💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
استرس اومدن خواستگار ...
نمیدونم چم شده🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
یک ماهه در ارتباطیم همه چیزش رو پذیرفتم
تنها باش بیرون رفتم خوب بودم حتی خودم مایل بودم دستشو بگیرم
ولی از دیشب که فهمیدم میخوان امشب بیان برا خواستگاری رسمی حالم بد شده
اصن دیگه نمیخوام ببینمش
رنگم شده عین گچ
همش سردمه همش میخوام بگم نیان
حس میکنم دوستش ندارم
چیکار کنم😭
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تا شوهرم نیست میخوام قصمو بگم.. نسخه طلاق نپیچین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام تا امشب شوهرم نیست(ماموریت)گفتم قصم تعریف کنم
لطفا کسی خوشش نیومد نخونه چون خودم به تنهایی پر زخمم🙂
نسخه طلاق هم نپیچین چون اگه شرایطش بود میشد
اصلا تصمیم نداشتم بنویسم ولی چون تنهام دنبال هم صحبت بودم و الان میخوام تایپ کنم لطفا صبور باشید
از اونجا شروع میشه که خواهر دوست صمیمیم تو دفترخونه کار میکنه بعضی موقه که کارش طول میکشه با دوستم میریم براش غذا کیکی چیزی میبریم یه روز دوستم اومد گفت بیا بریم واس خواهر میخوام چندتا وسیله ببرم منم باهاش رفتم وقتی رفتیم تو دفتر یه آقای اونجا بود مثل اینکه کارش طول کشیده بود همینطور که یک دستش زیر چونه ش بود یه پاش رو هی تکون میداد از عصبانیت
خلاصه وسیلها رو دادیم و یکم اونجا نشستیم به خواهردستم گفتیم کیه گفت از صبح اومده کارش طول کشیده سید هم هی میگه الان میام ولی هنوز نیومده(از یه شهرستان دبگه اومده بود ما خوزستانیم)
چایی کیک ریختیم گفتم براش ببرم دوستم گفت ول کن تا چای بریز تو صورتت گفتم زشته بزار ببرم منم تو سینی کیک چای ریختم رفتم گفتم بفرماین گذاشتم کنارش برعکس لبخندکوچیکی زد و تشکر کرد
توصیفش کنم که تو ذهنتون بسازینش😀(قدبلندتقریبا ریش جوگندمی مو مشکی یه کت یشمی شلوارکتون مشکی و نیم بوت کوتاه پوشیده بود)
اعتراف میکنم آقا من کرمم گرفته بود هر دقیقه نگاش میکردم😬دوستم به خواهرش گفت تورش میکردی انگار خواهرش بدش نیومد و خندید🙄
خلاصه ایشون بی انصافی نکرد و یکم از کیک چای ما خورد 🤭بعد پاشد گفت خانم فلانی مثله اینکه نمیان من میرم ولب رسمش نبود اینقدر الافم کنن خداحافظی کرد و رفت
وقتی رفت همش درموردش صحبت میکردیم که تقریبا ۲۰دقیقه بعد سید اومد گفت آقای فلانی کجاست زنگ بزن بیاد خواهر دوستم تماس گرفت ایشونم گفتن الان برمیگردم دیوونه شدم که شمارش بردارم ولی میدونستم این خیلی سبک بازیه دیگه(چه حماقتها کردم)
بعدش تا بیاد من و دوستم رفتیم تو حیاط دفتر خونه که چنددقیقه بعد ابشون اومد سلام کرد رفت داخل
هی الکی اونجا طولش میدادم هی دوستم میگفت بریم گفتم نه باشبم حالا کاش میرفتممممم
که بعد کارش تموم شد اومد بیرون داشت با گوشی حرف میزد اعتراف کنم که خودم برگشتم بهش لبخند زدم😓اونم لبخند کمی زد رفت سمت در بعد که حرف زدنش تموم شد همینطور که داشت با گوشی ور میرفت اکمد سمتمون من تپش قلب گرفته بودم بعد گفت ممنونم بابت چایی همین تو سرش تو گوشی بود بعد گفت مبشه شمارتون داشته باشم گوشیشو داد سمتم..
