eitaa logo
💕 دلبری 💕
488 دنبال‌کننده
921 عکس
229 ویدیو
11 فایل
💕هوالمعشوق💕 عاشقانه و دلبرانه از جنس بهشتی💖 سبک زندگی اسلامی ❣کپی بدون ذکر منبع فقط برای #همسر مجاز میباشد! کپی از #هشتکهای اختصاصی و #بنــرهای کانال #حرام میباشد. انتقادات و تراوشات دلتان را با ما در میان بگذارید👇 تبادل👇 @ghased313
مشاهده در ایتا
دانلود
#حدیثـــ_عشــღــق 🌸امام صادق علیه السلام فرمودند: بر شوهر در تعامل با همسرش سه چیز ضروری است: 1⃣موافقت با وی تا محبت و موافقت و میل او را به خود جلب کند 2⃣خوش اخلاقی با وی و دلبری از او با آراستگی ظاهر در نگاهش 3⃣گشایش در زندگی برای او 🌸 📚تحف العقول ۱ 💟 @Delbari_Love
#سیاست_زنانه در صورت مطلع شدن از رفتار یا تصمیمی از جانب شوهرتان که برای شما خوشایند نیست، هرگز کاری نکنید که در دفعات بعدی ، طوری رفتار کند که تا جایی که ممکن است شما مطلع نشوید. ✅ اعتماد او را نسبت به ظرفیت خود نکاهید! 💟 @Delbari_Love
فاز مثبت می‌دهد، معشوقه ای که مذهبی ست... هم خدا دارد و هم خرما، عجب حالی شود... 💞 💟 @Delbari_Love
سلام خدمت دوستان و همراهان گرامی کانال 💕دلبری💕 طاعات و عبادات قبول، از همگی التماس دعا. 🗣🗣 از امروز ، هر روز راس ساعت ۱۷ و ساعت ۲۲ در کانال رمان های با محتوا گذاشته میشود. اولین رمان : 💟 @Delbari_Love 👇👇
هوالعــــــــــشق یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم... هاله لبخندلبهایم رامیپوشاند؛سوژه ام راپیدا ڪردم پسری باپیرهن شونیزسرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪےنیمےازبخش یقه وشانه اش راپوشانده. شلوارپارچه ای مشڪےویڪ ڪتاب قطوروبه ظاهرسنگین ڪه دردست داشت حتم داشتم مورد مناسبـےبرای صفحه اول نشریه مان باموضوع"تاثیرطلاب ودانشجودرجامعه"خواهدبود صدامیزنم:ببخشید آقا یڪ لحظه... عڪس العملـےنشان نمیدهےوهمانطورسربه زیربه جلوپیش میروی. باچندقدم بلند وسریع دنبالت مےآیم ودوباره صدامیزنم: ببخشیییید...ببخشیدباشمام باتردید مڪث میڪنے،مےایستےوسمت من سرمےگردانےاماهنوزنگاهت به زیراست آهسته میگویی: _ بله؟؟..بفرمایید دوربین رادر دستم تنظیم میڪنم.. _ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید(وبه لنز اشاره میڪنم) نگاهت هنوز زمین رامیڪاود _ ولـے....برای چه ڪاری؟ _ برای ڪارفرهنگے عڪس شماروی نشریه مامیاد. _ خب چرا ازجمع بچه ها نمیندازید..؟چراانفرادی؟ بارندی جواب میدهم: _ بین جمع، شما،طلبه جذاب تری بودید چشمهای به زیرت گرد وچهره ات درهم میشود. زیرلب آهسته چیزی میگویی ڪه دربین آن جملات"لاالله الا الله"رابخوبـےمیشنوم. سرمیگردانـےوبه سرعت دور میشوی،من مات تابه خود بجنبم تووارد ساختمان حوزه میشوی.. سوژه_عکاسی_ام_فرارکرد باحرص شالم رامرتب وزیرلب زمزمه میڪنم: چقدر بـےادب بود یڪ برخورد ڪوتاه وتنهاچیزی ڪه در ذهنم ازتو ماند،یڪ چهره جدی،مو و محاسن تیره بود ↩️ ... بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم ساعتـےاست ڪه ازظهرمیگذردوهوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده ڪه هرزگاهےبااشاره پاتڪانش میدهم تاسرگرم شوم تقریبا ازهمه چیزوهمه ڪس عڪس گرفته ام فقط مانده... _ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟ رومیگردانم سمت صدای مردانه اشنایی ڪه باحالت تمسخرجمله ای راپرانده بود همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه،ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی ازدوستانم نوربالابزنه. _ چطورمگه؟ مفتشـے..؟ اخم میڪنے،نگاهت رابه همان قوطےفلزی مقابل من میدوزی _ نعخیر خانوم!!..نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم...ولـے.. _ ولےچے؟....دخالت نڪنید دیگه..وگرنه یهو خدامیندازتتون توجهنما _ عجب...خواهرمن حضور شمااینجاهمون جهنم ناخواسته اس عصبـےبلندمیشوم... _ ببینید مثلا برادر!خیلی دارید ازحدتون جلومیزنید!تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!! _ بےاحترامی نیست!...یڪ هفتس مدام توی این محوطه میچرخیداینجا محیط مردونس _ نیومدم توڪه...جلو درم _ اها!یعنی اقایون جلوی درنمیان؟...یهوبه قوه الهےازڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشون؟..یاشایدم رفقا یادگرفتن پروازڪنن ومابـےخبریم؟ نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم... نفس عمیقی میڪشےوشمرده شمرده ادامه میدهی: _ صلاح نیست اینجا باشید!... بهتره تمومش ڪنید و برید. _ نخوام برم؟؟؟؟؟ _ الله اڪبرا...اگرنرید... صدایی بین حرفش میپرد: _ بابا ... رفتی یه تذکر بدیا!چه خبرته داداش! نگاه میڪنم،پسری باقدمتوسط وپوششی مثل تو ساده. حتمن رفیقت است، عین خودت پررو!! بی معطلےزیرلب یاعلی میگویی وبازهم دورمیشوی.. یڪ چیز دلم راتڪان میدهد.. ... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
#سیاست_مردانه معذب نگه داشتن زنان در حالت شک و بی اعتمادی، یا نشانه بی علاقگی و بی مسئولیتی مرد است یا نشانه عدم مهارت او در تفهیم و تثبیت اینها. در هر حالت این وظیفه ای است که هرگاه مردی از انجام آن سر باز می زند خودش تاوان آن را بیش از هر کسی پس خواهد داد. 💟 @Delbari_Love
#سیاست_خانم هرگز هدایای دریافتی از همسر را ،حتی اگر بی مصرف بودند، به کسی نبخشید. 💟 @Delbari_Love
#آقادامادها هر مردی باید به تعهداتی که قبل یا بعد از ازدواج می دهد پایبند بماند؛ لذا قبول کردن تعهداتی که از عهده آن برنمی آید، یا واقعا قصد رعایت آن را ندارد، فریب و نامردی است. 💟 @Delbari_Love
💕 دلبری 💕
#مدافع_عشق #قسمت2 روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم ساعتـ
به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم... چندسال است ڪه شاهدرفت وآمدهایـے؟استادشدن چندنفررا به چشم دل دیده ای؟..تو هم طلبه_هارادوست_داری؟ بـےاراده لبخند میزنم به یادچندتذڪرتو...چهارروز است ڪه پیدایت نیست. دوڪلمه اخرت ڪه به حالت تهدیددرگوشم میپیچد ... اگرنرید.. خب اگر نروم چـے؟ چرادوستت مثل خروس بـےمحل بین حرفت پرید و... دستـےازپشت روی شانه ام قرارمیگیرد!ازجامیپرم وبرمیگردم... یڪ غریبه درقاب چادر. بایڪ تبسم وصدایـےارام... _ سلام گلم . ترسیدی؟ باتردیدجواب میدهم _سلام بفرمایید..؟ _ مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولوداشتم. شانه ام راعقب میڪشم ... _ ببخشیدبجانیاوردم..!! لبخندش عمیق ترمیشود.. _ من؟؟!....خواهرِ مفتشم یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چندساعت است ڪه مقابلم نشسته وصحبت میڪند: _ برادرم منوفرستادتااول ازت معذرت خواهـےڪنم خانومے❣اگربدحرف زده....درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواست تذڪردهنده باشه! بابت این دوباری ڪه باتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود. هـےراه میرفت میگفت:اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبانامحرم دهن به دهن گذاشتـے!... این چهارپنج روزم رفته بقول خودش ادم شه!... _ ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟ _ اوهوم...ڪارهمیشگے! وقتـےخطایـےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایـے،چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪومیره... _ خب ڪجا میره!! _ نمیدونم! ...ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره...! یجورایـے توبه میڪنه باچشمانـےگرد به لبهای خواهرت خیره میشوم... _ توبه ڪنه؟؟؟؟...مگه...مگه اشتباه ازیشون بوده؟... چیزی نمیگوید. صحبت رامیڪشاند به جمله آخر.... _ فقط حلالش ڪن!...