eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب.... هراسان بود. نفس نفس می زد. روی پله های جلوی در کوچه نشست و بنا کرد به گریه کردن. پرسیدم: «هان ابراهیم، چی شده؟» جواب داد: «غضنفری» تیر خورد. در حال تظاهرات بودیم. مأمورها تیراندازی کردند... غضنفری کنار من بود. یک دفعه پرید جلو و تیر به او اصابت کرد. این تیر می بایست به من می خورد، ولی... ابراهیم خیلی گریه کرد. او را دلداری دادم. ناگهان از جا بلند شد و در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود گفت: «بهشون نشون می دیم.» از خانه بیرون رفت. یکی - دو روز بعد در هنگام برگزاری مراسم شهید غضنفری، مردم در مسجد جمع شده بودند. ابراهیم هم آن جا بود. شنیدم بین مردم و مأموران شاه درگیری پیش آمده است. دلم شور افتاد. رفتم به دنبال ابراهیم. نظامی ها بنا کردند به پرتاب گاز اشک آور. جمعیت از مسجد بیرون ریختند. اوضاع شلوغ و درهم شد. هرکس به یک طرف می دوید. ابراهیم جلو چشمم بود، اما به ناگاه از نظرم پنهان شد. هر چه گشتم او را ندیدم. مردم با مأموران درگیر شدند. کار به تیراندازی کشید. برگشتم به خانه. ابراهیم در خانه بود. تعجب کردم. پرسیدم: چطور شد؟ خندید و گفت: «زدن به مردی. در رفتن به تردستی. 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💦درسال ۱۳۳۴، در شهر قمشه اصفهان، به دنیا آمد. وی در سایه محبت‌های پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. ❄️در سال ۱۳۵۲دیپلم گرفت ...و پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شد. 💦او در روستاهای محروم و طاغوت‌زده مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ❄️با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. 💦بعدازانقلاب به دنبال غائله کردستان، به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آن‌جا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان، به همراه حاج احمد متوسلیان، به مکه مشرف شد.با شهادت ناصر کاظمی به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند. ❄️با شروع عملیات رمضان، در تاریخ۶۱/۴/۲۳در منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله(صلی الله علیه وآله وسلم) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد. ❄️اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اش، خواب و خوراک و هرگونه بهره مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد. سرانجام، محمدابراهیم همت ۱۷ اسفند سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید. 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🌸✨ 🌸✨اخلاق ناب فرماندهی...... محمد ابراهیم داشت محوطه رو آب وجارو میکرد رفتم به زحمت جارو را ازش گرفتم.ایشون هم ناراحت شدوگفت:بذار خودم جارو می کنم اینجوری بدی های درونم جارو میشه.... کار هرروزش بود .... 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🌹🌱 اخلاق ناب فرماندهی... در جمع بسیجیانش می گفت👇 برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، باید اخلاص داشته باشیم. برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه می خواهد که ما از همه چیزمان بگذریم، و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم، باید شبانه روز دلمان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد. این قدر پاک باشیم که خدا کلّاً از ما راضی باشد. قدم برمی داریم برای رضای خدا، حرف می زنیم برای رضای خدا، شعار می دهیم برای رضای خدا، می جنگیم برای رضای خدا، همه چی، همه چی باید برای خدا باشد که اگر این طور بود، پیروزیم. چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا ندارد. 🕊 🥀 💐🌾|• @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💙🕊| #کلام_شهید...... من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم
📝🍃|خوابهای سنگین... ابراهیم از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمده‌اش به شهرضا رسیده بود با اینکه دیر وقت بود، نیمه شب با صدای گریه و تضرع او از خواب بیدار شدم و دیدم داره نماز شب می‌خونه صبح همان شب، وقتی که ابراهیم قصد بازگشت به جبهه را داشت، به او گفتم یک مقدار بمان و خستگی‌ات را رفع کن پاسخ داد مادرجان ما تا به حال در خواب‌های سنگین غوطه‌ور بودیم، اما حالا دیگر وقت بیداری است ما هیچ وقت نمی‌توانیم فقط به راحتی و استراحت خودمان فکر کنیم اگر به این چیزها فکر کنیم دیگر نمی‌توانیم مزه‌ی بیداری را بچشیم من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیادارها میبخشم مادر، این دنیا تنگ است و جای من نیست. 🕊🌹 🍃 ...💔 💌🍃|• @dehghan_amiri20
✳️✨خودش‌ می گفت‌: «من‌ كيلومتری می‌خوابم‌.» واقعاً همين‌طور بود. فقط‌ وقتی‌ راحت‌ می‌خوابيد كه‌ توی جاده‌ با ماشين‌ می‌رفتيم‌. 🕊🥀 🍀 🌸 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁ 💠✨ابراهيم بعد از چند مـاه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خـاكی بود و چشــم هايش ســرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت ڪه نمــــاز بخـــواند. به او گفــتم: حــاجی لااقل یـــه خستگی دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت: «من باعجله آمدم كه نماز اول وقتــــــم از دســـــت نــــرود.» اين قدر خسته بود كه احساس می‌كردم، هر لحظه ممكن است موقع نمــــــــاز از حـــــال برود. 🕊📿 ✨ 🌸 💦 ☂ 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦📽 آخرین مصاحبه با مادر بزرگوار سردار 🕊🌷 شادی روح بلند ومطهرش صلوات 🌺اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّدوَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁ 💠 ما هم سربازیم! در عملیات مسلم بن عقیل دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا می‌آورد. به‌ناچار منطقه‌ی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلام‌آباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان به‌دلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمی‌دادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راه‌مان نمی‌داد بگوید می‌دانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کرده‌اید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همه‌ی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا می‌شود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما می‌خواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار ده‌ها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آن‌ها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار می‌کردیم شهید همت می‌گفت: ما هم سربازیم. 🦋🌸 🍃🥀 🍂🌾 💟🍃|• @Dehghan_amiri20