را شنيدم كه با صدای نسبتا بلند، خطاب به سيد ابراهيم كسائيان فرمانده گردان موضوعی را گفت.
نگاه که کردم، دیدم فرمانده دلها، گوشهای تنها ایستاده. با لباسهایی خاکی و چهرهای خسته، ولی با دلی به وسعت دریا و به زلالی چشمههای کوهسار و ارادهای همچون کوه دماوند!
یک آن متوجه شدم که فرصتی بهتر از این پیدا نخواهم کرد. به دوست نازنینم ابوالفضل عابدينی که با هم بصورت اعزام انفرادی، چند روز قبل خود را از کرج به گردان میثم رسانده بودیم، گفتم بدو، حاج همت اينجاست!
سریع رفتيم پيش ايشان و چند بوسه از فرمانده گرفتيم. هنگام روبوسی هم، شهید همت کلماتی را بیان و ما را دعا کرد. كلمات دعا را در خاطر ندارم، ولی شهيد همت، بسيجیها را همواره «دريادل» خطاب میكرد!
آن چند لحظه کوتاه روبوسی و نرمی ريش شهید همت، بعد از ۳۷ سال همچنان برایم شیرین و خاطرهانگیز است!
بی تو مهتاب شبی، باز از آن جبهه گذشتم!
🌸🌺🌼🌸
بعد از روبوسی با حاج همت و پیاده شدن همه بچههای گردان، به سرعت به خط شدیم و در یک ستون نظامی، از نقطه رهایی، پیاده به سمت جبهه طلائیه به راه افتادیم.
سید ابراهیم کسائیان فرمانده گردان در جلوی این ستون نظامی حرکت میکرد و احمد حاجیخانی معاون گردان هم در انتهای ستون بود. بایستی قبل از طلوع آفتاب، مسیر طولانی تا محل درگیری با نیروهای بعثی را طی میکردیم. برای همین، نیروهای گردان با وجود داشتن ادوات و تجهیزات نظامی سنگین، تمام شب را بدون استراحت، به سختی دویدند. یکی از بهترین نمازهایم، یعنی نماز صبح پنجشنبه یازدهم اسفند ۶۲ را هم در همین وضعیت خواندم.
درحالیکه با بیسیم پیآرسی ۷۷ و گوشی به دست نزدیک به شهید کسائیان در حرکت بودیم، به ناگاه صدای دلنشین نقطه رهایی دیشب، باز به گوشم خورد، ولی این مرتبه از طریق بیسیم:
«کساء کساء همت»
«کساء کساء همت»
ابراهیم همت، خود پشت دستگاه بیسیم قرار گرفته بود و
ابراهیم کسائیان را صدا میزد. در شرایط عادی، معمولا بیسیمچی قرارگاه و یا فرمانده لشگر، تماس اولیه را برقرار میکردند، ولی زمان تنگ بود و فرمانده نمیخواست لحظهای را هم در هماهنگی واحدهای نظامی از دست بدهد.
دوباره غرق شادی شدم و از خوشحالی داد زدم: جانم حاجی، به گوشم!
حاج همت نگران زمان بود و در صحبت با کسائیان فرمانده گردان تاکید کرد: «ابراهیم، پشت دستت را نگاه کن» که حاکی از آن بود که حواست به ساعت مچیات باشد که زمان زیادی تا روشنایی روز و تشدید شرایط باقی نمانده است.
گردان میثم به هرصورت خود را به خط مقدم رساند و در پشت جاده خاکی کوتاهی سنگر گرفت. با روشن شدن کامل هوا، نیروهای بعثی پاتک سنگین خود را شروع کردند. علیرغم آنکه، دشمن نسبت به موقعیت ما تسلط داشت و علاوه بر آتش تهیه سنگین خمپاره و ادوات، با مسلسلهای سنگین دوشکا و ضدهوایی کالیبر ۲۳ بصورت تیغتراش و همچنین تانکهای خود، آتش سنگین بدون وقفهای را روی موقعیت ما میریخت، ولیکن بچههای گردان انصافا مقاومت جانانهای کردند. ولی پس از ساعتها مقاومت، بخاطر اینکه تنها راه لجستیکی و پشتیبانی نیروها، کاملا زیر آتش دشمن بود، خودروهای حامل مهمات هم مورد اصابت قرار میگرفتند تا جائیکه من شخصا شاهد بودم، یک آمبولانس هم مورد هدف تانکهای عراقی قرار گرفت.