ادامه 👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تا شوهرم نیست میخوام قصمو بگم.. نسخه طلاق نپیچین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
منم گوشیش گرفتم دستام میلرزید شمارم نوشتم خودمم تماس زدم چقدر هول بودم🥲
بعد خداحافظی کرد رفت
دوستم گفت چکار کردی مگه میشناسیش مال اینجاها نیست شاید زن داره چیزی چون معلوم بود سنش زیاده
خلاصه از اون روز ۲هفته گذشت ولی ازش خبری نشد منم کم کم سرد شدم
که بعد ۲هفته تو وات خدابیامرز دقبق یادمه طرفا ۱۱ شب بود پیام داد سلام خوبین من خوندم ولی جواب ندادم همون لحظه بعد چند دقیقه جواب دادم شما که گفت من فلانیم خیلی خر کیف شدم اون لحظه واقعا خیلی جذاب بود
تا ساعت ۲نصف شب باهم چت کردیم از خودش و از کاراش میگفت خیلی خوب و سرسنگین رفتار میکرد و میگفت دوباره کار دارم و قراره بیام
فرداش به دوستم گفتم که پیام داد گفت نه قط رابطه کن شر نشه واسش چون کلا ماخانواده حساسیم ولی من ول کن نبودم هر روز بیشتر از دیروز بهش وابسته میشدم از اون پسرا کی هی قربونت برن و چی پوشبدی اینا نبود
بعد دوماه آشنایی گفت بدجور دلم بردی ها 😑
تقریبا ۱۱ماه باهم دوست بودیم با خواهرمم مشورت کردم خواهرمم باهاش حرف زد تاییدش کرد
تو این مدت نزاشت آب تو دلم تکون بخوره هر چی میخواستم برام پست میکرد
بعد یک سال گفت میخوام بیام خواستگاری تعجب کرده بودم گفتم عمرا خانوادم راضی بشن گفت چرا مگه چا مشکلی دارم کار خونه ماشین گفتم نه خانوادم اینقدر غریب نمیدن دیگه گفت پس اگه میدونستی چرا با من حرف زدی؟؟یک سال مسخرم کردی
گفتم خو بیای بگی از طرف کی بفهمن دوست پسرمی که زندم نمیزارن گفت از طرف سید(دفترخونه ی)
اینم بگم تو این یکسال علاوه بر روز اول یک بار دیگه در حد دوساعت دیدمش از نزدیک
ادامه👇👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تا شوهرم نیست میخوام قصمو بگم.. نسخه طلاق نپیچین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
گفتم باشه ولی تو رو خدا اروم آروم پیش برو
گفت باشه خلاصه زنگ زد به سید گفت
همون روز دوستم گفت خواهرم میگه بیا کارت دارم رفتم گفت اون آقای که میومد مگه باهاش درارتباط بودی که الان زنگ زده به سید مگه میشناسبش کیه چیه
یجوری حرف میزد که انگار چشم خودش دنبالش بود😑
بعد سید اومد خواهردوستم گفت بهارخانمه که گفته بودین صدام کرد حرفهای خوبی بهم زد گفت ببین دخترم این آقا خوبه نمیگم بده و تقریبا چندبار اومدن و رفتن کاراش رو درست کردم ولی دیگه از هیچیش خبر ندارم اگا تو مطمنی که من با پدرت حرف بزنم(منطقمون کوچیکه همدیگرو مبشناسن)گفتم باشه ولی توروخدا نگین من باهاش هم کلام شدم گفت مگه باهاش حرف میزنی گند زدم😶گفت میگم آشنایی همینه که میومد اینجا آشنایی فامیل نمیگم که منم اوکی دادم
خلاصه گذشت یکبار شنیدم بابام داشت به مامانم میگفت که یکی اینطور معرفی کرده تو دفترخونه رفته خوشش اومده ازش جوری انگار با خنده متلک داشت به مادرم میگفت
بعد که با مادرم تنها شدم گفتم چی شده گفت هیچی گفتم شنیدم گفت اره یکبار که رفتی یکی خوشش اومده
