28.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #سقای_جبهه_ها
📽 فیلم / آب رسانی به رزمندگان اسلام و خطوط پدافندی در جبهه ها
قسمت اول
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
29.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦 #سقای_جبهه_ها
📽 فیلم / آب رسانی به رزمندگان اسلام و خطوط پدافندی در جبهه ها
قسمت دوم
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📆ا 26 آبان ماه #سال_1359 - #زمان_جنگ
💠 دیدار فارغالتحصیلان دانشکده افسری ارتش با امام خمینی در حسینیه جماران
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهل و ششم:
آن روز کارگرهای ساختمان جنازه زینب را در سَبَخی* که بعدها در آنجا مرکز پست شاهین شهر را ساختند پیدا کردند. مهران گفت: مامان شهرام صبح توی تاکسی از دو تا مسافر شنیده بود که امروز جنازه یه دختر نوجوون رو توی زمین خاکی پیدا کردن وقتی شهرام به خونه اومد و خبر رو داد، من مطمئن شدم که اون دختر، زینبه اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگم.
انتظار تمام شد؛ انتظار کشنده ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود. باید میرفتم و دخترم را میدیدم. جنازه زینب را به سردخانه پزشکی قانونی بردند ما باید برای شناسایی به آنجا میرفتیم سوار ماشین شدیم و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و باباش لحظه ای آرام نمیشدند چشمهای مهران کاسه خون شده بود، من یخ کرده بودم و هیچ چیز نمیگفتم گریه هم نمیکردم مهران که نگران من بود من را بغل کرد و گفت: مامان گریه کن خودت رو رها کن اما من هیچ نمیگفتم، آنقدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم دخترم آنجا بود؛ با همان لباس قدیمیاش، با روسری سورمه ای و چادر مشکی اش منافقین او را با چادرش شهید کرده بودند با چادر چهار گره دور گردنش بسته بودند.
کنار زینب نشستم و صورت لاغر و استخوانی اش را بوسیدم. چشمهای بسته اش را یکی یکی بوسیدم، لبهایش را بوسیدم، سرم را روی سینهاش گذاشتم، قلبش نمیزد بدنش سرد سرد بود. دستهایش را گرفتم و فشار دادم، بدنش سفت شده بود روسری اش هنوز به سرش بود. چند تار مویی را که از روسری بیرون زده بود پوشاندم، دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند. زینبم روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود، سرم را روی سینه اش گذاشتم و بلند گفتم: «بِأَيِ ذَنبٍ قُتِلَت.»**
جعفر دستهای زینب را در دستش گرفت و ناخنهای کبودش را بوسید، زیر ناخنهایش همه سیاه شده بود دو دکتر آنجا ایستاده بودند از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود پرسیدم دخترم خیلی زجر کشیده؟ او جواب داد: به خاطر جثه ضعیفش، با همون گره اول خفه شده و به شهادت رسیده مطمئن باشید که به جز خفگی همون لحظات اول هیچ بلایی سر دختر شما نیومده. دکتر جوانتر ادامه داد: دختر شما سه شب پیش یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسیده. منافقین زینب را با چادرش خفه کرده بودند که عملاً نفرت خودشان را از دخترهای باحجاب نشان بدهند. چند نفر از آگاهی و سپاه آنجا بودند آنها از ما خواستند که به خانه برگردیم و جنازه زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده در پزشکی قانونی بماند. رئیس آگاهی به جعفر گفت: باید صبور باشید. ممكنه تحقیقات چند روز طول بکشه و تا اون زمان باید منتظر بمونید، به سختی از زینبم جدا شدم. دخترم در آن سردخانه سرد و بی روح ماند و ما به خانه برگشتیم.
* زمین بایر و بیابان مانند
**به کدامین گناه کشته شده است.
سوره تکویر، آیه ۹
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت چهل و هفتم:
وقتی به خانه رسیدیم در خانه باز بود و دوستان و همسایگان خانه بودند. صدای صوت قرآن تا کوچه شنیده می شد، مادرم وسط اتاق نشسته بود و شیون میکرد. زنها دورش حلقه زده بودند. شهلا و شهرام خودشان را توی بغل من انداختند آنها را آرام کردم و گفتم زینب به آرزوش رسید. زینب دختر این دنیا نبود. دنیا براش کوچیک بود خودش گفت خانه ام را ساختم، باید بروم. شهلا و شهرام با ناباوری به من نگاه میکردند. مادرم نگران بود؛ نگران از اینکه شاید من شوکه یا افسرده و دیوانه شدم، اما من سالم بودم و سعی میکردم به خواست دخترم عمل کنم.
خانه را مرتب کردم و وسایل اضافی را جمع کردم میخواستم مراسم سنگینی برای زینب بگیرم. جعفر نمی توانست من را درک کند، اما چیزی هم نمیگفت. از مهران خواستم هر طور شده خبر شهادت زینب را به مهری و مینا و مهرداد برساند. پیدا کردن مهرداد سخت بود مهران به بیمارستان شرکت نفت آبادان تلفن کرد و از دوستان مهری و مینا که آبادان بودند خواست تا به شوش بروند و بچه ها را پیدا کنند و خبر شهادت زینب را به آنها بدهند. دلم میخواست همه بچه ها در تشییع جنازه و خاک سپاری خواهرشان باشند.
