فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 تصاویر اختصاصی از شهید زاهدی در دفاع مقدس
🔹️ صحنه های زیبا از بازدید سردار شهید محمدرضا (حاج علی ) زاهدی رهنانی "فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام" از منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ که در روز شهادت حضرت امیرالمؤمنین در حادثه تروریستی دمشق توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
#شهید_زاهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج محمد رضا زاهدی ( حاج علی)
فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام
جلسه با فرماندهان تحت امر در سال ۶۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 انتشار نخستینبار
🎥 صوت مکالمه بیسیم سرلشکر سردار شهیدمحمدرضا (علی) زاهدی با سردار احمد غلامپور در هدایت عملیات والفجر8
🗓تاریخ سند: 1364/11/20
📍محل سند: قرارگاه کربلا
📌 عملیات: والفجر8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🚩 #راهيان_شيدايی_كربلا
📽 برشی زیبا و دیدنی از مستند #روایت_فتح با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 #شهید_آوینی : بسيجی ها، با اينكه اكثراً چهرههای خود را سياه كرده بودند، اما نور محمدی، همان نوری كه اولين و مقربترين مخلوق خداست، از صورتهای شاداب و پرنشاطشان ساطع بود، و به راستی شيرينتر از اين لحظات را كجا می توان سراغ كرد؟
چه روزگار شگفتی..! تاريخ آيندهی كرهی ارض بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی كه مجد و عظمت جهانگير اسلام را در پی خواهد داشت. و اينهمه را تنها كسی در می يابد كهمنتظر است و بوی يار را از فاصلهای نه چندان دور می شنود و هر لحظه انتظار می كشد تا صدای « انا المهدی » از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خويش فرا خواند. راهيان كربلا را بنگر كه چگونه به مقتضای انتظار عمل كردهاند و به جبههها شتافتهاند. آری، اين مقتضای انتظار است.
قرنهاست كه فرياد «هل من ناصر» سيدالشهدا(ع) پهنهی زمان را پيموده است و چون نفخات حياتبخش روح القدس بر هر زمين مردهای كه گذشته است آن را به حيات عشق بارور ساخته و اينچنين، همهی تاريخ تو گويی روزی بيش نيست و آن روز عاشوراست. راهيان كربلا را بنگر و به يادآر ورق پارههای تقويم تاريخ را كه می گويد هزار و سيصد و چهل و پنج سال است كه از عاشورا می گذرد. و تو از خود می پرسی : پس اينهمه شور و اشتياق و اينهمه شتاب در اين راهيان شيدايی كربلا از چيست..!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #لشگر_صاحب_زمان (عج)
📽 فیلمی بسیار زیبا و دیدنی از قدرت نظامی و توان موشکی و پهپادی ایران اسلامی با نوحه حماسی و شورانگیز مداح اهل بیت (ع) #حاج_حسین_طاهری
🎙ای لشگر صاحب زمان
آماده باش ، آماده باش
بهر نبردی بیامان
آماده باش ، آماده باش
ای یار سفر کرده ، اگرچه از تو دوریم
حس میکنم که انگار نزدیک ظهوریم
ای نور که کعبه شده دلتنگ اذانت
مردان جهادت همه منتظرانت
این لشگر عشقت که پر همت و عزمند
عشاق همه یک به یک آماده رزمند
در معرکه سنگین بگویید به صهیون
آماده جنگیم بگویید به صهیون
در حمله ما یک اثر از دیو نماند
یک خانه سالم به تلاویو نماند....
✌️فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج محمد رضا زاهدی
فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام
ایستگاه حسینیه هنگام پاتک عراق
بعد قطعنامه سال ۶۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج محمدرضا زاهدی
فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام
تشییع پیکر پاک شهید در اصفهان
#امامخامنهای:
سردار زاهدی از دهه شصت
در میدانهای خطر و مجاهدت
چشم انتظار شهادت بود.
(۱۴ فروردین ۱۴۰۳)
📸 سردار شهید محمدرضا زاهدی درکنار
رهبر معظم انقلاب در دوران دفاعمقدس
اینجا ؛
زمزمی از نور
پدید آمده است
و در اطراف آن
قبیلهای مسکن گزیدهاند
که نور میخورند
و نور می آشامند ...
