💕دلبرونگی💕
عشق بازی....🍃🍃🍃🍃🌹 #آقاسید .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
.
💚 #جرعه_سوم
.
تازه رسیده بودیم به کربلا
بعد از ۳ روز پیاده روی بدنمون حسابی درد میکرد ومچ پاهام از نزدیکی کربلا درد شدیدی گرفته بود
توی کربلا یه موکب پیدا کردیم که خیلی تمیز بود
یه آقای میانسال ایرانی با موهای سفید جلوی درب موکب نشسته بود و داشت کفش زائرین رواز جای کفشی در میاورد و تک تک واکس میزد
با دیدن ما بلند شد و خوش آمدگویی کرد و وارد موکب شد و برامون بالش و پتوی تمیز داد و جای خوابمون رو مشخص کرد و بعد هم جارو برداشت و تمام موکب رو جارو زد.
صاحب موکب یه آقای جوانی بود که یه گوشه از موکب نشسته بود
.
مرد میانسال همونطور که داشت موکب رو جارو میزد متوجه من شد که داشتم مچ پام رو از درد مالش میدادم
اومد جلو و پرسید از کی درد میکنه؟
گفتم از چند ساعت قبل که نزدیک کربلا شدیم درد شدید گرفت
پرسید پات پیچ نخورد توی مسیر؟
گفتم روز اول پیاده روی یه جا پیچ خورد ولی درد نگرفت.
اومد جلو و نگاه کرد و گفت مچت در رفته..اجازه میدی جابندازم؟
پرسیدم ازش مگه شکسته بندی بلدین؟
گفت اره یه چیزایی بلدم.
مچ پام رو تو دستش گرفت و منم چشمهام رو بستم ولی خیلی آروم و بدون درد جا انداخت.
اصلا نفهمیدم.
ازش تشکر کردم و شب رفتیم حرم.
پام اصلا درد نداشت
به بچه ها گفتم رفتیم موکب حتما شمارشو بگیریم شاید بعدها لازم شد
بعد از اذان صبح برگشتیم و میخواستیم سریع وسایلمون رو جمع کنیم و بریم لب مرز
در همون گیر و دار جمع کردن وسایل یادم افتاده شماره اون بنده خدا رو بگیرم اما نبود
رفتم پیش جوون صاحب موکب و گفتم شما شماره همراه اون خدمتکارتون رودارین؟
+کدوم خدمتکار
-همون آقای میانسالی که دیشب اینجا رو جارو زدن
+آها..دکتر رو میگی.اره کارتش رودارم.
-کارتش رو؟
+بله
کارتش روبهم داد
نوشته بود فوق تخصص ارتوپد
پرسیدم ایشون مگه دکتر بودن؟
بله..صاحب و بانی اصلی موکب خود ایشونن.
تشکر کردم و هنوز شکه بودم که مرد جوان گفت
فقط اینکه اگه کاری داشتین و مطب نوبت ندادن و همراهشون هم جواب ندادن یه پیامک بدین به شماره اش و بگین بانوکر حسین❤کار دارم
خودشون دراسرع وقت زنگ میزنن
.
گذشت تا اومدم ایران و اسمش رو سرچ کردم و فهمیدم جزو چند دکتر اول ارتوپد کشور هستن
.
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟
این چه عشقیه که دکتر و فقیر نداره..همه دلشون میخواد براش نوکری کنن
.