تعداد زیاد شهداء و مجروحین و تمام شدن مهمات برای تعداد اندک رزمنده باقیمانده گردان، چارهای بجز عقبنشینی برجای نگذاشت. در آن روز، همه بچهها جانانه جنگیدند و فداکاری کردند ولی تهمتن این پهلوانان، احمد حاجیخانی بود که در آن شرایطی که واقعا غیرقابل ترسیم است، مردانه ایستاد تا آخرین نفر هم امکان بازگشت به عقب پیدا کند. در آخرین لحظات هم، احمد حاجیخانی، بجای بازگشت به عقب، راه بالا و رسیدن به جوار رحمت الهی نصیبش شد.
پهلوان اسطورهای ما یعنی حاج همت هم در جریان همان عملیات و در روز چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ و در حالیکه همچون یک رزمنده عادی، در حال جابجایی نیروها بود، سر به آستان الهی تقدیم کرد!
ادامه 👇👇
هدایت شده از دفاع مقدس
(ادامه از پست قبل)
❇️ همت رفت ولی مرام و مکتب او باقی ماند.
فرمانده لشگر نظامی پایتخت که در اوج تواضع و فروتنی بود.
واقعیت آن است که بین همت و بسیجیها، به هیچوجه بحث فرمانده و نیروی تحت امر نبود. ابراهیم همت، برادری بزرگتر و به غایت مهربان برای بسیجیها، سپاهیها و کادر فرماندهی لشگر بود. اخلاق بسیار خوب، لبخندهای همیشگی، چشمان نافذ و مهربان، رسیدگیهای مداوم به بچههای لشگر و سایر خصوصیات و ویژگیهای عالی ایشان، شخصیتی از این جوان شهرضا اصفهان ساخته بود که بچههای تهران، دیوانهوار دوستش داشتند.
یکی دیگر از ویژگیهای شهید همت، دانایی و فهم سیاسی وی بود. در سخنرانیهایی که برای گردانها و یا لشگر انجام میداد، صحبتهای ایشان به دو بخش عبادی و سیاسی تقسیم میشد و انصافا در هر دو بخش، همت سخنران ورزیدهای بود. خاطرم هست، ایشان در سخنرانی خود در تابستان ۶۲ در اردوگاه قلاجه کرمانشاه، ارتباط میان عملیاتهای رزمندگان ایرانی در جنگ تحمیلی، با اقدامات و جلسات شورای امنیت سازمان ملل متحد را با مهارت یک استاد سیاسی باتجربه، تشریح کرد.
بنظرم، همت یک فرد نبود. او یک فرهنگ و یک مکتب بود و است. همانند مکتب حاج قاسم سلیمانی. مکتب شجاعت و غیرت ایرانی، بعلاوه اخلاق و رفتار نیکوی اسلامی و همراه با شناخت کامل از تحولات سیاسی و اجتماعی زمان خود.
روح نازنینش شادتر از همیشه!
دفاع مقدس
❇️ روایت جانباز سرفراز رضا نوریان از دیدار با شهید همت خاطره روبوسی من با شهيد همت در شب يازدهم اسف
شهید محمد ابراهیم همت
شهید سید ابراهیم کسائیان
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم قدیمی از مصاحبه تلویزیونی شهید همت
زمانی که بعد از شهید ناصر کاظمی، فرماندهی سپاه پاوه و اورامانات را بر عهده داشت
(در این زمان، فرماندهی جبهه مریوان «که از روی نقشه، در قسمت شمال پاوه، واقع شده است، بر عهده جاوید نشان احمد متوسلیان بود» این دو جبهه از طریق قله شمشی و کوه تخت و مله خور و با استفاده از راه صعب العبور و صخره ای به یکدیگر متصل می شدند. همین نزدیکی و همجواری پاوه و مریوان، همت و متوسلیان را به این نتیجه رساند که اولین عملیات موفق برون مرزی را علیه ضدانقلاب و متجاوزین بعثی در محور نوسود، نودشه .. و طویله عراق ... انجام دهند ، بنام عملیات محمد رسول الله «ص»)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
کتاب خورشید خیبر ناصرکاوه شهید همت 1402.pdf
10.35M
🌷سلام: بمناسبت فرارسیدن ۱۷ اسفند، سالروز شهادت حاج ابراهیم همت که امسال مصادف است با چهلمین سال، فرمانده محبوب و دوست داشتنی لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) با افتخار به طور رایگان #کتاب_همت_خورشید_خیبر
#تالیف_ناصرکاوه تقدیم شما سروران گرامی می گردد.از شما دوستان عزیز، خواستار مطالعه و نشر این کتاب ارزشمند هستیم. با تشکر از شما که ضمن مطالعه این کتاب آنرا در فضای مجازی بازنشر می فرمائید تا در ثواب آن شریک باشید...
