💕دلبرونگی💕
سنی نداشتم که....🌹🍃🍃🍃 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
پرویز گفت چه ترگل ورگل هم هست چندسالشه. احمداقا گفت فقط دست خودم بوده ۱۷ سالشه. از حرفاشون
میترسیدم. یهو احمد اقا بلند شد و کاغذی از جیبش در آورد و جلوی پرویز گذاشت و گفت الوعده وفا، پرويزهم امضاش کرد . احمد اقا گفت خب من دیگه رفع زحمت کنم. خدافظی کرد و سمت در رفت خواستم دنبالش برم که پرویزدستمو گرفت و گفت کجا؟؟ شما
امشب مهمان من هستین خانم کوچولو.حدسم درست بود مرتیکه
کثافت منو درقبال سند یه
زمین به دوستش واسه یه شب اجاره داده بود. احمداقا با خنده از من خداحافظی
کرد و رفت. حالا فهمیده بودم این همه ثروت رو از کجا اورده. معنی حرفای سعید رو حالا فهمیده بودم. شب احمداقا اومد دنبالم. انقدر از معامله ای که کرده
بود خوش حال بود که نیشش بسته نمیشد . انقدر عصبانی بودم که بهش گفتم مگه اون زمین چقدر ارزش داشت که منو
فروختی؟ گفت تو اینجورچیزا رو نمیفهمی بچه جون. کاشکی منم یه جایی رو داشتم که بهش پناه میاوردم. به
خونه که رفتیم فورا رفتم تو اتاق و درو بستم و یه دل سیر گریه کردم. احمد آقا رفت
توی اتاق کارش. منم خیلی دلم گرفته بود. دلم میخواست فقط با سعید صحبت کنم فقط اون می تونست درکم کنه.ولی اگه این اتفاق رو میفهمید دیوونه میشد. تلفن رو برداشتم شمارشو گرفتم بعد از چندتا بوق
جواب داد. انقدر شنیدن صداش ارومم میکرد که همون په الو گفتن برام کافی بود . سلام و احوالپرسی که کردم گفت چیشده صدات گرفته؟ اینو که گفت نتونستم تحمل
کنم.زدهم زیر گریه و فقط اشک میریختم.اونم هی میپرسید چیشده چرا گریه میکنی؟ بهش گفتم فردا بیا همو ببینیم تا برات تعریف کنم. توی همون پارک واسه فردا قرار گذاشتیم. داشتم ازش خدافظی
میکردم که احمداقا اومد، منم از ترس گوشی رو پایین آوردم. تا منو دید گفت با
کی حرف میزدی گفتم باهیچکی.سعید داشت پشت تلفن حرفارو گوش میداد که احمد آقا گفت بسه غمبرک پاشو بیا اتاق و.... دیگه نداشتم. گوش بده... تمام دلخوشیم به این بود که سعیدو کنارم دارم. صبح روز بعد سر قرار رفتم. سعید از رنگ و روم فهمیده بود حالم خوب نیست . همه چيو براش تعریف کردم. انقدر عصبانی بود که از جاش بلند شده بود و داد میزد، میگفت بخدا میکشمش مرتیکه
کثافتو. توی دلم گفتم چقدر ادما باهم فرق دارن ....
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
من سرنوشت زندگی خودم رو میگم🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
من سرنوشت زندگی خودم وخانوادم گفتم بگم شاید درس عبرتی بگیرید
ما پنج تا داداش,و چهارتا ابجی بودیم
تا دوازده سال پیش زندگیمون عالی بود خانواده سرشناسی همه احترام ویژه ای برای پدرم و خانوادهم میگذاشتن
پدرم حلال مشکلات مردم شهرستانمون بود چه اقوام چه غریبه ها و دوستان...
ماچهارتا ابجیا شوهرکرده بودیم ،سه تا از داداشام هم ازدواج کرده بودن همگی فامیلی پدری و مادری ازدواج کردیم
تا اینکه پدرم سکته کرد فلج شد هفت سال روی تخت بود مادرم با بهترین نحوه ازش پرستاری میکرد هرچه بگم کم گفتم...
مکافات ما روزی شروع شد که تلفن داداش سومیم زنگ میخوره برمیداره ..پسر ابجی بزرگم میگه دایی دادم برس,که دارن من میکشن......
داداشم میاد دنبال دوتای داداشم که مجرد بودن تو خونه کنار پدرومادرم بودن که میگه بیاید بریم که رضا دزدیدن میخوان بکشنش...
این سه تا هم هرچه مادرم التماس میکنه که نرید دعوا میشه بدبخت میشید حرف گوش نمیدن ..هر سه تا باهم میرن ...
وقتی میرن سر ادرسی که پسر ابجیم داده بود که میبینن زدنش کمی زخمی شده
سوارش میکنن میرن طرف دوتا پسری که این بلا سر پسر ابجیم اورده بودن پیداشون میکنن ...
پسر ابجیم راضی کرده بودن که همراشون بره و عمل لواط انجام داده بودن !!!!