#افطار_در_جبهه
#جمع_خوبانم_آرزوست
42.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 18 فروردین1366– سالروز شهادت محمدحسن طوسی- قائممقام لشکر۲۵ کربلا
🌷شهیدطوسی(اهل طوسکلای شهرستان نکا) از خانواده ای روستایی، زحمتکش و مذهبی برخاست. با آغاز نهضت اسلامی، به اتفاق تنی چند از وفاداران به انقلاب فعالیت گسترده ای را در سطح منطقه آغاز کرد که تا سقوط رژیم پهلوی ادامه داشت.
🌿پس از پیروزی انقلاب، به کمیته و سپس به سپاه پیوست و خود را شبانهروز وقف خدمت به نظام کرد. با شروع توطئه گروهکها در غرب کشور در رأس گروهی از پاسداران عازم کردستان شد و در منطقه کامیاران همراه با حاج احمد متوسلیان به مبارزه با عناصر وابسته و ضدانقلاب پرداخت.
🌸از آن پس، به دلیل شجاعت و لیاقتی که از خود در میدان عمل نشان داده بود، به فرماندهی عملیات سپاه ساری منصوب شد. در این زمان، تحرکات گروهکها شدت یافته بود و شهیدطوسی در برخورد با توطئه آنها از پای ننشست و در اندک زمانی، لانههای فساد منافقین، چریکهای فدایی، تودهایها و سایر نیروهای چپ و راست را در هم پیچید. منافقین در نبرد با سپاه و بسیج به جنگل پناه بردند، و شهیدطوسی که با فرماندهی قرارگاه عملیاتی ناحیه 2 جنگلهای شمال و فرماندهی عملیات سپاه منطقه 3 گیلان و مازندران را برعهده داشت، با سازماندهی نیروها به تعقیب باقیمانده ضدانقلاب در جنگل پرداخت و آنها را تارومار کرد به طوری که شمال کشور از لوث وجود عناصر سرسپرده بیگانه بطور کامل پاکسازی شد.
🌼با آغاز جنگ تحمیلی، در رأس نیروهای داوطلب سپاه مازندران به منطقه سر پل ذهاب رفت و با رشادت و شهامت بینظیر خود ضربات مهلکی را بر پیکر صدامیان وارد آورد. وی در عملیاتهای متعدد از جمله آزادسازی خرمشهر شرکت داشت و در محور پل نو، هدایت چند گردان را به عهده گرفت که در همین زمان به شدت مجروح گردید.
🎋 او در سال63 به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات لشگر 25 کربلا منصوب شد و دشوارترین مأموریتها را انجام داد و گرههای کور عملیاتها را با تقوی، تدبیر، رشادت و شهامت بینظیر خود باز کرد.
🌴پدر و 2 برادرِ شهید طوسی نیز پیوسته در جبهه بودند که هر2 به شهادت رسیدند و خود او نیز در 22فروردین1366 (عملیات کربلای8) و در شلمچه- شرق کانال زوجی(در منطقه بصره) به شهادت رسید. آخرین مسئولیت او، قائم مقامی لشکر 25 کربلا بود.
