✍زمانی در زمین
🌏دنیایی که توی اون زندگی میکنیم، مایهی تعجبه😳؛ مثلا دیدن شخصی که در عین قدرتمندی 💪 بخشندهس .
از اون شگفتانگیزتر رئیسی👨💻 هست که با مدیرا و کارمنداش سختگیر و با فقیرا و ضعیفای جامعه مهربونه🌱!
🌹اینجور صفات در مورد امام جامعه و پیروان حقیقی اونه.
☀️یه زمانی میرسه که توی این زمین شاهد یه همچنین گلخوشبویی خواهیم بود، همان موعود آینده که منجی جهان میشه.
✨«امام جعفرصادق (علیهالسلام)»:
المَهدی سَمِحٌ بِالمالِ شدیدٌ عَلی العُمّالِ رحیمٌ بِالمَساكینِ.
حضرت مهدی(علیهالسلام) بخشنده است و مال را به وفور میبخشد، بر مسئولان و کارگزاران بسیار سختگیر و بر فقرا و ضُعفا رئوف و مهربان است.
📚الملاحم و الفتن، ص ١٣٧.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#تولیدی
#ماهی_قرمز
#عکسنوشته_حسنا
✍خشکسالی
🍁زمین تَرَکخورده بود. بیل به سختی در زمین فرو میرفت. پدرم دانههای گندم را دانهدانه در حفرههایی که به سختی میکند قرار میداد و روی آن را با خاک میپوشاند.
در دل به کار بیهودهی پدرم حرص میخوردم. هیچکدام از اهالی روستایمان وقت خود را تلف نکرده و دانههای گندم را هدر نداده بودند.
اسفندماه بود و دریغ از قطرهای باران در آن سال.
🍂بیل که میزد از زمین خاک برمیخواست.
طاقتم بهسرآمد و گفتم: «مگه نباد زمین خیس باشه تا بذرها سبز بشن!»
🎋اشک چشمان قهوهایاش را پوشاند در جوابم گفت: «پسرم کُفرنگو. وظیفه من کاشتنه! بعضی از دانهها روزیِ حشرات میشن، هر کدوم هم خدا خواست سبز میشه!»
💫فروردین و اردیبهشت هم باران نیامد. خردادماه خواستم به پدر بگویم: «دیدی گفتم بیخودی گندمارو کاشتی!» یک لحظه هوا تیره و تار شد. لکهی ابر سیاه، آسمان را پوشاند. بارانی آمد که زمین کاملا سیراب شد.
🌾آن سال تنها کسی که گندم برداشت کرد، پدرم بود. روزگار سخت و قحطی آن سال باعث شد، پدرم از آن محصول مقداری برای آذوقه برداشت و بقیه را به نیازمندان داد.
خاطره آن سال از ذهنم بیرون نمیرود.
🍃دلم از کمکاریمان میسوزد!
امروز دعاهایفرج من و دیگران در این خشکسالی غیبت، شبیه همان بذریست که پدرم آن روز به امید رحمت خدا کاشت و جواب گرفت!
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#مهدوی
#تولیدی
#ماهی_قرمز
📝این نامه آشناست!
🌾طلبکارها امانش را بُریده بودند. هرچه فکر کرد چارهای جز کمک خواستن از امامرضا علیهالسلام به ذهنش نرسید.
خجالت میکشید برای طلب پول به نزد حضرت برود. فقط دوست داشت امام وساطتت کند تا طلبکارها به او مهلت بدهند.
⚡️لحظهای برای رفتن پیش امام دچار شک شد.
کولهباری از غم روی دوشش سنگینی میکرد. تصمیم گرفت بدون هیچ درخواست، پیش امام برود تا با شنیدن صحبتهای او و نگاه به چهرهی نورانیاش تمام غصهها از وجودش رخت ببندد.
🚪کلون در چوبی را به صدا درآورد. در باز شد. خدمتکار در آستانهی در به او خوشآمد گفت.
وارد بر امام شد. چهرهی دلنشین امام همهچیز را از یادش بُرد. محو سخنان دلنشین او شد. بعد از گذشت مدتزمانی عزم رفتن کرد.
