eitaa logo
💕دلبرونگی💕
110.4هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
675 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
💕دلبرونگی💕
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸 مامان معذب دست محمد و من رو گرفت و پشت سر بشری و ایمان وارد خونه ی اقدس خانم شدیم حیاط خونشون بزرگ و قشنگ بود و خیلی زود من و بشری و ایمان با دختر کوچیک اقدس خانم که اسمش سمیه بود مشغول بازی تو حیاط شدیم موقع شام بود و هنوز خبری از اکرم خانم و توحید نبود، اقدس خانم سفره ای وسط سالن خونه پهن کرد و بدون اینکه نگاهی به مامان بندازه رو به بشری و ایمان گفت +بچه ها برید دستتون رو بشورید بیایید شام... بعدم چشم غرهای به مامان رفت و گفت میخوای بچه ات رو شیر بدی برو تو ،اتاق ممکنه یکدفعه شوهرم بیاد خونه بعدم غرغرکنان گفت +زنی که خونه خراب کن باشه دیگه براش مهم نیست داره خونه ی کی رو خراب میکنه ،که غافل شم میشینه سر خونه زندگی من، خواهر منو بگو چقدر ساده اس این زن رو راه انداخته دنبال خودش که مامان رنگش پرید و خودش رو جمع و جور کرد. اون موقع ها دیدم زیاد نمیفهمیدم دور و اطرافم چی میگذره اما بعدها که مامان از خاطراتش برام میگفت یادم میومد که چقدر اقدس خانم با بی رحمی با مامان حرف میزد وبی توجه به دلی که میشکوند هرچی تو دلش بود رو حواله ی مامان میکرد اون شب من و بشری و مامان تو اتاق دختر اقدس خانم خوابمون برد، با صدای گریهی اکرم خانم از خواب بیدار شدم، جز من هیچکس تو صبح اتاق نبود، دستی به موهای پریشونم کشیدم و با همون صورت نشسته وارد سالن شدم اکرم خانم نشسته بود وسط سالن و داشت با صدای بلند گریه میکرد پای بچه ام رو قطع ،کردن ای مادرت برات بمیره... ای خدا این چه سرنوشتی بود... شوهرم که اونجور... عدنانم هم.. ای خدا من چه گناهی به درگاهت کردم... یکدفعه کسی تنهای بهم زد که باعث شد محکم زمین بخورم با بغض به اقدس خانم که زمینم زده بود نگاه کردم لیوان آب قندی دستش بود و سعی میکرد خواهرش رو آروم کنه و همزمان تشری به من زد و گفت یالا بروی چیزی بنداز رو موهات مرد تو این خونه داریم با بهت نگاهی به مامان ،انداختم مامان لب گزید و محمد رو زمین گذاشت و به سمت من اومد از روی زمین بلندم کرد و در حالی که زیر لب دلداریم میداد من رو به سمت اتاق برد و یکی از روسریهای خودش رو که برامم خیلی بزرگ بود انداخت روی موهام و با صدای گرفته ای گفت +مهرو جانم دختر قشنگم... تا وقتی اینجا هستیم هرچی گفتن بگو چشم، باشه دخترم؟ با بغض گفتم اشک ما چرا اومدیم اینجا مامان؟ خب میموندیم خونه ی بی بی سکینه... گونه های مامان نشست و با گریه گفت روی امان از بی کسی ،دخترم امان از بی کسی و نداری که آدم رو به هر کاری وا میداره... 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸 زندگی واقعی فرشته ... به روایت از شما (چندقسمتی...) 🍃