ا▫️▪️▫️▪️▫️
➖فرازی از وصیتنامه شهید:
انقلاب اسلامی ما در برههای از زمان واقع گردید که به جرأت می توان گفت که تمام اسلام در مقابل تمامی شرک و کفر واقع شده است. پیروزی انقلاب موجب احیا اسلام در تمام دنیا شده و شکست آن شکست اسلام در پی خواهد شد. پس باید دست به دست هم دهیم و با پیروی از امام امت، در صراط مستقیم الهی حرکت انقلاب را ادامه دهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | جلسه توجیهی فرماندهان تیپ های لشکر ۲۵ کربلا قبل عملیات کربلای چهار با حضور شهیدان:
- محمدحسن طوسی
- شهید حاج حسین بصیر
... و سردار مرتضی قربانی (فرمانده لشگر)
- سردار عین الله عمرانی
- سردار کمیل کهنسال
- برادرعلی نقی اباذری
- برادر حسین مویدی
- و دیگر فرماندهان لشکر خط شکن ۲۵ کربلا
🌴 دوران #دفاع_مقدس
-------------------------------------------
▪️ کانال واتساپ "دفاع مقدس ۴"
https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS
▫️تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
▪️ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 انتشار مطالب، صدقه جاریه است
پیچید عطر یاس بین هر چفیه
هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه
آنقدر صورت ها و پهلو غرقِ خون شد
تا گشت نامِ فاو شهر فاطمیه (س)
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
💠 فرماندهان لشکر ۲۵ کربلا
📷 از سمت راست :
🌷شهید محمدحسن طوسی (شهادت: کربلای8)
سردار مرتضی قربانی ( فرمانده لشگر ۲۵ کربلا، دوران دفاع مقدس)
ردیف دوم:
🌹شهید محمدحسین باقرزاده ( والفجر 8)
🌷شهید حاج حسین بصیر ( کربلای 10)
🌹شهید عبدالله بختیاری ( کربلای 5)
🌷شهید علی اصغر بصیر ( کربلای 1)
🌴 زمستان 1364 - جزیره مینو - قبل از عملیات پیروزمند والفجر هشت
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پس، ای نفس بر خدا توکل کن و صبر داشته باش!
🔹20 فروردین سالروز شهادت سید مرتضی آوینی سید شهیدان اهل قلم
و روز هنر انقلاب اسلامی گرامی باد.
دورد می فرستم به روح بلند این مرد بزرگ و هنرمند عاشق حقیقت و ماندگار تاریخ در هنر روحش شاد یاد ش گرامی باد
بنده ارادتمند چنین انسان های بزرگ و خاکِ پای چنین انسان های مؤمن و ایثارگر — کاش هزار آوینی داشتیم . ..
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅
هدایت شده از دفاع مقدس
📷 عکس شهید آوینی هنگام شهادت👆👆
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
▫️نقل از سردار سعید قاسمی: 👇
🎤 من مدتها در لبنان بودم. این عکس لحظه شهادت شهید آوینی پیش من بود ؛ بعضی ها که اونجا پیش من می آمدند و این عکس را می دیدند می گفتند: این کی هست؟ و ماجرایش چیه؟
وقتی شهید را معرفی می کردم، می گفتند: اینکه در لحظه شهادت هم هنوز آرام دارد فکر می کند!!!
هدایت شده از دفاع مقدس
14_Qasemi_ShahidAvini_(www.rasekhoon.net).mp3
20.53M
۲۱ شهریور ۱۳۲۶. -- سالروز ولادت شهید سید مرتضی آوینی
#بشنوید
🌴 #آوینی که بود و چه کرد؟؟
📢 صوت👆 | هنر شهید آوینی از زبان سردار سعید قاسمی
در این کلیپ صوتی، قاسمی که خود از فرماندهان دوران دفاع مقدس بود و پس از پایان جنگ چند صباحی در تهیه مستندهای روایت فتح با آوینی همکاری داشت؛ خاطرات خود را از نحوه شهادت آوینی بیان می کند. او در هنگام انفجار مین در فکه نزدیکترین فرد به سیدمرتضی بود و حتی از ترکش های انفجار مین بی بهره نماند.
▫️ علاوه بر آن، سعید قاسمی به بیان ویژگی های هم شاگردی خود در دانشگاه یعنی شهید یزدانپرست (همکار نزدیک شهید آوینی که به اتفاق هم در بیستم فروردین 72 در مقتل شهدای فکه پرکشیدند) می پردازد. شهیدی که شاید تا کنون زیر سایه نام مرتضی آوینی دیده و یا شنیده نشده باشد
⚪️ تحلیل سعید قاسمی از جو وادادگی فرهنگی و دور شدن برخی از مسئولین از ارزش های جهاد و دفاع مقدس پس از جنگ - بایکوت شدن آوینی توسط شبه روشنفکران - رانده شدن او از صدا و سیما -به فراموشی سپردن حال و هوای جبهه ...
🎤تاریخ مصاحبه: فروردین ۱۳۹۲
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••
🌴 کانال #دفاع_مقدس :
روایتگر رویدادهای جنگ
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
سه روایت از شهیدآوینی
نترسید،هنوزآنقدر کم نیاوردم که به"خاطرهسازی"روی بیاورم.