علاقه ات به طلبه هارم تحسین میڪرد!... علی_اکبر_غیرتیه... اینم بزار پای همینش سیدعلی_اکبر... همنام پسرِ اربابــے....هرروز برایم عجیب ترمیشوی... تومتفاوتـےیا...من_اینطورتورامیبینم؟ ڪارنشریه به خوبـےتمام شدودوستےمن بافاطمه سادات خواهرتوشروع❣❤ آنقدرمهربان،صبوروآرام بودڪه براحتـےمیشداورا دوست داشت. حرفهایش راجب تومراهرروزڪنجڪاوترمیڪرد. همین حرفهابه رفت وآمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد. گاهاتماس تلفنـےداشتیم وبعضـےوقتهاهم بیرون میرفتیم تابشودسوژه جدیدعڪسهای من... چادرش جلوه خاصی داشت درڪادرتصاویر. ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتاپرجمعیتـےهستید. علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه وزینب بامادروپدرعزیزی ڪه درچندبرخوردڪوتاه توانسته بودم ازنزدیڪ ببینمشان. تو برادربزرگتری ومابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر.... نام پدرت حسین ومادرت زهرا حتـےاین چینش اسمهابرایم عجیب بود. تورادیگرندیدم وفقط چندجمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش ازتو میگفت. دوستـےماروز به روز محڪم ترمیشدودراین فاصله خبراردوی راهیان_نورت به گوشم رسید ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
فاطمه سادات؟ _ جانم؟.. _ توام میری؟. _ ڪجا؟ _ اممم...باداداشت . راهیان نور؟... _ اره!ماچندساله ڪه میریم. بادودلـے وڪمےمِن و مِن میگویم: _ میشه منم بیام؟ چشمانش برق میزند... _ دوست داری بیای؟ _ عاوره...خیلـــے... _چراڪه نشه!..فقط ... گوشه چادرش رامیڪشم... _ فقط چی؟ نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند.. _ بایدچادرسرڪنـے. سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم.. _ مگه حجابم بده؟؟؟ _ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره! دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده...حفظ این وڪناری ازچادرش رابادست سمتم میگیرد دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم . حال وهوایشان رادوست داشتم. زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد. قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود تصمیمم راگرفتم... . نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای❣ ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم❣❣ قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم. وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای. به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم. مےآید...این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت. صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند. _ ریحانه؟ریحان؟....الو نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟ _ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم... _ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود. توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے.. فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید _ بیا!!.... (وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟ _ شلواره!معلوم نیس؟؟ _ هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟ _ چرا!...امامیگه فعلا نمیخوادبندازه. یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪرڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!! وتولبخندمیزنـے میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی: _ خواهش میڪنم! احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم... نمیدانم ازچیست! از یا... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love