دفاع مقدس
نفس کشیدنِ بی مِهر تــو ، حرامم باد .. علی ست ذکر دم من و بازدم حیــدر ... شهید فخرالدین مهدیبرز
🌷 شهید فخرالدین مهدی برزی - رزمنده لشگر 27 محمد رسول الله(ص)
⚪️ تهران - متولد۱۳۴۹ ه.ش - شهادت ۱۳۶۶
📷 سمت راست تصویر: مسعود ده نمکی(کارگردان امروز) نشسته در کنار شهید مهدی برزی
دفاع مقدس
🌷 شهید فخرالدین مهدی برزی - رزمنده لشگر 27 محمد رسول الله(ص) ⚪️ تهران - متولد۱۳۴۹ ه.ش - شهادت ۱۳۶۶
💠 خاطره ای از شهید:
فروردین ماه ۱۳۶۶
عملیات کربلای ۸ - شلمچه
⚪️ . . . در طی عملیات بعد از عبور از روی جنازه ها تو اون کانال که از اول تا آخر با دویدن همراه بود رسیدیم به خاکریز های خط مقدم که معلوم نبود واقعاً خط کدوم طرفه. فکر می کنم خود عراقی ها هم قاطی کرده بودند از طراحان خاکریزهای شطرنجی. قرار شد بچهها در دل خاکریز هر چند نفر شروع کنند به کندن سنگر. من و مصطفی خرسند و شهید فخرالدین مهدی برزی و مرتضی چراغی شروع کردیم به کندن. - همزمان تن ماهی باز کرده بودیم با بیسکویت گرجی میخوردیم خیلی کیف می داد. بعد از چند دقیقه به مصطفی گفتم: مصطفی صدای عراقیها میاد. گفت : نه بابا اونا خیلی فاصله دارند خطشون اینجا نیست، تن ماهیت رو بخور. فخرالدین هم بعد از چند لحظه حرف منو تایید کرد. داشتیم با هم کلنجار میرفتیم آیا هست یا نیست که یک دفعه دوتا عراقی قلچماق بالا سر ما حاضر شدند. هممون هنگ کردیم. هم عراقیها و هم ما. اینجا هرکی زودتر تصمیم میگرفت برنده بود. من و مصطفی به عراقیها نزدیکتر بودیم. به بیل نزدیکتر بودیم تا اسلحه. عراقیها که واقعاً ترسیده بودند خاکریز خودشون کجا، اینجا کجا... (بخاطر همینه میگم عملیات شیر تو شیری بود. )
من و مصطفی به هم نگاه کردیم یک دفعه بطور هماهنگ بیل ها رو برداشتیم و همزمان چند تا ببخشید فحش آبدار هم دادیم و با بیل محکم زدیم تو صورت عراقیها و پرتشون کردیم اون ور خاکریز. اونا که افتادند، فخرالدین و مرتضی با اسلحه هاشون ترتیبشون رو دادند. و بقیه ماجرا...
به قول برادر جوهری ، عملیات کربلای هشت ، مکان محدود و جمع و جور ، آتیش شدید.
🔺راوی: بسیجی رزمنده جانباز حاج حسین گلستانی(اخوی شهید محسن)
گردان حمزه لشگر - ۲۷
هدایت شده از یاد ایام
👈 کانال: "یاد ایام" @yade_ayyam
🔹 ایتا: http://eitaa.com/yade_ayyam
🔹تلگرام: http://t.me/yade_ayyaam
💠 نگاهی به حقایق و وقابع عبرت آموز و رویدادهای سیاسی اجتماعی و زندگی مردمان ابن مرز و بوم در یک صد سال اخیر، از زمان قاجار، پهلوی تا عصر حاضر
📢🎥 در قالب صوت و فیلم و عکس های گاه کمیاب، جالب و خاطره انگیز📷
هدایت شده از یاد ایام
🔴 زمینِ سوخته !
اواخر جنگ عراق علیه ایران
صدام حسین که طعم شکست را چشیده بود
دست به عملی وحشیانه زد:
⚪️ زمینِ سوخته !
هر جا لشکریان صدام شکست میخوردند
آن زمین را با بمباران و گاز شیمیایی منهدم میکرد
تا دشمنانش به هیچ چیز دست پیدا نکنند
و توان مقاومت و حیات نداشته باشند!
💠 گرانی لحظهای کالاهای اساسی، قطع برق و آب
کمبود گوشت، مرغ و مایحتاج ضروری
بدهکاری سنگین دولت
افزایش سرسام آور قیمت دلار
🔵 سقوط ریال در برابر دلار
وعدههای پوشالی، برجام ذلیلانه
دامن زدن به اعتراضات عمومی
تمسخر و لبخند در برابر خشم ملّت
و هزار و یک چیز دیگر . . .
➖ حکایت از "سیاست زمین سوخته" دارد !
پس از شکست سنگین و تاریخی
اصلاح طلبان در انتخابات مجلس شورای اسلامی
شورای شهر و ریاست جمهوری
مراقب فتنه گران باشیم !
