✨به نام خداوند ارحم الراحمین
🌸ای خدا، من افتتاح ستایش را به حمد تو می کنم و به نعمت و احسانت راه حق و صواب را می جویم و یقین دارم که تو مهربان ترین مهربانانِ عالمی در موضع عفو و بخشش.
🌺خدای مهربان هر شب دعای افتتاح را می خوانم و ضجه می زنم و شکایت می کنم به درگاهت از فقدان پیامبرت صلی الله علیه و آله و سلم و از غیبت امام زمان .
🍀خدای مهربان به حال ما رحم کن. بدون امام نمی شود زندگی کرد.
✨اللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِ وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا (فرازی از دعای افتتاح)
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
#ماهی-قرمز
✨سلام و صلوات الهی بر تو ای زیباترین گل هستی
🌺آقاجان چند روزی هست توفیق نصیبم شده صوت های استاد پناهیان که رمضان سال گذشته در مورد شما گفته است، گوش می کنم. الحق اسمی که برای جلسات گذاشته اند برازنده است " بی تو به سر نمی شود "
🍀آقاجان صوت بیستم رسیده ام که استاد پناهیان می گوید: امام شوق برانگیز است و الان برای ما شوق برانگیزترین عامل، زمینه سازی برای ظهور است. الان برای ما، شوق برانگیزترین عامل برای ترک گناه، نگاه حضرت ولی عصر ارواحناله الفداء است. بیرون آوردن امام زمان ارواحناله الفداء از غُربت است. چقدر حق به گردن ما دارند. در این شب های ماه رمضان توجهمان را نسبت به حضرت بیشتر کنیم.
🌸آقاجان اگر با این دید به معرفتتان برسیم جایگاه امامت و ولایت در قلب ما عمیق تر خواهد شد. برایمان دعا کن تا از غُربت و غیبت بیرونتان بیاوریم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام_زمان
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️راز زندگی احمد
🌼باورش برایش سخت بود. حقوق او سه برابر احمد بود؛ امّا هر ماه هشتش گره نُهش بود. در حالی که احمد آرامش خاصی داشت و هیچ وقت نِق زدن ها و ناله هایش را ندیده بود. مگر می شود؟! با اینکه تعداد افراد خانواده شان از او بیشتر بود. هر چه فکر می کرد، به عقلش جور در نمی آمد. دوست داشت راز زندگی او را بیابد.
🍀کنار قفسه کتابها، روی صندلی چوبیِ قهوه ایِ سوخته نشسته بود؛ به غصه هایش فکر می کرد. هر وقت مشکلات و سختی ها به او هجوم می آورد، در این اتاق پناه می گرفت. مطالعه او روش خاص به خودش را داشت. یکی از کتاب ها را اتفاقی از قفسه بیرون می آورد. یک صفحه را اتفاقی باز و مطالعه می کرد. همان لحظات کوتاه ، آرامش و لذت خاصی به روح و روانش تزریق می شد.
🌺کتابی برداشت و صفحه را باز کرد حدیثی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) توجه اش را به خود جلب کرد:
شخصی از رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله درباره [آثار] قناعت سؤال کرد ، فرمود : قناعت افزون بر نگهداشت شخصيت و عزّت نفس ، رنج زياده خواهى و بندگى دنياپرستان را نيز از دوش انسان بر مى دارد و جز دو كس راه قناعت را نپيمايد : آن كه بيشتر در پى پاداش اخروى است و بزرگى كه خود را از مردم فرومايه دور نگاه مى دارد. (1)
🌸چند بار حدیث را با دقت خواند. از خوشحالی چشمانش برق زد، با خود گفت: پس راز زندگیِ آرام دوستم احمد، عمل به این حدیث است.
دوستش را به خوبی می شناخت. قناعت و عزّت نفسِ احمد زبانزد خاص و عام بود.
همان لحظه با خود تصمیم گرفت هم خودش طبق این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عمل کند و هم اینکه فرزندان خودش را، بر اساس آن تربیت کند.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🔹1. وقَد سُئل عَن القناعةِ، فَقالَ : القَناعةُ تَجمَعُ إلى صِيانة النَّفسِ وعِزِّ القَدرِ طَرحَ مُؤَنِ الاستكثارِ ، والتَّعبُّدَ لأهلِ الدُّنيا ، ولا يَسلُكُ طَريقَ القَناعةِ إلّا رَجُلان: إمّا مُتَعَلِّلٌ يُريدُ أجر الآخِرةِ ، أو كريمٌ يَتَنَزَّهُ عَن لئام الناسِ.
📚نثر الدرّ : ج 1 ص 361.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#زندگی_بهتر
#داستانک
#عزت_نفس
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_دو
🔹عباس پاهایش را بالا برد و همان طور که روی نشیمنگاهش می چرخید، خود را سر و ته کرد. پاها را به دیوار تکیه داد. دستش را زیر سرش گذاشت.. نشیمنگاه و کمر را بالا برد و از زمین فاصله داد. کف پایش را به دیوار گذاشت. با کف پا به سمت بالا، روی دیوار راه رفت و خود را به نزدیک ترین جای دیوار رساند. تقریبا روی سرشانه هایش بود. پاها را خم کرد و روی سرش آورد. کشش خوبی در کمرش ایجاد شد و حالش جا آمد.
🔸پاها را آرام به پهلو آورد و روی پتو گذاشت. حالا کاملا روی پتو دراز کشیده بود. لب پتو را کمی لوله کرد و به عنوان بالش، سرش را روی آن گذاشت. به پهلوی راست غلت زد. به تلویزیون خاموش نگاه کرد. از همان شب، مهر حاج آقا سهندی به دلش افتاده بود. فکر کرد چطور سر صحبت را با حاج آقا باز کند. می خواست بداند با شرایط کاری او مشکلی ندارند و اگر اجازه دهند، با مادر به خواستگاری رسمی برود. برگه آدرس خانه حاج آقا را از جیب پیراهن در آورد و نگاه کرد. چشمانش گرم شد و خوابش برد.