☀️حضرت با دست اشاره به سجادهای کرد که گوشهای اتاق پهن بود.
کیسههای پول و یک نامه دید.
تپش قلب او را فراگرفت. با دستانی لرزان و اشک شوق نامه را باز کرد و خواند:
ما تو را از یاد نبردهایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانوادهات...(۱)
🗞چهقدر این نامه آشناست.
میان ورقههای دلم، دستخط زیبای امام زمانم روی آنها نقش بستهاست که فرمودند:
انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم ..."
ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را فراموش نمیکنیم.(۲)
📚۱. بحارالانوار، ج۴۹.
📚۲.بحار، ج ٥٣، ص 175.
🗞بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید .
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#مهدوی
#تولیدی
#ماهی_قرمز
✍پیروزی بر مغربزمین
🔥اسلام منهای مسجد معنا ندارد!
کسانی که به ظاهر خود را مسلمان میدانند و حال آنکه مساجد را آتش میکشند خود را گول میزنند.
🌺پیامبر اسلام وقتی وارد مدینه شد تا پایههای حکومت اسلام را بنا گذارد، اولین کاری که کرد مسجد قُبا را به کمک مسلمانان ساختند.
🌤امام زمان ارواحنالهالفداء هم بعد از پیروزی بر مغربزمین برای افرادی که به دین اسلام ایمان آوردند، ابتداء مسجد برای آنان میسازند تا محل عبادت، رجوع مسلمانان به عالم دینی و آموزش مسائل دین باشد.
«امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
اذا فَتَحَ جَیشُهُ بلادَ الرّوم یسلِمُ الرومُ علی یدِه فَیبنی لَهُم مَسجداً.
زمانی که قوای حضرت، مغربزمین را فتح میکند آنان به دست حضرتش به دین اسلام میگروند و امام(علیهالسلام) برای ایشان مساجد بنا میکند.
📚بشارةالاسلام، ص ٢٥١.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#تولیدی
#ماهی_قرمز
#عکسنوشته_حسنا
✍او میبیند!
🍁کتاب را ورق زدم. رسیدم به جایی که علامتگذاری کرده بودم. شروع به خواندن کردم:
موسیبنیسار همراه با کاروان امامرضاعلیهالسلام از مدینه به طرف ایران حرکت کرد.
او تعریف میکند: وقتی به نزدیکیهای شهر طوس رسیدیم، صدای شیون و گریهی عدهای میآمد. جنازهای هم روی دوش افرادی بود و لاالهالاالله میگفتند.
امام به طرف جنازه رفتند، چند قدمی با او بودند تا کنار قبر، سپس دستهای خود را باز کرد و جنازه را در آغوش گرفت. برایش دعا کرد.
🌱همانطور هاجواج به صحنه نگاه میکردم. در این فکر بودم امام برای اولین بار است به این منطقه آمدهاند مگر او را میشناسند؟
امام با دیدن چهرهام فرمودند:
"هر کس جنازهای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک میشود"
سپس امام دست مبارک خود را روی سینهی جنازه گذاشتند و فرمودند: " فلانی! تو را بشارت میدهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید! "
تعجب من بیشتر شد و عرض کردم: فدایت شوم، مگر این مرد را میشناسید؟
امام علیهالسلام فرمود: موسی! مگر نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه میشود؟(۱)
💎با خواندن روایت کتاب، مو به تنم سیخ شد!
تازه متوجه معنای آیهای از قرآن شدم که میفرماید:
«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون»
«و بگو كه هر عملی كنيد خدا و رسول و مومنون [ائمه] آن عمل را مىبيند [و از آن آگاه میشوند].(۲)
با خودم فکر میکنم: مگر نه اینکه اگر در برابر شخص بزرگی قرار بگیرم تمام هوشوحواسم به رفتار و سخنم هست!
الان هم امام زمان علیهالسلام من را می بیند.
با این تصور سرم را از خجالت پایین میاندازم و در دل استغفار میکنم.
📚(۱)بحارالانوار، ج49، ص98.