داداشام وقتی این حرف میشنون غیرتشون بر میخوره میرن سراغ اون دوتا پسر
دعواشون میشه حالا اونا هم همچین مشروب خورده بودن که چیزی حالیشون نبوده حتی پسر ابجیم خورده بوده
دعوا که شروع میشه دوتا از داداشام میرن طرف یکی از اون پسرا یکی از داداشام با پسر ابجیم طرف یکی دیگشون همدیگه میزنن ..یکیش میگیرن میارن پاسگاه نزدیک دعوا یکیش گم میکنن... وقتی میرن دنبالش که میبینن کناری افتاده داره جون میده نوک چاقو پسر ابجیم زده بوده تو ریه ش دیرمیرسن فوت میشه
اینجا داداشم میگه من قبول میکنم که زدم شما هیچی نگید ،قانون وقتی بفهمه عمل لواط بوده درست سریع خبر به گوش شهرستانمون میرسه که داداشای من علی کشتن میزیزن روی خونه ما سرو صدا!!!!
داداشام با پسر ابجیم و اون پسر دیگه میبرن بازداشت
شوهر ابجیم قبلا تو اطلاعاتی کار میکرده و سیاستمداربود،،به داداشم گفت تا اخرش تو قبول کن من خودم نجاتت میدم داداشم ساده حرفش گوش داد،،
یه برگه سفید داده بود به هر سه تا از داداشام نفری ۳۰تا امضا گرفته بود
این امضا وقتی گرفته بودکه همون هفته اول پسرش آزاد کرده بود ...داداشام وقتی میبینن چنین کاری از دستش آمده حتما بقیه کارها هم درست میکنه امضا میکنن
داداشم سفت سخت گفت من زدم
داداشم که زن و بچه داشت یک سال زندان بود ،داداش کوچیکم یک سال ونیم بین همین زندانی داداش بزرگم رفت شکایت پسر ابجیم کرد،،اونم زندان کردن یه شش ماهی !!!
داداشم که قبول کرده بود چهار سال تو زندان بود هرچه به شوهر ابجیم گفتیم کاری کن که بی گناهیش ثابت بشه گفت به من مربوط نیس ...با عموی پسری که فوت شده بود پاسدار هست رفته بودن پرونده عمل لواط کامل پاک کرده بودن که هم برای پسری که فوت شده بود زشت نباشه هم برای پسر خودش وقتی دیگه کار خودشون کرده بودن خودش کشیدکنارگفت به من مربوط نیست
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
پشت هر مرد موفق..... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
#زنیست که صبح ها قبل از همسرش از خواب بیدار میشود، برایش صبحانه آماده میکند و با بوسه و آرزوهای خوب به خدا میسپاردش...
که بعد از رفتنش ، با عشق لباس هایش را اتو میکند و با عطری که دوست دارد روی چوب لباسی می آویزد...😍🌸
#وقتی ظهر شد، گوشی را برمیدارد پیامکی مینویسد و میگوید "بدون تو هیچ چیز از گلویم پایین نمیرود " و به شام مورد علاقه ی همسرش فکر میکند و لباس زیبایی که به تازگی خریده است و میخواهد بپوشد...
بیکار که میشود کتاب میخواند و توی دفترخاطرات مشترکشان از عشقی مینویسد که هر روز بیشتر میشود و هردویشان را وفادارتر میکند...💗🍃
#به زمان آمدن همسرش که نزدیک شد ، زیباترین لباسش را میپوشد و موهایش را می بافد ، صدای زنگ که می آید میرود سراغ در ، آرام بازش میکند و همسرش را در آغوش میگیرد ، بعد با لیوان شربت کنارش مینشیند و از روزی که در خانه گذراند می گوید و شعر تازه أش را میخواند.
پشت هر زن خوشبخت
#مردیست که
عاشقانه دوستش دارد،😇🌼
که روزهای تعطیل زودتر از بانویش بیدار میشود ، نان تازه میخرد و صبحانه را آماده میکند ، برای بیدار کردن همسرش پرده هارا کنار میزند و نور را به مهمانی چهره ی پر آرامشش میبرد ، موهایش را نوازش میکند و می بوسد.
ناهار را در کنارش درست میکند و مدام قربان صدقه ی مهربانی أش میرود ، بعد از شستن ظرف ها به گوشی همسرش که توی اتاق است پیامک میدهد "خانوم زیبایی که دلتان خرید میخواهد و هوس عکاسی کرده اید ، لطفأ لباس هایتان را پوشیده و برای رفتن آماده شوید "🍃🌸
وقتی همسرش می آید و با ذوق در آغوش میگیردش ، میخندد و دست توی دست میروند که خوشبختیشان را با آدم ها تقسیم کنند.
برای #همسرش لباس های گلدار انتخاب میکند و توی اتاق پرو با چشمک میگوید "چقدر زیباتر شدی " هردو عاشقانه به هم نگاه میکنند و با دستانی پر از عشق میروند پاتوق همیشگیشان شام میخورند و بعد می آیند خانه.
"پشت هر زندگی عاشقانه ای
مرد موفق
و زن خوشبختیست که
برای عاشق ماندن تمام تلاششان را میکند" !😇🌸🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
بشنویم از دختری نوجون🍃🍃🍃🌹 من نمیدونم چرا دخترای نوجونمون برای هرچیزی اسم بد خودکشی رو به کار میبرن.