🆔 @yade_ayyam
✅ کانال "یاد ایام"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات مرصاد، به روایت سپهبد شهید صیاد شیرازی،......
#اخلاص_سید_بود_که_جواب_داد....
🌷رفتم هیئت رهروان امام (ره) تا بلکه.... مجلس خیلی با حال و با صفایی بود. اما آنچه میخواستم نشد! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. میگفتند نامش سید مجتبی علمدار است. گفتم: «آقا سید من یه سئوال دارم.» جلوتر آمد. گفتم: «من هر هیئتی که میروم، وقتی روضه میخوانند و مداحی میکنند، اصلاً گریه ام نمیگیرد. چه کار کنم؟!»
🌷سید نگاهی به من کرد و گفت: «در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: « نه! اصلاً گریه ام نگرفت.» رفت توی فکر. بعد با لحن خاصی گفت: «میدونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلودهام. برای همین وقتی میخوانم اشک شما جاری نمیشود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.»
🌷من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سئوال را از آنها پرسیدم، به من میگفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلودهای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات میگیرد!.» البته من میدانستم مشکل از خودم است، اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را میرساند. از آن وقت مرتب به هیئت رهروان میرفتم، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده، جانباز شهید سیدمجتبی علمدار
دفاع مقدس
شهیدان:سیدمجتبی علمدار،سیدمصطفی علمدار،جوادیحیی زاده گنجی،علی محمدنقدی گنجی(تولدروز)، بهمن فاطمی، خل
🌺زندگی نامه شهید عليمحمد نقدی گنجي🌺
✴️در 10 شهریور 1348، خداوند به «رجبعلي و عالیه» پسري هديه كرد كه بعدها يكي از هزاران سرباز برخاسته از گهواره، براي به مقصد رساندن نهضت امام خميني شد.
پدر نام «عليمحمد» را برايش در شناسنامه ثبت کرد.
علیمحمد با مراقبتهاي مادرش كه ارادت به اهل بيت(ع) داشت، بالنده شد و به سنّ فراگيري درس رسيد. از اینرو، دوره ابتدائیاش در دبستان زادگاهش «پايينگنجافروز» بابل گذشت. سپس، تحصیلاتش را تا پایان مقطع متوسطه، در مدرسه «شهيد اسماعيلنژاد» فعلی بابل ادامه داد.
در بحبوحه انقلاب، نه بهار از زندگياش ميگذشت.
با پيروزي انقلاب، او يكي از فعالان پايگاه مقاومت و بسيج محله شد.
به گفته مادر، «قبل از تولدش، مراقب غذايي كه ميخوردم، بودم. قبل از سنّ مدرسه، قرآن آموخت و از همان خردسالی، به همراه من به مسجد میآمد.»
عليمحمد به دلیل تربیت و توجه والدین، در ادای واجبات و مستحبات میکوشید و از انجام محرمات دوری میکرد. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، سعی در کسب کمال معنوی و انسانی داشت.
🌺💐در بیان خلقوخوی وی باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در همه حال مطیع اوامرشان. با دیگران نیز در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان از محبوبیتی وافر برخوردار بود.
عليمحمد با حضور مداوم در پايگاههاي مقاومت بسيج و همكاري با نيروهاي انقلابي و پيرو خط امام، و در مواجهه و مقابله با گروههاي ضد انقلاب، بيقرار رفتن به جبهه و همراهي با رزمندگان بود. از اینرو، پس از گذراندن دوران آموزشي در پادگان منجيل، در سال 62 در کسوت تکتیرانداز راهی جبهه مریوان شد.
سال 1363 به عنوان جانشین دسته در گردان امام علی به مناطق نبرد عزیمت کرد.
او در مهر 63 نیز در جامه تخریبچی، در میدان عملیاتی حضور پیدا کرد.
در 13 مرداد 1366، همزمان با عضویت در سپاه، در سمت مسئول دسته گردان مسلم رهسپار جبهه شد.
در خرداد 1367 ضمن حضور در شلمچه، آسیب دید.
و در نهایت، علیمحمد در 4 تیر 1367 در جزیره مجنون به فیض عظیم شهادت نائل آمد. اگرچه پیکر پاکش، در سال 1377 طی تشییعی باشکوه در گلزار شهدای زادگاهش به خاک آرمید.
🗒توصیه نامه شهید علی محمد نقدی🌹
🌸💐سفارش من به شما این است که نسبت به انقلاب و رهبر عزیزمان وفادار باشید. از روحانیون متعهد پیروی کنید. در انجام واجبات و ترک محرمات بکوشید. حق الناس را رعایت کنید.
با قرآن مانوس باشید و نماز جمعه و جماعت را ترک نکنید. و از خواهران عزیزم می خواهم که در حفظ حجاب خود کوشا باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک فیلم بسیار ناب از لحظه اعزام به جبهه
در فیلمی که می بینید، آقای عزیز رنجبر مسئول اعزام نیروهای بسیجی به جبهه از شهر بهبهان می باشد .
آن جوان رعنا که گریه کنان آقای رنجبر را رها نمی کند و به ایشان التماس میکند که به همراه رزمندگان اعزام شود و حاج آقای رنجبر هم مخالفت می کند و می گوید: برادرت تازه *شهید* شده و باید کنار خانواده باشی...
اما اصرارها جواب داده وسرانجام موفق به اعزام شده و در آن عملیات هم *شهید* هم میشود...
دفاع مقدس
🔺عکس ناب سه قهرمان ارتش در یک قاب اسطوره های پرافتخار نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران از راست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از اشغال سفارت امریکا و احتمال حملهی نظامی امریکا، تلویزیون ایران برنامههای آموزش اسلحه و دفاع شخصی را به لیست برنامههای شامگاهی اضافه کرده بود. این گزارش ضبط شده از صفحه تلویزیون از معدود تصاویر موجود مربوط به آن دوره است؛ فرد آموزش دهنده در تصویر، ‹ شهید غلامرضا خلیلی شهانقی› از افسران تیپ نوهد ارتش با سابقه خدمت در جنگ ظفار و از معدود کسانی که پیش از انقلاب برای یک دوره عالی ضدتروریستی به اسرائیل فرستاده شده بودند
مشاورفرمانده کل سپاه و مسئول آموزشهاي ويژه نظامي سپاه و ارتش از آخرين مسئوليتهايي بود که شهيد خليلي شهانقي با وجود مشکلات جسماني ناشي از عوارض مجروحيت بر عهده داشت
شهید خلیلی شهانقی دردهه پنجاه وارد میدان مبارزات سیاسی شد و در دوران پیروزی انقلاب و پس از آن به ویژه در سال های دفاع مقدس در حالی كه مسئولیت های خطیری را بر عهده داشت ، تا مرز شهادت پیش رفت. غلامرضا خلیلی سرانجام در نوزده تیر ماه سال هشتاد و پنج ، بر اثر عوارض ناشی از جراحات شیمیایی به خیل شهدا پیوست و پیكر پاكش در كنار یاران شهیدش در بهشت زهرای تهران به خاك سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی
شهدای گمنام امنیت 💔
▪️عکسی ارزنده از معرکهگیری بر پشت دیوار مسجد سپهسالار مربوط به سال ۱۳۰۹
▪️درویشی شمایلی به دیوار آویخته و چون تماشاچیان به حدّ نصاب نرسیدهاند، پارچهی سفیدی روی تابلو انداخته تا کسی قبل از شروع معرکه تصویر را نبیند. وقتی بهمرور جمعیّت فزونی میگرفت، عرضِ مقال با صلواتی رسا آغاز و بعد از شرحی پر طول و تفصیل پایان مییافت.
اینگونه نقّاشیها را نقّاشی قهوهخانهای مینامیدند.
تصویر برگرفته از احوال و آثار نقّاشان قدیم ایران، اثر محمّدعلی کریمزاده تبریزی، لندن، ۱۳۶۹، تصویر شمارهی ۸
مستانه
وضو ڪردن و
در محضرِ ساقی ؛
افسانه و پیمانه و بتخانه شکستن
#نماز_اول_وقت
#سفارش_یاران_آسمانی
هر وقت پول لازم داشتم باید دست یه دامان پدر می شدم موقع اعزام بود و آه در بساط نداشتم با برادرم عباس درمیان گذاشتم عباس گفت: تنها راهی که می شود بی دردسر و بدون هیچ سوال جوابی از بابا پول گرفت این است که به محل کارش بروی و آنجا بگویی پول می خواهی ، چون بابا جلوی زیر دستانش سوالی نمی پرسد که برای چه میخواهی و بدون هیچ سوالی هرچه قدر بخواهی می دهد شاید هم بیشتر.رفتم به محل کار پدر و وقتی حسابی دور برش شلوغ شد خواسته ام را گفتم و خلاصه مشکل بی پولی من برای رفتن به جبهه حل شد.
راوی: حاج عبدالله رضایی سردره
خاطرات:شهید عباس رضایی سردره
ما بعد از شما چه کردیم ؟!
هیچ ٬
شما را فراموش کردیم ٬
لباس های خاکیتان را در میدان های مین و لابه لای سیم خاردارها رها کردیم ٬
خاطرات شما را با سر بندهایتان از یاد بردیم
رمز حمله را فراموش کردیم .
چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم
پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است
کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود و دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید : چرا آلاله آنقدر سرخ است ؟
چرا وقتی که گفتیم : یک گردان که همگی سربند یا حسین (ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد؟
چرا وقتی گفتند : تنی معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید؟
شربت های شهادت را بر روی زمین ریختیم و به عطش شهادت در راه خدا خندیدیم .
بر تصاویر نورانیتان روی دیوار شهرمان رنگ غفلت پاشیدیم و پوستر تبلیغاتی نصب کردیم و دل به این دنیای تاریک بستیم.
#طنز_جبهه
⚪️ به بهونه امتحانات بچه ها....
▫️ بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم .يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم .خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند . يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد .همه بدون توجه ، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند . يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند . ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت : برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي ! همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند .