🍃🌹🍃دوست دارم مثل تو باشم
📿ابراهیم تسبیح شاه مقصود قیمتی و زیبایی داشت. یکی از رزمندگان به او گفت تسبیحت را به من می دهی و ابراهیم همانجا تسبیح را داد. جایی دیگر پیراهن زیبایی داشت وقتی احساس کرد یکی از دوستانش از آن پیراهن خوشش آمده پیراهن را در آورد و به او داد.
دنیا برایش هیچ ارزشی نداشت مگر اینکه در این دنیا بتواند گره ای از مشکلات مردم را بگشاید و یا بنده ای را با خدا آشتی دهد. نه به چیزی از مال دنیا دل بسته بود و نه دنیا را لایق دل بستن می دانست. گویی آیه ۲۳ حدید در عمق وجودش نشسته بود.
🦋#شهیدابراهیم_هادے🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍃🌺دوستدارم مثل تو باشم
دوست ابراهیم میگوید:
در همان ایام دفاع مقدس:یک بار ابراهرا درعالم رؤیا مشاهده کردم.
اودر یک باغ حضور داشت وبرخی از دوستانش در کنار اوبودند.
بپرسم که ثمره آن همه هیات رفتن چه شد!؟
قبل از آنکه چیزی بگویم،خودش جلو آمد وگفت سید علی ،زمانی که شهید شدم وافتادم،آقا اباعبدالله علیه السلام آمدند ومرا در آغوش گرفتندو....
🕊#شهیدابراهیم_هادے🏴
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌺دوست دارم مثل تو باشم...
🎧🍃 درمیان شهدای دفاع مقدس، «پهلوان ابراهیم هادی» به «علمدار» معروف است
قصه این علمداری به لحظههای آخر شهادت ابراهیم و فداکاریاش برای رفع تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمیگردد.
🕊#شهیدابراهیم_هادے🌷
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🌿🌺دوست دارم مثل تو باشم
مدتی بود که ابراهیم در محل سپاه گیلانغرب در کنارفقا نمی خوابید!دیده بودم که به آشپزخانه سپاه می رفت ودر اتاق پیر مردهای آشپزخانه می خوابید بعدها فهمیدم که این بنده های خدا نیمه های شب بلند می شوند ومشغول عبادت،نمازشب،وقرآن هستند؛
ابراهیم هم شب ها با آن ها مشغول عبادت میشودوبرای اینکه در حضور رفقایش ریا نشود به آنجا می رود.
🕊#شهیدابراهیم_هادے🌷
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤✨نوحه خوانی
🦋#شهیدابراهیم_هادے🥀
دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت
جرعه ای ز دست ساقی کوثر بنوشم
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺دوست دارم مثل تو باشم...
💠✨اخلاص خاصی داشت.حتی در همان دوران دبستان نمازش ترک نشد.
در سخت ترین شرایط نماز را اول وقت می خواند .بیشترهم به جماعت در مسجد.
ابراهیم دیگران را هم به نماز جماعت دعوت می کرد.
🦋#شهیدابراهیم_هادے🌸
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم....
ابـراهیم نه تنها معلم ورزش، بلکه
معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود
دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و
قهرمانی ها مـعـــلم خودشان شنیده
بودند شیفته او بودند.
🔷در آن زمان که اکثر بچه های انقلابی
به ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم
با ظاهری آراسته و کت و شلوار به
مدرسه می آمد.
✨چهره ی زیبا و نورانی، کلامی گیرا
و رفتاری صحیح، از او معلمی
کامل ساخته بود در کلاس داری
بسیار قوی بود، به موقع می خندید
به موقع جذبه داشت.
🎈 زنگ های تفریح را به حیاط مدرسه
می آمد اکثر بچه ها در کنار آقای هادی
جمع می شدند اولین نفر به مدرسه
می آمد و آخرین نفر خارج می شد
و همیشه در اطرافش پر از دانش آموز
بود.
🕊#شهیدابراهیم_هادے🌹
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊🥀دوست دارم مثل تو باشم.....
به یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی گفتم: جمله ای از شهید به یاد دارید؟ گفت: یکبار که جلوی دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم کنارم آمد و آرام گفت: نعمتی که خداوند به تو داده به رخ دیگران نکش ...
🦋#شهیدابراهیم_هادے🌹
🖤✨|• @dehghan_amiri20
🦋🌸دوست دارم مثل تو باشم...
بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. آنها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند.
یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت. اصلاً چیزی از دین نمی دانست. نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد حتی می گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام.
به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت می یاری! با تعجب پرسید: چطور چی شد؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین (علیه السلام) و کارهای یزید می گفت این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد!!
ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین (علیه السلام) که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد.
💦#شهیدابراهیم_هادے☂
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🌸🍃دوست دارم مثل تو باشم...
💠✨نمیدانم رفتارهای ابراهیم را
چطورمیشود بیانکرد.بازارمیرفت
وسخت ترین کارها را انجام میداد.
🌺بعد پولی را که به دست میآورد به راحتی برای رفقای نیازمندش خرج میکرد. آن هم چگونه؟!!
🌺دوستانی که بضاعت مالی نداشتند را چلو کباب مهمان میکرد. برای اینکه آنها شرمنده نشوند، هر بار مخفیانه به یکی از آنها پول میداد و میگفت:شما حساب کن،امروزمهماناوهستیم.اینگونهمراقب بود کسی شرمنده نشود.🌺
🕊#شهیدابراهیم_هادے🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌸🍃دوست دارم مثل تو باشم....
💠 دستخط بالا👆👆 نوشتهای از این پهلوان شهید ابراهیم هادی است که از دوران دفاع مقدس به جا مانده است؛
«راستی اینجا به ما خیلی خوش میگذرد، چون رزق مومنین دائما برقرار میباشد. رزق مومن که میدانید چیست؟ از همان سورهای امام حسینی است که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ میزنیم که قوت بگیریم؛ که اگر با دشمن رو به رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم. والسلام. ابراهیم هادی»
🕊#شهیدابراهیم_هادے🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم...
همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد.
توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم لحظه روی زمین نشست. صورتش سرخ سرخ شده بود.
خیلی عصبانی شده بودم. به سمت بچه ها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش.
پلاستیک گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتید! بیایید گردوها رو بردارید!
بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود!؟
گفت: بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد. اما من می دانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند.
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم
از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و مجروح شدم. دستم از کار افتاد و ناچار شدم برای مداوا به تهران بیایم.
🤝ابراهیم در این وضعیت مرا تنها نگذاشت و به همراهم به تهران آمد و چند روز در منزل آن ها بودم و به خانواده ابراهیم مخصوصا مادر ایشان خیلی زحمت دادم. ابراهیم با موتور من را به همه جا می برد و پی گیر درمانم بود .
بعد از این به دوستانم گفتم که من در تهران فردی را دیدم که از ما کرد ها مهمان نواز تر است.
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم
بعد از یکی از عملیاتها بیشتر رزمندگان به زیارت امام رفتند، با وجودی که ابراهیم در آن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد، رفتم و از او پرسیدم: چرا شما نرفتید!؟ گفت: نمیشه همه جبههها را خالی کنند، باید چند نفری بمانند، گفت: ما رهبر را برای دیدن نمیخواهیم، ما رهبر را میخواهیم برای اطاعت کردن.
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم...
دوستش می گوید وقتی می خواستم او را برای آخرین بار به ترمینال برسانم به من گفت: می خو اهم بروم و ذره ای از من نماند. نه نامی نه نشانی. ولی خداوند که صاحب عزت است او را عزتی داد که کتاب سلام بر ابراهیم بیش از یک ملیون پانصد هزار بار به چاپ رسیده است...
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
✨#ایام_سالروز_شهادت🌸
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊#سلام_برابراهیم🥀
ماجرای جذب اسیر عراقی توسط
🍃#شهیدابراهیم_هادی🌹
✨#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 💦
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم....
همراه ابراهیم با موتور از مسیری میرفتیم، زدیم کنار خیابان پیرمردی به همراه خانوادهاش آدرس جائی را میخواست، شروع کرد از مشکلاتش گفت، به قیافه اش نمیآمد که معتاد یا گدا باشد، ابراهیم جیبهای شلوارش را گشت ولی چیزی نداشت، به من گفت: امیر، چیزی همراهت داری؟! من هم جیبهایم را گشتم ولی هیچ پولی همراهم نبود،ابراهیم گفت: تو رو خدا باز هم ببین، من هم گشتم ولی چیزی همراهم نبود، از آن پیرمرد عذرخواهی کردیم و به راهمان ادامه دادیم، بین راه از آینه موتور، ابراهیم را میدیدم، اشک می ریخت، آمدم کنار خیابان، با تعجب گفتم: ابرام جون، داری گریه می کنی؟ گفت: ما نتوانستیم به یک انسان که محتاج بود کمک کنیم.
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم....
آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود.
می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست.
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟
منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت.
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم...
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🍃#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌸
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم...
همهی کسانی که با ابراهیم بودند، میدانند؛ ابراهیم خیلی دستودلباز بود. اگر کسی به ابراهیم میگفت عجب ساعت قشنگی، یا عجب لباس قشنگی داری، ساعت یا لباس یا هر وسیلهی دیگری را که داشت، درمیآورد، میگفت بیا! مال تو! هیچوقت دل به چیزی نمیبست. یک جمله داشت که همیشه آن را میگفت:
👈 «به دنیا دل نبنده هر که مَرده!»👉
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🍃#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌸
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم...
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد کریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد..
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🍃#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌸
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
✨🍃@Dehghan_amiri20✨🍃
🌺🌿دوست دارم مثل توباشم...
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهیم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند. اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق یک نارجک به داخل پرت شد!
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباتمه زدم!
برای لحظاتی نفس در سینه ام حبس شد! بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیدند.
لحظات به سختی می گذشت، اما صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که می دیدم باورکردنی نبود! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم.
صحنه ای که دیدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم و با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام ...!
بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما در گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتاق!
ابراهیم از روی نارنجک بلند شد، در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بجه ها نیفتاده بود.
گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه ها می چرخید
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🍃#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌸
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل توباشم...
آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود.
می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست.
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟
منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت.
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🌿دوست دارم مثل تو باشم...
بهش گفتن: آقا ابراهیم
چرا جبهه رو ول نمیکنی بیای دیدار امام خمینی(ره)؟
گفت: ما امام رو برای اطاعت میخوایم
نه برای تماشا...
🍃اگر عالم همه با ما ستیزند
اگر با تیغ خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خط سرخ رهبر برنگردم
سروده شهید👇
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🍃#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌸
🌺🌿دوست دارم مثل توباشم...
آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود.
می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست.
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟
منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت
🕊#شهیدابراهیم_هادی🥀
🌸🍃|• @Dehghan_amiri20