eitaa logo
💕 دلبری 💕
486 دنبال‌کننده
921 عکس
229 ویدیو
11 فایل
💕هوالمعشوق💕 عاشقانه و دلبرانه از جنس بهشتی💖 سبک زندگی اسلامی ❣کپی بدون ذکر منبع فقط برای #همسر مجاز میباشد! کپی از #هشتکهای اختصاصی و #بنــرهای کانال #حرام میباشد. انتقادات و تراوشات دلتان را با ما در میان بگذارید👇 تبادل👇 @ghased313
مشاهده در ایتا
دانلود
 دفتر را می بندم و با عجله از اتاق بیرون می روم. حسنا ، حسین را در آغـوش گرفته و تکانش می دهد. دفتر را روی میز ناهار خوری می گذارم و حسین را از حسنا می گیرم.  _ ممنون عزیزم که داداشـیو بغل کردی! حسنا لبخند با نمکی می زند و میگوید: خواسم کمک کنم ماما! ... بعد هم پایین دامنم را می کشد و ادامه می دهد: این چه نازه! خیلی خوشـــگل شدی ! لبهایم را غنچه و بافاصله برایش بوس می فرستم! حسین به پیراهنم چنگ می زند و پاهای کوچکش را در هوا تکان می دهد... حسین را داخل گهواره اش می خوابانم و به اتاق نشیمن بر می گردم. یک راست سمت میز ناهار خوری می روم و دفتر را بر می دارم. به قصد رفتن به حیاط، شالم را روی سرم میندازم و از خانه بیرون می روم. باد گرم ظهر به صــورتم می خورد و عطر گلهای سرخ و سفید باغچه ی کوچک حیاط در فضا می پیچد. صندل لژ دارم را به پا می کنم و سمت حوض می روم . صفحه ی اول دفتر را باز میکنم و لب حوض می شینم. یک بیت شعر که مشخص است با خودکار بیک نوشته شده ! انبوهی از سوال در ذهنم می رقصد. متعجب دوباره دفتر را می بندم و درافکارم غرق می شوم! _ اگر این برای یحیی اس! چرا بمن نگفت؟ چرا اونجا گذاشته!؟....اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونه! نکنه....نباید بخونمش! یا شاید... باید حتماً بخونمش!؟ نفس عمیقی می کشم و صفحه ی اول را باز می کنم و بانگاه کلمه به کلمه را دقیق می خوانم: فصل اول: تـو نوشـــت " یامجیب یا مضطر " جهان بی عشــق چیزی نیست به جز تــکرارِ یک تــکرار... گاهی باید برای گل زندگی ات بنویسی! گل من! تجربه ی کوتاه نفس کشیدن کنار تو گرچه به اجبار بود... اما چقدر من این توفیق اجـباری را دوست داشتم! یک دفتر ۲۰۰ برگ خریدم تا خط به خط و کلمه به کلمه فقط از تــو بنویسم... اما.... میخواهم تو داستان این عشـــق را بنویسی! بنویس گلم!.... خط های سفید بعدی برق از سرم پراند. تلخ می خندم! همیشه خواسته هایت هم عجیب بود! دفتر را می بندم و با یک بغض خفیف سمت خانه بر میگـــردم.  دفتر را به سینه ام می چسبانم و سمت اتاق حسنا می روم. بغضم را قورت می دهم و آرام صدایش می کنم: حسنا؟...حسنا مامانی؟ قبل از ورود من به اتاقش، یکدفعه مقابلم می پرد و ابروهایش را بالا میدهد.  _ بله ماما محیا؟ _ قربون دختر شیرینم! .... یه چیز کوچولو میخوام! _ چی چی؟ _ یکی از اون خودکار خوشگل رنگی هات! از اونا که قایمش کردی... سرش را به نشانه‌ی فکر کردن، می خاراند و جواب می دهد: اونایی که بابا برام خریده؟ دلم خالی می شود!  _ اره گل نازم! _ واسه چی میخوای؟...توهم میخوای نقاشی بکشی؟ لبخند می زنم  _ نچ! میخوام یچیزایی بنویسم!... _ اون چیزا خیلی زیاده؟ _ چطو؟ _ عاخه ... حرفش را می خورد و سرش را پایین میندازد! مقابلش زانو می زنم و باپشت دست گونه اش را لمس می کنم و می پرسم: چی شده خوشگلم؟ من من می کند و میگوید: عا...عاخه...یوخ تموم نشن..عا... _ نمیشن! اگرم بشن... برات میخرم! _ نه! به بابا یحیی بگو اون بخره! پلک هایم را روی هم فشار می دهم و میگویم : باشه ! ذوق زده بالا و پایین می پرد و به اتاقش می رود. من هم جلوی در اتاقش منتظر میمانم تا برگردد. چند دقیقه بعد با یک بسته خودکار رنگی برمی گردد و میگوید: ماما؟ میشه بگی از اون چیزاهم بخره؟ _ ازکدوما؟ _ اون صورتی که به موهام میزدی..اونا ! _ باشه عزیزم. بسته خودکار را از دستش میگیرم و پیشانی اش را می بوسم.سمت اتاق خوابم می روم و در را می بندم.حسین آرام درگهواره اش خوابیده. سمتش می روم و با سر انگشت موهای طلایی اش را لمس می کنم. روی تختم می شینم و دفتر را مقابلم باز میکنم. یک روان نویس بنفش برمیدارم و بســــم الله میگویم. شاید با مرور زندگی ام دق کنم... اما.. مگر میشود به خواسته ات " نه " گفت؟! به خط های دفتر خیره می شوم و زندگی ام را مثل یک فیلم ویدیوئی عقب میزنم... به نـام او... به یـاد او... برای او.... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
 به خط های دفتر خیره می شوم و زندگی ام را مثل یک فیلم ویدیوئی عقب میزنم... به نام او... به یاد او... برای او.... فصل اول:زندگی نوشـــت پنجره ی ماشین را پایین می دهم و با یک دم عمیق بوی خاک باران خورده را به ریه هایم می کشم. دستم را زیر نم آرام باران می گیرم و لبخند دل چسبی می زنم. به سمت راننده رو می کنم و چشمک ریزی می زنم. آیسان درحالیکه با یک دست فرمون را نگه داشته و با دست دیگر سیگارش را سمت لب هایش می برد، لبخند کجی می زند و می گوید: دلم برات میسوزه! خسته نمی شی از این قایم موشک بازی؟ نفسم را پر صدا بیرون و جواب می دهم: اوف! خسته واسه یه دیقشه! همش باید بپا باشم که بابام منو نبینه!پک عمیقی به سیگار می زند و زیر چشمی به لب هایم نگاه می کند _ بپا با لبای جیگـــری نری خونه! بی اراده دستم را روی لبهایم می کشم و بعد به دستم نگاه می کنم.... _ هه! تا کی باید بترسم و آرایش کنم؟! _ تا وختی که مث بچه ها بگی چشم باید زیر سلطه باباجونت باشی! _ آیسان تو درک نمیکنی چقدر زندگی من با تو فرق داره! من صدبار گفتم که دوس دارم آزاد باشم! دوس دارم هرجور میخوام لباس بپوشم! آقا صدبار گفتم از چادر بدم میاد... _ خب چرا می ترسی؟تو که با حرفات آمادشون کردی! یهو بدون چادر برو خونه...بزار حاج رضا ببینه دسته گلشو! کلمه ی دسته گل را غلیظ می گوید و پک بعدی را به ســیگار می زند. از کیفم یک دستمال کاغذی بیرون می آورم و ماتیک را از روی لبهایم پاک میکنم. موهای رها در بادم را به زیر روسری ام هل می دهم و با کلافگی مدل لبنانی می بندم. آیسان نگاهی گذرا بمن میندازد و پغی زیر خنده می زند. عصـبی اخم می کنم و میگویم: کوفت! برو به اون دوست پسر کذاییت بخند! _ به اون که میخندم ! ولی الان دوس دارم به قیافه ی ضایع تو بخندم.. حــاج خانوم! _ مــرض! ریز می خندد و سیگارش را از پنجره بیرون میندازد. داخل خیابانی که انتهایش منزل ما بود، می پیچد و کنار خیابان ماشین را نگه میدارد. سر کج و با دست به پیاده رو اشاره می کند و می گوید: بفرما! بپر پایین که دیرم شده! گوشه چشمی برایش نازک می کنم و جواب می دهم: خب حالا! بزار اون پسره‌ی میمون یکم بیشتر منتظر باشه! _ میمون که هس! ولی گنا داره ! در ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم. سر خم می کنم و از کادر پنجره به صورت برنزه اش زل می زنم. دسته ای ازموهای بلوندش را پشت گوش می دهد و می پرسد: چته مث بز واسادی؟ برو دیگه! با تردید می پرسم: ینی میگی بدون چادر برم؟!... ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زندگی رمانتیک و باحالی😍😍 #خیلی_قشنگه #همه_چی_آرومه 💟 @Delbari_Love
💖💖💖 وقتِ عشقم گفتنت "شیــن" را مشدد می کنی گوییا بر روی لب تمریـن ابجد می کنی شین که میگویی لبت معجون تراوش میکند اینچنین صحبت نکن، حال مرا بد می کنی #مسعود_محمدپور 💟 @Delbari_Love
چه پسندیده تر از اینکه کسی نامش را ناگهان بر لب یارش قسمی می بیند ... #سید_سعید_صاحب_علم 💟 @Delbari_Love
هـزار صـبح برآیـد همـان نخُسـتینی...☺️♥️ #سعدی #صبح_بخیر 💟 @Delbari_Love
سیرنمی‌شَوم‌زِ‌تو❤️ نیست‌‌جز‌‌این‌‌گناه‌‌من 💟 @Delbari_Love
#حدیثـــ_عشــღــق 🌸امام رضا (ع): ✍ گروهی از زنان گنج وغنیمت محسوب میشوند این گروه زنانی هستندکه شوهران خود رادوست دارند وبه آنھا عشق می ورزند🌸 📚مستدرک،ج2،ص 53 💟 @Delbari_Love
بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی☺️ تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم😃 #مهدي_فرجي 💟 @Delbari_Love
در هـَر قُنـوت ڪہ "رَبَنـاٰ آتـِنـٰا" خواندَم خـُدا گـواه اَسـت فـۍ "الدُنیـا الحَسَـنہ" ام تـو بـودۍ.... 💟 @Delbari_Love
" باور کنید من اصلا باور نمی‌کردم جوان‌هایی باشند، هم باشند ولی در طول این یک سال وخرده‌ای که (عج) توصیه فرمودند()،این‌ها جدی نگیرند باور نمی‌کردم،خدا شاهد است،می‌گفتم اشاره بس است دیگر الان وقتی که شماها را می‌بینیم،باور می‌کنم که امام صادق(ع) چهار هزار تا شاگرد داشتند ولی می‌فرمودند: دنبال چهل تا مرد می‌گردم! از شما بهتر کی؟خودت را نگاه کن..." ؟ 💟 @Delbari_Love
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجردانه با چه کسی ازدواج کنیم؟ #استاد_پناهیان 💟 @Delbari_Love