گفتم خو نظرتون چیه مامانم تعجب کرد گفت نظر چی دیگه ندیده و نشناخته یهو گفتم من که میشناسم گفت از کجا گفتم حرف زدم باهاش(من از مامانم نمیترسم چون میدونم همیشه قایم میکنه که بابام عصبانی نشه)براش تعریف کردم گفت همین الان بلاک میکنی منم افتادم به گریه و ۲روز هیچی نمیخوردم و بهش گفتم خونوادم نمبزارن گفت بار اول که جواب نخواستم
که دوباره سید به بالام گفته بابامم گفته نوچ اصلا
سید هم به ناصر گفته که من دیگه دخالت نمیکنم بعد یقه من گرفته میشه اونم گفته خودم میام
بعد چند وقت خودش اومد با سید خواستگاری
که بابام گفت ما رسم نداریم اینقدر غریب بدیم نه خانوادت میشناسم نه خودت رو کلی از دارایاش بهش گفته😬و بابام شک کرد که من حتما حرف میزنم باهاش که گیر داده اینطور نیست با یک نگاه این هی میاد
رفتن بابام اومد تو اتاق داد و بیداد این کیه میدونی کیه چیه میدونی چندسالشه یه چندتا کتک هم بهم زد و گوشبم گرفت من تا صبح گریه کردم رفتم تو حیاط هاب های گریه میکردم که بابام شنید اومد از موهام کشبد انداخت تو گعت میخوای آبروم ببری حتما چند وقت دیگه میخوای فرار کنی
فرداش خواهرگ زنگ زد گفت گوشیت خاموشه به من زنگ میزنه سراغت میگیره(گفتم اول باخواهرمم حرفید)
ادامه👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تا شوهرم نیست میخوام قصمو بگم.. نسخه طلاق نپیچین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
یک هفته گذشته من فقط گریه میکردم چیزی نمیخوردم بابام عصبانی تر میشد و زندگیمون جهنم بعد یه روز مادرم گفت فرستاده دنبال سید بیاد صحبت کنه
خلاصه به سید گفت شماره پسره بده زنگ زده بهش که بعد متوجه شدم بهش گفته اینقدر مهرش میکنی و میبریش من دیگه این دخترو نمیخوام
بعد یک روز بابام اومد تو اتاق گفت ببین بردیش دیگه پدرمادر هیچی نداری حتی اگه مردم نمیخوام بیای سر قبرم من میدونم بعد بچه بغل برمیگردی ولی پات رسید به (اسم شهرمون)میشکونم
بعد بهم گفت برو همون که جا باباته۱۷سال اختلاف😒
مک سکوت کردم ولی پشیمونم شدم ولب چون چندروز جهنم بود خواستم فقط راحت بشم برم
قرار گذاشتن با سید و ایشون که بیان صحبت کنن
و مادرم گفت دوشنبه عقدت میکنه فقط دلم برا مادرم سوخت که همش بابام میگفت تقصیرخودته بعدش تو رو طلاق میدم
کارام کردم آرایشگاه رفتم یکم به خودم رسیدم یکم خرید کردم تا دوشنبه
دوشنبه رسید با مامان و بابام دوتا چمدون رفتیم محضر
که همسرمم رسید
پدرم حاضر نشد با پدر و مادرش هم کلام هم بشه
عقدم کرد مامانم بغل کردم دوتا چمدون از صندوق اورد بیرون داد به من به شوهرم با تیکه گفت بفرما زنت(که همیشه این حرف شوهرم بهم میزنه هر وقت بهونه خانوادم میگیرم
بعدش رفتیم ناهار بخوریم که لب نزدم اصلا هم باورم نشد چی شد😔
مگه نباید نامزد باشیم یه مدت عقد کنیم بهم عادت کنیم خجالت ها بریز من الان جلوش آب هم خجالت میکشیدم بخورم مبادا صدا قلوپ قلوپ بده
بعد ناهار حرکت کردیم سمت تهران که از اونجا بریم ساری خونه خودش
تو مسیر چقدر گریه میکردم میلرزیدم و گفتم من با کی اومدم خجالت ترس دلهره همش ریخته بود رو سرم واقعا دستش دراز میکرد آهنگ عوض من میلرزیدم
هی خواهرم زنگ پیام از حال خونه میگفت من بیشتر حالم بد میشد
چون میدونستم الان همش سرمادرم خالی میشه
ادامه👇👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تا شوهرم نیست میخوام قصمو بگم.. نسخه طلاق نپیچین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خلاصش کنم رسیدیم تهران
