2776767404506.mp3
566.5K
🌸امــروز
کمی بیشتر بخند😉
و کمی بیشتر مهربان باش ❤️
بگذار لبخندت 😊
چراغ دلی شود 💓
و مهربانی ات 🌸🍃
صبح کوچکی ☀️
به قدر مرز شانه های یک نفر🌸🍃
آهنگ شادوزیبای چایی چایی باصدای گرم کوروس💃
بریم که روزمونوبایه اهنگ نوستالژی شادوپرانرژی شروع کنیم رفیق💃
@sonnatiii
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خواهرم با پسر خالم ... خواهرم خیلی سرکشه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خواهرم ۱۷سالشه پسرخالم ۲۳سالشه
بعد پسرخالم تحصیلاتش سوم راهنماییه،سرباز فراریه،کاملا بیکار و بیعاره جورس ک مامانش شارژشو میده و در کل آدم زندگی نیست تازه سیگارم میکشه و از ایناس ک تتو رو گردنشه و در کل الافه و بدرد نخور ک اصلا مناسب ازدواج نیست خونه ماشینم ک جزو رویاهاشه دیگه
خواهرمنم ی دختر کمبودی بشدت سرکش و گستاااخ و جسور و زبون درازه از ایناس ک نمیشه چیزی بهش گفت سریع میپره بهت و در کل پرخاشگره
بعد شنیدم از دوساله سال پیش شروع کرده ب عاشق شدن فک کنید...انقد تابلو بازیم دراورده خیلی از اطرافیانم بو برده بودن
خلاصه ک دوماه پیشم رفتم بهش گفتم خواهرتم بگو با کی رابطه داری با کللللی اصرار عکس ی پسریو بم نشون داد ک تو گروه باهاش آشناشده بود اون سره ایران بود و عاشقش شده بود و بهش گفتم کاره درستی نکردی و داره گولتم میزنه و دیگ بعدش گذاشتمش ب حال خودش
بیاین بزارم بقیشو زودخلاصه ک الان اومده خونه ماست ما تهرانیم انگار با اون پسره کات کرده و فعلا باهاش نیست
اقا پسرخالمم از شهرستان پاشده عموش اورده تهران عمل بکنه دوشبه اومده خونه ماست و دیدم از دقیقه ای وارد شد خاهرم هیجااان. داشت و هول بود و عجیییب
توجه کردم دیدم هی دارن چت میکنن فهمیدم ک اررره اینا باااهمن
پسرخالم تکون نمیخوره از خونمون و اینااا خیییلی باهم راحتن شوهرمم فهمیده عصبیه میگه چرا توی این سن انقد پرروعه این بچه باورکنید اگه بزاریم میره میخابه بغلش و...
جالبترین موضوع اینه ک خانواده هاموووون بشششدت کارد و پنیرن و از هم دیگه متنفرررررررررر
مامانم حتی از شوخیه این ک این پسره بیاد خاستگاری اجیمم متنفره چ برررسه ب واقعیتش!!!!!
مامانم و داداشام خبر از کارا خاهرم ندارن نمیدونم چکارکنم
بچه ها چکارش کنم خیییلی سرکشه
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگا.ر برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست.
اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود. اما جلوی بچهها و صدیقه خانوم ذرهای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد...!
