eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب.... چهارده ساله بود كه شنید یک سیرک مصری آمده اهواز. مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازی ها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار كردند. 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب زمستان ۵۶ بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه‌ها قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید. خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار اعتصابات و ... را از طریق او باخبر می‌شدیم. در سال ۵۷ محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شده بود. یک شب چند نوار کاست از سخنرانی‌های امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد. اعلامیه‌های امام را هم به همین طریق پخش می‌کرد. خیلی شجاعت داشت. در حالی که در آن زمان محمد ۱۴ ساله بود! 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب.... در سال ۵۲ يك روز آقاي برونسي مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من مي روم كاري دارم و بر مي گردم اگر من دير آمدم شما همينجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : كجا مي خواهي بروي ، هيچ نگفت و رفت و شب نيامد و من خيلي نگران بودم . چون مي دانستم كه انقلابي است . روز بعدش كه آمد ديدم كه خيلي خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش كردم باز چيزي نگفت ولي بعد از پيروزي انقلاب يك روز گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعريف كرد و گفت : آقا من آنجا پيغامي از نماينده ويژه امام راحل در مشهد براي مقام معظم رهبري كه در ايرانشهر در تبعيد به سر مي برد داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردي با خودت ؟ گفت : ترا بردم كه رد گم كنم چون جوان بودي 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب.... هراسان بود. نفس نفس می زد. روی پله های جلوی در کوچه نشست و بنا کرد به گریه کردن. پرسیدم: «هان ابراهیم، چی شده؟» جواب داد: «غضنفری» تیر خورد. در حال تظاهرات بودیم. مأمورها تیراندازی کردند... غضنفری کنار من بود. یک دفعه پرید جلو و تیر به او اصابت کرد. این تیر می بایست به من می خورد، ولی... ابراهیم خیلی گریه کرد. او را دلداری دادم. ناگهان از جا بلند شد و در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود گفت: «بهشون نشون می دیم.» از خانه بیرون رفت. یکی - دو روز بعد در هنگام برگزاری مراسم شهید غضنفری، مردم در مسجد جمع شده بودند. ابراهیم هم آن جا بود. شنیدم بین مردم و مأموران شاه درگیری پیش آمده است. دلم شور افتاد. رفتم به دنبال ابراهیم. نظامی ها بنا کردند به پرتاب گاز اشک آور. جمعیت از مسجد بیرون ریختند. اوضاع شلوغ و درهم شد. هرکس به یک طرف می دوید. ابراهیم جلو چشمم بود، اما به ناگاه از نظرم پنهان شد. هر چه گشتم او را ندیدم. مردم با مأموران درگیر شدند. کار به تیراندازی کشید. برگشتم به خانه. ابراهیم در خانه بود. تعجب کردم. پرسیدم: چطور شد؟ خندید و گفت: «زدن به مردی. در رفتن به تردستی. 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🇮🇷چهل سالگی انقلاب.... پخش نوارهای صوتی امام بیشتر برعهده من و جاوید بود تقریبا روزهای پایانی حکومت طاغوت بود که پاسبانها در کوچه مان کمین کرده بودند که ما را در راه برگشت به خانه توسط آنها دستگیر کنند. غافل از اینکه ما در زیر زمین خانه در گوشه ای مخفی شده بودیم.  هیچ کس نمی توانست داخل یا خارج منزل مان برود خیلی شدید تحت مراقبت بودیم. نیمه های شب ساعت ۱ بامداد بود که من وجاوید در زیرزمین خانه متوجه ی یک سایه ی آرام در حیاط شدیم. ناگهان مثل رعد و برق امّا ساکت و بی صدا روحش شاد" شهید جعفر خراسانی" خود را به داخل زیرزمین انداخت وگفت: جاوید و مقصود من مشروب فروشی سرچهار راه را منفجر کردم. هر برادر از از شادی هوا پریدیم وکلی از جعفر را تشویق کردیم 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