eitaa logo
دفاع مقدس
3.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سیدمحمدرضا دستواره در جمع رزمندگان گردان تخریب ( ردیف دوم نفر سوم از راست) 🔹 در تصویر شهید دین شعاری فرمانده گردان تخریب لشکر ۲۷ هم دیده می‌شود.
این خنده‌ی مستانه از شوق وصال یار است... شهید سید محمدرضا دستواره
(https://attach.fahares.com/5NgUvlT5i4iKAzQ7mrBP1w==) تو حق نداری شهید باشی ژنرال احمد ‌متوسلیان! ⭕️ ما تورا اسیرمیخواهیم ‌نه شهید. ولو به قیمت اینکه38سال دست بسته درگوشۀ زندان وشکنجه خفته باشی. حاج احمد،شهیدنشو وگرنه بازی ماخراب میشود! حاج احمد،تورا به جان هرکس دوستش داری،شهیدنشو،زنده بمان. وگرنه خیلی ازکرکره ها پایین کشیده خواهندشد! حاج احمد،اگر شهیدباشی،چه کسی باید پاسخگوی۳۸سال کارنکردن،نگشتن و بیخیالی ماشود؟! اگر شهیدشوی،چه کسی پاسخگوی میلیاردهاتومان هزینه که به نام تو صرف شده،خواهدبود؟! ما چیکارکنیم؟ ما روی توحساب بازکردیم. کلی سوژه وداستان وفیلمنامه از زندان وزنده بودن و۳۸سال شکنجه تو وهمرزمانت آماده کردیم. البته فقط درذهن! فقط اگرتو زنده بیایی،همه تخیلات وتوهمات وخودخواهی های مابه واقعیت خواهدپیوست. واقعاچه خواهدشد،اگربعد۳۸سال فقط برای رضای دل ما،برای اینکه بازیمان خراب نشود،زنده بیایی! حاج احمد،شهیدنشو وگرنه کاسبیها تعطیل میشوند. آنوقت سیاستبازان وبودجه بران وجامه دران،ازتو همچون کرونا یادخواهندکرد که کاسبیها راتخته کردی و بازیها رانیمه ساز نمودی! حاج احمد،شهیدنیا وگرنه همین خودما کاری میکنیم که ازشهادتت پشیمان شوی. تو بایدزنده باشی! اینکه شهیدشدی و آرزویت شهادت بود،به ماربطی ندارد. مهم این است که دل ماچه میپسندد و ازسرنوشت توچه بهره ای میبریم وچه سودمیجوییم. خانۀ آنچنانی در ژنو و بیروت حقوق آنچنانی حق ماموریت سفرهای مداوم خانگی بین غرب و شرق طومار پرکردن مثلاخطاب به سازمان ملل طومارپیچیدن و درگوشۀ انباری چپاندن ملت رابا افرادمجهول و اخبارمجعول سرکار گذاشتن: یک لبنانی یک فلسطینی یک یونانی ببین،اگرشهیدشده باشی،همه اینها ازدست میرود. که ما نیز ازدست میرویم! به دل الکی خوش مارحم کن وشهیدنباش! اسراف دربیت المال که میدانی یعنی چه؟! برای اینکه هزینه های این38سال اسراف نشود،شهید نشو. ما شیرِ درزنجیر ودست بسته در اسارت وشکنجه دیدۀ مزدورانِ حقیررا،بیشتر میپسندیم تاشهید درنبرد رویارو بااشقی الاشقیا! حاج احمد،آدم خوبی باش وبرای رضای دل ماچندنفر۳۸سال دیگر اسارت وشکنجه راتحمل کن،تاما بازیمان کامل شود. یادت نرود حاج احمد: آنکه خداچه میخواهد،مهم نیست! مهم این است که دل هوسباز ما،تورا زنده میطلبد. ناامیدمان نکن و سفره رابرنچین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار جاوید الاثر؛ حاج احمد متوسلیان: ما با اسرائیل وارد جنگ میشویم هرکس که با ماست بسم الله هر کسی هم که نیست خداحافظ... 🌷به مناسبت سالروز ربایش کسی که لرزه بر اندام دشمن می انداخت.
.🗓 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - پادگان زَبَدانی- سوریه 🔹 اصرار همراهان حاج احمد متوسلیان بی‌ثمر ماند و او همچنان مصرّ به انجام مأموریت بیروت بود.