✍🏻 #شروین_راوی
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این داستان برای هفت سال پیشه... معجزه عشق😍🍃🍃🍃🍃🍃
این داستان برای هفت ، هشت سال پیشه زمانیه که من دانشجو بودم
یه روز پنجشنبه که شب میلاد بود مادرم و پدرم رفتن امامزاده صالح زیارت که بعد از نماز مغرب بیان دنبال من دانشگاه از اون طرف بریم بیرون (من کلاس داشتم ) آخر شب که اومدیم خونه مادرم به من گفت قبل از نماز مغرب یه خانمی تو حرم گفت خانومها هرکی میتونه یه جزء قرآن برداره برای ختم قرآن ، هدیه کنیم برای سلامتی آقا امام زمان ، منم جزء بيست و سه رو برداشتم برای تو ( من یه جزء رو با صوت بيست دقیقه ای میخونم) به مادرم گفتم فردا یعنی جمعه میخونم، جمعه گذشت و من یادم رفت بخونم. شنبه تقریبا ساعت پنج از دانشگاه برمیگشتم خونه که به مادرم زنگ زدم و گفتم نزدیک خونم چیزی نمیخواییم بخرم که مادرم گفت اگر میتونی برو کاهو و خیار سالادی بخر . رفتم میوه فروشی و خرید کردم وقتی اومدم خونه ، دستهامو شستم که متوجه شدم انگشترم دستم نیست از مادرم پرسیدم انگشترم رو ندیدی ؟ گفت نه گمش کردی ؟ تا کجا دستت بود ؟گفتم وقتی پول تاکسی دادم دستم بود ، سریع بیرون رفتم همه راه خونه تا سر خیابونمون و تا میوه فروشی رو گشتم نبود از فروشنده پرسیدم کسی اینجا انگشتر طلا پیدا نکرده گفت چیزی پیدا نکرده از چند نفر تو راه پرسیدم خیلی ناراحت بودم اومدم خونه برادرم تازه رسیده بود خونه منو که دید پرسید چی شده مامانم گفت انگشترش دستش بوده گم کرده برادرم ازم پرسید کجا؟ گفتم از تاکسی پیاده شدم پول دادم یادمه تو انگشتم بود. خیلی ناراحت بودم ، برادرم پرسید مگه حالا چند بود؟ (مثلا دلداریم میداد!!!) منم با ناراحتی و حرص گفتم من اونو دوست داشتم تو اگر یکی بچش گمشه ازش میپرسی مگه چقدر میارزید؟ برادرم رفت از خونه بیرون اول فکر کردم از حرفم ناراحت شده قهر کرده ولی برادرم رفت کافی نت یه متن نوشت یه انگشتر طلا با یاقوت کبود گمشده از یابنده تقاضا دارم به شماره ( تلفن خونه و موبایل خودش رو داد) تماس بگیرد .به داخل میوه فروشی و دیوار بیرونی چسباند و تو راه هم چندتا زد پدرم شب که اومد خونه و فهمید، گفت عیب نداره غصه نخور سفارش میدیم یکی دیگه مثل همون برات میسازن . مادرم میگفت امکان نداره پیدا بشه اون انگشتر ظریفه تا حالا یکی پاشو گذاشته روش خورد شده و از بین رفته. یک شنبه ام با غم گذشت.عصر دوشنبه بود که یاد اون جزء قرآن افتادم بعد نمازم اون جزء قرآن رو خوندم. فرداش سه شنبه نزدیک نه صبح داشتیم صبحونه میخوردیم ، مادرم که ناراحتی منو دید گفت کاش دوره امام زمان میشد میفهمیدیم این انگشتر دست کیه؟ ده دقیقه از حرف مادرم نگذشته بود که تلفن خونمون زنگ زد فقط صدای مادرم رو شنیدم که میگفت : بله انگشتر دختر منه ،اون خانم پرسید نشونی های انگشتر رو بدین مادرم گوشی رو داد به من، سلام کردم و گفتم پنج پره و یکی از نگینها دوباره جوش خورده که زیرش یه خال جوشه مشخصه یکم مکث کرد بعد گفت درسته و آدرس خونشون رو داد سه تا کوچه پایین تر از خونمون بود . منی که امکان نداشت زودتر از یه ربع آماده بیرون رفتن بشم و برام مهم بود که خطهای مقنه ام متقارن باشه یعنی بگم زیر سی ثانیه مانتو و مقنه ام(جلو دستم بودن ) رو پوشیدم رفتم بیرون ، تا پدرم ماشین رو از پارکینگ در آورد من سر خیابون بودم بهم گفت بیا بالا سوار شو یه آدرس دادن توی یه خونه ، داری میری؟ شاید دروغ باشه ؟ چرا این جوری میکنی؟ با پدرم رفتیم به همون آدرس زنگ زدیم یه خانوم جوون درو باز کرد انگشترم رو تو انگشتش دیدم ، گفت فکر نمیکردم به این زودی بیای ! مگه خونتون کجاست ؟! گفتنم چندتا کوچه بالاتر . انگشتر که تو انگشتش گیر کرده بود رو درآورد و گفت شنبه رفتم میوه فروشی لای برگهای کاهو رو زمین افتاده بود انگشترت . گفت شوهرم دو روز پیش رفته بود میوه بخره اومد خونه گفت صاحبش داره دنبالش میگرده منم تو این چند روز اینو دستم میکردم و بیرون میرفتم که صاحبش دستم ببینه و بشناسه انگشرم رو بهم داد و گفت خیلی قشنگه مراقب باش گمش نکنی تشکر کردم و اومدم خونه به مادرم گفتم . مادرم پرسید در عوضش چی خواست برای مژدگانی گفتم هیچی نگفت فقط گفت مراقب باش گمش نکنی.نزدیک غروب با پدر و مادرم یه جعبه شیرینی گرفتیم برای تشکر رفتیم در خونشون ، درو که باز کرد خونشون شلوغ بود گفت پدر و مادر و برادرم و خانومش مهمونمون هستن مادرش اومد جلو در سلام و حال احوال کردیم مادرم به اون خانوم جوون گفت این انگشتر شاید ارزش زیادی نداشته باشه ولی دختر من توی این دو سه روزه خیلی غصه خورد امروز
ادامه👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این داستان برای هفت سال پیشه... معجزه عشق😍🍃🍃🍃🍃🍃
دل دختر منو شاد کردی خدا دلت رو شاد کنه مادر اون خانوم گفت نه ماشالله انگشتر قشنگ و براقیه باید خیلی گرون باشه و به من گفت بیشتر مراقب باش گمش نکنی. وقتی اومدیم خونه مادرم دوباره پرسید وقتی اول دیدیش انگشتر تو انگشتش بود گفتم آره اصلا گیر کرده بود تو انگشتش بزور درآورد مامانم گفت مادرشم قیمت انگشتر رو میدونست اینا نمیخواستن انگشتر رو بدن یه چیزی شده تو خونشون یه اتفاقی افتاده که پشیمون شدنو برگردونن گفتم چی ؟ مادرم گفت خدا میدونه به هرحال حاجت تو بوده خدارو شکر کن
تا اینکه سوم شعبان شد مادر من هر سال نذر داره شیرینی میبره مسجد رفته بودیم مسجد محل منو مادرم داشتیم بین نمازگزارها شیرینی پخش می کردیم که یکی بین نمازگزارها دست مادرم رو گرفت و سلام کرد از مادرم پرسید منو نشناختی ؟ مادرم گفت نه شما ؟ گفت من همونم که انگشتر دختر شما رو پیدا کردم. شما به من گفتین ممنون که دل دختر منو شاد کردی خدا دلت رو شاد کنه، الآن دل من شاده ، من دوازده سال بود که از خدا بچه میخواستم الآن حاملم ، مادرمم گفت خدا رو شکر .
