دفاع مقدس
روزشمار دفاع مقدس امروز ۱۵ دی ماه سالروز عملیات نصر (هویزه) ، شهادت سیدحسین علم الهدی 🔹 عملیات ن
🌴 حماسه آفرینان هویزه
جایشان چه قدر خالیست!
به قلم مجید ملامحمدی👇👇
دور از ادب است که برای سلام، در مقابلت نایستم و به احترام خون های پاک مردان و زنان و کودکان مظلومت، خاکت را نبوسم!
سلام... هویزه... تو به خاک، به آب، به آفتاب، به شهید و به شهادت، تقدّسی دوباره داده ای. باید اول تو را شناخت تا تو را باور کرد.
«هویزه» شهری که در جنوب غربی شهرستان سوسنگرد - در استان خوزستان - قرار دارد. این شهر یکی از سه شهر دشت آزادگان است. و اسم آن دو شهر دیگر بستان و سوسنگرد است.
آب و هوایش گرم و خشک؛ زبان مردمانش فارسی و عربی و همگی شان شیعه آل محمد(ص).
۸ شهریور سال ۱۳۵۹ بود که با صدای تیر اندازی در شهر هویزه، مردم را به طرف پل قدیمی که صدا از آن جا می آمد، دویدند. سپس صدای انفجار شنیدند... مردان جاسوسِ عراقی برای خراب کاری به آن جا آمده بودند و این آغاز ماجرا بود.
«حامد کُرفی (جرفی)» بخش دار نامدار و دلاور هویزه در آن زمان بود. در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان جوانان هویزه از بی سیم، صدای او را از یکی از پایگاه های مرزی در نزدیک عراق، شنیدند. او می گفت: «نیروهای عراقی دارند به طرف ایران پیشروی می کنند!»
بچه های هویزه آماده جنگ شدند.
هواپیماهای عراقی از راه رسیدند و چند تایی عروسک در اطراف شهر ریختند. آن روز، روز عید نبود. وقتی دو جوان به جایی که عروسک ها افتاده بود رفتند و به آن ها نزدیک شدند، ناگهان...
بُمب...!
آن ها بمب های اهدایی صدام بودند. یکی از آن دو جوان تکه تکه شده بود. اسمش سقراط بود. سقراط قرار بود به زودی لباس دامادی بپوشد؛ اما...
عده ای از مردم، وحشت زده از شهر رفتند. حامد کرفی ماند و دلاور مردانی که به عشق وطن، با خدا عهد بستند که در شهرشان بمانند.
هواپیماهای روسی باز برای بمباران هم آمدند. اسم آن ها میگ بود. آن ها بدون هراس و واهمه در ارتفاع پایین پرواز می کردند. میگ ها را کشور شورویِ آن زمان، به صدام هدیه داده بود.
یک خبر مهم: عراقی ها روستاهای اطراف هویزه را اشغال کرده اند، حالا نوبت شهر هویزه است.
مردم به پاسگاه شهر هجوم بردند. مأموران سلاح های کم پاسگاه را در میان آن ها تقسیم کردند. ناگهان قلب شهر با گلوله های بی شمار توپ، سوراخ سوراخ شد.
عراقی ها آن قدر نزدیک بودند که با توپ های شان، هر نقطه از شهر را که می خواستند، نشانه می گرفتند.
بخش دار هویزه - حامد کرفی - شهید شد. بچه های دلاور هویزه، دل تنگ و غریب و تنها، ماندند.
هویزه یک شهر نیست که قافیه های دل تنگی اش، برای لحظاتی چند، دردهایش را نشان مان بدهند؛ داستان نیست که پایان ناخوش آن، ما را فقط به گریه بیندازد؛ یک واقعیت است.
هویزه را باید دید و درباره اش اندیشید. هویزه پر از فکرِبکر و خاطره ناب است.
یک اقیانوس حماسه ای که هنوز، دست نخورده باقی مانده...
می شنوید... هویزه سقوط کرد و به دست عراقی ها افتاد...
عراقی ها آمده بودند. بچه ها به طرف شان سنگ می انداختند. بزرگ تر ها بر علیه آن ها شعار می دادند؛ اما به زودی رفتند...
تا آن که یک بار دیگر، تانک های دشمن در ۲۷ دی همان سال، باز هم به هویزه آمدند و شهر هویزه اسیر شد!
شهرها اسیر می شوند، اما نمی میرند؛ درست مثل هویزه که نَمُرد، زنده ماند و برای بازگشت مردمش، هیچ وقت نخوابید. بیدار ماند و گریید. انتظار کشید و صدای شان زد.
یک عراقی در خاطراتش گفته است:
- یک هفته بعد از سقوط هویزه به آن جا رفتیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مغازه ها و خانه ها را سربازهای ما غارت کردند. در محله ای که ما مستقر بودیم یک زن و شوهر پیر و تنها ماندگار شده بودند. به آن ها غذا می دادیم. آن ها می گفتند: «این جا خاکِ ایران است و شما عراقی هستید. شما این جا چه می کنید؟»
پیرزن یک دختر داشت که شهید شده بود. در یکی از روزها آن ها به مقرّ ما آمدند تا غذا بگیرند. یکی از افسرهای ضد اطلاعات ما آن دو را دید. او ستوان کریم بود. ستوان کریم با عصبانیت پرسید: «چرا به این ها غذا می دهید؟»
چند ساعت بعد دستور داد پیرزن و پیرمرد را پیش او ببرند. آن دو از ترس می لرزیدند. ستوان کریم یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می سوخت، جیغ می زد و به این سو و آن سو می دوید. پیرمرد هم ضجّه می زد. ستوان کریم پیرمرد را کشان کشان به طرف رودخانه شهر برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. او چندبار در رودخانه بالا و پایین رفت و سپس ناپدید شد.
خداوند به زودی انتقام آن دو را از ستوان کریم گرفت. در همان روزها خمپاره ای از راه رسید و در میان جمع ما افتاد. بعد منفجر شد. گرد و خاکی همه جا را پر کرد. غبارها که خوابید ناباورانه دیدیم هیچ کس هیچ زخمی برنداشته بود؛ اما ستوان کریم تکه تکه شده بود...
ادامه👇👇
دفاع مقدس
روزشمار دفاع مقدس امروز ۱۵ دی ماه سالروز عملیات نصر (هویزه) ، شهادت سیدحسین علم الهدی 🔹 عملیات ن
یک ماشین جیپ از راه رسید و چهار عراقی از داخل آن، پایین آمدند. پیرمرد ایستاده بود. بچه ها هم همین طور.
اسم پیرمرد روزعلی بود.
- نیروهای خمینی کجا پنهان شده اند؟
پیرمرد گفت: «نمی دانم!»
- شما عربید و ما هم عرب؛ پس باید از نیروهای ما استقبال کنید!
پیرمرد عصبانی شد: «شما به ناموس ما رحم نکردید؛ جوان های ما را کُشتید و خانه های مان را ویران کردید؛ اما...»
- فراموش کن پیرمرد، فراموش!
یکی از بچه ها جلو رفت و با شجاعت گفت: «پدرِ من جزء دسته حسین علم الهدی است. او رفته با شماها بجنگد! شما دشمن ما هستید! ببین من عکس امام خمینی دارم. من او را دوست دارم!»
سرگرد عراقی با عصبانیت عکس امام را پاره کرد. پسرک خم شد تا تکه های عکس را از روی زمین جمع کند. او آن ها را بوسید. سپس به صورت سرگرد تف انداخت. سرگرد عصبانی شد. کلتش را بیرون کشید و با خشم به پیشانی پسرک شلیک کرد. دو پسرک دیگر به عراقی ها حمله کردند. روزعلی فوری اسلحه اش را مسلح کرد و آن چهار عراقی را کشت. چشم های باز پسرک داشت به روزعلی می خندید.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
1_455539739.mp3
382K
🍂 نواهای ماندگار
🎙 نوای: حاج صادق آهنگران
نوحه آزادی شهر هویزه
🔸 شهر عشق و شور و ایمان
تربت پاک شهیدان
آرام خاموش
آرام خاموش
🔻 شعر: حبیب اله معلمی
🔻محل اجرا: هویزه
🔻 زمان اجرا: سال 1360
هدایت شده از دفاع مقدس
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 ۱۵ دی ۱۳۵۹ -- سالروز شهادت مظلومانه مجاهد فی سبیل الله حسین علم الهدی و یارانش در کربلای هویزه گرامی باد.
🎥 فیلمی از گریههای #شهید_آوینی در پشت پرده مستند «روایت فتح» و در یادمان راهیان نور شهدای #هویزه به یاد شهید سید حسین علم الهدی و اصحاب باوفای او
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #خاطره
🎞 تلاش شهید حسین علم الهدی بمنظور ارتباط گیری با اعراب و عشایر خوزستان
همزمان با پیروزی انقلاب، رژیم بعث صدام بشدت تبلیغ می کرد که عرب های خوزستان همسو با عراق هستند. از اینرو علم الهدی بمنظور خنثی سازی این توطئه، تلاش می کرد به مردم بومی نزدیک شده و با آنها ارتباط برقرار نماید. او عربی می دانست، اما سعی داشت رودررو به لهجه آنها صحبت عربی کند، لذا در هر فرصتی به آموختن لهجه عشایر می پرداخت.