نه باشهیدآوینی رفیق بودم،نه دوست،نه همکار و همرزم،که مثل ماههای آخرحیاتش،به او ظلم کنم و اشکش رادربیاورم!
منهم مثل اکثرشما،فقط اورا ازصدای دنشین و نَفَس حقّش میشناختم،وگرنه اوکه اصلامرانمیشناخت.
کلا4بار اورا دیدم.
باراول فقط سلام وعلیک بود وبس.
باردوم آن خاطرۀ تلخ پیش آمد.
بارسوم هم،چندروز قبل ازشهادتش،توفیقی شد بااو همنشین وهمصحبت شوم و باهم دیداری داشته باشیم باپیرمردی که...
بارآخر هم زیرتابوتش بود وحضورآقا
خاطرۀ اول:مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی
صدایش خیلی دلنشین و آرامبخش بود.بقول آن عزیزدل:
"حتی اگر ازعملیاتی ناکام وشکست خورده برنامه میساخت وسخن میگفت،همچنان شیرینی فتح را درذائقۀ خوداحساس میکردیم."
خیلی دوست داشتم صاحب آن صدای زیبا رابشناسم وببینم.
فکرکنم پاییز71بود،ولی هنوز آتش حملهها،آنچنان پرحجم نشده بود.
هنوز"زم"ـرئیس آنروز پالایشگاه وحوزۀ هنری ومیلیاردر وقهوهخانهدار امروز-آوینی را ازحوزۀ هنری اخراج نکرده بود.هنوز روزنامۀ مثلاجمهوری اسلامی-دست به تکفیر سید نزده بود و به هزارویک اسم وعنوان،علیه اوبیانیه صادرنمیکرد.
هنوزقمحمد هاشمیرفسنجانی"رئیس وقت جعبۀ جادو،دستور ممنوعیت پخش روایتفتح وبخصوص صدای اورا ازتلویزیون،نداده بود.
دم غروب بودکه با دوسه تااز دوستان اهل ادب وهنر!روی تختهای حیات حوزۀ هنری نشسته بودیم و چای سرمیکشیدیم.
از دور کسی پیداشد که بادیدنش خیلی ذوق کردم.دومین باری بود میدیدمش.چندروز قبل،همینجا برای اولینبار دیده بودمش.جلوکه آمد،طبق عادت،باهمه سلام و احوالپرسی کرد.به ماکه رسید،به احترامش برخاستم و بالبخند،با او دست دادم.بغل دستیام اما،همچنان دودسیگار ازهمۀ سوراخهایش بیرون میزد،برنخاست و دربرابر سیدمرتضی آوینی که دستش را درازکرده بود،بابیاهمیتی فقط دست داد،ولی رویش رابرگرداند.
سید،چندقدمی دورنشده بودکه مثلادوست ما،شروع کرد به هَتّاکی و هرچه فحش ناموسی ازدهان ناپاکش خارج میشد،نثار سید کرد.هرچه گفتم:
ـمردمومن،اگه حرفها و نظراتش روقبول نداری،به خودش فحش بده.به ناموسش چیکارداری.
وقتی دید من ناراحت شدهام،لج کرد و بدتر و رکیکتر فحش داد.
وقتی فروردین1372سیدمرتضی دربیابانهای فکه رفت روی مین و آسمانی شد،یکی از اولین کسانی که دروصف سیدمرتضی زور زد ومقاله نوشت،همو بود.
وقتی دیدم عکسی بزرگ ازسید در اتاقش زده و دربارۀ وَجَنات و حَسَنات سید منبرمیرود،یاد آن غروب تلخ افتادم وفقط سوختم.
ادامه دارد
دفاع مقدس
سه روایت از شهیدآوینی نترسید،هنوزآنقدر کم نیاوردم که به"خاطرهسازی"روی بیاورم. نه باشهیدآوینی رفیق
@hdavodabadi
سه روایت از شهید آوینی
روایت دوم: از قاچاقچی تا بلدچی
همه هفته، هنگام نمازجمعه، در "چهارراه لشکر" میدیدمش.