یه خونه اونجا داره البته بهتر بگم سوئیت شب بود رفت شام گرفت من طبق معمول نخوردم 😐همون موقه خواهرم زنگ زد گریه میکرد که مامانم گفته بابات میخواد طلاقم بده و فلان تا قط کردم شروع کردم گریه گفت چی شده هر وقت گوشی گرفتی گریه میکنی گوشی ازم گرفت که خیال کردم گرفته آروم بشم نگو گرفت که دیگه ارتباطم قط کنه
جام پهن کرد گرفتیم خوابیدیم چیزی نشد منحرف نشید😬🤐
صبح بعد صبحانه دوباره حرکت کردیم سمت شمال خوممون
تو راه بهش گفتم گوشبم میدی زنگ بزنم گفت حالا تا برسیم حالا که قراره همش پشتش گریه باشه یکم آروم بگیری
رسیدیم خونمون با اینکه خونه مجردیش بود ولی تر و تمیز قشنگ چیده گذاشته شروع کرد معرفی اتاق ها آشپزخونه و خودش رفت سرکار من موندم تو خونه تنها(خانوادش شهرستان دیگن)دوش گرفتم لباس عوض کردم تا تونستم خوردم تا جلوش نتوستم بخورم ضعف نکنم😶لوبیا پلو گذاشتم ساعت ۴اومد خونه باهم ناهار بخوریم و کلی تعریف کرد از دستپختم بعد پاشدم بشورم خودش رفت خوابید منم بعد شستن رفتم رو مبل دراز کشیدم خوابم برد که غروب بیدار شدیم گفت بپوش بریم بیرون رفتیم بیرون کلی سعی کرد بهم خوش بگذره خرید کرد
فرداش که شد بهش گفتم گوشیم بهم میدی جواب نداد بعد که آماده شد بره سرکار گفتم بهش میشه گوشیم بدی حداقل شاید کارت داشتم یهو داغ کرد بسه همش گوشی گوشی نیست گوشی فراموشش کن مغزم خوردی از دیروز همش گوشی به کی میخوای زنگ بزنی فقط منم دیگه پدرت مادرت خواهرت دوستت میخوای زنگ بزنی به کی به اون که چمدونت از صندوق عقب کشید بیرون منم یهو گفتم اونش به من ربط داره که یهو خوابوند تو گوشم گفت اتفاقا همه چیزت به من ربط داره همون روز بود که اخلاق سگش نمایان شد
من تو شوک بودم که چی شد
رفت سرکار منم نشستم گریه و غصه خوردم زد تو گوشم ولب نمیدونم چرا گوشه لبم زخم شد نا راه پس داشتم نه پیش هیچی غذای هم نزاشتم طرفا ظهر برا ناهار اومد خونه دید تو اتاقم گفت چیزی نزاشتی جوابش ندادم گفتم حتما عصبانی مبشه ولب ریلکس زنگ زد سفارش داد بعد نیم که غذا رسبد صدام کرد گفت بیا ناهار گفتم نمیخوام دوباره صدا کرد جواب ندادم بعد اومد در کبوند گفت میای یا بیارمت منم پانشدم اومد از دستم کشید برد نشوندم گفت بخور یا میخوری یا میزارم دهنت نمیدونستم چکار کنم یهو زدم زیر گریه اونم غذا گرفت پرت کرد اونور رفت تو اتاق منم آروم آروم جم کردم هی میگفتم گوه خوردم
ادامه 👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تا شوهرم نیست میخوام قصمو بگم.. نسخه طلاق نپیچین🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عصر که اومد بیرون گفت ببین خودشون نخواستنت دوباره گند نزن بزار زندگیمون بکنیم گفتم بابام نخواست مادرم چی خواهرم چی اون که قبولت داشت وقتی بابام گوشیم گرفت مگه اون نبود بهت خبر میداد گفت ولب اونا میتونستن بابات رام کنن پس نخواستن یا تمومش میکنی یا تمومت میکنم
دیگه خلاصش کنم از اون روز هر چند روز به هر بهونه گوشی میخواستم و نمیداد داد و بیداد میکرد
یکبار که سرکار بود دنبال گوشیم گشتم پیداش کردم تا روشنش کردم پیام خودش داده بود زرنگی کرده ارسال کرده که پیشش سین که بشه میفهمه روشن کردم زود قایمش کردم دلم مثل سیروسرکه میجوشید
