eitaa logo
دلبرکده
21.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. خانومایی که هی جلوی همسرشون از خودشون انتقاد میکنن دوتا مشکل دارن: ❎خود کم بینی ❎عدم اعتماد به نفس طرف انقدر اعتماد به نفسش ضعیفه که طاقت نداره ببینه یکی ازش تعریف کنه...😳 این فاجعه ست....... بعنوان مثال آقا میگه این خانومم تو دنیا تَکه یا مثلاً میگه خانوم چقدر تو خوش هیکلی ... اما خانوم میگه 😒: نههه اینجوریام نییییس ... نه دیگه اغراق نکن آقاااا... "رو اعتماد بنفس خودتون حتما حتما کار کنید"🤨 ❤️ @delbarkade .
سلام🙋 برای آقاتون روی یه برگه بنویس دیگه به چه زبونی بگم دوستت دارم!؟!؟😝😃 بعد پایینش اینا رو بنویس: 👇👇 به ۲۵زبان دنیا دوستت دارم! فارسی : دوست دارم❤️ عربی : أنا أحبک❤️ انگلیسی : ای لاو یو❤️ ایتالیایی : تی آمو❤️ اسپانیایی : تی کویرو❤️ آلمانی : ایش لیبه دیش❤️ البانی : ته ته دوه❤️ ترکی : سنی سویوروم❤️ پرتغالی : او ته امو❤️ چینی : وو آ نی نی❤️ چکی : میلو جی ته❤️ روسی : یاتبیا لیو بلیو❤️ ژاپنی : آیشیتریو❤️ سوئدی : یاگ السکار دای❤️ صربستانی : ولیم ته❤️ افغانی : صدقه توشونم❤️ فرانسوی : ژ ت آیمه❤️ فیلیپینی : ماهال کیتا❤️ کره ای : سارانگ هیو❤️ لهستانی : کوهام چو❤️ مجارستانی : سر تلک❤️ ویتنامی : آن یه و ام❤️ یونانی : سغه پو❤️ یوگسلاوی : یا ته وولیم❤️ گرجی : شن توی می قرص❤️ ❤️ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری26 #بغض_و_عشق_و_فسنجان هیچکس تصور نظر منفی من را نداشت. فرانک اولین کسی ب
ترسیدم در جواب مامان سکوت کنم! دم در پرسید: _بگم فیروزه نمی‌خواد حرف بزنه؟! بالاخره نگاهش کردم. به زور آب دهانم را پایین دادم. صدایی از ته گلویم بیرون آمد: _باشه ضربان قلبم بعد از رفتن مامان شدید شد. نگاهی به خودم در آینه انداختم. همه چیز ایراد داشت. یک لحظه فکر آرایش کردن به ذهنم افتاد. دست به کیفم بردم. یادم آمد دو هفته که نه ۱۷ سال امیر من را با این قیافه دیده است. دوباره خودم را نگاه کردم. همه چیز کمی بهتر شد. ناگهان دراتاق باز شد. مثل اسپند روی آتش ازجا پریدم. بابا لای در با چشمان گرد نگاهم کرد. _نترس بابا جون منم سرم را پایین انداختم. چند فکر مثل تیر به مغزم خورد. «کاش تو آیینه منو ندیده بود! نکنه بگه چقدر ذوق کرده دخترم. یعنی چی میخواد بگه...» نزدیکم آمد. کم پیش می‌آمد اما بغلم کرد. پیشانی‌ام را بوسید. _هیچ فکر نمی کردم ایقَده زود بخوام شووَرت بدم! دلم نمی‌خواست سرم را از روی قفسه سینه‌ی بزرگش بردارم. در سکوت به صدایش گوش دادم. _بیبین دخترم خودت می‌دونی سه تایی تون تا آخر دنیا وَر دلم باشیدم دل نمی کَنم. آهنگ قلبش پس زمینه صحبت‌هایش بود. _اون پسره و خونوادش هم دو رنگی تو حرف و عمل‌شون بود. با اخم رو به پنجره ایستاد. _مث کنه هم چسبیده بودن بهمون رو اعصابمون رژه می رفتن. نگاهم کرد و انگشت سبابه‌اش را بالا برد. _اما امیر یه چی دیگس. خودت خوب می دونی. دوباره به سمتم آمد و به صورتم زل زد. _یک کلمه بُگو دلت باشه یا نه؟ این پا و آن پا کردم. بابا همانطور به من زل زده بود. برای او دیگر نمی‌شد زیادی ناز کرد. سر به زیر و آرام گفتم: _هر چی شما بگین. _خلاص. این را گفت و رفت. دم در ایستاد. _بیا برو تو حیاط تا امیر رو بگم دو کلوم با هم حرف بزنین. مانتوی بلند کالباسی و روسری سرخابی را که فرانک برایم از تهران آورده بود، پوشیدم. فرانک پیشنهاد یک آرایش ملایم را داد که رد کردم. کمی در حیاط قدم زدم. فرانک با یک سینی آمد. دوبار هم سکندری خورد. لبخند بزرگی داشت. _اینو مادر دوماد فرستاد. اما من بهش گفتم: شربت آبلیمو ارزونی‌تون دختر نمی‌دیم بهتون یه کتک هم خوردم. سینی شربت را روی کنده بزرگ گذاشت. نصف‌شان هم در سینی ریخته بود. _فیروزه مثل آدم حرف بزنی... تند نگاهش کردم. _قصد ازدواج ندارمو اول باید فهیمه بره و می‌خوام درس بخونمو و نمی تونم از مامانم جدا بشم؛ نداریم. رو در رویم ایستاد. _ببین تو بری؛ بعدش نوبت منه. به چشمانش نگاه کردم. زیرخنده زد. اصلا حوصله‌ی شوخی نداشتم. _بی‌مزه به قدم زدن ادامه دادم. در کوچه باز شد. امیر از لای در ظاهر شد. نگاه کوتاهی به من کرد. سرش را پایین انداخت. سلام کردیم. روی کنده درخت نشستم. فرانک به امیر تعارف کرد بنشیند. خودش هم نشست و پر حرفی را شروع کرد. _این شربت توئه اینم مال فیروزه است. امیر لبخندی زد و تشکر کرد. _اشتباهی نخورین هان _چشم داشتم خود خوری می‌کردم که امیر ادامه داد: _شما نمی‌خوای زحمت رو کم کنی؟! فرانک دستانش را به دو طرف صورتش زد. _نه شما راحت باشین من مراقب شربت‌هام. گوش نمیدم. _می‌گم می‌خوای ببری با خودت خیالت راحت شه؟! طاقتم تمام شد. نگاه تندی به فرانک کردم. _الان وقت مسخره بازیه؟! از جا بلند شد. به امیر نگاه کرد. _آخه این چیه می‌خوای بگیریش؟! امیر جوابش را داد: _رفتی یا بگم بزنتت؟ فرانک در حال رفتن گفت: _میگم ازین به بعد چی باید صدات کنیم؟! عمو امیر خوبه؟ امیر با خنده خم شد. یک سنگ ریزه از زمین برداشت و به طرف فرانک پرت کرد. فرانک فریاد زد: _تسلیم. @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- عزیز می‌گفت : برای‌در‌کنار‌هم‌‌موندن‌‌باید‌ خیلی‌‌چیزا‌روبخشید خیلی‌‌حرفا‌رو‌‌نشنیده‌‌گرفت‌؛ از‌خیلی‌‌ازکارها‌‌عبورکرد‌؛ برای‌‌درکنار‌‌هم‌‌موندن‌‌باید‌‌، بخشنده‌ترین‌ ُقوی‌ترین‌ بود . نه‌‌زیباترین‌وباهوش‌ترین ! آدما‌‌وقتی‌‌میتونن‌‌مدت‌های‌‌طولانی‌ کنار‌هم‌‌بمونن ، که‌یاد‌بگیرن‌چطور‌با‌هم‌کنار‌بیان🍁✨ ❤️ @delbarkade
. ❣زنانگی یعنی در مقابل مردانگی اش خنثی نباشیم! 💙محبت کردن فقط به گفتن دوست دارم ها نیست.... ♥️محبت ینی اون میوه بخره و 👈🏼😀تو براش ذوق کنی ♥️ و اون بذاره تو دستت و 👈🏼تو ازش تشکر کنی. 💕ذوق کنی بپری هوا تك تك پلاستيكارو باز کنی 💞👌🏼 نگاه کنی و آخ جون بگی... 🍃💞 اگه ميوه باشه همون لحظه بشوری و بیاری با هم بخورید... و گاهي اوقات هم..... ❤️گاهي اوقات دستشو بگیری تو دستت و سرتو روی شونه اش بذاری... زحمت كشيده تشكر کنی.....❤️ @delbarkade .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 💯خودت باکس هدیه درست کن🎁🎈 ❤️ @delbarkade .