eitaa logo
💕دلبرونگی💕
110هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
673 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 خاطره جالب خواستگاری داداشم 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 خاطره جالب خواستگاری داداشم 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 خاطره جالب خواستگاری داداشم یه روز داداش کوچیکم که ۳۱ سالش بود اومد به مامانم گفت یه دختری رو میخواد و بریم خواستگاری . حالا داداش من مهندس یه شرکت معتبر بود و ماشین داشت و یه آپارتمان کوچیک که با کمک بابام گرفته بود. مامانم گفت دختره کیه؟ داداشم گفت دختره دانشجو و پدرش تاجر فرشه و برادرش پزشک جراح قلب و .. کلی از خانواده دختره و اینکه خیلی سرشناس و ثروتمندن تعریف کرد و بعد گفت فقط یه چیزی ، اینگه خیلی دختر خوب و نجیب و خوش اخلاق و.. ولی زیاد زیبایی نداره ،مامانم گفت یعنی چی؟ گفتش یه کم قدش کوتاس و یه کم پوستش جوش و لک داره . خلاصه هرروز میومد می‌گفت جمال نداره ولی تا دلت بخواد کمال داره . مامان منم که خیلی برای این داداشم نقشه ها داشت و دخترهای خوشگل پیشنهاد میداد و داداشم قبول نمی‌کرد ناراحت بود و قبول نمی‌کرد بره خواستگاری . داداش منم پافشاری می‌کرد هرچی باهاش حرف میزدیم قبول نمی‌کرد. بالاخره مامانم راضی شد که یه روز من و مامانم بریم خونشون دختره رو ببینیم شب قبلش باز داداشم اومد کلی حرف زد که دختر خوبیه ولی توقع زیبایی نداشته باشید ماهم گفتیم آقا کلا دختره چه شکلیه آخه دیوونه شدیم داداشم گفت قد کوتاه، بینی بزرگ که بعدا عمل می‌کنیم و یه کم دندونهای و فکش هم ناجوره و.. ولی من اخلاقش رو می‌پسندم و دوسش دارم . در ضمن خانوادگی همشون خوشگلن ولی این به اونا نرفته. من و مامانم با کلی ناراحتی و دلخوری رفتیم. ادامه دارد 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸 خاطره جالب خواستگاری داداشم یه روز داداش کوچیکم که ۳۱ سالش بود اومد به مامانم گفت یه د
🍃🍃🍃🍃🌸 ما آماده شدیم و داداشم ما رو برد دم خونشون پیاده کرد و خودش تو ماشین سر کوچه منتظر ما موند .یه خونه ویلایی بزرگ و شیک تو بهترین منقطه تهران . وارد که شدیم مادر و خواهر بزرگش از ما استقبال کردن . همون جور که داداشم گفته بود مادر و خواهرش خیلی زیبا بودن . یه خانم مسنی هم از ما پذیرایی می‌کرد . گرم گفتگو بودیم که دخترخانمی وارد شد و سلام کرد من و مامانم نگاه کردیم دیدیم دختر تقریبا قد بلند و خیلی خیلی زیبا و خوش هیکل با موهای بلند و پر پشت . پیش خودمون گفتیم خب حتما خواهر یا اقوامی هست آروم جواب سلام دادیم ، نشست. مادر عروس خانم گفت پریسا جان نمک دون رو از رو میز بده. تا شنیدیم اسمش پریسا هست منو مامانم با تعجب به هم نگاه کردیم . آخه داداشم گفته بود عروس خانم اسمش پریسا هست. یه دفعه مامانم گفت عروس خانم ایشون هستن؟ مامانش گفت بله. مامانم که تا اون موقع ناراحت بود و با قیافه نشسته بود یهو بلند شد و باخوشحالی عروس خانم رو بوسید و بغلش کرد و هی نگاش می‌کرد می‌گفت واقعا ایشون عروس خانمن؟ منو مامانم 😀مادرو خواهرش 😳 عروس خانم 🥰 هیچی دیگه رفتیم سوار ماشین شدیم داداشم غش غش میخندید و مامانم گفت تو ما رو دست انداختی ،چون خیلی خوشحالم هیچی بهت نمیگم . خلاصه عروس خانم با ۵۰ سکه مهریه زن داداشم شد ،تازه پدر عروس خانم می‌گفت ۱۴ سکه ولی با اصرار بابام ۵۰ سکه شد. واقعا خانواده خوب و عالی و عروس خانم با کمالات و زیبا و همه چی تمام. خلاصه ۵ ساله دارن به خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنن و یه پسر ۲ ساله جیگر هم دارن. مامانم عاشقه عروسشه . 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 ♦️روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 ♦️روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 ♦️روزی سلطان محمّدخدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند. سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله. در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت: جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.) عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد. سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند. وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند. علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است. دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام می‌کردند و خدای تعالی نیز فرموده است : (چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.) از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است. پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟ علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود. احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است. علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند. علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند. در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند... سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد. سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید سلطان گفت: نه! علامه گفت: در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند. ارسال به دیگر گروه ها ترویج امر ولایت و امامت است لطفا از ارسال دریغ نکنید. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 در محضر آیت الله (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 در محضر آیت الله #بهاءالدینی (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 💠 💠 در محضر آیت الله (ره): «ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد.» ❤️✨ گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌کنم و اثرات عجیبی هم دیدم. ❤️✨ خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است، مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. ❤️✨ کسی می‌‌گفت: مادرم چند‌سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌کند؛ بهترین هدیه که به من می ‌‌دهی، این ذکر است. «اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم» 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 راننده کامیون... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 راننده کامیون... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 راننده کامیون راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد . وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند . دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا ! رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!! 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🌸🍃 سرگذشت دختری به نام نقره... 🍃
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 سرگذشت دختری به نام نقره... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 . روز خوبي بود و من حسابي سر ذوق اومده بودم . که شبش هم اين ذوقم تکميل شد. وقتي براي شام رفتم پايين ، ديدم تايماز قبل از من نشسته . بعد از سلام و احوالپرسي ، يه دفترچه کوچيک گرفت طرفم و گفت : اينم شناسنامت . با ذوق بازش کردم که ببينم اصلاً چي هست اين شناسنامه . ديدم نوشته اسم: نقره . شهرت : يوسف خاني . با تعجب نگاهش کردم که گفت : خوب تو اسم فاميل نداري . پدرت هم فوت شده . من گفتم يه فاميلي برات بگيرم که با اصل و نسبت بخونه. تو دلم بي نهايت ازش ممنون بودم. اون تو اسم فاميل من ، نام پدرم رو زنده کرده بود . نگاهم رو از شناسنامه گرفتم و رو به تايماز گفتم : ممنون . اين لطفتون رو هرگز فراموش نمي کنم . تايماز گفت : من کاري نکردم . البته به زن تنها شناسنامه نمي دن . بايد پدر يا همسرش براش بگيره . اما خوشبختانه دوستم که بهم مديون هم بود ، يه جوري جريان رو ماسمالي کرد. باز اين اشک لعنتي چشمام رو پر کرد. تايماز با نگاه خاصي بهم گفت : نقره !!! چرا اينطوري شدي ؟ چرا مدام اشک مي ياد تو چشمات ؟ من گيج شدم . راستش اين نقره رو نمي شناسم.اشکم رو با پشت دستم پاک کردم و در حالي که بشقاب خالي غذا خيره شده بودم ،گفتم : وقتي عمو و پسرعموت باهات اونطوري برخورد کنن. وقتي کل ثروت پدري و مادريت رو مفت ازت بگيرن و شرط بذارن که يا با يابويي مثل مثل احمد ازدواج کني و يا بري به کلفتي و تو به خاطر غرورت کلفتي رو انتخاب کني .وقتي دختر يکي يکدانه‌ی يوسف خان باشي يه ايل برات خم و راست بشن ولي مجبور شي تا شب جون بکني و تحقير بشي وبعد تو يه رخت خواب پر شيپيش بخوابي ، بايدم براي حمايت و کمک بي چشم داشت يه کسي که هفت پشت باهات غريب ست ولي از هر هم خوني بيشتر به فکرته اينطوري دم به دقيقه چشات باروني مي شه.این نقره ،نقره یوسف خانه.نقره ای که تا خان باباش رو‌میدید مثل بچه ها میپرید بغلش میکرد و اگه شب باباش موهاشو ناز نمیکرد خوابش نمیبرد..این نقره،نقره ایه که نازکش زیاد داشت و نازش خریدار داشت .. نقره ای که شما تو خونه ي پدرتون ديديد ، اوايل واسه خود من غريبه بود .يه دختر وحشي که وحشت زده بود از هجوم اين همه اتفاقات بد. يه دختر داغدار که مي خواستن غرور و شخصيتش و له کنن. غرورم تنها چيزي بود که برام مونده بود . پس بايد با چنگ و دندون ازش محافظت مي کردم . 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام بانو، مهربانم اگه میشه پیام منو توی کانال خوبت بزاری، شاید عزیزی خواست استفاده کنه و پند بگیره، لطفا اول ویدئو بالا ☝️ رو تماشا کنید🙏 🔴 بیا دیگه گناه انجام ندیم! ✨پیامبر (ص) سه نفرند که دعايشان رد نمی ‌شود و مستجاب است 🌼آدم سخاوتمند 🍃وشخص مريض 🌼وکسی که ازگناهش توبه میکند 📚مواعظ عدديّه، ص ١٠ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برای سلامتی وظهور آقا به نیت پنج تن، پنج صلوات بفرستید و ثوابش رو به روح امواتتون وشهدا تقدیم کنید لطفا🙏 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