🍃🌸 زندگی واقعی فرشته ... به روایت از شما (چندقسمتی...) 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸 زندگی واقعی فرشته ... به روایت از شما (چندقسمتی...) 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 لبخندی زد و گفت : چطوری فرشته؟ بغض بدی گلومو گرفته بود . گفت : اقا جون بهت غذا نمیده که رنگ به رو نداری ؟ خواستم حرف بزنم ولی بغضم اجازه نمیداد . و گفت : با چادر چقدر خوشگل میشی . به چشمام زل زد و گفت : نمیخوای حرف بزنی؟؟ دلم واسه صدات تنگه فرشته با این حرف اشکام جاری شدن . اخمی کرد و گفت : ب جون خودت ادامه بدی گریه رو خودمو میکشم پوزخندی زد و گفت : هرچند خودم نکشم اینا میکشنم با بغض لب زدم : شاهین چشمای شاهین سرخ شده بود لب زد : جان شاهین به سختی لبامو تکون دادم و گفتم : دوست دارم خندید و گفت : منم دارم . مگه میشه دوست نداشته باشم و گفت : کسی نباید اشکای ناموس شاهینو ببینه ها 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸 لبخندی زد و گفت : چطوری فرشته؟ بغض بدی گلومو گرفته بود . گفت : اقا جون بهت غذا نمیده
🍃🍃🍃🍃🌸 دلتنگ بند به بند وجودش بودک و گفت : فرشته کسی اذیتت نمیکنه که . سرم رو تکون دادم که گفت : مامانم چطوره؟؟ با بغض گفتم : داغون سرشو پایین انداخت . با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم : شاهین هر اتفاقی که افتاد بدون به جون خودت به جون بابا علی من عاشقتم طاقتی برام نمونده بود . از جان بلند شدمو از اتاقبیرون رفتم به صدا زدنای شاهین توجهی نکردم . اشکامروی صوزتم می غلتیدند . روی تخت نشسته بودم . دلم تنگ شاهین بود . و مغزم مشغول ناصر . موهام رو دور انگشتم میپیچوندم . یعنی باید خ ون بس شدن رو قبول میکردم؟ راهی جز این برام نمونده بود . زنده موندن شاهین از کنار من بودنش خیلی مهم تره . بدون صحبت با بقیه به ناصر زنگ زدم و خواستم که یه جا باهاش صحبت کنم . 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸 دلتنگ بند به بند وجودش بودک و گفت : فرشته کسی اذیتت نمیکنه که . سرم رو تکون دادم که گف
🍃🍃🍃🍃🌸 توی ماشینش نشستم . بدون اینکه نگاهش کنم گفتم : طلاقمو از شاهین بگیر بعد رضایت بده تا شاهین آزاد بشه پوزخندی زد و گفت : با خون بس شدن آشنایی؟ گفتم : وقتی شاهین آزاد شد ، منم زنت میشم . با کلی بحث ، قبول کرد وقرار شد وکیلش کارای طلاق منو آماده کنه . بعد از یه هفته ، احضاریه طلاق غیابی برای عمو حسین فرستاده شد . توی اتاق بودم که در اتاق باز شد و زنعمو گفت : اخ فرشته تو دیگه جیکار میکنی طلاق چیه این وسط آروم گفتم : اینجوری شاهین آزاد میشه . عمو گفت : نمیزارم بیفتی زیر دست ناصر . شاهین اعدامم شد ، شد با بغض رو به عمو گفتم : عمو چجوری این حرفو میزنید . شاهین همه عمر منه . نباشه نیستم . تنها راه موندنش هم اینه . بابا هیچ حرفی نمیزد انگار در برابر این مشکلات کم اورده بود . با مخالفت های فراوان من از شاهین جدا شدم . شبی ک طلاق گرفته بودیم ، شاهبن سکته کرده بود . و من تا صبح اشک ریختم . بخاطر بختم . 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 در رابطه با خانم محترمی که گفتند: 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 من توی روزهای خواستگاری خواهرم درگیر پروژه شدم و شهرمون نبودم.... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 در رابطه با خانم محترمی که گفتند: 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 من توی روزهای خواستگاری خواهرم درگیر پروژه شدم و شهر
🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊 سلام و درود بر فاطمه بانو مدیر محترم کانال 🌹🌹🌹 در رابطه با خانم محترمی که گفتند: 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 من توی روزهای خواستگاری خواهرم درگیر پروژه شدم و شهرمون نبودم. وقتی صیغه محرمیت رو خوندن تازه فهمیدم چی شده. اون آقا پسر شماره من رو به مادرش میده تا برای امر خیر تماس بگیرن و نمیدونسته ما دوتا خواهریم. توی جلسه اول که خواهرم رو میبینه به مادرش میگه من این دختر منظورم نبوده ولی چون دو سال ازم کوچیکتر بود مادر من و مادر آقا پسره مخالفت میکنن با اینکه آقا پسر و من مشکلی نداشتیم. توی جلسه خواستگاری هم از خواهرم در مورد من سوال میکنه که خواهرم در مورد من میگه اون خواستگار داره و اصلا شما رو دوست نداره. شب و روزم شده گریه. از نامردی که مادرم وخواهرم در حقم کردند. 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 سلام بر شما انشالله که در پناه خداوند متعال باشید ببین خواهر محترم قسمت هرچه باشه نه کم دهند نه زیاد!! گر نستانی به ستم دهند!!!!! پس ناراحت نشو نه از مادرت نه از خواهرت شما خدای بسیار قدرتمند و توانا و خالق هستی داری!!! پس به درس ادامه بده و خیلی هم خوشحال باش که برای خواهرت خواستگار آمده!!!! و زیاد هم به شوهر خواهرت نزدیک نشو و بگذار این‌ها زندگی‌شان را شروع بکنند و شما هم توکل به خدا کن شاید در این مورد خیریت بوده و قسمت شما چیزی خیلی بهتر از اینی که الان هست باشد مطمئناً همین طور خواهد بود و شما در آینده همه چیز را خواهید دید و خوشبخت خواهید شد انشالله که موفق باشید و خدا پشت و پناهت باشد فقط توکل به خدا کن و بس موفق باشید 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 جواب خانومی ک گفتن میخوان خونه مادرشوهرم رو بفروشن سهم دو برادر رو بدن و شوهرش رو ندن ..... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 جواب خانومی ک گفتن میخوان خونه مادرشوهرم رو بفروشن سهم دو برادر رو بدن و شوهرش رو ندن ..... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام خدمت خواهر گلم جواب خانومی ک گفتن میخوان خونه مادرشوهرم رو بفروشن سهم دو برادر رو بدن و شوهرش رو ندن ..... نظر بنده اینه این پول یا حق یا مالی ک قراره ارثی باشه برای فرزندان، خود پدر و مادر باید راضی باشن اگه راضی نیستن و صلاح دونستن ب یک یا فرزندانی بدن یا ندن اون فقط نظر و خواسته خودشون هست و هیچ وقت نمیشه از اونها خواست ک حق ما رو بدید چون در اصل حق و روزی خود پدر و مادر بوده و هر چه خودشون خواستن و رضایت داشتن تقسیم میکنن ما فرزندان فقط در حد یک حرف ساده میتونیم از حقی ک ازش صحبت میشه چیزی بگیم یا بزرگوارتر بودن اینه اصلا ب زبان نیاریم ... اگر حرفی زدیم از حق زیاد دنبالش نریم بحث و دعوایی برای گرفتنش نکنیم چون مال و پول یا ازین قبایل ارث و میراثی ک باعث دعوا و برهم ریختن و قهر و در نهایت قطع ارتباط خويشاوندان بشه حقیقتا نمی ارزه اونجایی ارزش داره ک شما بخاطر خدا ک روزی شما دست خداست و اگر خدا بخواد از جایی ک فکرش رو هم نمیکنی بهت میرسه ازین مسائل کوتاه میایی و از حقت میگذری تا این ارتباط و محبت ها بمونه صبر و بخشش شما باعث میشه خدا براتون جور دیگه جای دیگه ای براتون جبران کنه و در نظرتون ناعدالتی پدر و مادر شما رو ناراحت