💕@Delbarongi 💕
#سوال_اعضا 🍃🍃🍃🍃🌹
سلام فاطمه خانم
ممنون از کانال فوق العادت
اگر میشه سوال منو توی کانالت بزار،،، اگر کسی تجربه ای داره،، کمکم کنه
،، من 30 سالمه،، غبغب اوردم 😔 به شدت روی اعتماد به نفسم اثر گذاشته😞،،، میخام درمانش کنم،، شنیدم با لیزر درمانی درست میشه،، اما میترسم عارضه ای داشته باشه،،، لطفا راهنماییم کنین🙏🙏ممنون ازتون مهربونا
💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
تورا سبز
دوست دارم
مثل
بوی خوب درخت سیب
در باغچه ی مادربزرگ... 🍃🌸
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
همسرم زنی رو #ده ساله که صیغه کرده.... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
#نظر_اعضا 🍃🍃🍃🍃🍃🌹
سلام به همه اعضای کانال نظرات زیادی در کانال در مورد خانمی که ۱۰ساله شوهرش زنی رو صیغه کرده نوشته شده که برخی زن وبعضیا مرد رو متهم کردن من یه خاله دارم که با شوهرش مشکلی نداشت دوبار زن صیغه کرد وصیغه اشون تمام میشد دیگه رهاشون میکرد وخاله ام نتونست حریف این کارهای اون باشه شرایط جدا شدن رو نداشت نشست وزندگی اش رو کرد از نظر مالی هم خیلی ضعیف بودن وقتی بچه ی ششم اون دوساله بود شوهرش زن دوم رو گرفت وآورد توی همون خونه ۷۰ متری اجاره ای !!! خاله ام ۴ پسر ودو دختر داشت همیشه مامانم وخاله ی دیگرم لباسهای بچه هاشون رو که کوچیک میشدن میبردن واسه بچه هاش و مقداری هم لباس میدادن به خود خالم . زن دوم هم صاحب دوپسر ویه دختر شد بچه های زن دوم به خاله ام میگفتن مامان شهناز وخیلی به خالم علاقه داشتن وکم کم شوهرشون یه خونه خرید زیر زمین رو داد خاله ام و خونه برای زن دوم .الان دیگه همه بچه هابزرگ شدن وعروسی کردن فقط یه پسر از زن دوم هنوز به سن ازدواج نرسیده باید بگم خاله ام زن بسیار صبوری بود الان که بهش فکر میکنم میفهمم خیلی از لذت های زندگی رو نچشید نه اینکه فکر کنین زن دومشش در رفاه بود نه اونم خیلی سخت بچه هاشو بزرگ کرد ولی این وسط بچه های هردو زن رنجهای زیادی کشیدن واز سن کم مجبور بودن برن سرکارهای سخت وکارگری کنن ولی کلا باهمدیگه خوب بودن لطفا مردهایی که میخوان تعدد زوج داشته باشن اینو بفهمن که این وسط فقط خودشون خوش میگذرونن مطمئنا زنها اینقدر لطیف هستن که از داشتن هوو رنج بسیار میبرن حتی اگه ظاهری شاد به خود بگیرن وبچه ها هم دیگه داغون هستن شاید حفظ ظاهر کنن ولی روحیشون ضعیف میشه.
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
درددل دختری که هیچ محبتی از پدر ندیده... 🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
درباره#دختر_زایی
سلام فاطمه بانو جان خسته نباشی🌷
یک سری دوستان پیام داده بودن که همسرشون دختر دوست ندارن و رابطه ی خوبی بعد از فهمیدن اینکه بچشون دختر هست توی خانواده باقی نمیمونه.
میخواستم یه موضوعی رو مطرح کنم من روانشناسم و ۲۰ ساله این کا رو انجام میدم ، حدود چند سال پیش ما به یک کمپ ترک اعتیاد برای مشاوره ی جوانان اونجا رفتیم.. اونجا من یه دختری حدوده ۱۸ ساله دیدم که عتیاد به مواد پیدا کرده بود ، باهاش که صحبت کردم میگفت : ما دوتا خواهر بودیم و یه برادر که تو دوسالگی فوت کرد پدرم معتقد بود که دختر نحسه خیلی مادرم رو به خاطر اینکه ما دختریم کتک میزد و سرزنش میکرد و میگفت که از نحسی ماست که برادرمون مرد،) ازش پرسیدم چی شد که کارت به اینجا رسید؟ ( گفت : پدرم به من و خواهرم محبت نمیکرد همش با خواهرم بحث و جدل میکرد خواهرم و به زور تو سن ۱۶ سالگی شوهر داد به مرد پیر و معتاد ، منم از خونه فراری شدم کم میرفتم خونه تا کمتر سوال پیچ شم و کتک بخورم مادرم سر ازدواج خواهرم تو ۳۶ سالگی دق کرد و مرد ، منم تو این حوالی با پسری اشنا شدم که خیلی بهم محبت میکرد و مثلا من دوست داشت ، اون من و به اینجا کشنوند و معتادم کرد از پدرم خبر ندارم اما فکر نکنم چیری ازش مونده باشه یه ساله که اینجام و هنوز خوب نشدم... اگه پدرم بهم محبت میکرد شاید این اتفاق برام نمی افتاد) .
