📙 داستــــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دوم
#زرنــگـــ_بـــودی_آقـــا!
✍با استرس خودم را در آینه نگاه میکنم،این دفعه فرق دارد!می آیی جواب بله بگیری!
چادرم را سر میکنم و وارد سالن میشوم،دوباره سر به زیر نشستی،آرام سلام میکنم و کنار پدرم مینشینم،بحث مهریه و شیربها میشود نظر مرا میخواهند،صحبت ها را با پدر و مادرم کرده ام به سختی رضایت دادند،پدرت دوباره با مهربانی میپرسد که مهریه چه میخواهم؟سرم را بلند میکنم و میگویم:چهارده تا شاخه گل سرخ!
سرت را بلند میکنی و با تعجب نگاه میکنی اما نه مرا.....
پدرم را نگاه میکنی!همین چشمان پاکت کار دستم داد!همانطور میگویی:این که نمیشه هرچی بخواید حتی جونم رو مهر میکنم!
لبخند میزنم زرنگ بودی آقا!هربار دلم را میبردی!
خانواده ها به توافق میرسند،برای صحبت های نهایی باهم تنها میشویم،من دختر آرامی نیستم آقا اما جلوی شما اینطور میشوم!
لبخندی به لب داری از آن لبخندهایی که بعدها عمیق ترشان کردی و با دلم بازی کردند!
میگویی:بریم حیاط پیش همون گلدون های شمعدونی؟!
دیدی گفتم زرنگی
ک دختر چه میخواهد؟!به سمت حیاط میروم و همان جای قبلی مینشینم،کنارم مینشینی با فاصله درست مثل دفعه ی قبل!دستی به ریش هایت میکشی و میگویی:دفعه ی قبل من پرحرفی کردم شما ساکت بودید،حالا شما صحبت کنید و من گوش میدم!
آب دهنم را قورت میدهم و شروع میکنم:خب من چیز زیادی نمیخوام!
نمیتوانستم حرف بزنم،دلم نمیخواست متوجه استرسم بشوی!
در دل صلواتی میفرستم و ادامه میدهم:بیشتر از مادیات معنویات برام مهمه!نمیگم مادیات اصلا نه!نمیشه که!اما یه زندگی متوسط کافیه!اخلاق و ادب خیلی برام مهمه!درمورد دین هم میخواستم بگم که دفعه ی قبل کامل توضیح دادید و تفاهم داریم!
نفسی تازه میکنم و میگویم:حتما میدونید دانشجوم!دلم میخواد مانعی برای ادامه تحصیلم نباشه و همینطور اگه شاغل بشم!
سرت را به سمتم برمیگردانی اما باز نگاهت به من نیست!صورتت جدی ست اما چشمانت میخندد!
میگویی:چرا باید با درس خوندن و کار سالم مخالف باشم؟!
بعداز همه ی این صحبت ها یعنی بله دیگه؟!
سرخ میشوم و میگویم:خب جواب معلومه که شما اینجایید!
لبخندی میزنی،از آن لبخندهایی که از سر خجالت است!سرت را می اندازی پایین و میگویی:مبارکه!
چه هولی تبریک هم میگویی!زندگی منوتو ساده شروع شد،زندگی که نه ما شدنمان!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
#کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
🌸 #عاشقانه_به_سبک_شهدا
ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از شن بود! سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم . گفت نه منتظر میمونم تا بیای با هم شام بخوریم . وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟ گفتم نه، آخه خسته ای! سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم
#شهید_مهدی_زین_الدین
💟 @Delbari_Love
قبل از خواب زمزمه کنیم...🌙
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى ﴿۴۳﴾
و هم اوست كه مى خنداند و مى گرياند
#النجم_٤٣
💟 @Delbari_Love
✍آیت الله فاطمی نیا:
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده بودم!
به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را...
💟 @Delbari_Love
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سوم
✍با نجابت سلام میکنی!هنوز هم نگاهم نمیکنی!حیف که هم نام مولا هستی و فرزند فاطمه وگرنه نشانت میدادم!آرام میگویی بریم؟!
میخواهم در ماشین را باز کنم پیش دستی میکنی،تشکر میکنم و مینشینم در را میبیندی و سوار میشوی!پشت چراغ قرمز می ایستی،دخترک گل فروشی کنار ماشین می آید،اصرار میکند گل بخری و تو با لبخند نگاهش میکنی!کیف پولت را درمی آوری و میگویی:عمو جون همه شو بده!
دخترک ذوق میکند گل ها را میگیری و میگذاری روی پاهایم و میگویی:تقدیم با محبت!
در دلم قند آب میشود،گل ها را برمیدارم و با تمام وجود بو میکنم!
زن و مرد سرنشین ماشین کناری نگاهمان میکنند!زن بلند میگوید:یاد بگیر!مذهبی هامونم اینطورن!
چراغ سبز میشود و حرکت میکنی،مگر ما مذهبی ها دل نداریم؟!لبخندی میزنی و میگویی:الان دست گیرمون میکنن!
میگویم:اصلا چی باعث شد فکرکنه ما مذهبی ایم؟!