آقای حسینی در نماز جماعت شهادت زینب را اعلام کرد و گفت: «زینب» دختر چهارده ساله دانش آموز به خاطر عشقش به امام و انقلاب مظلومانه به دست منافقین به شهادت رسید. بعد از این سخنرانی، منافقین تلفنی و حتی با نامه آقای حسینی را تهدید کردند. چندین پلاکارد شهادت از طرف سپاه و بسیج و بنیاد شهید و جامعه زنان و آموزش و پرورش آوردند و به دیوارهای خانه زدند. هر روز تعدادی از شهدای فتح المبین را به اصفهان میفرستادند، آقای حسینی از ما خواست که کمی صبر کنیم و زینب را با شهدای فتح المبین به خاک بسپاریم. من از خدا میخواستم که دخترم بین شهدای جبهه و روی دستهای مردم تشییع شود. در آن چند روز که منتظر آمدن بچه ها و اجازه خاک سپاری زینب بودیم، چندین خانواده شهید که عزیزانشان به دست منافقین شهید شده بودند برای دیدن ما آمدند؛ مثل خانواده پیرمرد بقالی که جرمش حمایت از جبهه بود و عکس امام را در دکانش زده بود. دیدن این خانواده ها موجب تسکين دل جعفر بود وقتی میدید که فقط ما قربانی جنایتهای منافقین نبودیم و کسانی هستند که درد ما را بفهمند، آرام میشد. عکس و وصیت نامه زینب را چاپ کردیم و به کسانی که به دیدن ما می آمدند میدادیم، شهرام و شهلا از مردم پذیرایی می کردند همکلاسی های زینب و دوستانش هر روز به خانه ما میآمدند. زینب بین بچه های مدرسه و معلم هایش محبوبیت داشت. رفتنش دل همه را سوزاند.
بعد از تماس مهران با بیمارستان شرکت نفت آبادان بین دخترها غوغایی شده بود خیلی از دوستهای مینا و مهری زینب را میشناختند و به مهران قول دادند که بچه ها را پیدا کنند و به اصفهان بفرستند. کار دنیا همیشه برعکس است؛ ما از شاهین شهر اصفهان که کیلومترها از جبهه دور بود به مهری و مینا که در منطقه عملیاتی و مرکز خطر بودند، خبر شهادت خواهرشان را دادیم مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری میکردند. بچه ها بعداً تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر همه کسانی را که در بیمارستان بودند تکان داده؛ زینب از همه آنها جلو افتاده بود.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
ما فکرِ نام و
....عاشقان #گمنام رفتند ...
#صبحتون بخیر
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ۲۷ آبان سال ۱۳۶۳ - سالروز شهادت سردار پرافتخار سپاه اسلام، شهید مهدی زین الدین
فرمانده لشگر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)
🌴 خاطره ای از امداد غیبی در عملیات #خیبر
🎙👆شهید زین الدین،: ما نصرت الهی را مشاهده کردیم
▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۲۷ آبان سال ۱۳۶۳ - سالروز شهادت سردار پرافتخار سپاه اسلام، شهید مهدی زین الدین
🎥 فیلم کمتر دیده شده از سخنرانی شهید مهدی زین الدین
شهادت🕊چه زیبا گلچین میکنی خوبان عالم را
🌷و من مبهوت هر شهیدم که چه زیبا می رود تا عرش اعلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
👆اینجا، بیت شهداست🌷🌷
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی شهید مهدی زین الدین در جمع نیروهای لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(ع)
🌿 جلسه توجیهی در آستانه عملیات والفجر ۴ در منطقه عمومی مریوان--بانه / پاییز ۶۲
سردار سپاه توحید، بر اساس آموزه های قرآن کریم، رمز نزول #نصرت_ الهی را صبر و استقامت رزمندگان می داند و می گوید:
🌱 خداوند زمانی شما را پیروز می کند؛ که صبر، پاسداری و از خود گذشتگی را در صحنه های نبرد به منصه ظهور درآورید، آنگاه می بینید که رحمت و نصرت خدا بر شما فرو می ریزد...
#ببینید و #بشنوید 👆👆
🌴 درس توحید در میدان نبرد و جهاد با کفار
کلام و لسان صدق شهید زین الدین چنان در دل و جان نیروها تأثیر می گذارد که خود را هیچ دانسته و همه چیز را از جانب خداوند می دانند
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | سخنان گرم و امیدبخش #شهید_زین_الدین خطاب به رزمندگان
🌼🍀🌸من یقین دارم امام زمان(عج) در بین شماست و به شهدای شما افتخار میکند
ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
🌷 ۲۷ آبان سال ۱۳۶۳ - سالروز شهادت سردار پرافتخار سپاه اسلام، شهید مهدی زین الدین
فرمانده لشگر 17 علی بن ابی طالب (ع)
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