🔸🔹🔸🔹
🔹با صدای صوت قرآن از خواب بیدار شد. به اطراف نگاه کرد. طهورا در اتاق نبود. یاد آزمون افتاد و یکباره از جا بلند شد. ساعت را نگاه کرد. به سمت کامپیوتر پرید. دکمه اش را زد و تا ویندوزش بالا بیاید، به روشویی رفت. آبی به صورتش زد. چند قلپ آب خورد و به اتاق برگشت. صندلی را عقب کشید و نشست تا وارد آزمون آزمایشی آن لاین بشود. سایت بالا آمد. دکمه شروع را زد. اسم و فامیلش را وارد کرد و مشغول خواندن سوال اول شد. صدای قرآن از اتاق ضحی می آمد. از صندلی نیم خیز شد و در را مختصر فشاری داد تا بسته شود. متوجه نشد کی صدای قران قطع شد اما آزمونش رو به اتمام بود. دو سوال آخر را هم پاسخ داد. دکمه تکمیل را زد. کد پیگیری را یادداشت کرد و از پشت صندلی بلند شد. به آشپزخانه رفت. سیب قرمزی از یخچال برداشت و گاز زد. به اتاق ضحی رفت و در زد.
- صدای قرآن از اینجا بود؟
- آره. اذیت شدی؟
- نه. قشنگ بود. چرا هی عقب جلو می کردی؟
- داشتم حفظ می کردم.
- واقعا؟ می خوای قرآن حفظ کنی؟ اجازه هست اینجا بشینم؟
- آره بشین راحت باش. اگه خدا بخاد.
- وقت می کنی؟ منظورم اینه که چندتا از دوستای من یک سال درس رو بیخیال شدن که حفظ قرآنشون رو کامل کنن. شما وقت می کنی با این همه کاری که داری؟
- توکل به خدا. یک آیه هم یک آیه است.
🔹حسنا که روی میز ضحی نشسته بود، چشمش به دفتر یادداشت سبز کوچک ضحی افتاد. برداشت و ورق زد و پرسید:
- این چیه؟
- نامه به امام زمان
- واقعا؟ برای چی؟
- هیچی. همین طوری. دوست دارم در طول روز چند بار هی باهاشون حرف بزنم. قبلا هم سر شیفت ها این کار رو می کردم. چرا اینقدر تعجب کردی؟
- نمی دونستم!
🔸حسنا از روی میز به زمین پرید.
- دیگه بیمارستان نمی ری؟
- آریا رو نه. بهار می رم
- بهار چطوریه؟ قبلا می گفتی خیلی ازش تعریف نمی کنن.
- هنوزم ازشون تعریف نمی کنن چون کارشون درسته. برای همین بدشون رو می گن. می دونی که!
- آهان. خب. من برم به درسم برسم. خوشحال شدم. بای
- حسنا، خواستگارت رو چه کردی؟
- هیچی.
- بهش فکر کن. ی وقت بزار راجع بهش حرف بزنیم. بنده خدا معطل اجازه مامانه. اینطور که مامان می گفت پسر خوبیه. باهاش حرف بزن قرار خواستین بزارین بعد امتحانت بزار.
- نه می دونی که. حواسم پرت می شه. بهتره کلا بعد کنکور بیاد.
- اومدیم و تا اون موقع ازدواج کرد.
- بسلامتی ان شاالله. من برم ضحی جان. فعلا.
🔹حسنا که برای رفتن این پا آن پا می کرد، بدون لحظه ای درنگ، از اتاق خارج شد. ضحی تلاوت و حفظ اولیه نصف صفحه را انجام داد. کتاب درسی اش را باز کرد و مشغول خواندن شد. چند صفحه ای نخوانده بود که تلفنش، زنگ خورد. سحر بود. حال خوش تلاوت و حفظ قرآن و خواندن کتاب درسی اش، باعث شد قرارش را با خودش فراموش کند که دیگر به سحر کاری نداشته باشد:
- به سلام سحر جان. حالت چطوره؟ آره خوبم خداروشکر. نه کار خاصی ندارم. باشه. یک ساعت دیگه. نه اون کافی شاپ نه. بیا کافی شاپ بهارانه. آدرسش رو پیامک می دم باشه. همبرگر که می خوری؟ خیلی خب. می بینمت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
هدایت شده از یاوران امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف)
*❤سـاعـت عاشـقے❤*
حضرت آیت الله قرهی(مدظله العالی):
🌹«السَّلامُ عَلَيکَ يا مولای یا بَقيَّةَ اللَّهِ»🌹
💟عزیزان، تا میتوانید یاد آقا باشید، هم آرامش قلوب است، هم لطف است، هم کرم است و همه چیز مرحمت میکند.
💟 بیان کردم که وقتی حدیث شریف کساء هم قرائت میشود، به اشارهی حضرت است که فوج فوج ملائکه میآید و برای ما استغفار میکند. تمام اینها را حضرت باید بخواهد تا انجام شود.
💟پس یاد آقا جان زیاد باشیم، مبارکترین ماه مبارک برای ما، آن زمانی است که بیشتر یاد آقا باشیم. به عنایت حضرت، شما رشد پیدا میکنید.
💟ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب فرمودند: از سلطانالعارفین، آیتالله سلطانآبادی وقتی غریق رحمت الهی شدند، (در عالم مکاشفه یا رؤیا) پرسیدم: کدام سال، ماه مبارک برای شما مبارکترین بود؟ فرمودند: آن سالی که بیشتر یاد آقا جان بودم.
🌼کانال یاوران امام مهدی(عج)
🆔 @emammahdy81
✨به نام خدا
🌺خدای مهربان ماه مبارک رمضان را چه پربرکت قرار دادی!
🍀خواب روزه دار را هم عبادت قرار دادی! یک آیه از قرآن را معادل یک ختم قرار دادی. دعاهای زیبای و قشنگی همچون افتتاح و ابوحمزه ثمالی روزی مان کردی. شیطان لعین را در غُلُ و زنجیر قرار دادی. لحظه شیرین سحر و افطار را روزی مان کردی. درهای رحمت و بخششت را برای مان گشودی. اشک و توبه، آه و ناله را برای نجات از آتش دوزخ روزی مان کردی. شب قدر که برابر هزار ماه ارزش دارد در این ماه عزیز، روزی بندگانت کردی. قرآن کتاب نور و حکمت، درس و زندگی را نازل کردی.
🌸خدای عزیز الحمدلله از برکات ماه مبارک رمضان. ما را از بهره مندی این ماه عزیز محروم نگردان.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
#ماهی_قرمز
✨سلام و صلوات خدا بر آخرین ذخیره هستی حضرت حجة ابن الحسن العسکری
🌺آقاجان ماه مبارک رمضان ماهی است که باید بیشتر توجهمان به سویتان باشد. ماهی است که تقدیر یک سال ما به دست نازنین تان امضاء می شود.
🍀آقاجان نور وجودتان سراسر عالم را فرا گرفته است. آقاجان به ما توفیق بده که با قلبمان نورتان را همان نور امامت و ولایت را درک کنیم. آقاجان دوست دارم بی تاب و بی قرارت باشم. دوست دارم زندگیم را نورانی کنم.
🌸ما نیاز روحی داریم به نور نازنینتان. دلمان تنگ می شود برای نورتان. کمکمان کن نورانی زندگی کنیم، نیت های نورانی، رفتارهای خوب، افکارهای خوب، هر فکر غلطی از ذهنمان خارج شود، هر نیت بدی از دلمان خارج شود. زبان و نگاه همه، کارهای خوب باشد. مولای جان این عزم و اراده را به ما عنایت کن.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
هدایت شده از محجوبه
🔱 وضو و غسل با وجود ناخن بلند
🏵 سؤال: آیا ناخنهای بلند بانوان به وضو و غسل اشکال میرساند؟
💢 جواب: اشکال ندارد، اما اگر بيش از حدّ معمول بلند باشد، باید در مقدارى از زیر ناخن كه از سرانگشت بلندتر است، مانع ـ مانند چرک زیر ناخن ـ وجود نداشته باشد.
#احکام_بانوان #احکام_غسل_و_وضو
#رهبری
∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞
🕊مرکز تخصصی احکام بانوان
🕊eitaa.com/ahkame_banovan
💠 شماره تماس دفتر مراجع عظام تقلید 💠
📞شماره تماس دفتر رهبری:
02537474 و 02537746666
📞شماره تماس دفتر آیت الله مکارم:
02537743110 و 02537473
📞شماره تماس دفتر آیت الله سیستانی:
02537741415 - 9
📞شماره تماس دفتر آیت الله بهجت :
02537476 و 02537740219
📞شماره تماس دفتر آیت الله تبریزی:
02537733419 و 02537744286
📞شماره تماس دفتر آیت الله شبیری زنجانی:
02537740321
📞شماره تماس دفتر آیت الله سبحانی:
02537743151
📞شماره تماس دفتر آیت الله صافی:
02537715511 - 6
📞شماره تماس دفتر آیت الله نوری:
02537741850
📞شماره تماس دفتر آیت الله وحید خراسانی:
02537740611
📞شماره تماس دفتر آیت الله فاضل لنکرانی:
02537720500 - 2
📞شماره تماس دفتر آیت الله جوادی آملی:
025337751199
📞شماره تماس دفتر آیت الله مظاهری:
02537739026
________
🍀زندگی قرآنی
✅برای داشتن سبک زندگی اسلامی چیزی که در ابتدای امر مهم است، انتخاب های ما در شرایط مختلف است. اگر انتخاب صحیح کنیم و طبق آن عمل کنیم، پس بر طبق نظر اسلام است.
❓سؤال پیش می آید چگونه انتخاب صحیح را تشخیص دهیم؟
💯جواب: باید ببینیم قرآن در آن مورد چه می فرماید، طبق آن عمل کنیم.
❓انتخاب درست ما در هنگام واقع شدن در موقعیت گناه چیست؟ چگونه عمل باید کرد؟
🔥 از گناه فرار کنید.
📖ورَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ
(یوسف /٢٣)
✨ترجمه :
و زنى كه يوسف در خانه او بود، از يوسف از طريق مراوده و ملايمت، تمناى كامجویی كرد و درها را محكم بست و گفت: بيا كه براى تو آماده ام.
يوسف گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامى داشته، قطعاً ستمگران رستگار نمى شوند.
💥حضرت یوسف در شرایطی گیر کرد که تقریبا فرار از گناه امکان نداشت. زیرا:
🌴١_ در آن خانه، غلام بود و سرپیچی از امر خانم خانه، جایز نبود.
🌴٢_ درها محکم بسته شده بود و راه فراری نبود.
🌴٣_ شرایط ارتکاب گناه، فراهم شده بود.
🍁اما با همه اینها، حضرت یوسف اقدام به فرار کرد و خدا نیز نجاتش داد و حتی شاهدی هم برای تبرئه او، قرارداد.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#به_انتخاب_تو
#زندگی_قرآنی
#ماهی_قرمز
✍️امید در گرو انتظار
🌺بیایید در مورد بهترین و بدترین صفت یک انسان سخن بگوئیم. به نظرتان آن چه ویژگی است که اگر در انسان پرورش یابد سایر ویژگی های خوب در او به وجود می آید؟ یا کدام صفت است که اگر در انسان باشد او را خوار و ذلیل می کند تا جایی مانند یک مرده متحرک می شود؟
🍀اگر در آیات و روایات دقت کنیم به این نتیجه خواهید رسید که" امیدواری " انسان را به تلاش و تکاپو وامی دارد. همین پویا بودن او، سبب می شود که در سایر زمینه ها رشد کند. برخلاف آن می توان از " ناامیدی" نام برد که بدترین ویژگی است که انسان را منفعل و غیرفعال می کند. علتی می شود برای سایر گناهان.
🌸دوست داری این صفت زیبا را در خود پرورش دهید و صفت زشت را از خود دور کنید؟ حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) در این زمینه نسخه ای را برای ما نوشته است که عمل به آن می تواند به ما کمک کند. حضرت فرموده است: (برای از بین بردن ناامیدی)همواره در انتظار فرج باشید.(1)
بنابراین بیایید به این نسخه حضرت عمل کنیم تا امیدواری را در وجودمان پرورش دهیم.
☘️🌸🌸☘️☘️🌸🌸☘️
🔹(1) قال علی بن ابیطالب(علیه السلام): انْتَظَرُوا الْفَرَجَ وَ لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّه
🌼حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: همواره در انتظار فرج (و ظهور صاحب الزمان علیه السلام) باشید و از رحمت خدا مایوس و نا امید نباشید
📚بحار، ج ١٥، ص ١٢٣
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیث
#مهدویت
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#تولیدی
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_سه
🔹گوشی را کنار کتاب درسی اش گذاشت. زیر نکاتی که از کتاب یادداشت کرده بود، تجربه شخصی اش را نوشت. برگه و گوشی به دست، به سمت اتاق حسنا روانه شد.
- تق تق تق. صاب خونه اجازه هس؟
- بفرما خواهر جان. از این ورا!
- می تونم از سیستمت استفاده کنم؟
🔸حسنا از روی صندلی بلند شد و ادامه مطالعه اش را روی تخت انجام داد. ماژیک شبرنگ را روی جملات کتاب می کشید و با خود مرور می کرد و اگر نگاهش به نگاه ضحی گره می خورد، لبخندی تحویل خواهرش می داد. ضحی را خیلی دوست می داشت. نگاهی به هدیه هایی که خواهرش به او داده بود انداخت. همه را در قفسه ای گوشه اتاقش گذاشته بود و هر وقت خسته می شد، با نگاه کردن به آن ها، انرژی می گرفت.
🔹ضحی روی صندلی نشست. سایت بیمارستان را باز کرد. از قسمت آموزشی، وارد پنل پزشکان شد. پیامک خانم وفایی را باز کرد و توضیحاتش را مجدد خواند. نام کاربری و رمز را زد و وارد صفحه شخصی شد. از چیزی که دید تعجب کرد. صفحه سفید سفید بود و به مرور، کناره هایش گل و برگ های اسلیمی پر می شد. کادر نوشته کشیده شد. انگار استادی همان لحظه، این صفحه را طراحی می کند. صفحه به مرور کامل شد و بسم الله الرحمن الرحیم، بالای صفحه با خط نستعلیق نوشته شد. ضحی موشواره را تکان داد تا مکان نما را به محل درج نوشته ببرد. کلیک کرد. شکل مکان نما یک قلم بود و مثل فلاشر ماشین، خاموش روشن می شد. به شعف آمده بود. برگه یادداشت را جلوی رویش گذاشت و مشغول تایپ شد.
💦صدای باران به گوشش خورد. از پنجره نگاهی به بیرون کرد. هوا آفتابی بود. گوشش را نزدیک هدفون برد. صدا از داخل هدفون می آمد. برداشت و به گوشش زد. برایش جالب آمد. روی صفحه دنبال دکمه شروع و توقف صدا گشت. ستون سمت چپ، پشت گیاه رونده ای که طراحی شده بود، لیست کوچکی از موسیقی دید. موشواره را که روی آن برد، لیست باز شد. موزیک دیگری را انتخاب کرد. چه چه پرندگان بود. موزیک دیگری را. صدای بلبل بود. همین را دوست داشت. هدفون را روی گوش هایش تنظیم کرد. صدایش را کمی کمتر کرد و مشغول نوشتن نکته کتاب و تجربه شخصی اش شد. به محض زدن دکمه ارسال، چند مطلب با موضوع، زیر مطلبش دید. روی یکی شان کلیک کرد. آقای دکتری بود که تجربه اش را از علائم شکایت بیمار نوشته بود و نتیجه تشخیصش را. و گفته بود این نکته را در سالهای اولیه از استاد موسوی شنیده بوده. در سایت بیمارستان راجع به استاد موسوی جستجو کرد. چند دقیقه ای راجع به فعالیت ها و مقاله های استاد مطلب خواند و با کمال تعجب دید ده هزار و سیصد یادداشت از استاد موسوی در سایت بیمارستان موجود است.
🔹ضحی فکر کرد من اگر همه این تجربه ها را بخوانم، خودش یک کلاس درس است. با این فکر، به پنل اساتید بیمارستان رفت. لیست سی نفره اساتید را دید. روی تک تک آن ها کلیک کرد. همه شان بالای پنج هزار مطلب، یادداشت نوشته بودند. همه یادداشت ها دسته بندی شده و نمایه گذاری شده بود. فکر کرد باید همه را بخواند. دنبال دکمه دانلود گشت. با کادری "دریافت کامل فایل مطالب استاد" مواجه شد. روی اسم استاد موسوی رفت و گزینه دریافت را زد. فایل دانلود شد. آن را باز کرد. به ترتیب تمامی نوشته های استاد، شماره گذاری شده به همراه لینک مطلب، فهرست بندی شده بود. چند صفحه پایین آمد. یک مطلب را خواند. از جا بلند شد. چرخی زد. متوجه نگاه حسنا که متعجبانه به او زل زده بود نشد. مجدد نشست. مطلب بعدی را خواند. دوباره بلند شد. سریع از اتاق بیرون رفت و چند ثانیه بعد، برگشت. کابل انتقال را وصل به سیستم و گوشی، وصل کرد. صدای پیامک گوشی بلند شد:
- خانم دکتر سهندی، شما فایل مطالب استاد موسوی را دریافت کرده اید. امیدواریم لحظات نابی را تجربه کنید.
🔸گوشی را روی میز گذاشت و مجدد نشست. فایل استاد را به گوشی منتقل کرد. کابل را در آورد و مطلب سوم را خواند. دیگر نتوانست ادامه دهد. مدت ها بود دنبال چنین تجاربی بود. از اینکه بعد از سالها، می دید استادی، حرفهایی که او به همکارانش می زد و جدی گرفته نمی شد را گفته بود، به وجد آمده بود. دکمه خروج را زد و مرورگر را بست. از حسنا تشکر کرد. کابل و گوشی به دست، از اتاق خارج شد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨سلام، درود و صلوات خدا بر حجت حق بر روی زمین ✨
🌺آقاجان ماه رمضان ماه ولایت و امامت است.
🍀ماه آمادگی برای ظهور است . ماه پاکی از پلیدی ها برای لایق بودن در کنارتان است. ماه نجات از جهنم و رسیدن به نور ولایت است. ماه رسیدن است، رسیدن از بدی ها به خوبی ها تا لایق سربازی تان گردیم.
🌸آقاجان همه این ها در سایه عنایتتان شدنی است. ای پدر مهربان بر فرزندان خود منّت گذارید و از خطاهایشان درگذرید، با نگاه خاصه تان برایمان رسیدن به برکات ماه مبارک رمضان را آسان گردانید.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
هدایت شده از مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
📚📏📚📏📚
💢فرو بردن خلط
✅پرسش:
حکم فرو بردن اخلاط سر و سينه برای روزه دار چیست؟
🌺پاسخ:
الف : 📌اگر به فضای دهان نرسیده باشد:
☘️همه مراجع: برای روزه اشکالی ایجاد نمی کند.
ب: 📌اگر داخل فضاي دهان شود:
☘️آیات عظام سيستاني، زنجاني، مظاهری: فرو بردن آن اشکالی ندارد و روزه را باطل نمی کند.
🍀آیت الله اراکی: نباید آن را فرو ببرد.
☘️بقیه مراجع:بنابر احتياط واجب نباید آن را فرو ببرد.
📚توضيح المسائل 16 مرجع، مسأله 1580- سبحانی، رساله، مسأله 1498 - العروه الوثقی،جلد 2 ،کتاب الصوم،فصل فیمایجب الامساک ،مسأله3.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
🍀زندگی قرآنی
✍️همان طور که می دانید ماه مبارک رمضان ماه ریزش رحمت های واسعه خداست. ماهی که درهای آسمان گشوده شده است. شیطان در غُل و زنجیر است. بنابراین باید بیشترین تلاش را برای بهره مند شدن از فیوضات الهی داشته باشیم تا توشه ای برای یکسال مان باشه و بیمه ای برای عاقبت به خیری مان. ان شاءالله
🔥 از گناه پاک شوید.
📖شهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَي وَالْفُرْقَانِ......
(بقره/١٨۵)
🍁رمضان» از ماده «رَمض» به معناى سوزاندن است. البتّه سوزاندنى كه دود و خاكستر به همراه نداشته باشد.
⚡️وجه تسميه اين ماه از آن روست كه در ماه رمضان، گناهان انسان سوزانده مى شود.
✅پس باید از این فرصت ویژه استفاده کنیم و ریشه گناه را در وجودمان بسوزانیم و به طهارت روح برسیم.
💥در روایات نیز آمده است که: کسی که در این ماه آمرزیده نشود، در ماه های دیگر آمرزیده نخواهد شد، مگر در روز عرفه.
❌یعنی اگر در این ماه، که کمکهای الهی فراوان است، خود را از گناه پاک نکنیم، آيا در سایر ماهها، می توانیم پاک شویم؟
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#به_انتخاب_تو
#زندگی_قرآنی
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_چهار
🔺حسنا بلافاصله از جا بلند شد و پشت سیستم نشست. مرورگر را باز کرد. به قسمت تاریخچه رفت تا ببیند چه چیزی حال خواهرش را تغییر داده بود. سایت بیمارستان بهار را دید. فکر کرد حتما چیز خوبی بوده. مرورگر را بست و مونیتور را خاموش کرد. کتاب نکات طلایی جامع شیمی را باز کرد و به خواندن ادامه داد.
🔹ضحی لباس پوشیده، عازم کافی شاپ بهارانه شد. عمدا به سحر گفت که آنجا بیاید. می خواست محیط امن یک کافی شاپ را هم ببیند و در جمعی قرار گیرد که سنخیتی با شکل و شمایلش نداشتند؛ همان طور که سالها، ضحی چنین جمعی را تحمل کرده بود. جلوی پیشخوان کافی شاپ رفت و برای نیم ساعت دیگر، میزی رزرو کرد. شماره میز را طوری انتخاب کرد که موقع نشستن، پشتش به جمعیت باشد اما سحر، جمعیتی را ببیند که اکثر پزشک و پرستارند. مسئول پذیرش مبل های یاسی رنگ را نشان داد و گفت:
- تا میز خالی بشه می تونین اونجا استراحت کنین. کتاب هم اون طرف هست اگه دوست داشتین.
🌸ضحی تشکر کرد و به سمت مبل ها رفت. نگاهش به کفپوش های رنگی زیرپایش افتاد. دفعه قبل به تفاوت رنگ های کفپوش ها دقت نکرده بود. قدم از قدم که برمی داشت احساس می کرد روی سطح آب رودخانه حرکت می کند. نرم و لطیف. کف پوش های آبی به سمت مبل ها منتهی می شد. اولین مبل سمت راست را انتخاب کرد. روبرویش تصویر بسیار با کیفیت ساحل و دریا بود و سمت چپش، ستونی با روکش گچ و خرده آینه های رنگی قرار داشت. وسط ستون، حفره های هشت ضلعی بود و داخل حفره ها، حباب شیشه ای که گیاه کوچکی در آن زندگی می کرد. آن طرف ستون مبل دیگری بود. چادرش را کمی دور خودش جمع کرد و نشست. بدنش در نرمی ابرهای مبل، فرو رفت. تکیه داد و به ساحل روبرویش نگاه کرد.
☘️صدای خفیف مرغان دریایی را از پشت سرش شنید. صدا حرکت کرد و بالای سرش رفت و دور شد. متوجه صدای امواج دریا شد. صدای آرامی بود. از دنج بودن آن قسمت خوشش آمد. زاویه مبل های راحتی تک تفره به گونه ای بود که کافی شاپ در تیر رس نگاهش نبود. گردن کشید و پشت سرش را نگاه کرد تا ببیند سحر آمده یا نه و آن جا بود که فهمید نوع انتخاب مبل هاست که باعث می شود نه کسی بتواند تو را ببیند و نه تو کسی را ببینی. به مبل کناری نگاه کرد. چیزی ندید. کمی به جلو خم شد. ستونی که سمت چپش بود مانع دیدش شد. احساس امنیت کرد. مجدد تکیه داد. گوشی را در آورد. فایل یادداشت های استاد موسوی را باز کرد و تا آمدن سحر، مشغول مطالعه شد.
- بابا اینجا کجاس؟ چقدر همه شبیه تو ان!
- سلام سحر جان. کافی شاپه دیگه. بیا میز ما اونجاست.
🔹ضحی از جایش بلند شد و سحر را که متعجب به فضای داخلی کافی شاپ و آدم هایش نگاه می کرد، سر میزی برد که حالا هیچکس پشتش ننشته بود. صندلی را کمی عقب کشید تا ابتدا سحر بنشیند و خودش هم روبروی سحر، نشست. نگاه سحر به پشت سر ضحی بود و ضحی توجهش به عکس العمل ناخودآگاه دستان سحر بود. کیف دستی اش را روی پایش گذاشت و شالش را که تا نیمه، عقب داده بود، جلوتر کشید. چند ثانیه ای که گذشت، سحر تازه یادش آمد که برای چه می خواست ضحی را ببیند. پاکتی از کیفش در آورد و آن را کنار پایش روی زمین گذاشت. پاکت نامه و آرنج هایش را روی میز قرار داد. نمی دانست باید با چه جمله ای شروع کند.
- ضحی چرا رفتی آخه. می دونی چقدر جات خالیه
🔸فکر کرد شاید از در احساسی و دلتنگی وارد شود بهتر است. ضحی کمی به سمت عقب رفت و به پشتی صندلی نزدیک تر شد و گفت:
- دیگه هر جایی تا ی مدت برای آدم رشد داره. اینو خودت خوب می دونی.
- الان یعنی اینجا نشستی برات رشد داره؟!
🔺ضحی دیگر این جملات سحر را به شوخی و مزاح نمی گرفت. تیکه ای که سحر انداخت را به روی خود نیاورد و گفت:
- جای قشنگیه. تازه باهاش آشنا شدم.
👀مردمک چشمان سحر حرکت کرد و مشخص بود چیزی را دنبال می کند. باز هم کمی از شالش را جلو کشید. پاکت نامه را برداشت و جلوی ضحی گرفت و گفت:
- استعفات رد شده. ی تشویقی هم برات نوشته پرهام.
🔹ضحی بدون عکس العملی، فقط به صورت سحر لبخند زد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨السلام علیک یا صاحب الزمان
🌺آقاجان چه لذتی دارد شنیدن مناجات با خدا را از میان دو لب زیبا و نازنینتان.
🍀آقاجان با نفس های الهی و نورانیتان وقت سحر و افطار برایمان دعا کنید.
🌸دعا کنید تا لایق ظهورتان و بودن در دولت کریمه تان را خدا نصیبمان گرداند.
دعا کنید این روزها و شب های عزیز را قدر بدانیم و اندوخته ای شایسته برای خود برداریم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
💫کاش رمضان یکسال بود
🌺رسول اللّه صلى الله عليه و آله: لَو يَعلَمُ العِبادُ ما فى رَمَضانَ ، لَتَمَنَّت أن يَكُونَ رَمَضانُ سَنَةً .
🍀پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : اگر بندگان مى دانستند كه در رمضان چه [بركاتى ]هست ، آرزو مى كردند كه رمضان ، يك سال باشد .
📚ماه خدا ، محمدی ری شهری، ج اول، ص17
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#حدیثی
#مناسبتی
#ماه_رمضان
#برکات_ماه_رمضان
#ماهی_قرمز
✍️نکات کلیدی جزء پنجم قرآن کریم
☘️1- مدیریت خانواده با مرد خانواده است و او موظف است هزینه های زندگی را تأمین کند. نساء/34
🍁2- همسر شایسته، متواضع و نگهدار اسرار، اموال و آبروی خانواده است. نساء/34
☘️3- یک نفر از خانواده های مرد و زن تعیین کنید تا به اختلافشان رسیدگی کنند. نساء/35
🍁4- در خوبی کردن به خویشان، یتیمان،نیازمندان و همسایگان سنگ تمام بگذارید. نساء/ 36
☘️5- نیکی کنید که خدا در ازای کوچکترین کار خوب، چندین برابر پاداش می دهد. نساء/ 40
🍁6- از خدا و پیامبر اطاعت کنید تا گرامی شوید و همدم و هم مسیر پیامبران و شهداء باشید. نساء/69
☘️7- اگر به شما خوبی شد، به صورتی بهتر یا دست کم به همان صورت جواب دهید. نساء/86
🍁8- سهل انگاری و اشتباه خود را به شخص دیگری نسبت ندهید. نساء/ 112
☘️9- عادل باشید حتی اگر به ضرر خودتان، والدین و خویشان شما باشد. نساء/135
🌺پروردگارا ما را در راه عمل به فرامین خود موفق بدار🤲
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#نکات_کلیدی
#جزء_پنجم
#ماهی_قرمز
✨رمضان، ماه تمرین مخالفت با هوای نفس ✨
💯رمضان، ماهِ تمرین مخالفت با هوای نفس است.
🔘انسانِ روزه دار تشنه میشود و هوای نفس می گوید: آب بخور؛ امّا فطرت خداجوی انسان می گوید: صبر کن.
🔘هوای نفس میگوید: بخواب اما فطرت خداجو میگوید: برای رضای خدا شبی را احیاء بدار و با خدای خودت راز و نیاز کن.
🔘هوای نفس میگوید: غیبت کن و فطرت خداجو میگوید: از این کار خوشت میآید؛ ولی خدا خوشش نمیآید ترکش کن.
✅وقتی انسان به نفع فطرت فشار آورد و بر هوای نفس حکومت کند، مهار اسب وحشی را برای فطرت هموار کرده است. هوای نفسِ انسان هر چه بیشتر کنترل شود، رامتر میشود و هر چه رهایش کنی، وحشیتر.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#ماه_رمضان
#مخالفت_با_هوای_نفس
#فطرت_خداجو
#ماهی_قرمز
📚📏📚📏📚
💢استفاده از عطروادکلن
✅پرسش:
حکم استفاده از عطروادکلن برای روزه دارچیست؟
🌺پاسخ:
✍️امام خمینی: عطر زدن مانعى ندارد، زیرا آن تحفه روزهدار است، لکن بهتر آن است که مشک را بکار نبرد، بلکه خوشبو شدن با مشک براى روزهدار مکروه است از جملۀ مکروهات روزه، بوئیدن ریاحین(گلها) است.
✍️آیت الله خامنه ای: استعمال عطر برای روزه دار مستحب است اما بو کردن گیاهان معطر مکروه است.
✍️بقیه مراجع : بوکردن گیاهان معطر برای روزه دار مکروه است اما استفاده از عطر اشکال ندارد.
📚تحریر الوسیلة؛ ج1، ص:272- سیستانی، رساله دوجلدی،جلد1، م2032- صافی، 240سوال و جواب پيرامون روزه،سوال 103- توضیح المسائل 16 مرجع، مسأله، 1657- خامنه ای ،استفتائات جدید5-2-5.
📞 پاسخگویی تلفنی با شماره 096400
💻 ارسال سوالات از طریق "وب پاسخگو"
User.pasokhgoo.ir
📱 ارسال سوالات از طریق "اپلیکیشن پاسخگو "
cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app
🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
🔹 @pasokhgoo1 👈
#احکام
#فقهی
📖حکایت
💠 بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که : أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ ؟ (1)گفت: بحکم آنکه هر آن دشمنی که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندان که مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند.
فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد
مراد هر که برآری مطیع امر تو گشت خلافِ نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
📚گلستان سعدی
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🍀(1) آقا أمیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: دشمن ترين دشمنانت، نفس (أمّاره بالسّوء) توست كه در ميان دو پهلوىت قرار دارد.
📚عدة الداعی و نجاح الساعی، ص314.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#دشمن_ترین_دشمنانت
#نفس_امّاره
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_هفتاد_و_پنج
🔺سحر علیرغم میل باطنی، ناز ضحی را خرید و گفت:
- بگیر دیگه. تو باید برگردی. من بدون تو اونجا چی کار کنم؟
- کارت رو می کنی دیگه. به من احتیاجی نداری.
- وا. پس چرا اینو نمی گیری؟
- بگیرم برای چی؛ وقتی نمی خوام برگردم؟ به نظرم از این موضوع بگذریم بهتره. از سپهر چه خبر؟ خوبه؟ کی ازدواج می کنین؟
- برای کنفرانس رفته خارج. واقعا نمی گیریش؟
🔸و به این فکر کرد که آن روز چقدر خودش را در برابر پرهام کوچک کرد و چه امتیازاتی به او داده بود تا بتواند رضایتش را جلب کند...
- فدات شم. کجا بشینم؟
- هر جا دوست داری. کل خونه مال شما. راحت باش عزیزم
- بالا رو تا حالا ندیدم.
- وَاو. اون بالا که محشره. دنبالم بیا عزیزم
🔺سحر جلوتر از پرهام، پایش را روی پله های سنگی گذاشت. به نرده های استیل طلایی رنگ، دست گذاشت و ناخن های لاک شده اش را روی نرده ها به حرکت در آورد. دستبند طلای طرح قلب، به لبه نرده می خورد و صدای خفیف خوشایندی ایجاد می کرد. پرهام پشت سر سحر با دو پله فاصله حرکت کرد. حواسش به سحر بود و ضرباهنگ دست سحر، کیفش را دو چندان کرد. بزاق دهانش را آرام قورت داد. دست به کراواتش برد و کمی آن را شل کرد. سحر توجهش به حرکات پرهام بود و از اینکه موفق شده بود در این فرصت کم، او را به هیجان بیاورد، به خود می بالید. فکر کرد بابا کجاست که ببیند هر مردی را می توانم تحت سلطه خودم بگیرم. من بی عرضه نیستم! این را با خودش تکرار کرد و هیجان پرهام را با دادن حرکت نرمی به پشتش بالاتر برد. پا روی پله آخر گذاشت. طبقه بالا از پایین شیک تر بود. اتاق ها و نشیمن را نشانش داد و دست آخر، او را به سمت مبلمان راحتی برد. پرهام نشست. سحر، دو قدح از کشو در آورد. آن را پر کرد و به پرهام تعارف کرد. پرهام با میل و رغبت، آن را گرفت. بو کرد و گفت:
- مدتیه نخوردم.
- بخور عزیزم. نوش جونت.
⚡️روی دسته مبل طوری نشست که پر دامن کوتاهش بالاتر برود. پرهام به بهانه بیرون کشیدن لبه کت از زیر نشیمنگاهش، کمی جا به جا شد و خودش را به سحر نزدیک تر کرد. سحر، راحت و رها، دست راستش را روی لبه بالایی مبل گذاشت و متمایل به سمت پرهام نشست. بوی خوش اسپری دئودورانت سحر، بینی پرهام را پُر کرد. نگاهی به صورت ظریف و لاغر سحر انداخت و گفت:
- خیلی خوشگلی عزیزم
🔹چیزی که برای ضحی، ذره ای اهمیت نداشت. هیچوقت نتوانسته بود او را وارد این قضایا بکند و بعد از همه ترفندها، به بهانه رفتنش به مسجد، نیم ساعت او را به پارتی شان کشاند. آن شب هر چقدر ضحی و چادرش مسخره شد، او تحسین شد. نگاهش روی خانمی قفل شد که به سمتشان می آمد. ضحی متوجه تفاوت نگاه سحر شد و بعد از چند ثانیه، خانمی را سر میزشان دید:
- سفارشتون حاضره. دوست دارین طبقه بالا براتون بیارم؟ میز شماره 2 بالا هم برای شماست.
- خیلی ممنونم. همین جا خوبه.
- گفتم شاید بخواین فضای بالا رو هم ببینین. به نظر می یاد تا حالا ندیده باشین.
ضحی نگاهی به سحر کرد و گفت:
- باشه می ریم بالا. بریم سحر جان؟
- هر چی شما بگی. رئیس شمایی!
🔸از جا بلند شدند و به همراه خانم خدمتکار، به سمت آسانسور رفتند. خانم خدمتکار، دکمه طبقه سوم را زد و گفت:
- معمولا خانم ها طبقه پایین نمی شینن. برای همین حدس زدم بالا رو ندیده باشین. ی طبقه مخصوص خانم هاست.
- درست حدس زدین. تازه با کافی شاپتون آشنا شدم.
- طبقه دوم هم مخصوص زوجین هست. طبقه اول بیشتر برای گرفتن سفارش و انتظار و نشستن های خیلی کوتاه هست. بفرمایید
🔹در آسانسور باز شد. روبرو آسانسور، راهروی پیش ساخته کوتاهی بود که انحنای شدیدی داشت. از پیچ که رد شدند، در شیشه ای ماتی، روبرویشان قرار گرفت. خانم خدمتکار، زنگ را فشار داد. در باز شد و داخل شدند. فضای بزرگ و روشنی بود. پنجره های رنگی سمت چپ، نور را به صورت رنگین کمان به داخل می تاباند. میزهای کوچک و بزرگ دایره و بیضی شکل، تمام فضا را پر کرده بودند. به جز چند میز، بقیه پُر بودند. ضحی از دیدن فضای اختصاصی به این بزرگی برای خانم ها خوشحال شد. سینی همبرگر توسط بالابری از طبقه همکف بالا آمد. خدمتکار چادرش را به جالباسی آویزان کرد و به سمت بالابر رفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
eitaa.com/salamfereshte
sapp.ir/salamfereshte
ble.ir/salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
✨سلام آقاجان. سلام منتقم خون خدا .✨
🌺آقاجان فدایتان شوم چقدر باید غصّه ما را بخوری؟!
🍀چه دلسوزانه به ما می گویی که حواستان به گذر عمر و ساعات و لحظه های قیمتی این روزها باشد .
🌺چه دعاها برایمان می کنی تا دستمان را از دستانت جدا نکنیم؟
🌸چه پدرانه دست مهر و محبتت را بر سرمان می کشی تا سرکشی نکنیم؟
🍀آقاجان می شود مثل همیشه عذرخواهی بازیگوشی فرزندتان را بپذیرید و برایش دعا کنید؟
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#سلام_صبحگاهی
#مناجات_با_امام
#امام_زمان
#ماهی_قرمز
✍️راهکارهای زندگی موفق جزء ششم قرآن کریم
☘️ 1- از بدی های دیگران بگذرید، خدا هم از شما می گذرد. نساء/ 149
🍁 2- بخاطر دشمنی با کسی، از راه عدالت بیرون نروید. مائده/ 8
☘️3- پیمان شکن ها مورد لعنت الهی قرار می گیرند. مائده/ 13
🍁4- از قصاص کردن بگذرید تا کفاره گناهانتان شود. مائده/ 45
☘️ 6- در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت بگیرید. مائده/ 48
🍁7- از رابطه و دوستی با کسانی که شعائر دینی را مسخره می کنند بپرهیزید. مائده/ 57
🌺پروردگارا توفیق عمل به فرامین قرآن را به ما عنایت فرما🤲
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
🆔https://eitaa.com/Mhdiyar114
🆔https://ble.ir/Mahdiyar114
🆔sapp.ir/mahdiyar114
#قرآن_کریم
#نکات_کلیدی
#جزء_ششم
#ماهی_قرمز