#پاسخ_اعضا به دختر نوجون🌹🍃🍃🍃🍃🍃
اون دختره ک مامانش درکش نمیکنه
بهش بگو تو هم مادرتو بیشتر درک کن...نداری به اون بیشتر از تو فشار میاره و عصبی کردتش...
تو الان نوجوانی و همش در پی اینی هر چی دوستات میپوشن بپوشی
هر مدل اونا میگردن بگردی
اما سنت بره بالا میفهمی مهم خانوادته....دوستا باد هوان...
احتمالا پدرت به مادرت محبت نمیکنه و مادرت دس تنهاست
سعی کن بفهمیش مادرتو...این قصه ک تو گفتی یه طرفست....حرفتی مادرتم باید شنید...
من خودم هزاران برابر زندگی سخت تر از تو داشتم از طرف مادرم اما هیچ وقت ب خودکشی فکر نکردم....الان ک بزرگ شدم تا حدی ب مادرم حق دادم...چون خودم مادر شدم.....
💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
وقتی
دلت گرفته
خدا به فرشته هاش میگه
دوباره
یادش رفته من هستم.... 🍃🌹
چی از این قشنگ تر...😇🌹
💕@Delbarongi 💕
نکات آموزنده از زندگی مشترک امام علی(ع) و حضرت زهرا(س)😍🌹
ابراز محبت🌹🍃
✔️ عشق و محبّت واقعاً معجزه مىکند، اکسیر محبّت در زندگی، تحمل سختترین مشکلات را آسان و طاقت فرسا میکند، برقراری رابطه محبتآمیز نقش مهمی در استحکام خانواده و حسن رابطه و سازگاری زن و شوهر دارد، قطعا همه این تاثیرات شگرف زمانی است که محبت با بهترین کلمات و حرکات ابراز گردد، این نکته بسیار اساسی در زندگی حضرت علی و زهرا (علیهماالسلام) به خوبی قابل لمس میباشد همان گونه که حضرت زهرا در کلماتی زیبا، خطاب به امیر المومنین(علیه السلام) میفرماید:
«جانم فدایت و سپر بلایت ای ابا الحسن همواره با تو هستم، چه در خوشی و چه در سختی ها و…» [نهج الحیاه، «دشتی، محمد» ص۱۴۷]
✔️ ابراز محبت در خانواده حضرت علی طرفینی بود و امیر المومنین نیز با کلماتی مانند «پدر و مادرم به فدایت و…» [بحار الأنوار، ج۴۳، ص: ۱۵۴] محبت خود به حضرت زهرا را ابراز مینمودند، و بدین وسیله موجبات شادی و نشاط همسرش را فراهم میساخت، حضرت در این خصوص میفرماید:
«به خدا قسم، تا گرفته شدن روح او به وسیله خداوند (عزوجل)، هرگز فاطمه را به غضب در نیاوردم، و او را بر کاری مجبور نکردم. و او نیز هرگز مرا به غضب در نیاورد و در هیچ امری از من نافرمانی نکرد. هرگاه به او نظر میکردم، غصهها و ناراحتیهایم برطرف میشد.» [بحار الأنوار، «مجلسی محمد باقر» ج۴۳، ص:۱۳۵]✨
💕@Delbarongi 💕
#پاسخ_اعضا به دختر نوجونمون که درمورد حجاب حرف زده🍃🍃🍃🌹
سلام وقت بخیر
درمورد دخترخانم ۱۵ سالمون که از وضعیت پوشش دخترها گفتن
عزیزم احسنت به شما که فهمیده ودغدغه مند هستی باوجود دخترای گلی مثل شما آدم دلگرمترمیشه خداشمارا حفظ کنه گلم وهمچنین ثابت قدم 💖
واقعا وضعیت پوشش به جاهای بدی رسیده بعضی خانمها نه ارزشی براجایگاه خودشون ونه ارزشی برای اجتماع قائل نیستن
باعث شرمساری هست که زن مسلمان فریفته مدهای غربی بشه اونم غربی که به فکر به لجن کشیدن زن مسلمان وبه دنبال اون فروپاشی خانواده های ایرانیه
از طرفی وقتی واجب امربه معروف ونهی ازمنکر فراموش کردیم و سکوت کردیم واز (به توچه ) ترسیدیم قبح گناه روزبه روز شکسته میشه وگناه علنی هرروز بزرگتر میشه
حالا که ماه محرمه بدنیست تعمق بیشتری توهدف امام حسین( علیه السلام) که احیای امربه معروف ونهی ازمنکر بود بکنیم🌺
🍃🍃🍃🍃🍃🌹
گاهی وقتا با خوندن پیام هایی مثل این دختر نوجونمون احساس غرور میکنم که نوجوانانی داریم با فر و هوش و از همه مهمتر آگاه... 👏🏻👏🏻👏🏻🌹🌹
💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
شکر خدا
که در پناه حسینیم...🍃
عالم
از این خوبتر
پناه
ندارد..... 🍃
💕@Delbarongi 💕