🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦مطیع حرف پدرومادرش بود
لحظاتی بود که با دوستان بیرون میرفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزی میکردیم. او هم همراه بود اما اگر خانواده اش چیز دیگری میگفتند، دعوت مارا رد میکرد و با آنها می رفت.
به شدت مطیع حرف پدر مادرش بود.
هر چه که آنها میگفتند در اولویت بود.
در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقتمان را با آنها بگذرانیم.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦ازهمان جا دوستی های جدیدشکل گرفت
با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت.
از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند.
از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت.
به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و بخاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🕊
🕊
💦بامرام وبامعرفت بودن را برای همه یکسان می دانست
در رفاقت با بچه های شهرستانی دانشگاه مطهری کم نمی گذاشت. با آن که رفقای تهرانی زیاد داشت اما برایش فرقی نمی کرد. با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می دانست و علاقه اش به دوستان شهرستانی زیاد بود.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊🕊🕊
🌷 🕊🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊
🕊
💦به خانواده قول داده بود...
گاهی با رفقا قرار می گذاشت و باهم به گشت و گذار می رفتیم، یک بار که به کوه های شیان رفته بودیم بعد از کلی تحرک و شیطنت به زور عابربانکش را گرفتم و گفتم که همین امروز باید ما را مهمان کنی، حرص میخورد که پولهایش را جمع کرده تا موتور بخرد، من هم اذیتش کردم و گفتم که نگران نباش، با صد تومن آدم کسری نمی آورد برای خرید موتور..!!
خودم برایت صد تومن تخفیف میگیرم.
عاشق موتور بود، به خانواده اش قول داده بود تا پول هایش را پس انداز کند که موتور دلخواهش را بخرد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
💦محمدرضا سریع خودش رورسوند
خانواده ام عازم حج شدند. در خانه تنها بودم، به رفقا زنگ زدم و قرار یک دورهمی دوستانه گذاشتیم. #محمدرضا هم سریع خودش را با موتور رساند.
آن شب بچه ها که شام را خوردند همگی رفتند، فقط او و یکی از رفقا ماند. تا صبح بیدار ماندیم و گپ زدیم و خندیدیم، نگذاشت که تنها باشم و این معرفتش همیشگی بود.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💦🌸💦
🌸💦
💦
بین اونی که خوابه
واونی که خودش رو میزنه بخواب
رفقا،داداشا،شهدا زنده اند
خیلی راحت اون وقتی که به عکسشون خیره شدید وحس میکنید نگاهی به چشمهاتون خیره شده حضورشون رو درک کنید..
چه خوبه
بشناسیمشون
مثلشون بشیم
عاشق چیزی بشیم که عاشقشون کرده
دعاشون کنیم
کاربراشون انجام بدیم
زیارتشون بریم
به یک شهید اکتفا نکنیم...
دنیا بی معرفت زیاد داره...
اون موقع که اثرشونو توزندگیت دیدی...
وضو بگیر وبخون
بِسْمِ الله الْرَّحْمن الْرَّحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
پست اینستا گرامی
#دوست_شهید
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🍃السلام علیک یا ابا عبدالله
🔻سفر زیارت اربعین یک دوره آموزشیه که هرسال برای میلیون ها زائر سیدالشهدا از سرتاسر جهان تلنگر ایجاد میکنه.
یک گردهمایی عظیم که بهمون نشون میده اسلام زنده ست؛عشق زنده ست؛شهدا زنده ست؛میتونیم آماده ی ظهور باشیم و این ست تمرین انتظار...
بعد از کربلا در عالم اسلام هر جا قیامی هست؛جنگی هست،انقلابی هست نام کربلا و حرارت عشق اباعبدالله جلوه میکنه...چیزی که امسال توجهم رو جلب کرد این بود کربلا چقدر شهید تربیت کرده...
همین دوره ی شهدای مدافع حرم خانم زینب کبری،زندگی هر شهید رو که میبینی یک ارتباط و عشق بازی خاصی با کربلای آقا داشتند.