فاطمه جان این حرف های دختری بود که از پدرش محبتی ندید و به این راه کشیده شد . کاش ما هم عبرت بگیریم که بچه نعمت خداست دختر و.پسر فرقی نداره.
💕@Delbarongi 💕
#عاشقانه_بچه_مذهبی_ها🍃🍃🍃🌹
یه دخترمذهبی باید
یه دخترمذهبی بایدخودشو فقط برا شوهرش لوس کنه
یه دخترمذهبی باید تو خیابون دست آقاشونو بگیره
یه دخترمذهبی بایدلباساشو با نظر شوهرش بگیره
یه دخترمذهبی باید تو کاراش از شوهرش کمک بخواد
یه دخترمذهبی باید صفحه ی گوشیش عکس شوهرش باشه
یه دخترمذهبی بایدوقتی باشوهرش پشت موتور میشینه از پشت آقاشونو نگه داره
یه دخترمذهبی باید وقتی شوهرش داره نماز میخونه سریع چادرشو بذاره سرش و
به شوهرش اقتدا کنه
یه زوج مذهبی باید
یه زوج مذهبی باید لباساشونو با هم ست کنن
یه زوج مذهبی باید اسم بچه هاشونو از اسامی ائمه انتخاب کنن
یه زوج مذهبی باید باهم برن هیئت (هیئت بذری ترجیحا!!!)
یه زوج مذهبی باید یه بارم شده با هم پیاده برن کربلا
یه زوج مذهبی باید پنج شنبه غروبا یه سری به شهدا بزنن
💕@Delbarongi 💕
مهین خانوم.... 🍃🍃🍃🍃🍃🌹
مهین خانم چهل سال است ازدواج کرده،
سه دختر و یک پسر دارد. داماد دارد، عروس دارد، چند تایی هم نوه دارد. خودش می گوید دانشگاه نرفته، اما انقدر خوب حرف می زند که گاهی شک می کنم راست بگوید.
مهین خانم از آن زنهایی است که من از همصحبتی با آنها لذت می برم.
دیروز وقتی گفت « تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است...»
سریع توی کیفم دنبال خودکار گشتم، دفترم را بیرون آوردم و جمله اش را یادداشت کردم، می دانستم اگر آن را ننویسم خیلی زود فراموشش می کنم.
مهین خانم معتقد است خیلی از زنها مجبورند زندگی زناشویی شان را تحمل کنند چون گزینهی دیگری جلوی رو ندارند.
می گوید خودش هم چهل سال تحمل کرده، تن داده به زندگی که دوست نداشته. می گوید تن دادن از آن اتفاقات سخت زندگی است گاهی زندگی مجبورت می کند مسالمت آمیز با آن کنار بیایی و دم نزنی. پرچم سفیدت را تکان بدهی و سرنوشتت را بی کم و کاست قبول کنی. و آرزو کنی دخترانت سرنوشتی بهتر از تو داشته باشند.
"جورج اورول" در کتاب روزهای برمه جمله ی خوبی دارد، نوشته آدم به فرض آن که تا آخر عمر تنها بماند و شریکی پیدا نکند، تحمل آن بسیار آسان تر است تا شب و روز با کسی سر و کار داشته باشد که حتی یکی از هزاران حرف او را نمی فهمد.
نمی دانم مهین خانم درست می گوید یا جورج اورول...
💕@Delbarongi 💕
#تجربه_۱۵_سالگی من..... 🍃🍃🍃🍃🌹
سلام تجربه ای روکه من درحدود ۱۵ سال زندگی مشترک دارم کمتر کسی تجربه کرده....
من شوهری دارم که بسیار عصبی و سختگیره...
من ۵ سال اول زندگیم نمیدونستم که قراره زندگیمو با این آدم ادامه بدم یا نه چون واقعا اخلاقش بد بود...