التماس دعا، ناصر کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند فرماندهان -- شهید محمد ابراهیم همت🌷
🎞 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
عمليات خیبر گره خورده بود
فشار مىآوردند خط طلاييه شكستهشود!
زير آتش ميگهايى که جزيره را شخممیزدند
كسىنمانده بود خبر بياورد. خودش رفت
و از "سه راهى مرگ" عبور كرد..!
قبل رفتن فقط گفت :
«مثل اينكه خدا ما رو طلبيده».
هفده اسفند ۶۲ وسطِ جزیره مجنون
در سهراهی مرگ، بیسر افتاد و آرام گرفت
و آنها که ماندند را شرمنده خودش کرد...
#سالروز_شهادت
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همت به روایت حاجقاسم عزیز
دفاع مقدس
#همت به روایت حاجقاسم عزیز
🔷 ۱۷ اسفند سالروز شهادت علمدار خمینی کبیر، محمد ابراهیم همت گرامی باد.
♦️حاج همت چگونه شهید شد؟
🔸بچه های حاجی تو محور طلائیه باید نفوذ می کردند و می رسیدند به جاده ای که می خورد به شهر نَشوهِ عراق و بعدش از روی دژی خاکی عبور می کردند تا به میادین مین عراق برسند که بعد از عبور از این موانع، تازه به خط اول درگیری می رسیدند!
🔸رزمنده ها باید تو یه معبر به عرض ۳۰ سانت و طول ۸۰۰ متر و در حالی که سمت چپشون دیواره دژ و سمت راستشون هم آب بود و همزمان دشمن رو سرشون آتیش می ریخت عبور می کردند.
🔸سردار جهروتی زاده میگه به هر معجزه ای که بود بالاخره من و دو سه تا از بچه ها تونستیم از اون معبر جون سالم به در ببریم و تو میدون مین یه معبر کوچیک باز کنیم. معبر رو باز کردیم اما دیدم به جز خودمون سه نفر هیچ نیروی نمونده که حالا بخواد از این معبر پیشروی کنه و همه شهید شدند!
🔸راه برگشت هم بسته شده بود و پیکر شهدا تو این معبر ۳۰ سانتی افتاده بود و ناچار پا رو پیکر مقدس شهدا گذاشتیم و به سختی برگشتیم عقب. شب بعد هم با نیروهای جدید تو معبر پا رو پیکر شهدا گذاشتیم و رسیدیم به همون میدون مین اما باز هم فقط من مانده بودم و شهید عباس کریمی و شهید رضا دستواره و هیچ نیرویی نبود که بخواد از معبر باز شده تو میدون مین پیشروی کنه!
🔸حاج همت اومد پشت بیسیم و گفت: «آقا از قرارگاه میگن امشب خط حتماً باید شکسته بشه.» ما هم دوست داشتیم که بتونیم خط دشمن رو بشکونیم اما هرچی موندیم کسی بهمون ملحق نشد و نیمه های شب بود که سردار رحیم صفوی تو بیسیم گفت: «هر طوری هست خط باید شکسته بشه» آخه امام خمینی (ره) توی اون پیام تاریخیش گفته بود که حفظ جزایر مجنون حفظ اسلام است!
🔸از پشت بیسیم به حاج همت گفتیم: «آقا ما فقط سه نفریم و همه بچه ها شهید شدن، اما اگه دستور بر پیشروی هست تا ما سه نفری حمله کنیم؟» دستوری بر پیشروی صادر نشد و اون شب هم نتونستیم از معبر باز شده عبور کنیم.
🔸از اینجا به بعد بود که حاج همت استراتژی رو برا عبور از دژ تغییر داد و شب های بعد هر یک از گردان ها مأمور انداختن پل روی کانل و عبور از اون بودند اما باز هم فایده ای نداشت. دست آخر دیدیم که دیگر راهی نیست و چند نفر از بچه های تخریب با شنا کردن از کانال رد شدند و خواستند بروند به سمت معبر اما آتیش دشمن سنگین بود و باز هم موفق نشدند!