📖(۲)توبه، 105.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#تولیدی
#مهدوی
#ماهی_قرمز
✍نمازیعاشقانه
😍چه قابی شود تصویر نماز مسیح
به امامتولیزمان، در چند قدمیکعبه...
🔍با توجه به روایات حدیثی شیعه و اهلسنت، وقتی امام زمان ارواحنالهالفداء ظهور میکنند، حضرت عیسیعلیهالسلام هم به زمین فرود میآیند و پشتسر اماممهدیعلیهالسلام نماز میخواند.*
💢این موضوع از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ چون حضرت عیسی علیهالسلام خودش نشانهای از نشانههای قدرت خداست به دلایل متعدد:
🔸اول؛ پیامبریست که بدون پدر بهدنیا آمده است و مادرش مریم مقدساست.
🔹دوم: او انسانیست که خداوند برای حفظ جانش او را به آسمان بالا برده است و بعد از هزاران سال به زمین برمیگردد .
🔸سوم: پیامبری از پیامبران اولوالعزم است.
🔹چهارم: صاحبکتاب و دین آسمانیست.
🔸پنجم: امت وی هماکنون میلیاردها نفرند.
☀️با توجه به موارد بالا حضرت عیسی علیهالسلام برای یاری امام عصر عجلاللهتعالیفرجه به زمین برمیگردند و کمک بزرگی به پیروزی جبههی حق میکند.✌️
✨*پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: منّا مهدیُ الامهِ الذی یُصَلی عیسی خَلفَه. مهدی امت که عیسی پشت او نماز می گذارد از ماست.
📚بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۹۱.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#تولیدی
#ماهی_قرمز
#عکسنوشته_سماواییه
✍رفیق
🌪بیابانی برهوت بود، تا چشم کار میکرد لباسی از شن و ماسه بر تن زمین دیده میشد.
جای پای شُتر، 🐫 در حاشیه راست جاده نقش بسته بود.
💨صدای هوهوی باد از درز شیشه به داخل ماشین میوزید.
ذراتی از شن به هوا بلند میشد. شیشه جلوی ماشین را برای چندمین بار با شیشهپاککن تمیز کردم.
💥مأموریت یک ماههام تمام شده بود. دلتنگ همسرم عاطفه، دخترم فاطمه و پسرانم محمد و علی بودم.
🌗سرخی مغرب زمین، خبر آمدن شب را میداد. سرعتم را بالا بردم تا از آن جادهی متروک عبور کنم.
ناگهان ماشین خاموش شد. نگاهی به چراغ بنزین انداختم.
بنزین تمام شده بود.
❄️متحیر سرم را به پشتی صندلی زدم و چشمانم را برای مدتی بستم.
شنیده بودم سرمای آنجا استخوانسوز است.
تاریکی شب فضای ترسناکی را در دل کویر به وجود آورده بود. خداخدا میکردم از سرما و خطرات احتمالی در امان بمانم. تا شاید فردا ماشینی مسیرش به آنجا بیفتد.
💫در برزخی از امید و ناامیدی گیر کرده بودم. باورم نمیشد. صدای ماشینی از دور به گوشم رسید. نَم اشک چشمانم را پوشاند.
چراغ قوه گوشیام را روشن کردم.
🚚کامیونی در کنار ماشینم ایستاد. مرد خوش سیمایی بیرون آمد. با مهربانی نگاهی به من کرد و گفت: «آقا چی شده؟ ماشینتون خراب شده؟»
انگار تمام دنیا را به من داده باشند با خوشحالی گفتم: «خدا تو رو رسوند، یه بطری بنزین میخوام.»
💎همان یک بطری بنزین، شروع رفاقتمان شد.
دوستی من و قاسم به رفتوآمد خانودگی کشیده شد.
ده سالی از آن ماجرا میگذرد. با خودم فکر میکنم چه راحت میشود به بهانههای مختلف با هم دوست شویم؛ ولی مهم نگهداشتن این دوستیهاست.
💡روز جمعه که میشود، غمی کنج قلبم مینشیند. او عمریست هوایمان را داشته، در جادهی پرپیچوغم زندگی رهایمان نکرده، رسم دوستی را بجا آورده، هر وقت صدایش زدهایم، جوابمان را داده و حق رفاقت را به بهترین شکل ادا کرده است.
🌤امام انیس و رفیق و پدری مهربان بوده است.
اما من چرا او را فراموش کردهام؟!
چرا گوشهای از زندگیام را برای او خالی نکردهام؟! او که "مونسترین رفیق" چشم انتظارماست!
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
✍گلوگاههای نفوذ شیطان
🔥گناه علنی و آشکار، مجاری تنفسی جامعه را میبندد.
☄لشکریان شیطان را در جامعه میپراکند و مانع نزول امدادهای الهیست.
💪ما میتوانیم با گناه نکردن گلوگاههای نفوذ شیطان😈 را ببندیم و برای تحقق حکومت منجی، نقش ایفا کنیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#تلنگر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_سماوائیه
✍شریک
😴بیخوابیهای این چند روز توان باز نگهداشتن پلکها را از من گرفته بود. سوار تاکسی شدم. حدود یکساعت تا مقصد فاصله بود.
مژههایم در هم فرو رفت.
🚕تاکسی زرد رنگ؛ همچون گهوارهای مرا تاب میداد.
تازه خوابم سنگین شده بود که راننده شروع کرد از زمانه و گرانیو تورم شکایت کردن!
هرچه صبر کردم فکزدن و درد دلهایش تمامی نداشت.
دل پُر باشد و گوش هم رایگان، چی از این بهتر؛ همان که از خدا میخواست.
👀چشمهایم را باز کردم، اینجور فایده نداشت. سردرد هم به کمخوابی اضافه میشد.
تصمیم گرفتم کلاف سردرگم سخن را در دست بگیرم.
راننده دستی به سبیلهای بلندش کشید. توی آینه نگاه کرد. لبهایش کش آمد و گفت: «دمت گرم، فک کردم نمیشنُفی!»
حرفهایی که میخواستم بزنم توی ذهنم مرتب کردم.
🧔دستم را به طرف سر بردم و با انگشتانم موها را مرتب شانه کردم.
سینهای صاف کردم و گفتم: «از کارو کاسبی راضی هستی؟»
پوزخندی زد: «دلت خوشه حاجی، اینقد سگدو میزنیم آخر هم هشتمون گره نهمونه!»
برای ابراز همدردی گفتم: «عجب! خب تا حالا به این فکر کردی چکار کنی کارتون برکت پیدا کنه؟»
راننده با دست راست سر خود را خاراند: «به قول معروف حواسمون به حلال و حروم باشه!»
💼کیف روی پام سنگینی میکرد. آن را کنارم روی صندلی گذاشتم و کمی پاهایم را تکان دادم.
نگاهی به ماشینهای اطراف کردم و حرفهایم را ادامه دادم: «یه پیشنهاد برات دارم.»
سراپا گوش شد: «بفرما حاجی گوشم با شماست!»
🌤خوشحال شدم که غرزدنهایش تمام شده و با دقت گوش میکند.
گفتم: «بیا از این ماه امام زمان رو توی دستمزدت شریک کن!»
چشمانش را دُرُشت کرد و گفت: «اینم از اون حرفاست حاجی! قربونش بشم امام چه نیازی به پول من داره! »
😂صدای خندهام بلند شد و گفتم: «حق با شماست! او به ما نیاز نداره؛ ولی ما به ایشون نیاز داریم. » کمکم داشتیم به مقصد نزدیک میشدیم و من خواب از سرم پریده بود.
بعد از مدتی راننده سکوت را شکست: «حاجی تو که تا اینجا اومدی بقیهشم بگو، چطوری امامو شریک کاسبیم کنم! »
💳 من که منتظر این سؤال بودم و از قبل جواب برای آن آماده کرده بودم بدون فوت وقت گفتم: «اون پول رو به نیت امام زمان توی یه راه خیر خرج کن! اونوقت میبینی چطوری مالت برکت پیدا میکنه!»
چهره راننده گرفته شد. میخواست باز زبان به گله و شکایت باز کند که امان نداده و گفتم: «بعضیوقتا میشه که یه راه ساده جواب یه معمای پیچیدهس. حالا شما میخوای گرد جهان بگرد!»
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#داستانک
#مهدوی
#امام_زمان
#به_قلم_افراگل
✍هوامونو داره
🚌ماشینهای زیادی توی جاده در حال حرکت بودند. از نگاه کردن به جاده و ماشینها و خطوط ممتدی که بین حرکت آنها گم میشد خسته شدم.
👀چشمانم را روی هم گذاشتم، از این گرمای بیموقع و ترافیک دم عید کلافه شده بودم. تنها چیزی که این شرایط را برایم قابل تحمل میکرد، فکر کردن به پایان خوش این سفر و دیدن عزیزانم بود.
🏢وارد شهر شدیم. با دیدن زادگاهم لبخند گوشهی لبم نشست.
از دیدن مردم در حال جنبجوش و تلاش لذت میبردم.
وارد ترمینال جنوب شدیم. اتوبوس ایستاد. پاها و زانوهایم بیحس شده بودند. شوخی نبود دوازده ساعت تمام توی راه بودم.
کمی که لنگلنگان راه رفتم، پاهایم به فرمان خودم درآمد.
🎁ساک مسافرتی را به دنبال خود میکشیدم. بیشترین وسایل داخل آن هدایای بچهها بود.
همانهایی که قبل از مسافرت سفارش داده بودند.
برای اولین تاکسی دست بالا گرفتم.
راننده تاکسی، خوش برخورد و خوش زبان شروع به حرف زدن کرد.
☀️در بین حرفهایش وقتی که گفت: « مملکت بیصاحب نیست، ما صاحب داریم که هوامونو داره! »
حرفش به دلم نشست. معلوم بود به حرفی که میزند اعتقاد کامل دارد.
وقتی که سوار تاکسی میشدم، یک لحظه چشمم به صندلی عقب افتاد که پر از بستهبندیهای شکلاتهای رنگوارنگ بود.
💫راننده سرحال و سرخوش به من نگاه کرد و اشاره به عقب ماشین کرد:
« بستهبندیها مال تولد آقامونه بردار تبرکه! »
با حرف او تازه فهمیدم دو روز دیگر تولد امام زمانه و من فراموش کرده بودم.
خجالت کشیدم و توی دلم شروع کردم به زمزمه کردن:
من گریه میکنم که تماشا کنی مرا
مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا
با گریه کردن این دل من زنده میشود
دلمرده آمدم که تو احیا کنی مرا
#داستانک
#مهدوی
#امام_زمان
#امام_موعود
#به_قلم_افراگل
@Mahdiyar114
✍چند بار دل امام زمانرو لرزوندی؟
✨_حاج حسین یکتا:
بچه ها به خدا از شهدا جلو میزنید؛ اگه رعایت کنید دل امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) نلرزه.
🌀ذهنم درگیر این حرف حاج حسینه!
اون وقتایی که گناهی ازم سرمیزد و مراعات دل امام زمان رو نکردم. 🍃
☀️میشه همین لحظه تصمیم بگیریم یکی از گناهامونو برای شاد شدن قلب امام زمانمون کنار بذاریم؟
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
@Mahdiyar114
✍دوست دارے شب قدر چے نصیبت بشه؟
🍃روزای ماه مبارک رمضان مثل باد مےگذرن. چشمبرهمزدنے به روز آخر مےرسه و حسرت از دسترفتهها مےمونه.
شباے قدر سرنوشت یکسالمون رقم مےخوره.
همتمون رو بذاریم برای بهترین دعاها.
🤲دعای ظهور و دیدار امام زمان عجلاللهتعالیفرجه تا مشمول این سخن پیامبر بشیم:
💫پیامبرخدا(صلیاللهوعلیهوآلهوسلم)مےفرمایند✨
💠 خوشا بحال ڪسےڪه #مهدی را
دیدار ڪند وخوشا بحال ڪسےڪه او
را دوست دارد وخوشا بحال ڪسےڪه
قائل به #امامت وی باشد🔸
📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۰۹.
#ایستگاه_فکر
#ماه_رمضان
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
__________
@Mahdiyar114