اما هر چه جلوتر میرفتم اولا متوجه گذشته سخت شوهر مظلومم شدم که از ۱۸ سالگی برای اینکه خرج خودش و خانوادشو در بیاره مجبور بوده کارهای سخت بکنه،
و هم اینکه چون خیلی زحمتکش بوده و همه همیشه به خاطر راه افتادن کارشون دوسش داشتن،خلا شدید عاطفی داره...
وقتی این دوتا موضوعو فهمیدم خیلی رفتارم باهاش تغییر کرد و شروع کردم بهش محبت کردم ...البته فکر نکنین که ایشون جواب محبت های منو داد! نه...اون هی سختگیری میکرد و نتیجه این سختگیریها این شد که از من یک شخصیت بسیار دقیق ساخت که قبل از انجام هرکاری همه جوانبشو بسنجم و مو لای درز کارم نره و اینو مدیون شوهر سختگیرم هستم...
(همیشه از یه چیز منفی یه چیز مثبت بکشیم بیرون)
شایدصدها بار دوستان ، فامیل خودم و شوهرم به من گفتن چطوری با این آدم زندگی میکنی؟
ولی من نه تنها غیبت و بدگویی شوهرمو نکردم بلکه آبروشو حفظ کردم و پیش اونا ازش کلی تعریف کردم...
تو این کانال از دوستان و فامیل ماهستن ولی حتی احتمال هم نمیدن که این نوشته مربوط به ما باشه!
چون من عیوب شوهرمو پوشوندم ...
خیلی از ایده های کانالو من اجرا میکردم و میکنم، چه قبل ازآشنایی باکانال چه بعدش ...
ولی شوهر من تقریبا میشه گفت که بی اعتناست ...
اینقدر پول درآوردن براش مهمه که وقت عشقبازی نداره...ولی من درازای همسرداری خوبم اینقدر به خدا نزدیک شدم که هرچی ازش میخوام بهم میده ..
من تو زندگیم معجزه زیاد دیدم و دلیلش فقط و فقط اینه که چون نمیتونستم به شوهرم تکیه کنم ،واقعا و درعمل تکیه گاهم و توکلم فقط به خدای خودم بوده و اون منو تو این دنیا تنها کرد تا به خودش متصل باشم . و من این اتصال و رشدمو مدیون شوهر بداخلاق و بی احساس خودم هستم.
اینطوری نیست که من تحمل کرده باشم ...من از زندگی ای که دارم خیلی لذت میبرم چون میدونم انتخاب خداست برای من و خدا ازهمه کس به انسان مهربانتره و بد بندشو نمیخواد...
اون این ظرفیت رو تو وجود من دیده که البته ظرفیت روهم خدا میده و بعد این امتحان رو از من گرفته...
نتیجه اعمال خالصانه من دراین سالها این شد که شوهرم منو مثل نعوذبالله خدا میپرسته و تو همه ی زمینه ها حتی شغلش با من مشورت میکنه و منم بی جنبه بازی درنمیارم و همیشه نظری که رضای خدا توش باشه را میدم...
عذرمیخوام که طولانی شد ولی خواستم بگم همیشه با شادی و زندگی خوب نیست که آدم به موفقیت میرسه، گاهی انسان تلخی هایی تو زندگیش هست که زندگی رو آنقدر براش شیرین میکنه که برای دیگران قابل فهم نیست...
البته مثل همه آدمای دیگه شوهرمن هم خوبیهایی داره مثلاخیلی سخاوتمنده، قلبش مهربونه ولی ابرازمحبت بلدنیست...
💕@Delbarongi 💕
پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبیهات خلاقانهای در کف داشت. 🍃🍃🍃🍃🌹
مثلاً اگر فحش بد میدادیم، باید میرفتیم و دهانمان را سه بار زیر شیر آشپزخانه میشستیم و اگر فحش خوب میدادیم، یک بار.
من روزهای پرفحش کودکیام را یادم است که هر چند دقیقه یک بار بالای روشویی مستراح ایستادهام و دارم آب میگردانم توی دهانم.
همزمان، نبردهای مرگباری را هم یادم است که بین خواهران و برادرانم به راه میافتاد و میادینی که کم از رینگ خونین نداشت. تنبیه پدرم در این مورد، بستن طرفین دعوا به همدیگر بود. البته سفت نمیبست اما شل هم نمیبست. طنابِ زردی داشت كه از بالای كمد میآورد و دو طرف متنفر از هم را به هم میبست.
زجر این تنبیه به این صورت است که شما حالاتی از آزار روانی تدریجی را مدام تجربه میکنید چون طنابپیچ شدهاید دقیقا به كسی كه چند ثانیه پیش با او كتككاری كردهاید.
یک بار هم که در خانه فوتبال بازی میکردم و پنجره را با ضربهای كاتدار، خاکشیر کردم، پدرم چیزی نگفت. نگاهش کردم که آرام و با طمأنینه قندشکن را از داخل کابینت آشپزخانه برمیدارد و میرود به اتاق.
داخل پذیرایی ایستادم و چند دقیقه بعد صدای ضربههایی را شنیدم که از اتاق میآمد.
آهسته سمت اتاق رفتم و پدرم را دیدم که مشغول شکستن قلّکم است. اسکناسهای قلّکی را که یک سال برای جمع آوری پولهایش دندان روی جگر گذاشته بودم، میشمرد.
وقتی آنها را گرفته بود و دسته میکرد، پوزخند به لب داشت. فردا هم شیشهبُر آورد و همان پولها را هزینهی ساخت و ساز شیشهی پنجره کرد.
تنبیه والدینِ دیگر در چنین مواردی، سیلی و چَکهای افسری بود اما پدرم در مقابل این سنّت ایستاد و دست به ابداعات بدیع زد.
خاطرم هست در ایام سیزده یا چهارده سالگی یک باری که کیف پولش را گذاشته بود روی طاقچه، دستم لغزید و دویست تومانی کش رفتم.
اما فردای آن روز در کمال ناباوری دیدم که برخی وسائل کیف مدرسهام نیست.
پدرم در اقدامی مشابه، از غفلتم استفاده کرده بود و دقیقا مثل خودم به اموالم دستبُرد زده بود.
البته تمام اینها به خاطر هیبتی بود كه در آن سالها از «بزرگ تر» در ذهن مان میساختند و به خاطر احترامی كه ناخواسته در چشممان داشتند.
در عوض، دیروز وقتی به بچهام گوشزد كردم نباید دوستان مدرسهاش را به القاب «عوضی " و "خل و چل " بخواند، چیزی نگفت.
سرش توی تَبلِت بود و مشغول بازیهای خونبار. با لحن محکمتری گفتم: «هیچ خوشم نمیاد پسرم از این حرف ها بزنه!» اما دیدم همان القاب را دارد حواله میدهد به یکی از شخصیتهای بازی. باخته بود و از دست آدمکشهای رایانه دمغ بود.
رفتم بالای سرش ایستادم و گفتم: «اگه یه بار دیگه حرف زشت بزنی، باید بری دهنت رو آب بکشی!» سرش را از روی تبلت بلند کرد و با تعجب گفت: «هان؟!»
نگاهم میکرد.
حرفم را دوباره تکرار کردم و دیدمش که تبلت را رها کرده روی مبل. روی پا میزد و بلند بلند قهقهه میزد.
در نفس نفس زدنهای بین خندههایش گفت:
«یعنی این حرفت صد تا لایک داشت بابا!»
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبیهات خلاقانهای در کف داشت. 🍃🍃🍃🍃🌹 مثلاً اگر فحش بد میدادیم، باید
#پاسخ_اعضا 🍃🍃🍃🍃🌹
سلام وقت بخیر .ارادتت به تمام هم گروهای دلبرانه .من داستان تنبیه پدری که اصلا کت نداشت خوندم خیلی لذت بخش بود.چه بسااا ماهم یاد بگیریم وپیشه کنیم برای بچه های خودم من از امشب تصمیمم گرفتم که این کارهارو انجام بدم .حتی این داستان رو تو تقویمم نوشتم که یادم نره تنبیهای پدر ایشونووو به یاد داشته باشم وانجام بدم حتی بارها بارهاا این تنیه وو انجام بدم
💕@Delbarongi 💕