eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
💦✨شنیده نشد که خانواده‌ شهیدى بى‌تابى و ناشکرى کند. البته گریه کردن ایرادى ندارد؛ امّا ناشکرى نکردند. براى خدا دادند و این، آن چیزى است که مردان بزرگ عالم را تحت تأثیر قرار مى‌دهد. زمانى من به مازندران آمدم. در یکى از شهرهاى مازندران، بعد از سخنرانى، وقتى مى‌خواستم سوار اتومبیل شوم، دیدم خانمى به اطرافیان اصرار مى‌ورزد که با من صحبت کند. گفتم که بگذارند بیاید. خانم جلو آمد و گفت: پسر من در دست بعثی‌ها اسیر بود. همین چند روز قبل به من خبر دادند که او زیر شکنجه کشته شده است. شما که به تهران رفتید، از قول من به امام سلام برسانید و بگویید: پسر من فداى شما؛ من ناراحت نیستم. این جمله را در همین مازندران - در بابل یا سارى، یادم نیست - خانمى به من گفت. وقتى در تهران مطلب را به امام گفتم، آن مرد با عظمت و با ابهّت و آن کوه صبر و حلم، چنان در هم و منقلب شد که تعجّب کردم! 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊🌸در قلب سياه من برايت جا نيست دنياي پُر از گناه من زيبا نيست بر سَر دَرِ خانه هاي ما بنويسيد او منتظر واقعيِ آقا نيست💔✨
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🕊🌸در قلب سياه من برايت جا نيست دنياي پُر از گناه من زيبا نيست بر سَر دَرِ خانه هاي ما بنويسيد ا
✳ مردِ صابون بود، نه مردِ صاحب‌الزمان! 🔻 دکان‌دار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... می‌فروخت. مدت‌ها بود که در زندگی‌اش یک جریانی پیدا کرده بود که به تاب‌وتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد دو نفری که در مغازه‌اش هستند، راه ارتباطی به حضرت دارند. به التماس افتاد برای همراهی با آن‌ها. با اصرار، همراهشان شد. رسیدند به رودخانه‌ای پرآب که آن دو راحت پا بر آب گذاشتند. ماند او حیران و ترسان. گفتندش: نام امام را ببر و بگذر. نام امام را برد و پا بر آب گذاشت. میان راه، باران گرفت و مرد از خیال امام بیرون آمد و دل‌نگران صابون‌هایش شد که زیر باران مانده بود. رویش به سمت امام بود و دل و فکرش رفت روی پشت بام؛ پیش صابون‌ها؛ که پایش در آب فرو رفت... از دیار و یاد یار جا ماند و به قول آن عزیز: مردِ صابون بود، نه مردِ ! 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌷✨کلام نیکان..... ⚜ از آیت الله بهجت«ره» سوال کردند: 《برای ازدیاد محبت به حضرت حق‌تعالے و ولی‌عصر«عج» چه کنیم؟》 💠در جواب فرمودند: 🔸《گناه نکنید》 🔸《نمـــاز اولِ وقت بخوانید》 🍂🍃 🌿🌺 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊🥀 💦☔️ است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد 🦋 🌹 است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. 🍂🌷 🙏🙏 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫السلام وعلیک 🕊🌹 حضرت یا اباصالح المهدی🥀 آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است از دوری تو پاره گریبان شدن بس است کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟ یعنےمقیم کلبه ےاحزان شدن بس است 🌿🌷 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍁🌼ختم جمعی قرآن کریم📖 به نیابت از🕊🥀 جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عج الله🤲 ✨جزء دو ✨صفحه: سی ودو ✨سوره:بقره 📚🍃|• @dehghan_amiri20
☀️📜 🍂🍃امام علی علیه السلام می فرمایند: دو چیز است که تنها کسی که آن را از دست داده قدر وقیمتش را می داند: جوانی و سلامتی 📚✨غررالحکم،ص۴۴۹ 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