صدای گرمش در روایتفتح، آنقدر روحم را مدیون کرده بود که برای آشنایی با او، هر لحظه در پی فرصت باشم.
روز جمعه 28 اسفند ماه 1371، به آرزوی دیرینهام رسیدم. آرزویی که با دیدن اولین قسمتهای روایتفتح در سالهای گذشته، در وجودم شعله کشید تا بر دستان مبارک سازندگانش بوسه زنم.
خودش آمد. من نخواستم. فکرش هم برایم مشکل بود. آمد کنارم. بله، درست کنارم روی لبهی باغچه نشست.
چهارراه لشکر خلوت بود. نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم آخرین جمعهی سال را زودتر از دفعات قبل به نمازجمعه بروم.
سجاده را بر زمین گذاشتم و بر لبهی باغچه نشستم. دقایقی نگذشت که او نیز آمد. اتفاق یا هر چه که بود، سجادهاش را کنار سجادهی من پهن کرد؛ نگاهی به اطراف انداخت، کسی را نیافت. آمد طرف من. نزدیک که شد، به احترامش برخاستم. حیفم آمد چنین لحظهای را مفت از دست بدهم. دستم را دراز کرده و پس از مصافحه، روبوسی کردم. دست گرمش را فشردم. بیهیچ تکبّر، با اخلاصی بسیجیوار و لبخندی زیبا، جوابم را داد.
نشست کنارم روی جدول. چشمانش از لبانش تشنهتر بودند؛ و گوشهایش هم. همه را میپایید.
وقتی گفتم:
ـ آقاسید، نَفَسِت خیلی حقّه. صدات گرمه. خدا خیرت بده.
محجوبانه سرش را پایین برد و تنها عذرخواست و گفت:
ـ ما که کاری نکردیم ...
هر که را با دست نشان میدادم و از رشادتهایش در جنگ میگفتم، با چنان نگاه نافذی دنبال میکرد، پنداری دارد حرکاتش را ضبط میکند. خوب میشد از چهرهاش خواند با هر نگاه، برنامهای از روایتفتح در ذهنش نقش میبندد.
دوست داشتم در آغوش بگیرمش و رخسار خسته از جفای روزگارش را غرق بوسه کنم. چرا که سید، مثل دیگر بسیجیان، هنوز نان را به نرخ سال 60 میخورد.
با همّتی که داشت، شاید که میتوانست تشکیلات بزرگ اقتصادی بزرگی راه بیندازد و سود سرشاری به جیب بزند؛ اما او، از همهی دنیا فقط جبهه را برگزید و از آدمیانش فقط بسیجیها را. او هم مثل امام و رهبرشان، مُشتی از خاک جبهه را به مُشتی طلا نمیداد و همان بود که لحظهای آرام و قرار نداشت.
همینطور که نشسته بودیم و میگفتیم و میگفتم، از دور نمایان شد. سریع دم گوش سید گفتم:
ـ آقاسید، حواسترو خوب جمع کن. این پیرمرده رو که داره میاد طرفمون، خوب بهش دقت کن.
ـ مگه چییه؟
ـ بذار بیاد و بره، شما فقط بهش دقت کن من میگم.
آمد. نزدیک شد. مثل همیشه، با خنده. چشمانی ریز که از میان پلكهایی نزدیک بههم، بهزور آدم را نگاه میکردند. طبق روال همیشه، دست در جیب کُت چروکیده و رنگ و رو رفتهاش برد و به هر کداممان یک شکلات داد. با همان لهجهی غلیظ آذری، حال و احوال کرد و عید را پیشاپیش تبریک گفت. عمدا برخاستم و با او روبوسی کردم تا سید هم همینکار را انجام بدهد، که داد.
وقتی از ما رد شد، سید با نگاهش داشت او را میخورد. دور که شد، مشتاقانه برگشت و گفت:
ـ اون کی بود؟
و گفتم:
ـ اون یه قاچاقچی بود. نه ببخشید، اون یه بلدچی بود. اون خوراک کار شماست.
وقتی داستان او را برایش گفتم، با حسرت، او را از دور نگاه کرد و گفت:
ـ واقعا خوراک یه برنامهی خوبه. چهطوری میشه اون رو پیداش کرد؟
ـ همینجا. هر هفته همینجاست. خواستی، باهاش هماهنگ میکنم بشینید پای حرفاش.
