📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕آمرین به معروف...
سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها می دانستند اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد، یعنی عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم. آن موقع دو فرزند داشتم؛ محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم. به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش می کرد.
نگران شدم مبادا در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت، محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت، رفت و مراقب او بود که اگر اتفاقی برایش افتاد، کمکش کند. تذکر آنها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕شیوه درس خواندن
شیوه خاصی برای درس خواندن داشت که تحت هیچ شرایطی آن را تغییر نمیداد. برایش فرقی نمی کرد که سه روز یا سه ساعت به امتحان مانده باشد. کتاب را می خواند و خلاصه نویسی می کرد. همان خلاصه نویسی ها را مطالعه کرد.در تبادل اطلاعات درسی، خلااصه نویسی هایش را در اختیار دیگران قرار می داد و به این شیوه مطالعه می کرد. برای درس خواندن حرص نمی خورد با آرامش رفتار می کرد.
#بهنقلازدوست_شهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕سفرهای معنوی
او را به سفرهای راهیان نور آشنا کردیم؛ سفرهایی که هم جنبه معنوی داشت و هم جنبه تربیتی؛ سفرهای ده- بیست روزه ای که تا آخر تعطیلات عید طول می کشید. سختی و کمبودهای زیادی داشت، خیلی ها جا می زدند و کم می آوردند، اما مشقت های این سفرها از او آدمی ساخته بود که بتواند در برابر مشکلات صبور باشد، کم توقع باشد، قناعت کند، تلاشگر و هدفمند باشد و از نظر جسمی هم قوی باشد. این سفرها برای او و خانواده مان در حکم منبعی انرژی بخش بود که یک سال موتور روح و جانمان را روشن نگه می داشت و به طور ویژه ای بر اعتقاداتمان اثر می گذاشت.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕همدم شهرستانی ها
در رفاقت با بچه های شهرستانی دانشگاه مطهری کم نمی گذاشت. با آن که رفقای تهرانی زیادی داشت، اما برایش فرقی نمی کرد. با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می دانست وعلاقه اش به دوستان شهرستانی زیاد بود.
#بهنقلازدوست_شهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕ببخشش زیبا
دانشگاه که قبول شدم،خانواده به من گوشی هدیه دادن.اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد.خیلی ناراحت بودم.محمدرضا متوجه شد.از قبل در جایی کار کرده بودو دستمزدش را که دویست هزارتومن می شد،کم کم پس اندازکرده بود.آن پس اندازش را برداشت وهمراه با پدرم رفتند و گوشی جدیدی برایم خریدند. خیلی خوشحال شده بودم.چند ماه که گذشت جریان را فهمیدم.
#بهنقلازخواهرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕شوخی وجدے
یکی از همکارانم برای مدرسه غیردولتی اش چند نیرو می خواست.تعدادی را معرفی کردم، که محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفته بودم اسم مرا نیاورد. قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد؛ از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، او به عنوان مربی تربیتی چه می کند؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارانم جریان را شنیدم به او گفتم می خواستی چطور مربی بشوی که بچه مردم راکتک بزنی ؟!! برگشت و گفت: من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدیت کار، شوخی می کرد وسخت نمی گرفت. کاری را که دوست داشت،انجام می داد.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕ازمحمدرضاتامحمدرضا
عاشق دایی هایش بودونسبت به دو دایی شهیدش ارادت خاصی داشت. ازنظر اخلاقی شباهت هایی به دایی هایش داشت.در متانت، ادب و مقید بودن،شبیه دایی بزرگش "شهیدمحمدعلی طوسی" بود، اما در پر جنب وجوش بودنو شیطنت هایش به دایی کوچکش "شهیدمحمدرضا طوسی" رفته بود؛ طوری که پدربزرگش به او می گفت: محمدرضا؛شیطنت هایتشبیه محمدرضای من هست.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕میخواست مفید باشد
دوران نوجوانی اش را به خوبی گذراند و از بحران های آن دوره خبری نبود. چون ورزش می کرد، صورتی بدون جوش داشت که برای خودش تعجب آور بود. ولی همیشه قد بلندش را دوست داشت، اما از کم پشت بودن ریشش می نالید. خدا را به خاطر داده هایش شاکر بود و از خدا می خواست انرژی جوانی اش در راه مثبت و مفید استفاده کند.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕وبالوالدین احسانا
وقت هایی بود که با دوستانم بیرون می رفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزم کردیم. او هم همراه ما بود. اما اگر خانواده اش چیز دیگه می گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می رفت. به شدت مطیع حرف پدرو مادرش بود؛ هر چه آنها می گفتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما بخاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقت مان را با آنها بگذرانیم.
#بهنقلازدوست_شهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕بازیگوش
در مسیر خانه تا مدرسه، کیفش را به هوا پرتاب می کرد، اینکار برایش نوعی تفریح محسوب میشد. دوم ابتدایی بود که در مسیر برگشت به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد و پایش شکست. چندروزی در خانه بستری شد. اما هیچ وقت دست از بازیگوشی هایش برنداشت.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕دوست وفا دار
بعد از اتمام دوره خادمی،رفاقتمان در شبکه های اجتماعی ادامه داشت.در دانشگاه تهران کنگره ملی شهدای دانشجو برگزار شد و همان جمع دوستان خادم در کوهه را دعوت کردند تا در این کنگره باز هم به امر خادمی برسنند. من ومتاسفانه نتوانستم خودم را برسانم .خیلی منتظر من بود. برنامه که تمام شد ،عکس های آن را برایم فرستاد که بگوید جایم خای بود و مرا فرموش نکرده است .
#بهنقلازدوست_شهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خـاطـره...
🍃💕دهان کثیف
دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد می گرفت و در خانه تکرار می کرد، می گفتم دهانت کثیف شده و میخواستم برود و دهانش را بشوید. باور می کرد و دهانش را می شست.یک بار حرف زشتی را دوبار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم که آن فحش را مجدد گفت، تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار با مایع و صابون دهانش را شست و گفت که حالا دهانش تمیز شده است.
#بهنقلازمادرشهید💜
#شهید_محمدرضا_دهقانامیرے 🌷
💟🍃|• @dehghan_amiri20