🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌷 خانهات، #شهیدآباد است!
📝 روایت دیدار خانواده شهدا با رهبر انقلاب
🕰 سین اول
ساعت هنوز چند دقیقهای به ۹ مانده است؛ مهمانها پیش از ورود به حسینیه پذیرایی میشوند؛ خیلی ساده: یک شیرینی گلمحمدی و یک لیوان شیرکاکائو. اصراری هم نیست که حتماً هر نفر یک شیرینی بخورد! برای همین، آنهایی که از راه دور آمدهاند، چندنفر چندنفر نشستهاند و دارند به اسم صبحانه از خودشان حسابی پذیرایی میکنند! کمی جلوتر، خادمهای حسینیه (اصرار دارم بگویم خادم، چون اینجا حسینیه است و هرکس خدمت میکند خادم) با ادب مهمانها را راهنمایی میکنند.
روبهروی جایگاه، طبق معمول شلوغتر است. بین رفتوآمدها و تلاش مهمانها برای پیدا کردن بهترین جا، اولین چیزی که خیلی به چشم میآید «سادگی حسینیه» است. من فکر میکردم اینجا فقط زمینش ساده است (داستان همان زیلوهای معروف آبی رنگ که همیشه همهجا با آقا هستند)، ولی اینجا آسمانش هم همین شکلی است؛ خبری از لوسترهای آنچنانی و گچبریهای خاص نیست. لامپهای مهتابی قدیمی با ترتیبی از نظم و بینظمیِ کنار هم، آسمان اینجا را روشن کردهاند. آری، اینجا «حسینیهی امام خمینی» است؛ به همین سادگی، که گاهی اوقات ساده بودن قشنگ است!
#ادامه_دارد....
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌷 خانهات، #شهیدآباد است! 📝 روایت دیدار خانواده شهدا با رهبر انقلاب 🕰 سین اول ساعت هنوز چند دقیق
🌷 خانهات، #شهیدآباد است!
📝 روایت دیدار خانواده شهدا با رهبر انقلاب
🌸 سین دوم
ستون به ستون، جمعیت، آهستهآهسته صحن حسینیه را پُر میکند. پدران و مادران شهدا روی صندلیهای دُورتادُور حسینیه، درست زیر پرچمهای متبرک به نام ائمه نشستهاند. کنار من پدربزرگی همراه با نوهی کوچکش ایستاده است. حدس زدم آن پدر باید پدر شهید باشد و آن پسر باید پسر شهید باشد. نوه اصرار داشت که جلوتر برود؛ همینطور هم شد و دست در دست پدربزرگ، از بین جمعیت، چند ستون جلوتر رفت؛ ولی آنقدر ازدحام بود که مجبور شدند چند قدمی برگردند و کمی جلوتر از ما بنشینند.
بین همهمهی جمعیت، هرکس با لهجه و البته شیوهی خاص خودش، صلوات چاق میکند. با هر صلوات، جمعیت نیمخیز میشود ولی فعلاً خبری نیست. پسری که لباس رزم پدر شهیدش را پوشیده، همردیف محافظها، همسایهی جایگاه اصلی ایستاده است و سعی میکند بیحرکت، چشم در چشم ما، ادای محافظها را دربیاورد!
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