او علیرغم سن کم و جثه کوچک، ولی برخوردار از ایمان قوی، حُسن خلق و دلسوزی همیشگی اش، توانست افکار و قلوب عموم را جلب نموده و به تبیین حقایق برای جامعه عشایر و مردم منطقه بپردازد، آن هم در آن جو ناآرام و پرالتهاب اوایل انقلاب که صدام تلاش می کرد پیش از جمله سراسری به خوزستان، مرزنشینان و عشایر اطراف و اکناف را با خود همراه سازد.
ذکاوت هوشیاری او باطل السحر توطئه صدام شد، بگونه ای که بسیاری از همین عشایر، بویژه جوانان عرب زبان، هنگام حمله عراق به ایران در کنار رزمندگان اسلام به مقابله با متجاوزین پرداختند.
🎙روای: مرحوم خواهر شهید علم الهدی
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✍پ.ن:
شهید علم الهدی بمنظور تألیف قلوب و تجدید پیمان عشایر خوزستان با انقلاب و نظام نوپای اسلامی، یکبار هم توانست آنها را برای دیدار با امام به جماران ببرد که در آن دیدار صادق آهنگران (که هنوز بین مردم و حتی رزمنده های جبهه ها نا آشنا بود) آن نوحه معروف خود را خواند. این ملاقات در اوایل جنگ صورت گرفت.
در پست بعدی حاج صادق آهنگران این ماجرا را توضیح می دهد👇👇👇
#ببینید
هدایت شده از دفاع مقدس
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #خاطره_گویی
🎙 بیان خاطره دیدار اهالی دشت آزادگان خوزستان با امام در جماران از زبان حاج صادق آهنگران
#پنجم_دیماه۵۹
#دیدار_عشایر_با_امام
دوران جنگ تحمیلی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
هدایت شده از دفاع مقدس
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود
نایاب از اجرایی خاطره انگیز
حسینیه جماران
۵ دیماه ۱۳۵۹
بانوای حاج صادق آهنگران
شعر: مرحوم حاج حبیب الله معلمی
@DefaeMoqaddas
✅ کانال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم سینمایی #منصور
(داستان یک قهرمان)
زندگی شهید ستاری
۱۵ دیماه ۱۳۷۳ -- سالروز شهادت سرلشگر منصور ستاری، فرمانده نیروی هوایی ارتش ج.ا.ا
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🎥 #فیلم_منصور را اگر ندیدهاید، حتما #ببینید . روایت تلاشهای شبانهروزی شهید ستاری برای تعمیر و تامین و ساخت هواپیما در جریان جنگ تحمیلی است. نقطه اوج این فیلم برای من، آنجا بود که شهید ستاری برای رونمایی از هواپیمای ساخت داخل، مراسمی گرفته و رئیس جمهور وقت -یعنی حضرت آیتالله خامنهای- را دعوت کرده بود.
مراسم آنگونه که باید، پیش نرفت. یعنی شکست خورد. هواپیما با موفقیت از زمین برخاست، پرواز هم کرد، اما هنگام فرود دچار سانحه شد؛ و رئیسجمهور شاهد و ناظر این صحنه بود.
ظاهرا شهید ستاری در برابر رقبا و دشمنان شخصی و فکریاش، مفتضح شده بود. فرصتی پیش آمده بود که پیش رئیسجمهور، آبرویش را ببرند و بگویند این آقا با این همه ادعا، این همه هزینه روی دست سیستم، آن اخلاق و رفتارش، این هم خروجیاش.
رئیس جمهور حکیم و دوراندیش اما چیزی را میدید که بددلان، توفیق دیدنش را نداشتند. او میدانست که پیشرفت، یک فرآورده نیست که دفعتا حادث شود؛ پیشرفت یک فرآیند است که یک ملت باید آن را طی کند و ستاری، بابت آغاز این فرآیند و پیش بردن کار تا این مرحله، نه تنها سزاوار توبیخ نبود، بلکه شایسته تقدیر بود.
ستاری پس از آن فاجعه در رونمایی، با یک جعبه پر از سکه به جمع همکاران برگشت: این سکهها هدیه رئیس جمهور است. بین بچهها توزیع کنید!
این رفتار، نه یک درس موردی، بلکه یک درس ساختاری است. ما باید ساختارهایمان را بهگونهای بازمهندسی کنیم که تدبیر را، جرات را، ابتکار را، دوراندیشی را تقویت کند، نه اینکه مدیر ما از هول و هراس مجازات، ترجیح دهد که خطر نکند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🎥 سکانس های از فیلم #منصور
👇👇👇