پایان😍🍃🍃🍃🍃🍃
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خواهر شوهرم خودشو زده به اون راه .. چقدر عجیبه این زن🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سره یه قضیه ای خودش دچار سوءتفاهم شده بود راجبه من زنگ زد هرچی دلش خواست بهم گفت منم جوابشو دادم گوشیو روش قطع کردم دلش طاقت نیاورد کلی پیام های داد که واقعا دلم از دستش شکست خیلییی بعدش که خودش فهمید موضوع چیز دیگه ای بوده اصلا عذر خواهی نمیکنه وکلا جوری رفتار میکنه که انگار چیزی نشده من که ازون ماجرا تا الان نزدیک دوماه شده خونش نرفتم اونم نیومد ولی تو به جلسه همو دیدیم من باهاش صحبت نمیکردم ولی اون همینجور حذف میزد انگار اتفاقی نیفتاده به دخترم میگه عمه جون چرا خونمون نمایی😐😐😐😑به شوهرم بعضی وقتا زنگ میزنم برو دخترمو از مدرسه بیار یا جایی میخواد بره زنگمیزنه منو ببر😐😐من به شوهرم گفتم اصلا حق ندارم ببری الانم شوهرم خوابه اون زنگ زده به گوشه شوهرم منم جواب ندادم به نظرتون چطور رفتار کنم من اصلا در ظاهر نمیتونم قهر باشم جوری رفتار میکنه خودم شک میکنم که اون حرفارو زده یانه
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 به شوهر نداشتم فحش میدم .. اعصابم خورده 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کدوم دختری مادرشو کشت من بعدی باشم؟
سلام
من دختری 17 ساله هستم و از کار های مادرم خسته شدم.
خیلی دوست دارم مث بقیه مادر و دخترا باهم صمیمی باشیم حرف بزنیم
نظر همدیگه رو بخوایم
کار هامون رو باهم انجام بدیم
ولی مادرم هيچوقت اینجوری نبوده
همه چی به خاله هام میگه کوچیکترین
چیزی که بشه توی خونه ب خاله هام میگه.
اصلا توی خونه از من نظر نمیخاد یا بهام صحبت کنه
صحبتی بهام بکنه عمه هات اینجورین اونجورین راستی بد هستن ولی...
من دوست ندارم.
دوست ندارم بقیه از اتفاقات روزمره و کارهامون خبر داشته باشن
ما حتی اگه بخوایم جایی بریم خاله هام میدونن بعد از خاله هام ک من توی خونه هستم و پیش مادرم هستم خبر دار میشم.
خیلی حرص میخورم کاشکی فقط بدونن و ساکت شن نه دخالت هم میکنن
دخالتشون من رو ب مرگ میبره
چرا باید توی خونه ی خودمون نظره بقیه باشه ما چیکار کنیم چیکار نکنیم
چرا خالم نمیاد حرفای پسرشو ب خواهراش بگه فقط مادر من اینجوری باشه
من هیچکس رو ندارم چیزی بهش بگم
فقط یه دوست صمیمی دارم که حالم خبر داره اون مثل یه خواهره حرفام رو گوش میده ولی نمیتونه کاری کنه فقط میگه صبر. نبود دق میکردم
بخاطر اینکه منو مادرم یزره باهم دیگه بحثمون شد خاله هام شنیدند فکر کنم عادی هر خونه ایی یه اختلاف نظری داره ب مامانم میگن چرا شوهرش نمیدی آخرش تو رو میکُشه.
در صورتی ک نه مادرم ازم دلخور شده ن من یه چیز عادی بود بزرگش کردن چرا دخالت میکنن مگه من تا حالا بهشون گفتم اینکارکنین نکنین بدم میاد از دخالت هاشون
بگین چیکار کنم خیلی ناراحتم گذاشتن بین منو مادرم اینجوری بشه
من برام هر اتفاقی که میوفته ب مادرم نمیگم هیچی بهش نمیگم هیچ.