بعد چند دقیقه اومد خونه مثل سگ وحشی از در اومد تو داد و بیداد صدام میکرد که تو با من میخوای لج کنی پشت سرم زنگ بزنی تو بیخود میکنی رو حرفم حرف بزنی من بابات نیستم که کم بیارم که زد تو صورتم چون انگشتر تو دستش بود بغد چشم پاره شد بخیه خوردم
یعنی اون لحظه که اومد تو با اوج عصبانیت و اون بلا که سرم اومد سرم چشمم ترسید که اسم گوشی بیارم خودش هم بعد هی بغلم میکرد میبردم بیرون خرید میکردم که فقط از دلم دربیاره
زن دوستش تو اینستا گرام خواهر فالو کرده باهاش حرف میزد و عکسهام براش میفرستاد
خودمم تصمیم گرفتم باهاش کنار بیام و اسم گوشی خانواده نیارم چون بداخلاقیاش خیلی بده من بیش از اندازه ازش میترسم
تقریبا ۵ماه بعد خودش برام گوشی و خط جدید خرید یعنی الان ۲ماهه من گوشی دارم ولی با کسایی که خودش میگه در ارتباطم روز اول گفت ببین گوشی میدم ولی حواسم هست
دیگه تا روز مادر بود که همش منتظر بودم بیاد بگه زنگ بزن با مادرت حرف بزن که نگفت
منم جراتش ندارم که بگم
الانم ۷ماهه ازدواج کردم ..و زندگیم به همین شکل ادامه دارد ..
پایان
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام 🌹 در جواب دوستمون که میخوان طلا بخرن😍.
عزیزم منم آقام متنفر از طلا همش میگه اینا چیه میپوشی جرینگ جرینگ صدا میدن النگوهامو میگه😁 عزیزم من با همین طلا هام که از مجردی میگرفتم 👌 ماشین گرفتیم به نام آقام خونه گرفتیم به نام آقام حالا هم کلی النگو دارم 😍 و اما راهکار 😁 من مستقیم به آقام نمیگم میخوام طلا بخرم یه روز بخاطر لباس مثلا یه میلیون میگیرم یه بار بخاطر خرید بچه ها پول میگیرم یه بار بخاطر مهمونی یه بار بخاطر کادو خریدن بلاخره یه جور پول طلا رو جور میکنم و میگیرم☺️ عزیزم فکر کن چه جوری میتونی کم کم ازش پول بگیری بدون اینکه بگی میخوام طلا بخرم👌 امیدوارم تونسته باشم کمکت کنم😍 منم باشم مهربانو😘🌹
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پیک هایپر ..
چیکارکنم حالا🍃🍃🍃🍃🍃
دوستان پیش یک هایپر اشتراک داریم بیشتر وقتا زنگ میزنم برام چیز میز میفرستن همیشه هم یه پسری میاد فقط خرید میگیرم تشکر میکنم میرم تازگیا تغییر کرده یکبار گفت درخدمتم هر وقت بخواین امروز گفت در خدمتم خوشکله🤢
حالا به شوهرم چطور بفهمونم از یک جا دیگه خرید کنیم،بهش گفتم از بقیه هایپرها هم اشتراک بگیر میگه مگه این چشه همه چی داره منم میشناسن،چطور که شک نکنه اگه بفهمه هم من الکی خراب میشم هم یه بلای سر پسره میاره😫
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پیام متفاوت ...
جالبه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من دیشب قورمه سبزی پختم!
برنج دم کردم و خوشحااال نشستم🙂
بعد شوهرم گفت گشنمه شام بیار...(فوق العاده بدغذاس و رو هیچی مثل این مورد حساس نیس)
رفتم در زودپز باز کردم دیدم فقط آب و سبزی و گوشته 😱
ی نگا کردم دیدم لوبیا خیسوندم رو سینکه😱😱😱
یه لحظه سکته زدم واقعا
سریع زودپز کوچیک گذاشتم، آب جوش و لوبیا ریختم توش گفتم الان آماده میشه عزیزم فقط آبش یکم زیاده😁
هیچی دیگه لوبیای آبکش ریختم تو سبزی! اصلا هم لعاب نداشت😑 زیادش کردم آبش کم شد آوردم...
یه قاشق زد توش گفت چقد بد شده! گفتم آره نمیدونم چرا😱
وای من انقد این بلا سرم میاد کهنگم 😁😁😁
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