خودم مبهوت شدم،گفتم ما!لبخندت عمیق تر شد و آرام زمزمه کردی:ما!
بلندتر گفتی:از رو چادر و روسری لبنانی شما و فشن نبودن من!
مگر مرا نگاه هم کرده ای که بدانی روسری ام چه مدلی است؟!همانطور که به رو به رو خیره شده ام با کنایه میگویم:شما از کجا میدونی من روسریم چطوریه؟!
با تعجب به سمتم برمیگردی،من هم نگاهت میکنم این اولین چشم به چشم شدنمان بود!چند لحظه به چشمانم زل زدی و صورتت را برگرداندی!حس عجیبی با تلاقی نگاه هایمان به بدنم تزریق شد!به مکان مورد نظر میرسیم،کنار هم راه می افتیم،از من و تو خجالتی تر هم هست؟!کاش مادرهایمان را می آوردیم فکرنکنم از من و تو آبی گرم بشود!به حلقه ها نگاه میکنم،پرزرق و برق اند،از فروشنده میخواهم حلقه های ساده تری بیاورد،آرام کنار گوشم میگویی:واقعا نپسندیدی؟!
این اولین مفرد شدنمان به هم بود
بعدها فهمیدم این حرفت یعنی چه؟!یعنی هیچوقت نگران پول چیزی نباش به مردت برمیخورد!حلقه ی ساده ای چشمم را میگیرد،رد نگاهم را میگیری و حلقه را برمیداری،میگویی:دستت کن ببین چطوره؟!
دستم را جلو می آورم حلقه را بگیرم اما نمیدهی!میگویی:دستتو بیار جلو!
با خجالت دست چپم را جلو می آورم،با احتیاط بدون اینکه دستت به دستم بخورد حلقه را انگشتم میکنی!با خوشحالی به دستم نگاه میکنم،نشانه دونفره شدن!
میگویی:همینو میخوای بانو؟
نگاهم را از دستم میگیرم و میگویم:شما هم نظر بدید!
به انگشتم نگاه میکنی و میگویی:میذارم به عهده ی تو!
این همه فعل مفرد یعنی جمع کن بساط خجالت و فعل های جمع را!میخواهم حلقه را دربیاورم صدایت مانع میشود:اگه همینو میخوای لطفا دیگه درش نیار!
بیخود که لقب مهربان را به تو ندادم!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
#کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سوم ✍با نجابت سلام میکنی!هنوز هم نگاهم نمیکنی!حیف که هم نام مول
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چـهارم
✍از دانشگاه بیرون می آیم،کمی آن طرف تر ایستاده ای،به سمتت می آیم،لبخند میزنی
_سلام بانو خداقوت،روزت چطور بود؟
دستت را میگیرم
_سلام عزیزم،درس ها سخت شده غر بزنم یا همین جمله کافیه؟
_دوتا گوشم در اختیار شماست!
لجم میگیرد از این همه خوب بودنت!
_ترجیح میدم اول یکم به شکمم برسم بعد غر بزنم!
_بریم اینجا؟
به کافی شاپ نزدیک دانشگاه اشاره میکنی!آن موقعی که بله را دادم توقع داشتم زیاد نامزد بازی نداشته باشیم نهایتا به دوتا شاه عبدالعظیم و قم ختم بشود!
باهم وارد کافی شاپ میشویم،صندلی را برایم عقب میکشی،مینشینم،رو به رویم مینشینی،پیشخدمت بر سر میز می آید،سفارش کیک شکلاتی به همراه آب پرتقال و بستنی میدهم!با خنده میگویی:قراره دونفری بخوریم دیگه؟
دستم را زیر چانه ام میگذارم و میگویم:نه خیر!
پیشخدمت را صدا میزنی میگویی به سفارش ها یک آب پرتقال دیگر هم اضافه کند.همانطور دست به چانه نگاهت میکنم و میگویم:علی!
مثل من دستت را زیر چانه ات میگذاری و با دست دیگرت دستم را میگیری و میگویی:جان ِعلى!
لبخند میزنم،این نوع جانم گفتن ها فقط مخصوص من است!
_نگفتی چطوری اومدی خواستگاری من؟
_والا جاهای قبلی که برای خواستگاری رفتم....
حرفت را قطع میکنم:قبل از من خواستگاری هم رفتی؟!
زیبا میخندی و میگویی:حسود!
کلافه میگویم:جوابمو بده!
_شوخی کردم،اولین و آخرین جایی که رفتم خواستگاری خونه تون بود!
آسوده خیال نفسم را بیرون میدهم!
_نچ نچ،چقدر منتظر بودی بیام خواستگاری!
با حرص از دستت بشگون میگیرم و میگویم:اعتماد به عرش!
عاشقانه دستم را میفشاری!فقط من معنی این فشارها را میفهمم!
پیشخدمت سفارش ها را می آورد،همین که میرود میگویم:علی بگو دیگه!
_اینطوری علی میگی خب قلبم وایمیسه بانو!
با لذت میگویم:این زبونو نداشتی چی کار میکردی؟
_با ایما و اشاره حرف میزدم!تو دانشگاه دیدمت!یه مدت زیر نظر گرفتمت بعد مادر رو فرستادم خدمتتون!
_دانشجو بودی؟!
_نه،یه مدت برای سال اولی ها به جای یکی از استادا می اومدم!
_چرا من ندیدمت؟!
_چون خیلی خانم تشریف داری!
چیزی نمیگویم با لذت مشغول خوردن بستنی ام میشوم!
_بانو!موبایلتو میدی؟
موبایلم را به سمتت میگیرم،موبایل را میگیری
_خب ببینم تو گوشیت چه لقبی بهم دادی!
به موبایل نگاه میکنی و با لبخند میگویی:مهربان!
موبایلت را درمی آوری و مشغول میشوی!بعد به سمتم میگیری شبیه شد!
اسمم را گذاشتی مهربانو!
به بستنی اشاره میکنی و میگویی:نمیدی؟
در حالی که کیلو کیلو در دلم قند آب میشود قاشق بستنی را به سمتت میگیرم،میخوری و سپس به دستم بوسه میزنی!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
#کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
⚜اعمال شب لیلة الرغائب⚜ رجب نام نهری در بهشت است، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر. هرکسی یک روز از
لیلةالرغائب، پنجشنبه هفته آینده است
🔹حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب در پاسخ به سؤالی در خصوص لیلةالرغائب، پنجشنبه هفته آینده را زمان انجام اعمال این شب دانستند.
🔹ایشان فرمودند:با توجه به اینکه پنج شنبه آینده، اولین پنج شنبه ماه رجب میباشد، اعمال لیلة الرغائب، به نیت رجاء در شب جمعه آینده انجام شود.
🔸لیلةالرغائب یا «شب آرزوها» پنجشنبه اول ماه رجب برگزار میشود؛ روزهداری و اقامه نماز مخصوص این شب از اعمال لیلةالرغائب است.
💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
📙 #داستـــــان #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چـهارم ✍از دانشگاه بیرون می آیم،کمی آن طرف تر ایستاده ای،به س
📙 #داستـــــان
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجم
(✍درمورد متن:صرفا تمام افراد مذهبی اینطور فرشته نیستن،همه جا خوب و بد داره،شاید این نوشته ها تلنگری باشه به اون مذهبی هایی که شدید متعصبن،مثلا توقع دارن همسرشون جلو خودشونم با چادر باشه!)
به لباس عروس ها نگاه میکنم،کدام دختری عاشق این لباس نیست؟!فکرکنم این صدمین مزون لباس عروسیست که می آییم!با تمام خستگی ها با حوصله همراهمی!
یکی از لباس ها را برای پرو انتخاب میکنم،صدایت میزنم تا نظر بدهی!
با دقت نگاهم میکنی و میگویی:به نظر منکه هرچی پوشیدی بهت میاد!انتخاب سخته!
خودم را در آینه نگاه میکنم،نگاهم میکنی و لبخند به لب داری!این لباس را بیشتر از لباس های دیگر دوست دارم.
_علی من همینو میخوام،تو خوشت اومد؟
با لحن زیبایی میگویی:صدبار نگفتم اینطور صدام نکن برای قلبم ضرر داره!
حق داری علی گفتن هایم با ناز و کشیده است!
زبان درازی میکنم و در را برای تعویض لباس میبندم!صدایت می آید:بالاخره که بیرون میای!
بعداز تعویض لباس بیرون می آیم،لباس را به فروشنده میدهم و میگویم همین را میخواهم،شنل به دست به سمتم می آیی!
_عروس خانم اجازه میدی شنلتو من انتخاب کنم؟!
به نشانه ی مثبت سرم را تکان میدهم،شنل بلند و زیبا را نشانم میدهی!
_میپسندی؟!
چقدر خوب بلدی بدون حرف و زور،خواسته ات را تحمیل کنی!
در این مدت حرف زوری نزدی!خواسته ات را تحمیل نکردی!حتی گوشزد نکردی که لباس عروس و شنل چطور باشد!همیشه از در مهربانی وارد میشوی مهربان!
میدانی من هم مثل خودت همچین چیزی را میپسندم!
با رضایت از مزون خارج میشویم،همین که سوار ماشین میشویم میگویی:کی بود اونطور علی علی میکرد؟!
گیرم انداختی!خودم را میزنم به کوچه چپ!
_واقعا کی بود؟!
با شیطنت نگاهم میکنی و میگویی:پس کی بود هان؟!
چشمانت بدترین سلاح جنگیست مهربان!
اینطور قبول نیست،چشمهایت را زمین بگذار،بیا دست خالی بجنگیم!
بوسه ی پرحرارتی روی گونه ام مینشیند،فکرکنم میدانی با این کار ضربان قلبم چقدر بالا میرود!
👈نویسنده:لیلی سلطانی
#کپی بدون #ذکر_منبع و #نام_نویسنده پیگرد الهی دارد.
⏪ #ادامہ_دارد...
💟 @Delbari_Love