و رفت و قرار شد هماهنگ کنم که ...
سید رفت که بیاید، ولی نیامد. در فکه پرواز کرد. آن پیرمرد نیز چندسال پیش، خسته و دلشکسته از روزگار، در گوشهای از این شهر غبار گرفته، خُفت و دیگر برنخاست و کسی از او نپرسید:
ـ حاجی، تو کی بودی؟
و این، همهی آن چیزی است که آن روزجمعه، برای سیدمرتضی تعریف کردم. فقط اسمش را نپرسید که معذورم:
حمید داودآبادی
دفاع مقدس
@hdavodabadi سه روایت از شهید آوینی روایت دوم: از قاچاقچی تا بلدچی همه هفته، هنگام نمازجمعه، در "چ
HDAVODABADI:
سه روایت از شهیدآوینی
نترسید،هنوزآنقدر کم نیاوردم که به"خاطرهسازی"روی بیاورم.
نه باشهیدآوینی رفیق بودم،نه دوست،نه همکار و همرزم،که مثل ماههای آخرحیاتش،به او ظلم کنم و اشکش رادربیاورم!
منهم مثل اکثرشما،فقط اورا ازصدای دنشین و نَفَس حقّش میشناختم،وگرنه اوکه اصلامرانمیشناخت.
کلا4بار اورا دیدم.
باراول فقط سلام وعلیک بود وبس.
باردوم آن خاطرۀ تلخ پیش آمد.
بارسوم هم،چندروز قبل ازشهادتش،توفیقی شد بااو همنشین وهمصحبت شوم و باهم دیداری داشته باشیم باپیرمردی که...
بارآخر هم زیرتابوتش بود وحضورآقا
خاطرۀ اول:مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی
صدایش خیلی دلنشین و آرامبخش بود.بقول آن عزیزدل:
"حتی اگر ازعملیاتی ناکام وشکست خورده برنامه میساخت وسخن میگفت،همچنان شیرینی فتح را درذائقۀ خوداحساس میکردیم."
خیلی دوست داشتم صاحب آن صدای زیبا رابشناسم وببینم.
فکرکنم پاییز71بود،ولی هنوز آتش حملهها،آنچنان پرحجم نشده بود.
هنوز"زم"ـرئیس آنروز پالایشگاه وحوزۀ هنری ومیلیاردر وقهوهخانهدار امروز-آوینی را ازحوزۀ هنری اخراج نکرده بود.هنوز روزنامۀ مثلاجمهوری اسلامی-دست به تکفیر سید نزده بود و به هزارویک اسم وعنوان،علیه اوبیانیه صادرنمیکرد.
هنوزقمحمد هاشمیرفسنجانی"رئیس وقت جعبۀ جادو،دستور ممنوعیت پخش روایتفتح وبخصوص صدای اورا ازتلویزیون،نداده بود.
دم غروب بودکه با دوسه تااز دوستان اهل ادب وهنر!روی تختهای حیات حوزۀ هنری نشسته بودیم و چای سرمیکشیدیم.
از دور کسی پیداشد که بادیدنش خیلی ذوق کردم.دومین باری بود میدیدمش.چندروز قبل،همینجا برای اولینبار دیده بودمش.جلوکه آمد،طبق عادت،باهمه سلام و احوالپرسی کرد.به ماکه رسید،به احترامش برخاستم و بالبخند،با او دست دادم.بغل دستیام اما،همچنان دودسیگار ازهمۀ سوراخهایش بیرون میزد،برنخاست و دربرابر سیدمرتضی آوینی که دستش را درازکرده بود،بابیاهمیتی فقط دست داد،ولی رویش رابرگرداند.
سید،چندقدمی دورنشده بودکه مثلادوست ما،شروع کرد به هَتّاکی و هرچه فحش ناموسی ازدهان ناپاکش خارج میشد،نثار سید کرد.هرچه گفتم:
ـمردمومن،اگه حرفها و نظراتش روقبول نداری،به خودش فحش بده.به ناموسش چیکارداری.
وقتی دید من ناراحت شدهام،لج کرد و بدتر و رکیکتر فحش داد.