🔸النهایه حاج همت تشخیص داد که لشکر باید بره داخل جزیره مجنون، همزمان دقیقاً ده جنگنده بعثی مثل اینک بخوان برا مرغ و خروس دانه بریزند، رو سر بچه هایی که رو اندک خشکی جزیره بودند و نمی تونستند خودشون رو استتار کنند به ردیف بمب ریختند و بچه ها شهید شدند!
🔸ارتباط با خط مقدم قطع شده بود و سه راهی شهادت (کسایی که راهیان نور به یادمان طلائیه رفتند میدونند که سه راه شهادت کجاست) اینقدر آتیشش زیاد بود که هر کی میخواست از اونجا بره شهید می شد. حاجی به مرتضی قربانی که از بچه های لشکر ۲۵ کربلای مازندران گفت: یکی از بچه هات رو بفرست بره از جلو خبر بیاره که مرتضی با شرمندگی گفت: «دیگه هیچ نیرویی نداریم و همه شهید شدند.»
🔸الله اکبر، میگه حاجی با ناراحتی سری تکون دادن و گفت: «مثل اینکه خدا ما رو هم طلبیده» و رفت سمت جزیره! راوی میگه چند لحظه بعد منم راه افتادم سمت جزیره و جزیره مملو بود از شهید و مجروحانی که «یا زهرا یا زهرا» می گفتند و از شدت تشنگی داشتند هلاک می شدند و آب هور هم آنقدر خمپاره خورده بود که تبدیل به گِل شد و پر بود از جنازه عراقی ها و پیکرهای مطهر شهدای ما!
🔸زخمی ها از همین آب گِل آلود می خوردند که حاج همت سر رسید و قمقمه هاشون رو جمع کرد و سوار یه پل شناور شد و با دستاش پارو زد و رفت وسط هور و از اون جایی که آب کمی زلال بود برا زخمی ها آب آوُرد. حاجی وقتی صحنه وخیم مجروحان و شهدا رو دید، بیسیم رو داد دست یکی از بچه ها و گفت تو همینجا بمون تا من برم قرارگاه و بیام و تو همین حین وقتی که با شهید حمید میرافضلی (اهل سیرجان و لشکر حاج قاسم، ملقب به سید پابرهنه) سوار موتور بود و به خط می رفت، کمی اون طرف تر از سه راه شهادت با گلوله تانک افتاد رو زمین (یکی از زخمیها شاهد این ماجرا بود).
🔸راوی دیگه ای میگه خبری از حاجی نبود و کسی فک نمی کرد اونی که سر و دستش قطع شده حاجی باشه! وقتی در حال برگشت به عقب بودم دیدم که یک پیکر سر و دست نداره و از رو لباساش فهمیدم که دقیقاً حاجی هست اما چون خیلی ناراحت بودم خودمو گول زدم و گفتن نه این حاجی نیست!
🔸فردا پیکر حاجی رو به عنوان شهید گمنام به اهواز بردند و تا سه روز گفتند که این شهید سر نداره و معلوم نیست کییه. من از رو کاپشن شناختمش و گفتم این حاج همته و پیکر حاجی رو بردیم پادگان دو کوهه برا خداحافظی و بعد رفتیم تهران تشییع و بعد هم رفتیم تو محل خودشون تو شهرضای اصفهان برای دفن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 برشی از مستند آسمانی «روایت فتح» و لحظه اعلام خبر شهادت حاج همت در حسینیه دوکوهه از سوی شهید حاج عباس کریمی
44.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۷ اسفند ۶۲-- سالروز شهادت سردار خیبر
📢 صدای ماندگار
💠 ما موظف به انتقال پيام خون شهدا به نسل آیندهایم
🎙 سخنرانی شهید حاج محمدابراهیم همت که برای اولین بار منتشر شد
⌛️ ۵ آبان ۶۱ -- محور غرب ـ سومار
▫️شرح عمليات مسلم بن عقيل (قرارگاه ظفر)
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
👈 شهید همت: رکوپوستکنده به شما بگويم هیچکداممان دوره در آمريكـا و اسـرائيل و روسـيه نديديم، همهمان عمليات و جنگ را ياد گرفتيم با خون شهدا. ما نتوانسـتيم شهيد بشويم لااقل پيام خون اين شهدا را بدهيم تا نسـل آينده كمتر ضـربه بخورنـد.
📃 بخشی از وصیتنامه شهید همت:
مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم؟
کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست.
اگر افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من رو سياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد