eitaa logo
💕دلبرونگی💕
109.9هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
674 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌹 دنیا اونقدرام ارزش اینو نداره که واسه مسائل به این کوچیکی بخوای غصه بخوری و خودتو از پا بندازی! دردت درد مشترکه من قدم ۱۴۷ هست از بچگی هر کی رسید زد تو سرمو به خودش و زیبایی هاشون افتخار کرد مدرسه که بودم اگه نمره ی خوب میگرفتم همه برام شعر فلفل نبین چه ریزه میخوندن و من چه شبها که واسه این مسئله اشک ریختم و خودمو از پا درآوردم تا دبیرستان اوضاع همین بود و هروقت اتفاقی مامانم متوجه بالشت خیس من از گریه های شبانه من میشد بهونه دلتنگی پدر بزرگ فوت شدمو میکردم و اونم باور می‌کرد..! تا اینکه یه روز به خودم گفتم بسه ! اصلا مگه خدا نمیتونست یه قالب درست کنه و همه ی گل ها رو یه شکل با یه اندازه قد و رنگ مو و رنگ چشم و... بسازه ؟ حقیقتا نه! چون دنیا به همین تنوع هاست که قشنگی داره اگه همه ی گل ها رز هلندی بودن که تکراری بود یه دسته گل وقتی تنوع گل داشته باشه یه جور دیگه ای جذابیت داره ما آدما هم همینیم خلاصه از دبیرستان شروع کردم با خودم حرف زدن و اول از همه خودم خودمو قبول کردم چون بااااید اعتماد به نفس از دست رفته ام رو به دست می‌آوردم مرحله دوم همهههه ی اونایی که یه روزی قلبمو ، قلب یه دختر بچه ی ۱۰،۱۲ ساله رو شکونده بودن رو از ته قلبم بخشیدم و براشون آرزوی سلامت عقل و چشم کردم و مرحله ی سوم سعی کردم تماااام خصوصیات اخلاقی و رفتاریم رو به سمت بهترین بودن سوق بدم توی درس ، آشپزی ، کارای هنری ، اخلاق خوب ، نماز و روزه و هرچی کی که فکرشو بکنید توی دانشگاه یه مسؤلیت مهم داشتم و میتونستم به همه دستور بدم چه پسر و چه دختر البته اینم بگم هیچ وقت سواستفاده از موقعیت و تعریف ها نکردم اونقدری بالا رفتم که خیلیا چشم دیدن منو نداشتن و خیلیا هم اصلا قد منو نمیدیدن و بیشتر شیفته ی اخلاق و رفتارم میشدن مثل همسرم :) توی آشنایی اونقدر براش دین و اخلاق و چیزایی که زن برای زندگی نیاز داره مهم بود که اصلا قد من به چشمش نیومد! از لحاظ زیبایی چهره چیزی کم نداره یعنی معمولیم اینم بگم خیلیا از اطرافیان بهم میگفتن تو ازدواح نمیکنی و برو دنبال کار کردن و یه جورایی فکر میکردن قراره منو مامانم ترشی بندازه 😐 حتی الانم که بچه دارم و ۲۴ سالمه هنوزم خیلیا هستن که حرف میزنن هر کی با بچه منو میبینه فکر میکنه ۱۳ سالگی ازداوج کردم و الانم ۱۴ سالمه 😂😂 ولی من الان تنها کاری که میکنم اینه که بهشون میخندم و میگم من عمر جاودانه دارم مثل شما ها پیر و چروکیده نمیشم ( چون علاوه برقدم چهره ام هم بیبی فیس هست ) و شوهرمم خیلی دلش بخواد که چنین فرشته ای نصیبش شده 😂😁 یا حتی اگه کسی قصدش بی احترامی باشه میگم اون موقع که تو توی صف قد بودی من توی صف عقل بودم 😃 میدونی ؟ دنیا به من یاد داد چیزای بزرگتر و مهمتر از حرف مردم هم هست زندگی اینقدر فراز و نشیب داره که نیاز نباشه بخاطر چنین چیزی سطحی انرژی مون رو صرف کنیم! بعضی وقتا در مقابل کوته فکری اطرافیان فقط باید خندید و رد شد :) و در آخر یادمون باشه که قبرا همه یه اندازه ، یه شکل و یه رنگ اند هر کی باشی ، با هر شکل و قیافه و با هر میزان پولداری یا فقر جای همه همون ۲ متر جاست !! کاش واقعا به معاد اعتقاد داشتیم... و کاش یه ذره هم که شده مراقب حرف هامون و دل هایی که می‌شکنیم باشه! 💕@Delbarongi 💕
آقاسید میگه 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
💕دلبرونگی💕
آقاسید میگه 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 . 🌸🍃 . . . رفیقم بود... از بین میوه ها انار رو خیلی دوست داشت.. روی میز و کتابخونه اش از این انارهای سفالی و مصنوعی چیده بود و توی نوشته هاش هم از انار زیاد حرف میزد.. شب های جمعه مقید بود یه انار رو کاملل و تنهایی بخوره...بهش که میگفتیم خسیس چند دونش رو هم بده به ما میگفت نخیرر میگن یه دونه اش بهشتیه و نمیخوام لذت اون یه دونه رو از دست بدم.. همیشه هم وقتی باهم بیرون میرفتیم اولین پیشنهادش آب انار بود. حتی اخیرا یه بطری آب انار هم به دکور اناری کتابخونش اضافه کرده بود :) اما از یه روز به بعد دیگه آب انار نخورد... هیچوقت... انار خوردن های شب جمعش هم تعطیل شد... ازش میپرسیدیم میگفت خوشمزه نیستن برام...خوشم نمیاد دیگه ولی دلیلش برام قانع کننده نبود... مگه میشه کسی چیزی رو دوست داشته ولی از مزه اش بدش بیاد؟ یک شب جمعه ای داشتم انار میخوردم و بهش تعارف کردم.. گفت نمیخورم... برام عجیب بود این تغییراتش.. سئوال پیچش کردم و گفتم تا نگی ماجرا چیه ولت نمیکنم؟ یه لبخندی زد و گفت یه روز که میخواستم ببینمش براش آب انار خریدم.. از یه مغازه..از یه مارک...تولید یه کارخونه... من مال خودمو تند تند خوردم...ترشش بود.. اما اون نتونست تا آخر بخوره و یکم ته ظرفش باقی موند.. یواشکی ظرفش رو برداشتم و وقتی رفت ادامه ی آب انارش رو من خوردم...یعنی نخوردم.. باهاش زندگی کردم.....خیلی شیرین بود..خیلی.... طعم بهشت میداد... عطر بهشت میداد.. اصلا اون دونه ی بهشتی که شبهای جمعه توی انارها دنبالش بودم اون بود.. فهمیدم با اون تمام انارها شیرین و بهشتی ان و بدون اون ترش... خیلی شیرین بود بعد از اون دیگه مزه هیچ اناری رو دوست ندارم.... هیچ اناری رو.. مگر اینکه اون برام دون کنه ❤ . تازه فهمیدم چرا اون بطری آب انار رو به دکورش اضافه کرد :) . ✍ . . 💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
#حرف_دل_اعضا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 خداوند ما رو هر جور که آفریده زیباییم، زشت وجود نداره، این #چشم ماست که اون زی
🍃🍃🍃🍃🌹 سلام در جواب اون دختر خانمی که 15 سالشه میگه قدش کوتاهه 😐😐😐😐منم هم سن شما و هم قد شما هستم آخه خودکشی؟؟؟؟ چرا آخه من خودم گاهی ناراحت میشم میگم ای کاش کمی بلند تر بودم بعد میگم مگه چیه همینم خوبه بخدا من کوتاه تر از خودم خیلی دیدم قشنگ دارن زندگیشونو میکنن الان پیام شمارو خوندم حالم بد شد بخدا غصم گرفت ناشکری شما باعث ناراحتی خیلیا میشه (کلی میگم انقد ناشکری نکنید چون بقیه شاید همونم نداشته باشن) بیخیال بابا کوتاه خیلی نازتره الناز حبیبی رو که میشناسی اونم همین قدیه ببین چقد نازه زن که نباید هیکلی و درشت باشه باید ناز و گوگولی و تودل برو باشه😜😜 والا 😃غصه نخور بیخیال هر کی مسخرت کرد همینو بگو کوتاه قدی دست خودمون نیست کار خداست سعی کنیم کوته فکر نباشیم اینه که مهمه و دست خودمونه(اندکی تفکر لطفا) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام پاسخ به دختر خانمی که قدشون کوتاه هست👇 سلام عزیزم ، چرا خودت رو ناراحت میکنی؟ مگه حرف و رفتار دیگران ارزشی داره ؟ بعدش هم مگه کسی که قدش کمی کوتاهه مشکلی داره ؟ یا گناهی داره ؟ من خودم دو تا خاله دارم که وقتی باهاشون روبوسی میکنم سرم رو خم میکنم و میارم پایین ، یا دبیری داشتم که انقدر قدش کوتاه بود وقتی میخواستی باهاش صحبت کنی خودش سرش رو بالا می‌آورد یا دوستی داشتم که قدش از شانه های من کوتاه تر بود ولی خیلی دختر شاد و با اعتماد به نفسی بود و تازه کسی هم بهش چیزی میگفت اصلا براش مهم نبود ، شما هم خودت رو اصلا ناراحت نکن خدا هر کسی را یک جور آفریده یکی قد بلند و یکی قد کوتاه...... اصلا ناراحت نباش راستی اینم بگم که بعضی ها ژن شون به اینصورت هست که مثلا تا ۱۵ ، ۱۶ سالگی قدشون کوتاهه و بعد یهو قد میکشن شاید شما هم اینجوری باشی شما هم سعی کنید اعتماد به نفستان رو بالا ببرید وقتی خودتون از اینکه قد تون کوتاهه ناراحتید و این رو نقطه ضعتون کردید دیگران هم سو استفاده می‌کنند..... انشالله که همیشه موفق باشی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام دختری که قدشون کوتاه هست عزیزم چرا غصه میخوری که قدت کوتاهه خب باشه مگه قراره چه اتفاقی بیفته کسایی که قدشون بلنده چیکار کردن؟ همه چیز که ظاهر نیست دختر دایی خودم قدش کوتاه هست اما داره مهندسی میخونه دوست من قدش کوتاه هست اما داره پزشکی میخونه چرا اینقدر ناراحت و گوشه گیر هستی به فکر بلندی های زندگیت باش خدا شاهده که چه کسایی هستن که حاضرن تمام زندگیشونو بدن هر چیزی که دارنو بدن ولی سلامتیشون را به دست بیارن زندگیشون خوب بشه لبخند روی لب هاشون بیاد 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 عزیزم غصه نخور همه که نباید مثل هم باشن به جای فکر بلندی قد به دنبال بلندی و سرافرازی خودت و خانوادت باش دوست من قدش از من کوتاه تر هست کوتاه و تپل اما سال دوم پزشکی هست هیچ کس نگفته که فلانی قدش کوتاه هست و فلان همه دارن به جایگاه بلندش نگاه میکنن که دختری که قراره 4 سال دیگه مدرک پزشکی توی دستش باشه 💕@Delbarongi 💕
چله برای ازدواج.... .. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
💕دلبرونگی💕
چله برای ازدواج.... .. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام‌ فاطمه خانم من اولین باره که پیام‌می دم به کانال خوبتون یه سوال داشتم‌ خدمت دوستان من ۲۰ سالمه و خواستگار زیاد داشتم ولی اونی که می خواستم و خوشم اومده به بهانه های مختلف جور نشده ولی اونی که اصلا دوست نداشتم خیلی خوب می خواسته جور بشه توقع زیادی ندارم معیارم برای همسر آیندم اینه که اخلاق خوبی داشته باشه مهربون و مرد از لحاظ مالی هم حتی اگر خونه نداشت ولی کار خوبی داشت مشکلی نداره کمی هم ظاهر برام مهمه که به دلم بشینه طرف مقابل دوست دارم یه آدم خوب خدا سرراهم قرار بده ان شاءلله برای همه جوونها و این هم بگم پدر ندارم برای همین دوست دارم کسی که همسرم می شه واقعا از ته قلبم دوستش داشته باشمو بتونم باهاش احساس آرامش کنم به نوعی مثل کوه پشتم باشه چون خودم از لحاظ اخلاقی خودساخته ام و خیلی سنگین چون تو شرایط سخت هم بودم و خداروشکر مادرم خیلی خوب تربیتمون کرد از دوستان یه سوال داشتم بابت اینکه چه چله و دعایی خوبه برای اینکه راه برامون باز بشه و خدا یه آدم خوب نصیبمون کنه و راه و مسیر ازدواج برامون باز بشه شاید سوال چند نفر دیگه هم باش سوال من در کانال ممنون می شم پاسخ بدین ان شاءلله که مشکل همه عزیزان برطرف بشه 💕@Delbarongi 💕
به اندازه ظرفیت و معرفت کسی براش مایه بذارید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
💕دلبرونگی💕
به اندازه ظرفیت و معرفت کسی براش مایه بذارید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 زهرا خانم متأهله و 35 سالشه ، چهارتا بچه داره، دختر بزرگش دبیرستانی و کوچکترین بچه اش 5 ساله است شوهرش احمد آقا كار خوبي داره و در آمدش متوسطه . مستأجر نيستن اما خونه شون کوچولو و حياطي هست زهرا خانم خيلي كدبانوه وشوهرش رو هم خيلي دوست داره زهرا جون تعريف ميكنه: بس که شوهرمو دوست دارم صرفه جويي عادتم شد كه تو زندگي به همسر جان فشار نياد هميشه هم آرزو می کردم کاش تحصیلاتم رو ادامه ميدادم تا کار کنم و بتونم کمکش کنم، اما به زور دبیرستانو تموم کردم. چون قبل ١٨سالگي نشستيم پاي سفره عقد و بعدش .... مایحتاج خونه رو اعم از سبزیجات و میوه رو اغلب خود احمد اقا میخره یعنی خرج خونه رو بهم نمیده. با اين اوضاع بازار هم من ياد گرفتم كه چجوري كم خرج كنم تا فشار بیشتری بهش نیاد حتی با پول ماهانه خودم به كمك همسایه ها یه صندوق قرعه كشي راه انداختيم و نيت داشتم با پولش تو حیاط دو تا اتاق بسازیم و اجاره اش بدیم تا كمك خرجمون باشه حتی تو سبزیجات هم صرفه جویی میکردم مثلا تو روز بیشتر از یه گوجه استفاده نمیکنم بعضی وقتام فقط نصف گوجه. سالادو با نصف گوجه و یک چهارم خیار و یک چهارم فلفل دلمه و یک چهارم هویج درست میکردم. و با بقیه اش یه چیز دیگه درست میکردم اینطوريا بود كه صرفه جويي شعار اول بود هر روز شوهرم ازم میپرسه امروز چی بخرم؟ میگم هیچی، شکر خدا هنوز کلی سبزی و میوه داریم. یعنی یه کیلو گوجه نصف ماه باقی میموند. بالاخره شوهرم هم حواسش بود تقریبا کی میوه و سبزیمون تموم میشه و به اين روند عادت كرد یه روز جمعه قبل از نماز ظهر شوهرم تنها رفته بود ديدن برادر بزرگش ( گاهي تنها ميرفت) اخرای روز بود که جاریم پیام داد: دیوونه فقط یه دونه گوجه فرنگی؟؟ تعجب کردم و پیام دادم: یعنی چی؟ متوجه نشدم! جواب داد: با پیامک نمیشه ، بعدا که وقت مناسب شد زنگ میزنم و برات توضيح ميدم تمام روز منتظر تماسش بودم و هی پیام میدادم: توضیح بده اون جواب میداد: شوهرم که بخوابه زنگ میزنم. شب شد و ساعت 11 احمدآقا خوابید و من بی صبرانه منتظر تماس جاریم بودم که توضیح بده. گوشیمو برداشتم و رفتم يه اتاق دیگه ، بلاخره زنگ زد. و توضیح داد و گفت که وقتي احمد خونه شون بوده، داداشش بهش گفته امروز قراره خواستگار بياد برا دخترم ميخوام تو هم باشي احمداقا هم گفته: والله داداش منم هوس کردم دوباره زن بگیرم! شوهرش تعجب میکنه و میگه: زن بگيري!خرج عروسی کم نیست كه!!! مهریه و اجاره خونه و خرجی و كلي چيزاي ديگه احمدآقا جواب داد: خرج اوليه رو دارم خدا رو شکر که از حقوقم تونستم پس انداز کنم، خونه هم که نیازی به اجاره نیست تو حیاط قراره دوتا اتاق بسازيم !!! خرجی هم که کاری نداره، عروس جدید با ما غذا میخوره، که اونم خرج زیادی نیست چون زهرا روزی یه گوجه بیشتر استفاده نمیکنه یعنی یه کیلو گوجه فرنگي نصف ماه تقريبا طول ميكشه تا اينكه تموم بشه!!! داداشش که اینو شنیده گفته: خودت بهتر میدونی ، حالا که اینطوره پس توکل به خدا! وهمه این حرفا رو جاریش يواشكي میشنید... وقتی كه هر دوشون خواستن برن بيرون داداش احمدآقا از زنش پرسید چیزی میخواد که سر راه بخره؟ اونم همه مایحتاج خونه رو گفت، شوهرش گفت یه کم رعایت کن ، زنای مردم روزی یه دونه گوجه استفاده میکنن اونوقت تو اینطوری؟ اينقدر ولخرج!!! زهرا ميگه: ... یعنی عاقبت صرفه جوییم اینه که بره سرم هوو بیاره؟!! زهرا خانم میگه: فرداش که احمد آقا داشت میرفت سرکار، نپرسید که چیزی بخره یا نه ، چون هنوز وقت تموم شدن گوجه نرسیده بود. سورپرایزش کردم و گفتم: یه کیلو گوجه بخر، لازم داريم تعجب کرد و گفت: پس یه کیلو گوجه ای که پنج روز پیش خریدم چی شد؟ بهش گفتم رفته ماه عسل... زهرا خانم تعريف ميكنه : از اون روز دیگه صرفه جویی نکردم خصوصا تو گوجه فرنگی. یه جوری استفاده میکردم که انگار قسم خورده بودم شب بخوابيم یه دونه گوجه هم تو يخچال نباشه! و حتی پول قرعه كشي ماهانه رو که از خرجی شخصی خودش شرکت کرده بود وقرار بود دوتا اتاق اون ور حياط بسازن رو هم وقتي تحويل گرفت رفت و برا خودش طلا خرید، و وقتی هم احمدآقا سراغش رو گرفت گفتم بدهي داشتم پس دادم اخه گاهي قرض میگرفتم تا کمک خرجت باشم، و گرنه تو واقعا فکر کردی یه کیلو گوجه فرنگی برا دو هفته کافیه؟ از این ماجرا سه سال میگذره و از اون روز احمدآقا مجبوره كاغذ ومداد بياره كه حساب کتاب کنه که چطور حقوقش کفاف یه ماهو بده ازهمه مهمتر همه پس اندازی که واسه مهریه زن جدید کنار گذاشته بودو خرج کرد و از میوه فروشم نسیه جنس میگرفت و حسرت روزی یه گوجه فرنگی و یه کیلو برای دو هفته رو میخورد 💕@Delbarongi 💕
بر🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 سلام برای بچه هایی که به دنیا میآیند یا کسانی که تازه عقد میکنند چهل برانجام دهید چهل بر باعث میشه جنی که همراه زایمان بچه بدنیا میاد دست پاهاش بسته بشه درمورد کسانی که عقدهستند هم دعای چهل بر واسه اینه که اگر عروس یا داماد بروند مراسم ختم اموات منظورم تشیع جنازه هست اولا نروند ولی پیشامد پیش میاد دورازجان ممکنه عزیزی باشه که نتونی نری وچهله مرده میگیردش ومهر شون سردمیشه مهرشون بادفن مرددفن میشه وباعث طلاق میشه من به عینه دیدم برای بچه ها هم دیدم همیشه بچه ای که چله گرفتش زرد لاغر یااگرخیلی چله ش قوی باشه میمیرد چله بچه مثلا یه خانمی که بعد ازشما زایمان کرده بیاد پیشت یابچه آن خانم روبیارند پیش بچه شما چله آن خانم شما رو میگیرد ولی چله شما آنها را نمیگیرد کسی که بیاد سرشما وبعدازشما زایمان داشته حتی عروسی دوتا برادرهم بافاصله کم هم چله دارد وچاره کارهم چهل برهست خودتون هم میتوانید بگیرید یا دعانویس انجام بدهو دوتا نخ سیاه وسفید موازی هم چهل تا گره میزنید همراه هرگره یکی ازمعوذتین رامیخوانید سوره فلق یا ناس خیلی خیلی موثره وخرافات نیست دختری که میگن همزاد داره وازدواج نکرده هم همینطور یه چهل بربراش بگیرید نتیجه میگیرید این گفته مرا باورداشته باشید لطفا نگویید خرافاته چون عمر وجوانی ومصیبت هاشودیدم تجربیه ۵۲ سالمه به وضوح دیدم خوددانید ازقدیم بوده واتفاق افتاده وهست آیه قران هست همزادوجوددارد همان جن هست که همراه هرانسان جن هم بوجودمیاد بروید سرچ کنید خودتون ببینید ازما گفتن بود میخواهید عمل کنید دوست هم داربد بگید خرافاته حرز امام جوادهم هست 💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 همیشه که نباید بالا رفت و قله‌های بلندتری فتح کرد. خوب است گاهی همانجا روی قله‌ی دنج و کوچکی که فتح کرده‌ای دراز بکشی، دستت را زیر سرت بگذاری و از تماشای شکوه بکر ، لذت ببری. گاهی خوب است بنشینی، نفس عمیقی بکشی، روشن کنی، بنوشی و به قله‌های بزرگ‌تری فکر نکنی. چیزی با ارزش‌تر از آرامش وجود ندارد. بگذار عابران پایین‌دست، آرامش تو را ببینند، تو را با دست به هم نشان بدهند و هوای صعود به سرشان بزند، بگذار دلیل آغاز، تو باشی. نفسی که تازه کردی، دستی به زانو می‌زنی، بلند می‌شوی و ادامه می‌دهی، آرامشت را حفظ کن و به جای تمرکز کردن روی مقصد، از مسیر ، لذت ببر ، که لذت و اشتیاق بی‌واسطه، در مسیر است، نه در مقصد ! 💕@Delbarongi 💕
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود... 🍃🍃🍃🌹 برشی به زندگی شما... 👇🏻 .
💕دلبرونگی💕
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود... 🍃🍃🍃🌹 برشی به زندگی شما... 👇🏻 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 تا ظهر با هربدبختی توی مطبخ موندم ظهر که داشتم میرفتم توی اتاق دیدم صنم از توی اتاق مهمان اومد بیرون قیافه اش خیلی خوشحال بود نمیدونم چی شد که یهو سرم گیج رفت، داشتم میوفتادم دستم رو گرفتم به پله ها، یکم همون جا نشستم، حالم که بهتر شد رفتم توی اتاق همینکه پام رسید به اتاق همونجا جلوی در نشستم شروع کردم گریه کردن. یادمه تا شب یکسره گریه کردم. مرضیه رو دادم شمسی با خودش برد. حوصله هیچی رو نداشتم. شب آقا محمد اومد. صورتمو کت دید فهمید گریه کردم. گفت چی شده صنوبر چرا گریه کردی؟ دوباره زدم زیر گریه. سرشو چرخوند توی اتاق یهو با هول گفت بچه ام کو؟ شونه هامو گرفت شروع کرد تکون دادن گفت صنوبر بچه ام کجاست؟ نکنه چیزیش شده؟.. گفتم پیش شمسیه گفت پس بگو چی شده؟ رباب خانم کتکت زده؟ یهو دهنم باز شد گفتم آقا محمد شما که میخواستی صنمو بگیری چرا زودتر اینکارو نکردی؟ مگه من حرفی میزدم که شما رفتی قایمکی عقدش کردی؟ از شدت گریه به هق هق افتاده بودم یهو زد زیر خنده اینقدر خندید که از چشماش اشک اومد درو باز کرد شمسی رو صدا زد مرضیه رو بیاره درو که بست گفت صنوبر مرضیه که تو اتاق نیست انگار اتاق خالیه. من همینطور گریه میکردم باخودم گفتم باز خوبه به خاطر مرضیه میاد به من سر میزنه. شمسی بچه رو آورد. آقا محمد بچه رو که گرفت رو کرد گفت صنوبر کی گفته من صنمو عقد کردم؟ گفتم خودم دیدم. خندید گفت بشین گریه نکن. هروقت گریه ات بند اومد بهت بگم جریان چیه. همه سعیمو کردم گریه نکنم وقتی آروم شدم گفت صنوبر دوسه روز پیش که رفته بودم شهر یه سر به حجره دوستم که فرش داره زدم. بهم گفت زنش مرده و دنبال یه دختر خوب میگرده تا هم از بچه هاش مراقبت کنه هم خودش تنها نباشه. گفت اگر کسیو میشناسم باش بگم منم صنم اومد توی ذهنم گفتم بیاد صنمو ببینه اگر پسندید عقدش کنه. دیروز اومد صنمو دید و پسندید رباب خانومم چون وضع مالی طرف خوبه مخالفتی نکرد و قراره دوهفته دیگه بیاد اینجا عقدش کنه و ببرتش. من شروع کردم بلند بلند گریه کردن اینسری از عم نبود از خوشحالی بود. بی اختیار سرمو گذاشتم به سجده و ده بار بیشتر دستامو بردم بالا و خداروشکر کردم من اونشب شاد ترین شب زندگیم رو گذروندم. واقا تو اون لحظه هیچ غمی نداشتم. از فردای اونروز خونه حال و هوای دیگه ای داشت رباب خانوم با هممون گغته بود اتاقا رو تمیز کنیم توی مطبخ رقیه همه اش درحال پای کوبی بود آقا محمد پارچه گرفت و من برای خودمو مرضیه لباس دوختم خیلی خوشحال بودیم. خود صنم هم خوشحال بود دیگه با غرور راه نمی‌رفت انگار یا دختر دیگه شده بود خلاصه اون دوهفته گذشت و صنم عقد کرد و رفت. من خال خیلی خوبی داشتم از اون رباب خانم دیگه زیاد با من کاری نداشت منم سعی میکردم همه ی کارها رو بدون اینکه رباب خانم بگه انجام بدم تا بهونه دستش ندم. هنوز مرضیه دوسالش نشده بوده حس کردم بدنم ضعف داره و چون ماهیانه ام عقب افتاده بود فهمیدم باردارم. رفتم به زهرا خانم گفتم من حالت تهوع و اصلا نداشتم فقط سرگجیت داشتم و بدنم ضعف داشت زهرا خانم بهم گفت سب حتما به آقا محمد بگم شب که شد به آقا محمد گفتم خوشحال شد گفت فردا بریم شهر تا طبیب منو ببینه. گفتم آقا محمد نیاز نیست من مطمعنم باردارم بهم گفت پس نذار کسی بفهمه تا شکمت بالا بیاد. از فردای اون روز زهرا خانم نذاشت به مرصیه شیر بدم اینسری خیلی برامون راحت بود کسی نفهمه چون هم تجربش رو داشتیم هم شمسی بود کارای من رو انجام بده کسی شک نکنه. زهرا خانم بهم میگفت باور کن اینسری پسره میگفت از قیافه ات معلومه و من همه اش دعا میکردم پسر باشه 💕@Delbarongi 💕