کتاب کمین جولای 82.pdf
2.94M
📆 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن ازهمراهان توسط اسرائیل 📚 نسخه PDF| کتاب: "کمپین جولای82" - نویسنده: حمیدداوودآبادی 🔹شرح ماجرای ربوده شدن متوسلیان و ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| زوایای پیدا ◽️۱۴تیر ماه ربوده شدن دیپلمات‌‌های ایرانی حاج ،موسوی، اخوان و رستگار در لبنان توسط صهیونیست‌ها.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت های شنيدنی از همرزمان حاج احمد متوسليان درباره شهادت ایشان
به یاد حاج احمد سردار فاتح سپاهیان حضرت محمّد رسول الله {ص} فرمانده محبوب و بصیر "حاج احمد متوسلیان" 🔸آرمان و هدف ما در کلام حاج احمد : « از خداوند توفیق همهٔ برادرها را می خواهم و آرزو می کنم یک زمان دیگری هم برسد که با هم صحبت بکنیم، موقعی که کربلا را آزاد کرده باشیم موقعی که نجف را آزاد کرده باشیم موقعی که مدینه را، مکه را و قدس عزیز را رها کرده باشیم چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند : کربلای ما و نجف ما در دست کافرین مدینه و مکه ما در دست منافقین و قدس عزیز ما در دست ظالمین یعنی سه چهره ای که ما با آنها در جنگیم » ۱۱ خرداد ۱۳۶۱ انرژی اتمی / دارخوین مصاحبه حاج احمد متوسلیان با راوی دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
دفاع مقدس
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد..!
«در بهمن‌ ۱۳۸۷ سمیر جعجع که فرماندهی نیرو‌های فالانژ را هنگام ربودن چهار دیپلمات ایرانی بر عهده داشت، برای اولین بار اعتراف کرد که دیپلمات‌های ایرانی در ایست البرباره ربوده‌شده‌اند ولی بعد در مکانی که وی مدعی بود از آن اطلاعی ندارد، کشته‌شده‌اند. سردار حسین دهقان، وزیر پیشین دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح جمهوری اسلامی ایران، سوم خرداد ۱۳۹۵ خبر داد یک زندانی یونانی آزاد شده از زندان‌های رژیم صهیونیستی با مراجعه به سفارت ایران در یونان ادعا کرده که هر چهار ایرانی را در زندان‌های این رژیم دیده است. طبق این گزارش، احمد متوسلیان و دیپلمات‌های ربوده‌شده ایرانی زنده و در اسارت رژیم صهیونیستی هستند.» [۳] منابع [۱]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحه ۷۶ [۲]مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ روایت ناتمام؛ احمد غلامی (از ری تا شام)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۸ صفحات ۳۱۳، ۳۱۴، ۳۱۵ [۳]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحات ۷۶، ۷۷
دفاع مقدس
تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد..!
به مناسبت سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان؛ «سفارت می‌خواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند. ما می‌گفتیم الآن نزدیک ۴۰ روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکرده‌اید؟ اگر می‌خواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید.» «همزمان با پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، زمزمه‌های تجاوز احتمالی ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان شنیده می‌شد. تجاوزی که اندکی بعد از عملیات پیروزمندانه بیت‌المقدس، به وقوع پیوست. با توجه به این وضعیت شورای عالی دفاع تصمیم گرفت تا تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) از سپاه و تیپ ۵۸ ذوالفقار از ارتش را به سوریه اعزام کند. به دنبال این تصمیم، ابتدا احمد متوسلیان به همراه تعدادی از کادر اصلی تیپ ۲۷ عازم سوریه