🍃🍃🍃🍃🌸
سلام به فاطمه بانوی عزیز
در مورد اون خانمی که گفته شوهرم صیغه کنه مشکلی ندارم مطمئن باشین خانمای گروه این زن یا هیچ حسی به شوهرش نداره یا غیر شوهرش داره که دلش قرصه وگرنه زنی شوهرشو دوست داشته باشه یه درصدم راضی نمیشه به صیغه
ممنونم اگه پیاممو بزارین
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
همسایه روبه رویی یه پیرزن چروکیده بود که کم کم رفت و آمد همسر و پسرم به اون خونه زیاد شد،
اوایل از حس انسان دوستانه ی شوهرم خوشحال بودم که به پیرزنی مریض کمک میکنه،
تا اینکه یه روز که همسرم به هوای کمک رفته بود خونه پیرزن،
موبایلشو جاگذاشته بود..
پشت سرهم زنگ میخورد،رفتم گوشی رو بهش بدم،در خونه پیرزن باز بود،رفتم داخل..
با صحنه ای مواجه شدم که دنیا روی سرم خراب شد....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2260337136C591bad4015
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 سرگذشت دختری به نام نقره... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
يه کم هم ضماد از تو گنجه پيدا کردم و بردم بالا . تايماز داشت ناله مي کرد . از اين مي ترسيدم که جاييش شکسته باشه . زخم هاي صورت و دستاش رو تميز و ضد عفوني کردم و بستم. تايماز بين خواب و بيداري بود . مدام اين سوال رو از خودم مي پرسيدم که چي شده ؟ کي اين بلا رو سرش آورده ؟ کت و پيرهنش پاره و خونين مالين بود. . تکون دادن بدن تايماز براي من امکان نداشت . . وضع کتف راستش خيلي خراب بود . واقعاً مونده بودم چيکار کنم . دکتر لازم بود اما اين وقت شب دکتر کجا بود . اونجا رو هم پاک کردم و بستم . زخم هاي ظاهري رو مي تونستم پانسمان کنم . اما اگه شکستگي چيزي داشت من سرم نميشد.حالش خوب نبود. جوری ناله میکرد که دلم ریش میشد ..با گریه زخمای بالا تنه اش رو تميز کردم و همه رو بستم فقط مونده بود زخماي پاهاش . پايين شلوارش که بالا زدم ، ديدم ساق چپش بد جور زخميه . اما پاچه شلوارش جوري نبود که بتونم زخمش رو ببندم . . گفتم: میرم سید علی رو بیدار میکنم ؟اربابشه ديگه..خوب نصفه شبه که باشه مگه من مقصرم ؟ . اينطوري خودم رو قانع کردم . تايماز رو با لحاف پوشوندم و رفتم سراغ سيد علي و صفورا خانوم . پايين پله ها بودم که يادم اومد صفورا خانوم امشب رو مي بايست تو اين ساختمون مي خوابيد . پس رفتم سراغ اتاق طبقه ي پايين . آروم در رو بازش کردم . ديدم بله خوابه . اونم چه خوابي !!! کل خونه رو به اضافه من مي بردن ، پلکش هم تکون نمي خورد . تايماز رو باش که واسه من چه محافظي گذاشته بود .
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#استوری چهارشنبههای زیارتی
❤️❤️❤️
ای امان ای...به حال خودم واگذارم نکن آخرین تکیهگاهم...
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
دلانه ی زیبای مهرو.... بهار ۱۳۶۰..... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸
روزهای سختی بود من حتی جرات نداشتم تو مراسم شوهرم شرکت کنم و مجبور شدم به تنهایی برای از دست دادنش اشک بریزم... سخت گذشت اما مجبور بودم به خاطر یادگارهای فرامرز قوی باشم
محمد ترسیده بود تو سرش بود که بره ،جنگ میگفت اونجا تو قلب دشمن جام امن تر از اینجاست... برای همین رفت و به عنوان آخرین لطفش
بهم آدرس خونه اش رو داد و ازم خواست اگر بلایی سرش اومد به
خانواده اش پناه ببرم ازم خواست حقیقت رو برای زنش بگم و ازش کمک بخوام تاکید کرد به جز اکرم خانم به هیچکس دیگه ای اعتماد نکنم... محمد رفت و مدتی بعد خبر شهادتش بهم رسید
خبر شهادتش که رسید دست و پامو گم کردم حامله بودم، امروز و فردا بود که بچه ام به دنیا ،بیاد پول زیادی نداشتم و کاری بلد نبودم تا بتونم باهاش شکم خودم و بچه هام رو سیر کنم اول خواستم برگردم شیراز اما ترسیدم برای همین راهی آدرسی که محمد
بهم داده بود شدم و خودم رو جای همسر دومش جا زدم تا جام امن