تصميم گرفتم دیگه خونه مادربزرگم و خاله هام نرم درسته ب نظرتون؟
گفتم تا 30 سالگی مجرد بمونم
ک بدونن من کیم سر لجشون رفتن آمدن یکی دو سال دیگه شوهر کن
منم ساکت یا به شوهر نداشتم فحش میدم 😑
خسته شدم دیگه از زندگی..... 💔
ببخشین زیاد شد دلم پره
m💚
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام من دختری هستم ۲۱ساله تا دیپلم بیشتر نخوندم یعنی خانوادم نزاشتن .. خانواده مذهبی ندارم ولی خوب
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
درپاسخ به خانمی که شوهرش اعتیاد داره🙃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عزیزم یکم شوهرت رو درک کن،بالاخره چندین بار ترک کردن ازنظر روحی و روانی عوارض خاص خودش مثلا زود عصبی شدن و پرخاشگری رو به همراه داره.
حالا که ترک کرده ،به چشم یه مریض ببینش تا رفتارهاش برات راحت تر بشه،
بهش محبت کن،اصلا ازاین ترک کردنش استفاده کن و همش خوشحالیت رو نشون بده و ازش تعریف کن که تو چقدر با اراده هستی که تونستی ترک کنی واقعا کلی بهت افتخار میکنم تازه فهمیدم که چقدر برای من ودخترم ارزش قائلی و دوستمون داری😍😍😍
✅عزیزم شاید بخاطر سن کم و بی تجربه بودنت تویه امور زندگی خسته میشی،حق داری ولی تو باید کارهای خونه و بچه داری رو جوری مدیریت کنی تا شب که شوهرت میاد بری به استقبالش و انرژی داشته باشی😁
سعی کن صبح ها که بچه خوابیده به کارهات برسی و غذات رو آماده کنی،اگه شوهرت نهار خونه نمیاد،نهار رو بیشتر درست کن که برای شام ات هم بشه،اینطوری هم وقتت آزاد تره و وقتی شوهرت خونه ات خسته نمیشی😜
🔷وقتی که میبینی با ماساژ دادن حالش خوب میشه چرا اینکارو ازش دریغ میکنی؟؟(وقتی ماساژش میدی پیش خودت اینطوری فکرنکن که انگار کلفتشی و کسی بهت اهمیت نمیده)وقتی تو بااینکارت بهش عشق و محبت بدی مطمئن باش اونم تبدیل به مردی میشه که به خواسته هات توجه کنه 😉
بااستفاده از روغن زیتون یا روغن بچه بدنش رو ماساژ بده(کلمات عاشقونه هم فراموش نشه)
اصلا ازدخترت هم استفاده کن و بهش بگو دخترقشنگم بیا بابایی رو حسابی ماساژ بدیم تا خستگیش در بره،آخه بابایی صبح تاحالا خیلی برامون زحمت کشیده و خیییلی دوسش داریم😇😇😇😇
اینطوری رابطه ی پدر ودختریشون هم قشنگ تر میشه و این مرد به زندگی دلخوش میشه☺️
من نمیدونم چرا وقتی با یه سری از رفتارهای کوچیک میتونیم حال دلمون رو خوب کنیم، چرا باید ازهم دریغ اش کنیم؟؟
❌❌به هیچ وجه تویه جمع آبروی شوهرت رو نبر و هی بهش یادآوری نکن که تو معتادبود،تو زندگیم رو خراب کردی،تو بی عرضه هستی این حرفا زندگیت رو به نابودی میکشونه.
اگه هرکسی هم ازشوهرت بد گفت محترمانه ازش دفاع کن و بگو خداروشکر دیگه سالمه و خیلی داره برامون تلاش میکنه😌
با محبت های زبونی و باور کردنه این مرد خیلی ازمشکلاتت با صبوری کردن حل میشه،
این حس دوست داشتن و احترام رو بهش انتقال بده.
وقتایی هم که ناراحتت میکنه،گذشته اش رو شخم نزن با سکوت و سرو سنگین شدن ناراحتیت رو نشون بده تا خودش شرمنده بشه👍
موفق باشی مادرجوان،هنوز خیلی وقت داری برای ساختنه زندگی ای که رویاش رو داری🌹
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
@DeLeToO
⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