وقتی فروردین1372سیدمرتضی دربیابانهای فکه رفت روی مین و آسمانی شد،یکی از اولین کسانی که دروصف سیدمرتضی زور زد ومقاله نوشت،همو بود.
وقتی دیدم عکسی بزرگ ازسید در اتاقش زده و دربارۀ وَجَنات و حَسَنات سید منبرمیرود،یاد آن غروب تلخ افتادم وفقط سوختم.
ادامه دارد
@hdavodabadi
سه روایت از شهید آوینی
از قاچاقچی تا بلدچی
من نمیدونم. یعنی اصلا روم نشد از خودش بپرسم. آخه پیر بود. سنّش کم نبود. چه جوری برم بهش بگم:
ـ ببخشید برادر ... این بچهها راست میگن شما زمان شاه "قاچاقچی" بودی؟
خب فکر میکنید چی بههم میگفت؟
ـ به تو چه بچه ...
ـ اصلا تو غلط میکنی در مورد من اینجوری حرف میزنی ...
ـ خجالت نمیکشی با من که همسن پدرتم، اینجوری حرف میزنی؟
ـ اصلا به شماها چه که من چیکاره بودم؟
ـ بودم که بودم ... امروز مثل همهی شما، مثل خود تو، لباس بسیج تنمه ...
ـ اصلا تو روت میشه توی روی کسی که اومده جبهه تا جونش رو فدا کنه، این حرفارو بزنی؟
ـ ...
خب ... خب. غلط کردم. اصلا ازش نپرسیدم. ولی خب قیافهش تابلو بود. موهای حنا زدهی ژولیده، چهرهی سیهچرده، سبیلهای سیخسیخی لای دندونایی که از بس لب به سیگار زده، سیاهِسیاه شده بودند ... اصلا اینها هیچی، دستاش ... از روی دستاش تا بالا، همهاش خالکوبی بود.
رستم و سهراب، زال و تهمینه ... خلاصه میشد یه شاهنامهی کامل روی بدنش خوند. کافی بود تا برای وضو گرفتن آستینش رو بالا بزنه ...
آخ گفتم وضو ...
آره ... وضو هم میگرفت ... وضوی خالی که نه، کنار بقیه، شونهبهشونهی بچهها، نماز هم میخوند. تازه، توی دعای توسل و زیارت عاشورا هم میاومد، یه گوشه مینشست و با دستمالیزدی سبز و بنفش، اشکاش رو پاک میکرد ...
ولی خب، خیلی بو میداد. اصلا انگار خود کارخونهی دخانیات نشسته بغلت. نمیشد تحملش کرد. مخصوصا وقتی میخواست باهات روبوسی کنه. وقتی میخندید، ته حلقش معلوم بود. همون چندتا دندونی هم که داشت، اونقدر سیاه و لتوپار بودند که دلت نمیاومد صورتش رو ببوسی.
میگفتند زمان شاه، قاچاقچی بوده. نه قاچاقچی مواد مخدر، که از راههای سخت و پر پیچ وخم کوهستانهای غرب کشور بهخصوص قلهی "بمو"، اجناس و لوازم از عراق میآورده و میبرده.
جنگ که شد، مثل همهی مردم، همهی اونچه رو ناشایست میپنداشت، کناری نهاد و با رزمندگان اسلام همراه شد.
دفاع مقدس
@hdavodabadi سه روایت از شهید آوینی روایت دوم: از قاچاقچی تا بلدچی همه هفته، هنگام نمازجمعه، در "چ
حالا دیگه حاجی، برای خودش شده بود "بلدچی". هرجا بچههای اطلاعات و عملیات گیر میکردند، او بود که راه گشاشون میشد و اونارو تا پشت خطوط عراق میبرد و میآورد.
در "هور" و ایام آمادگی عملیات خیبر، بچهها برای شناسایی در عمق مواضع عراق، توسط او به قاچاقچیان عراقی تحویل میشدند و چندروز بعد که کارشون رو انجام میدادند، محترمانه به ایران بازگردانده میشدند و عراقیها به او میگفتند:
ـ حاجی جون، بیا امانتیهات رو تحویل بگیر.
حمید داودآبادی