باشه... قرار بود اکرم خانم همه چیز رو بدونه اما چون شناختی ازش نداشتم ترجیح دادم حرفی نزنم بچه ام به دنیا ،بیاد تصمیم داشتم بعد تولد بچه ام کاری برای خودم دست و پا کنم و حقیقت رو به اکرم خانم بگم تا باری روی دوشش ،نباشم من خیلی خوب میدونستم اون زن چه زجری میکشه از دیدن ،من از حامله بودنم... بیزار بود ازم اما چاره ای نداشتم هیچکس رو نداشتم و مرگ مشکوک محمد من رو بیشتر ترسونده بود. اگر شما بلایی سر میومد یا من رو میگرفتن دستم به جایی بند نبود برای همین بی سر و صدا خونه ی اکرم خانم ...موندم. محمد که به دنیا اومد بلافاصله بعد تولدش همه چیز رو به اکرم خانم گفتم اولش باورش نمیشد تا کاغذ دستنوشته ی شوهرش رو نشونش دادم وقتی فهمید خیلی گریه کرد هم به خاطر قضاوتی که در مورد شوهرش کرده بود هم به خاطر حال و روز من.... میخواستم از اونجا برم و لازم بود اکرم خانم همه چیز رو ،بفهمه هرچند از من دلخور بود بابت دروغی که گفته بودم اما راهی جز این نداشتم بعد اون ماجرا چند باری فک و فامیل و همسایه ها مستقیم و غیر مستقیم به من طعنه میزدن که هیچکدوم از بچه هات شبیه محمد خدابیامرز نیستن انگار میخواستن به اکرم خانم حالی کنن
که من دروغ ،گفتم حق هم داشتن محمد عرب بود و چهره اش کاملا شبیه به عرب ها ،بود شبیه نبودن شما به محمد نقل محافل شده بود، تو
هر مجلسی هرکسی شما رو میدید با خنده و تمسخر این موضوع رو میگفت برای همین اکرم خانم هرجا مین نشست محمد رو بغل میگرفت و مدام میگفت محمد شبیه شوهر شهیدمه...
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست....
(چندقسمتی)...🌸🍃
💕دلبرونگی💕
نور چشمی خانواده بودم...اسمم رعناست.... (چندقسمتی)...🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
اون جنازه دوقلو رو چیکار کردید؟
مامان اشکشو با گوشه روسریش پاک کرد و گفت:اونو همونجا دفن کردیم...
_شایدم اون همزاد هردوتاشون و اگه اون جنازه ام پیدا کنید و روش اب این دعا رو بریزید درست بشه...همزاد خوب و بد داریم و از شانس تو دختر این بده...اگه به این خواستگارت صدمه نزده چون اعمالش انقدر خوب و پاکه که نتونستهبالاخره یه دعا گرفتیم و برگشتیم خونه...اقام درخت رو برید و زمین انداخت و زیرشو کامل کند ...باورش سخت بود زیر درخت چندتا دعا پیدا کردیم و چقدر استخون بود ....همه رو مامان جمع کرد و ریخت تو کیسه و گفت:این همه دعا تو خونه ما چال بود و معلوم بود که چرا اون بلاها سرما اومده ...دختر بیچارمو دعا کردن...
بابا ناراحت لبه حوضچمون نشست و گفت:کار کدوم از خدا بی خبریه ...چطور میتونن اینطور با ما تا کنن ما هیچ وقت یه لقمه حرومم نخوردیم! از خدا بی خبرا چطور زندگیمون رو داغون کردن ...جون اون همه جوون بخاطر اینا رفت ...
مامان و بابا ناراحت بودن و دوباره رفتن پیش دعا نویس و اون همه چی رو با سوره های قران شست و برگشتن ...اون شب شد اخرین شبی که من اون همزادمو یا شایدم دوقلوی خودمو میدیدم و دیگه ندیدمش ...جای اون درخت بابا چندتا گل محمدی کاشت و گفت :دیگه هیچ وقت نمیزارم ریشه اون درخت بالا بیاد و حتما باید خشک بشه ...باورم نمیشد همه چیز تموم شده و با کلی خوشحالی و شادی تدارک عقد و عروسی رو میدیدم ....مامان انقدر خوشحال بود که تو پوست خودش نمیگنجید ...رفتیم خرید عروسی و کمال انقدر ادم با خدایی بود که فقط به فکر خوشحال کردن همه بود و مخصوصا من ...اون روز حلقه هامون رو خریدیم و مادر کمال با زور بهمون رو برد خونشون ناهار چون محرم بودیم اقام اجازه میداد.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🌸🍃 تجربه مشترک اعضا... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام به همه دوستان و عزیزان گروه زیبای دلبرونگی
در مورد ان عزیزی که خواهر زادشون توی دوران عقد باردار شدند
عزیزم درسته از نظر عرف یک کم ناراحت کننده هست اما از نظر شرع ودین که اشتباه نیست.
چرا بچه بی گناه رو س قط کنند به نظر من براشون عروسی بگیرید سریع برن سر خونه زندگیشون
.این گناه گردن خودتون نندازید.
بعد هم بعضی مواقع بعد از سق ط باید طبق نظر پزشک یک امپول تزریق بشه برای بچه بعد مخصوصا اگر ارهاش خونشون یکی مثبت ویکی منفی باشه .چون در غیر این صورت روی بچه بعدی اثرداره.
یکی از دوستان تعریف می کرد که جاریشون توی زمان عقد باردار شده بود و ایشون هم به همین دلایلی که عنوان کردید س قط انجام داد متاسفانه بعد ها نتونست بچه دار بشه.
همین طور سریع تصمیم نگیرید .
ان شاالله که خیر هست.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