✨❄️در "محرم" عشق و علاقه به رهبری موج میزد و پیرو رهبری بود، همه صحبت‌های ایشان را دنبال می‌کردند، حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبت‌های حضرت آقا بود، وقتی حضرت آقا جمله‌ای می‌گفتند برای محرم هدف بود و حجت را تمام می‌کرد، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه‌های خارجی، یکی از بهترین و شیرین‌ترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که می‌گفت: در یکی از ملاقات‌هایی که با حضرت آقا داشتم و در صف‌های جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند، همیشه این لحظات تا آخرین روزهای زندگی جلوی چشمشان بود. عاشق قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع می‌کرد، فاطمه که به دنیا آمد نوار قرآن را بالای سرش روشن می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد. 🕊 🌷 اولین شهید مدافع حرم ایران 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍃شرط عجیب شهید حاج‌قاسم سلیمانی با محافظانش: از من دور باشید! به شرطی می‌توانید بمانید که شما را نبینم، من از مردم هستم؛ من خود مردم هستم. 🕊🥀 ✨💔 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌷✨کلام نیکان..... ⚜ اگر گرفتاری و حاجت داری ، پدر و مادرت را خوشنود کن و اگر زنده نيستند برایشان صدقه بده چون مردگان زنده‌اند و ما توانایی ديدنشان را نداريم. 🍂🍃 🌿🌺 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁ 💠✨یک روز عصر جمعه، که به خانه برگشتم، دیدم حسن کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب را در دست گرفته است، چشمانش سرخ شده بود. پرسیدم: «گریه کردی؟» گفت: «اگر خداوند طوری که در این کتاب نوشته، با ما بندگان معامله کند، عاقبتمان چه می شود؟ خدا کند که با عدلش با من رفتار نکند و بانظر لطفش به ما عنایت کند.» چندی بعد، برای دوستانش و آن جمعی که بودند، صندوقی نصب کرده بود و گفته بود: «هر کس غیبت کند، باید پنجاه تومان در این صندوق بیندازد.» آن زمان، پنجاه تومان پول کمی نبود. هر کس غیبت می کرد، از دست حسن گریزی نداشت. باید این پول را می داد تا این کار، مانعی باشد برای تکرار مجدد گناه 🦋🌸 🍃🥀 🍂🌾 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💦✨کلام شهید.... آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج‌هاست. پس برادر خوبم ، برای جان‌ بازی در راه آرمان‌ ها ياد بگير كه در اين سيّــاره‌ی رنـج ، صبور ترين انسان‌ ها باشی. 🕊🌸 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💦✨شنیده نشد که خانواده‌ شهیدى بى‌تابى و ناشکرى کند. البته گریه کردن ایرادى ندارد؛ امّا ناشکرى نکردند
💦✨در اواخر یکی از شبهای زمستان آن سال [۱۳۵۶] در خواب بودم که در زدند. از خواب بیدار شدم و طبق عادتم بدون اینکه بپرسم پشت در کیست، شخصاً برای باز کردن در رفتم. یک ساعت به اذان صبح مانده بود و افراد خانواده در اندرونی خوابیده بودند. در را که باز کردم، دیدم افرادی با مسلسل و هفت‌تیر ایستاده‌اند! به ذهنم گذشت که آنها عدّه‌ای چپی هستند و قصد تصفیه‌ی مرا دارند؛ چون در آن زمان آقای بهشتی به من اطّلاع داده بود که چپی‌ها دست به کشتار و تصفیه‌ی اسلامگراها زده‌اند، و از من خواسته بود که هشیار و مواظب باشم. چپی‌ها در کرمانشاه شبانه به منزل آقای موسوی قهدریجانی ریخته بودند، دست و پای او را بسته بودند و قصد کشتنش را داشتند که در یک حادثه‌ی غیرمنتظره توانسته بود بگریزد و از مرگ نجات یابد. این مسئله هنوز در ابهام است و برای روشن شدن آن اقدامی نکرده‌ایم. 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🥀 است که مصداق شیدایی است 🌹 او شوق وصال را می نماید و 🌸او هویت وحریم وصل را نمایان است و 🌺او یار را تجلی می کند 🌷 او هم دلالت بر حق بودنش است 🍂🌷 🙏🙏 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫السلام وعلیک 🕊🌹 حضرت یا اباصالح المهدی🥀 یادت نرود همیشه فردایی هست در قلب کویر آب گوارایی هست گر موج زند جهان ز نامردی‌ها نومید نباش، عزیز زهـرایی هست 🌿🌷 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍁🌼ختم جمعی قرآن کریم📖 به نیابت از🕊🥀 جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عج الله🤲 ✨جزء دو ✨صفحه: سی وسه ✨سوره:بقره 📚🍃|• @dehghan_amiri20