کرده اون هم بسپارید ب خدا ک خدا خودش قاضی ماهری هست ... و موضوع دیگه ای ک هست من ک خانوم هستم در قبال ارثی ک از طرف پدر و مادر همسر ب همسرم برسه یا نرسه حق اظهار نظر ندارم چرا ک باید حریم و حرمت دخالت در این خصوص رو نگه دارم و ب خودم بگم خانواده همسرم هست و ب من مربوط نیست اگر من در کنار همسرم چند سال زحمت کشیدم و سختی ها رو تحمل کردم تا بتونم زندگی آبرومندانه داشته باشم این مربوط ب خودم هست ک این اموالم و یا اموال همسرم رو حفظ کنم و همسرم ب کسی یا بردارانش بخششی نده بدون اجازه من، چون من و همسرم شریک زندگی هم هستیم اما در خصوص مال و پول مادرشوهر هیچ چشمداشت و انتظاری نباید داشته باشید دیگه صلاح دادن خونه و پول رو خود اعضای خانواده شوهرت می‌دانند اینها مربوط ب من همسر یعنی خانوم نمیشه هر زمانی ک در مورد خانواده پدری خودتون تصمیم ب کاری مالی ارثی هست اونجا شما باید اظهار نظر کنید و از حق خودتون صحبت کنید باز هم اگه باعث بحث و درگیری و قطع صله ارحام میشه گذشت کنید ک خدا با کسانی هست ک بخاطر خدا و حفظ ارتباط خانوادگی و محبت از حق خودشون میگذرن و خدا براشون بخیر جبران میکنه یقینا رزق و روزی با خیر و خوشی فراوان نصیبتون میکنه رفع بلایا و دوری حوادث و بیماری ها و حفظ سلامتی و عزت و آبرو و سربلندی و سعادت و موفقیت و حفظ دین و ایمان اینها رزق و روزی ک موهبت عظیم خداونده و بعد مال و ثروت پس ما باید روزی رو از در خونه خدا جستجو کنیم نه از دستان پدر و مادر حتی اگه حس کنیم کسانی حق ما رو میخورن حق ما رو فقط خدا میرسونه اگه روزی ما باشه☺️ 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 برای بلور... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 برای بلور... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام و وقت در خصوص بلور من با نظر اون خانم که گفتند بلور نمک خورد و نمکدون شکست موافقم بلور از اول می دونست رضا و بهار همدیگر رو دوست دارند و عاشق هم هستند ولی با خودخواهی تمام مانع ازدواج این دو تا جوون شدو مشکلات خیلی زیادی براشون بوجود آورد که بابت تک تک رنجهایی که بخاطر دروغش به عمه و رضا و بهار وارد کرد باید جواب پس بده حالا هم خوشحال نباشه چون زندگیش روبراه شده و بچه هاش سروسامان داده پس حق با اون بوده بعضی ها رو خداوند در این دنیا و بعضی ها رو هم در اون دنیا مجازات می کنه خداوند چندین بار به بلور فرصت داد تا به دروغش اعتراف کنه اما بلور با خودخواهی خودش بازم ادامه داد زمانیکه عمه ازش خواست حقیقت رو بگه زمانیکه رضا از ش خواست به دروغش اعتراف کنه زمانیکه عمه برد پیش پزشک و بلور دکتر رو هم مجبور به دروغ گفتن کرد تمام این ها فرصتی بود برای بلور که متاسفانه استفاده نکرد ولی بازم خدای مهربون فرصتی دیگه بهش داد با دادن دو فرزند بهش که اگه اینقد خودخواه نبود و کمی رحم و مروت داشت یکی از فرزندان رو به رضا و بهار میداد و یکی رو هم پیش خودش نگه می‌داشت هم بنده خدا راضی بود و هم خداوند چه بسا بابت این از خودگذشتگی خداوند هم نعمتهای دیگری براش فراهم می‌کرد و .....بلور نه به عمه رحم کرد نه به رضا و نه به بهار فقط و فقط به فکر خودش بود و بس خودخواه 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