شدند و در حومه دمشق، در پادگان زبدانی مستقر شدند. سپس گروه‌های اطلاعاتی تشکیل شدند و مواضع رژیم صهیونیستی را در دره بقاع شناسایی کردند. همزمان نیز جلساتی با فرماندهان سوری برگزار شد که نتیجه مهمی در پی نداشت. از این‌ رو فرمانده تیپ، سوم تیر ۱۳۶۱ به تهران بازگشت تا کسب تکلیف کند. صبح روز دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۶۱، با خبری که از محاصره سفارت ایران در لبنان رسید، فرمانده تیپ به همراه سید محسن موسوی کاردار ایران، یک خبرنگار و راننده عازم لبنان شدند. دیپلمات‌های ایرانی به دلیل محاصره بودن بیروت به‌ناچار عازم بعلبک شدند اما بنا به ضرورتی که وجود داشت، مسیر خود را تغییر دادند و به سمت بیروت رفتند. این در حالی بود که به‌ جز مسیر طرابلس که در اختیار فالانژ‌ها بود، بقیه راه‌ها تحت تسلط ارتش رژیم صهیونیستی قرار داشت. از این‌ رو نیرو‌های ایرانی مسیر طرابلس را برای ورود به بیروت انتخاب کردند، اما خودروی آنان ساعت ۱۲ ظهر همان روز هنگام ورود به بیروت در پست ایست و بازرسی مزدوران حزب فالانژ که «ایست البرباره» نام داشت، به دست فالانژ‌ها ربوده شد و هر چهار نفر اسیر شدند.» [۱] روایت سردار شهید احمد غلامی: «مناطق مسیحی نشین که فالانژ‌ها حضور داشتند، برای نیرو‌های ما خطرناک بود. فالانژ‌ها هنگام عبور نیروهایمان در مسیر لبنان به سمت مرکزمان در بعلبک (اندکی قبل از ربوده شدن حاج احمد و همراهانش) یکی از آن‌ها به نام اکبر هاشمی که بعداً به‌ عنوان فرمانده یکی از گردان‌های لشکر ۲۷ در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد و صمدی که از بسیجی‌ها بود را گرفتند. آن‌ها داشتند با موتور به بعلبک می‌رفتند که به‌اشتباه در مسیر شهر زحله قرار گرفتند و فالانژ‌ها آن‌ها را ربودند. ماه دوم حضورمان در آنجا، من و کاظم رستگار که معاون کوچک محسنی شده بود، جلسه‌ای گذاشتیم و گفتیم این جاده‌ها برای ما معضلی شده است. ‌ می‌توانیم نیرو بیاوریم و کاری انجام دهیم. اطلاعات (جنبش) امل در بعلبک مقر داشت. ما با یک مترجم از بچه‌های خودمان که طلبه بود و بعداً فهمیدیم پسر لاجوردی است، پیش بچه‌های سازمان امل رفتیم و با یک نفر از آن‌ها به نام ابوالفضل که به او ابوالفضل کاسترو می‌گفتند، صحبت کردیم. آقای رستگار گفت: «ما چند نفر از فالانژ‌ها را می‌گیریم و با نیرو‌های خودمان عوض می‌کنیم.» ابوالفضل گفت: «نمی‌خواهد. به آن‌ها بگوئید اگر نیرو‌های ما را آزاد نکنید می‌آییم زحله را خراب می‌کنیم.» زحله مرکز سیاسی حزب فالانژ بود. رفتیم منطقه را شناسایی کردیم. از روی تپه‌ها دید می‌زدیم و فعالیت‌هایی انجام می‌دادیم که بدانند تصمیم ما جدی است. به‌ هر حال نقشه ما گرفت و ۳۶ ساعت بیشتر طول نکشید که دو نفر از نیروهایمان را آوردند و جلوی مقرمان پیاده کردند. کوتاهی در آزادی احمد متوسلیان در قضیه حاج احمد مسئولان سفارتخانه در لبنان به ما گفتند شما دست نگه دارید. ما از طریق سیاسی او را آزاد می‌کنیم. همان موقع بچه‌های امل که در بیروت بودند و بعداً به حزب‌الله تبدیل شدند، چند نفر را گرفتند. فهمیده بودند فالانژ‌ها متوسلیان را گرفته‌اند و شیعیان خیلی ناراحت شده‌اند. می‌خواستند اسیر‌ها را با احمد تبادل کنند. بیشتر آن‌ها دانشجو بودند و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس می‌خواندند. آن‌ها رئیس دانشگاه، دو آمریکایی دیگر و چند نفر دیگر از روسای حزب فالانژ را گرفته بودند. خیلی‌هایشان را بعداً آزاد کردند. این موضوع به گوش مسئولان سفارت ما هم رسید. آنجا بین ما و سفارت اختلاف‌نظر به وجود آمد. سفارت می‌خواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند. ما می‌گفتیم الآن نزدیک چهل روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکرده‌اید؟ شما اگر می‌خواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید. گفتیم شما زورتان نمی‌رسد. این تنش بین ما و سفارت بود تا بالاخره آن‌ها در قضیه اکبر هاشمی و صمدی تسلیم نظر ما شدند و در نهایت، ما با شیوه خودمان بچه‌ها را آزاد کردیم.» [۲] حکایت‌های تلخ و شیرین از سرنوشت حاج احمد و همراهانش
دفاع مقدس
این خنده‌ی مستانه از شوق وصال یار است... شهید سید محمدرضا دستواره
💠 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید سید محمدرضا دستواره 🌷 شجاعت شهید دستواره در هدایت اتوبوس‌های اعزامی به جبهه ▫️شهید غلامی در مورد شهید دستواره گفت: «وقتی متوجه شد راننده‌ها دیگر نمی‌خواهند جلوتر بروند، خودش سوار یکی از اتوبوس‌ها شد، راننده را کنار زد و نشست پشت فرمان و اتوبوس‌های دیگر را هم به راننده‌های پاسدار سپرد.» 📄 شهید سید محمدرضا دستواره ۱۸ اسفند ۱۳۳۸ مصادف با ماه مبارک شعبان در گود مرادی واقع در جنوب تهران دیده به جهان گشود. وی با وجود داشتن مشکلات مالی سه سال راهنمایی را در مدرسه شاه واقع در باغ آذری گذراند. سپس وارد مقطع دبیرستان شد اما به دلیل فشار زندگی و فقر برای کمک به معیشت خانواده ترک تحصیل کرد و در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران مشغول به کار شد. مدتی بعد دوباره به تحصیل ادامه داد و در کنار آن، کار کرد تا چرخ زندگی‌شان هم بچرخد و سرانجام موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد شد. سال ۱۳۵۶ با شروع اولین جرقه‌های انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) همراه دوستانش در خیابان شوش و اطراف آن علیه رژیم شاه دسته‌های تظاهرات راه می‌انداخت و خود یکی از نیرو‌های پیشرو بود که متن شعار‌ها را آماده می‌کرد. دستواره در آبان ۱۳۵۸ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به‌عنوان عضو سپاه تهران در پادگان ولی عصر (عج) مشغول به خدمت شد. دوره آموزشی را نیز در پادگان امام حسین (ع) گذراند و بعد از پایان دوره آموزشی که همزمان با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود، همراه دانشجویان پیرو خط امام به حفاظت از لانه جاسوسی پرداخت. وی مدتی بعد به مناطق غرب کشور اعزام شد و در روانسر به پاسداری از انقلاب پرداخت. سپس برای اجرای عملیاتی به شهرستان پاوه رفت و به احمد متوسلیان، رضا چراغی و حسن زمانی ملحق شد. در سلسله عملیات‌هایی که برای تأمین شهرستان مریوان انجام گرفت همچنین در پاکسازی روستا‌های مریوان از وجود گروه‌های ضدانقلاب و خارج کردن کوه‌های سر به فلک کشیده مریوان از دست شورش‌گران، کارنامه موفقی از او بر جای‌ مانده است. او در تشکیل سپاه مریوان نقش مؤثری داشت و تا پایان مهر ۱۳۵۹ یعنی تا یک ماه بعد از هجوم سراسری ارتش عراق در مریوان حضور داشت. سپس به مناطق عملیاتی گیلان‌ غرب رفت و برای شناسایی منطقه و مین‌گذاری، تپه‌های مشرف‌ به مرز ایران و عراق را بررسی کرد. مدتی هم به‌عنوان فرمانده پاسگاه شهدا در منطقه دزلی فعالیت داشت تا اینکه در عملیات «کاوه زهرا» که حد فاصل شهرستان مریوان و پاوه انجام گرفت، مجروح و حدود هفت ماه بستری شد. وی بعد از بهبودی همراه احمد متوسلیان، محمود شهبازی و حاج همت تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) را تشکیل داد و به‌عنوان مسئول نیروی انسانی تیپ انتخاب شد. بعد از شهادت «ابراهیم همت» در عملیات خیبر (عباس کریمی، فرماندهی لشکر ۲۷ را بر عهده گرفت) جانشین فرمانده لشکر شد و تا زمان فرماندهی محمد کوثری بر لشکر ۲۷ که در پی شهادت عباس کریمی در عملیات بدر، عهده‌دار این سمت شد، همچنان در سمت جانشینی فرمانده لشکر باقی ماند. وی در نبرد‌های بدر، والفجر ۸ و کربلای ۱ نیز در سمت معاون اول، قائم‌مقام و جانشین فرمانده لشکر نقش بسیار مؤثری ایفا کرد. سرانجام سید محمدرضا دستواره پس از مجاهدت‌های فراوان در کردستان و هنگام پاک‌سازی شهرستان‌های مریوان و پاوه و نقش‌آفرینی در همه نبرد‌های یگان محمد رسول‌الله (ص) از فتح‌المبین تا کربلای ۱، در سپیده‌دم جمعه ۱۳ تیر ۱۳۶۵، در عملیات کربلای ۱، پائین ارتفاعات قلاویزان بر اثر اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ در کنارش، به شهادت رسید. [۱] در ادامه خاطراتی از این شهید را می‌خوانید. گریه دستواره برای رفتن به منطقه راوی: سردار شهید احمد غلامی «ما در شهر‌های بانه، سنندج و مریوان نیرو داشتیم و می‌بایست پیش نیروهایمان حضور پیدا می‌کردیم. هر زمان پیش نیرو‌ها می‌رفتیم، چند روز می‌ماندیم. یکی، دو نوبت برای پاک‌سازی با آن‌ها رفتم که ببینم مشکلاتشان چیست. بعد به تهران برگشتیم و مشکل اعزام نیرو را حل کردیم، چون نیرو‌ها را باید در فاصله‌های معینی عوض می‌کردیم. گاهی هم خود فرماندهان از آنجا می‌آمدند و درخواست نیروی بیشتری می‌کردند یا نیروهایمان مجروح می‌شدند مثل رضا دستواره که در مریوان مجروح شد. ما نمی‌گذاشتیم به منطقه برود. دستواره گریه می‌کرد. گفتم با این پا نمی‌توانی کاری بکنی. گفت: نه، من حاضرم آنجا بروم. می‌روم کار اداری می‌کنم. تعهد داد کار رزمی نکند.» [۲] من عقب نمی‌روم «در جریان عملیات بدر، سید رضا دستواره که پس از شهادت عباس کریمی (فرمانده لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول‌الله (ص)) به‌ طور موقت فرماندهی این یگان را عهده‌دار بود برای گزارش آخرین وضعیت لشکر ۲۷ در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) حاضر شد.
دفاع مقدس
این خنده‌ی مستانه از شوق وصال یار است... شهید سید محمدرضا دستواره
دستواره که از ناحیه پهلو ترکش خورده بود و بر اثر شدت جراحت، توان زیادی برای حرف زدن نداشت، گفت: «مسئول واحد اطلاعات عملیات و تقریباً همه نیرو‌های کادر این واحد زخمی شده‌اند و کادر لشکر نیز اغلب زخمی هستند.» وی با وجود جراحات شدید به محسن رضایی گفت «من عقب نمی‌روم، می‌مانم و کاری می‌کنم.»» [۳] وقتی‌که شهید دستواره راننده اتوبوس شد قاسم صادقی؛ کادر آزاد گردان حبیب بن مظاهر در توصیف حواشی ستون کشی بی‌سابقه لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در جریان عملیات والفجر چهارم در آبان سال ۱۳۶۲ می‌گوید: «بیرون شهر اسلام‌آباد غرب، ستون گردان ما به ستون اصلی لشکر ملحق شد. از آنجا به سمت کرمانشاه حرکت کردیم، بعد هم رفتیم به سمت سنندج و دست‌آخر به مریوان رسیدیم. شب را در مریوان خوابیدیم. صبح؛ سوار بر اتوبوس‌های پلاک شخصی که به گردان مامور شده بودند، به سمت دشت شیلر حرکت کردیم. هنوز مسافت زیادی از دریاچه زریوار مریوان دور نشده بودیم، که چند گلوله توپ سرگردان، زمین اطراف جاده را شکافتند. همین باعث شد تا راننده‌های اتوبوس‌ها بترسند و از ادامه مسیر خودداری کنند. راهنمای ستون ما حاج رضا دستواره، فرمانده تیپ ۳ ابوذر بود که سوار بر یک موتورسیکلت هوندا تریل، جلوی ستون حرکت می‌کرد. وقتی او متوجه شد راننده‌ها دیگر نمی‌خواهند جلوتر بروند، اول از آن‌ها خواهش کرد، اما وقتی دید گوششان بدهکار نیست، خودش سوار یکی از اتوبوس‌ها شد، راننده را کنار زد و نشست پشت فرمان و اتوبوس‌های دیگر را هم به راننده‌های پاسدار سپرد و دستور حرکت داد. با همین اقدام قاطع حاج رضا، راننده‌های اتوبوس‌ها دنبال ماشین‌هایشان راه افتادند.» [۴] منابع [۱]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحه ۱۹۷ [۲]مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ از ری تا شام، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۸، صفحات ۹۱ و ۹۲ [۳]جمعی از نویسندگان، روزشمار جنگ ایران و عراق؛ بازگشت به هور (کتاب سی و پنجم)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحه ۷۰۷ [۴]بابائی، گلعلی، کوهستان آتش، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست‌وهفت، چاپ اول، سال ۱۳۹۹، صفحه ۳۹۹
حاج احمد متوسلیان در حال شستن ظرف های بچه ها
دفاع مقدس
حاج احمد متوسلیان در حال شستن ظرف های بچه ها
حاج احمد»؛ فرمانده‌ای که عصاره فضائل انقلابی بود یکی از همرزمان حاج احمد در خاطراتش از وی می‌نویسد: «شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آن‌ها را داشت؛ چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرف‌ها، نظافت و خواب و استراحت.» احمد متوسلیان، جامع اضداد! در کتاب خاطرات سردار مجتبی عسگری همرزم حاج احمد متوسلیان آمده است: «اگر بخواهی از حاج احمد متوسلیان بنویسی، گاهی مجبور می‌شوی دست‌هایت را از روی کاغذ برداری و ساعت‌ها به یک فضای خلأ خیره شوی و ندانی از کجا شروع کنی و از چه بگویی. بیش از هر چیز مدام این جمله شهید آوینی در خاطرت مرور می‌شود که می‌گوید: «دل مؤمن را که می‌شناسی؛ مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم، زلزله‌ای که در شانه‌های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است و چشمه اشک نیز از کنار این آتش می‌جوشد که این‌همه داغ است.» شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آن‌ها را داشت. چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرف‌ها، نظافت و خواب و استراحت. به‌طوری‌که نظم و دقت در نظافت در برخی از روز‌های ماه، مشخص می‌کرد که آن روز تمیز کردن آسایشگاه نوبت چه کسی بوده است. البته نیروهایش در آسایشگاه کم اذیتش نکردند. شلوغ کردن‌ها و سر و صدا‌هایی که مانع مطالعات او در وقت استراحتش نمی‌شد. خنده‌ها و شوخی‌های پر هیاهوی رزمندگان یک پادگان نظامی که با اصول فلسفه و رئالیسم علامه طباطبایی و جهان‌بینی توحیدی شهید مطهری ادغام می‌شد، اما نه توبیخی در کار بود و نه تشری. کار به‌ جایی رسیده بود که حتی یکی از رزمنده‌ها یک قطار اسباب‌بازی خریده بود و صرفاً جهت اذیت کردن فرمانده جلوی او بازی می‌کرد و قطار را طوری کوک می‌کرد که موقع حرکت از روی کتابش عبور کند. احمد هم با آرامش می‌گفت: برادر محمد خجالت بکش. اما هرگز داد نزد که آدم‌ حسابی، من فرمانده تو هستم چرا از این کار‌ها انجام می‌دهی. نیرو‌های حاج احمد فقط به چنین حرکت‌هایی اکتفا نمی‌کردند و گاهی کار به یکسری عملیات سری هم می‌کشید. شش، هفت نفر از نیرو‌ها با قول اینکه همدیگر را لو ندهند، موقع استراحت حاج احمد پتویی رویش می‌اندازند و او را بلند می‌کنند و می‌برند پرت می‌کنند روی برف ۸۰ سانتی حیاط محوطه آسایشگاه. البته همگی اعضای فعال در این عملیات سری تا رسیدن حاج احمد به راهرو لو می‌روند و یکی از بچه‌ها همه را معرفی می‌کند اما او روز بعد هیچ برخوردی نمی‌کند و خم به ابروی خود نمی‌آورد. اگرچه شاید برای ما عجیب باشد اما اتفاق‌های صمیمانه در آسایشگاه با شخصیت پر ابهت نظامی او در میدان برای نیروهایش یک موضوع قابل‌ درکی بود. پیاده‌روی‌های بعد از هر نماز صبح از قله‌ای در شرق پاوه با برودت هوای زیاد و مسیری پر از برف و یخ که پایین آمدنش را باید حتماً غلت می‌خوردی نه اینکه در طی چند دقیقه سُر بخوری و پایین بیایی. چون سریعاً داد و فریادش بلند می‌شد که غلت بخور، سُر نخور. در انتهای مسیر احمد با جعبه خرمایی در دست به نیرو‌ها خسته نباشید می‌گفت و به پشت بچه‌ها می‌زد و می‌گفت: خسته نباشی مؤمن، دلاور، پهلوان و... اما چشمانت روز بد را نبیند که اگر موقع برداشتن خرما می‌گفتی: «مرسی.» فقط یک‌بار گفتنش کافی است تا بفهمی ناغافل چه گفته‌ای. باید بیش از ۲۰ متر داخل گِل به صورتی که بدنت به زمین چسبیده شده، سینه‌خیز بروی و بعداً هم اگر از او بپرسی این چه‌ کاری بود که با من به خاطر یک مرسی گفتن کردی، بگوید: «فلانی اگر من با تیر تو را می‌کشتم هم حقت بود.» او فقط یک شخصیت موفق نظامی نبود و در این زمینه نظرش این بود که: «ما شاه که ایرانی بود را بیرون نکردیم که فرهنگش باقی بماند، ما فرهنگ خارجی را بیرون انداختیم. اگر تو که پاسدار هستی از کلمه مرسی استفاده کنی، بُعد فرهنگی‌ات کجا رفته است؟ مگر سپاه یک نهاد عقیدتی ـ سیاسی ـ نظامی نیست؟ پس عقیده‌ات ضعیف است که اینطور حرف می‌زنی.» البته چنین شخصیتی به نظر می‌رسد آبش با هرکسی در یک جوی نرود. به‌طوری‌که مواضع شدیدی علیه رئیس‌ جمهور زمان خود «بنی‌ صدر» داشت؛ تا جایی که کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته‌اند. البته در دیدارش با امام، داستان ماجرایی دیگر داشت. امام فرمودند: «احمد، به شما می‌گویند منافق هستی؟» گفت: «بله، همین حرف‌ها را می‌زنند.» پس از آن، امام فرمودند: «برگرد و همانجا که بودی، محکم بایست.» حاج احمد دیگر غمی نداشت و اکنون هم ندارد. چون تأیید از حضرت امام گرفته بود و او همچنان محکم ایستاده است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 دوی صبحگاهی نیروهای گردان رزمی در منطقه 🌴 دوران جنگ تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 لحظات وداع نیروهای غواص 🌴 قبل از عملیات کربلای چهار 🌴 دوران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 رفتار وحشیانه نظامیان بعثی عراق با نیروهای اسیر ایرانی 🌴 دوران جنگ تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سخنان سردار شهید غلامرضا کاووسی قبل از عملیات والفجر 10 🌴 دوران جنگ تحمیلی
🔸رهبر انقلاب : هرچه می‌توانید راجع به شهدا بنویسید و کار هنری کنید...
📆۱۴ تیر ماه سال ۱۳۶۱ش 🗓اسارت حاج‌احمدمتوسلیان 💠رهبرانقلاب ‼️کتاب همپای صاعقه منبع بسیار غنی و ارزشمند است که از آن میتوان ده‌ها کتاب و فیلمنامه و زندگینامه استخراج کرد. لحظات و حالات ثبت شده در سراسر این کتاب، همان ظرافتهای حیرت انگیزی است که از مجموع آن، تابلوی پرشکوه و باعظمت عملیاتی چون فتح‌ المبین و بیت‌ المقدس پدید آمده و برترین‌های هنر جهاد و ایثار و شجاعت و ابتکار را در مجموعه‌ی نمایشگاه بی‌نظیر هنرهای انقلاب اسلامی، نشان میدهد. این مردان بزرگی که نام آنها بسی آسان بر زبان و دل غافل ما میگذرد، از جنس همان اخوان صفا و فرسان هیجائند که سید شهیدان سلام الله علیه آنها را با عظمت و سوز و مهر، مخاطب ساخت و از فقدان آنان غمگین بود. سلام خدا و بندگان برگزیده و فرشتگان و رسولان او نثار روح مطهر آنان باد. این کتاب در روز و شب‌هایی از آبان و آذر سال ۸۶ صفحه به صفحه و سطر به سطر مطالعه و نیوشیده شد!