📜☀️ 🌸🍃رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می فرماید : هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آن‌ها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد. 📚✨کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۰، ح ۱۴۶۵۴ 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍃🌸چهار روز قبل از شهادتش، در کنار یک عالم بزرگ فرزانه بودیم. سردار سلیمانی به آن عالم گفت: در سحرگاهان به خدا گفتم: خدایا! از عمر من ۵ سال بگیر و به این عالم بده! آن عالم تبسمی کرد و گفت: ۷۵ سال است برای مکتب اهل‌بیت کتاب نوشته‌ام، تحقیق کرده‌ام، رساله‌های مختلف، مستدرکات فقهی و اصولی جمع کرده‌ام، بیش از ۱۴۰، ۱۵۰ کتاب و رساله علمی و فقهی و تفسیر نوشته‌ام، صدها شاگرد تربیت کرده‌ام، همه اینها فدای ۵ دقیقه قاسم سلیمانی و مناجات او و حضورش در محضر خدا و خدمتی که به خدا و خلق کرد. همه زندگی خودم را حاضرم به تو بدهم برای ۵ دقیقه‌اش!»  🕊🥀 ✨💔 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
✍حاج اقای قرائتی نقل میکند: روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم. همسرش باخنده میگوید: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید؟ زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را مرد ناراحت شده میگوید: یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید الان هم داری میخندی جالب است خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود. همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود او را صدا میزند ولی هیچ جوابی نمی شنود. مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته. به او میگوید: یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید: بی زحمت همراه من بیایید او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید. معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند. مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد. همسرش به او میگوید: کجا رفتی مرد؟ چرا بی جواب چرا بی خبر؟ مرد در جواب همسرش میگوید: هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش میگوید چطور مگه چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم. مرد با ناراحتی میگوید: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست. جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟ وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند. امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده، ۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت. ⚠️ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند. ⏳از الان بفکر فردایمان باشیم. 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁ 💠 ما هم سربازیم! در عملیات مسلم بن عقیل دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا می‌آورد. به‌ناچار منطقه‌ی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلام‌آباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان به‌دلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمی‌دادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راه‌مان نمی‌داد بگوید می‌دانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کرده‌اید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همه‌ی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا می‌شود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما می‌خواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار ده‌ها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آن‌ها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار می‌کردیم شهید همت می‌گفت: ما هم سربازیم. 🦋🌸 🍃🥀 🍂🌾 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
✨❄️توجه خاصی به نیروهای زیر دستش داشت مثلا توی سرکشی هایی که با ماشین اداری داشتیم اگر پذیرایی می دادند از صاحب خونه یکی هم برای سربازش درخواست می کرد. موردی بود که توی مراسم پذیرای اش رو نخورد وقتی سوار ماشین شد پذیرایی رو جلوی سربازش گرفت گفت آوردم با هم بخوریم 🕊 🌷 🍀🌸 💫 🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊🌸توصیه هایی از در دستخطی به نام وصیت 🦋🥀 🍂🍃 💟🍃|• @Dehghan_amiri20