تو زندگی آقا محمدرضای بیست ساله کسی که هنوز چند سالی از بهار جوانیش نگذشته،وجودش شیفته ی شهادته،نه پاسدار سپاه انقلابه،نه سرباز اجباری،نه فرمانده ونه تکاور حرفه ای و نه حتی شاگرد اول کلاس های حوزه و دانشگاه...جوانیش رو صرفا در مسجد و سجاده ی نماز شب نمیدیدیم،اوقات زیادی رو با رفقایش صرف تفریح و شادی های مقتضای سنش میکرد ولی به جرئت میشه گفت یک بچه هیئتی واقعی و آتش به اختیار دستگاه امام حسین بود...
پیج اینستاگرامش رو دیدی؟متن پست هاش رو خوندی؟ پیجی که در آخر شامل شش پست کوتاه از دست نوشته هاش میشه.خلاصه تمام دغدغه ها و افکارش.. البته من خودم به سختی میتونستم متوجه دغدغه هاش بشم چون توی رفتارهای اجتماعیش ملموس نبود...
با دقت که به تقویم چند سال آخر نگاه میکنی هرسال دوره ی بیقراریش محرم و صفر و راهیان نوره...خط قرمز هاش ولایت و اهل بیته...حسرت زندگیش شهداست...و قرارش حرم امام رضا،چیذر و بهشت زهرا...به کار فکر میکنه به ازدواج فکر میکنه نگرانی درسش رو داره پای رفاقتاش مایه میذاره ولی موعد سوریه که میشه..
ماکه رفتیم
همگی حلال کنید یاعلی...
از سوریه زنگ میزنه باز دلش حال و هوای هیئت و روضه های تهران رو داره و ازمون میخواد تو هیئتا یادش کنیم...آخرش هم مزد نوکریشو آخر محرم میگیره و به قول مادرش صدقه شب اول ماه صفر امام زمانش میشه...
با گذشت تمام این حرفا..هر چند شهید شدی...
به آرزوت رسیدی...
اما لا مصب سه سال گذشته هنوز دلمون واست پر پر میزنه..
خیییلی دلمون تنگته...
حتی جرات ندارم برم سراغ فیلم ها و عکس هات..نمیتونم تو چشمات نگاه کنم..با دلمون چیکار کردی آقا محمد رضا..حتی فکرشم نمیکردم که یه روز انقدر بیقرارت بشم.. .
#دوست_شهید
@dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🍃 ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان نامِ زینب س شنوم زیر لحد گریه کنم... 👇
🌈✨| #روایت
یک دوست هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد:
با #محمدرضا در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه #شهدا رفتیم و هر #شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به #شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن #شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم.
سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که:
«ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان / نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم.
وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت....
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و #محمدرضا بود...
#دوست_شهید🕊
#بهوقتِ_دلتنگی💔
#روضه_بخوان📻
💜🌹|• @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🍃ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان 🍃نام #زینب س شنوم زیر لحد گریه کنم... #روایت📜✨👇
📝🍃| #روایت...
یک دوست هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف میکرد:
با #محمدرضا در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.
بعد سر خاک بقیه #شهدا رفتیم و هر #شهیدی را که میشناخت سر خاکش میایستاد و حدود یک ربع راجع به #شهید صحبت میکرد، جوری حرف میزد و خاطره تعریف میکرد که انگار سال ها با آن #شهید رفیق بوده است.
گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم.
سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبتهایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری میکرد که:
«ای که بر تربت من میگذری، روضه بخوان / نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»
گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم.
وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت....
بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و #محمدرضا بود.
#دوست_شهید🌷
#دلتنگی💔
#روضه_بخوان✨
#التماس_دعا🙏
💌🍃°| @dehghan_amiri20
🌼 #نعم_الرفیق 🌼
💦ازهمان جا دوستی های جدیدشکل گرفت
با دوستش به هیئتی که میشناخت رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت.
از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را میشناسند.
از همان جا بود که دوستی های جدید شکل گرفت.
به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و بخاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد.
#خاطرات_شهید_دهقان
#برگرفته_از_کتاب_ابوصال
#دوست_شهید
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈
@dehghan_amiri20
┈•••••✾•••❀♥❀•••✾•••••┈