💘دلتو بسپـار به من💘
امیر گفت خانم بزرگ فكر میکرد ريحانه (مادر امين) محبت عبدالله رو دزيده تا ديگه به مادرش توجه نكنه اما
به امیر گفتم نه والا از كجا باید میفهمیدم علاقت رو؟! توکه سایه منو با تیر میزنی همیشه!!!
گفت از بس كه خنگي! گوشاتو وا کن ورپریده امشب با مادرت حرف ميزنم و تورو خاستگاري ميكنم اگه راضي باشه همین یکی دو روز عقدت ميكنم . یکی از ابروهامو بالا انداختم گفتم اجازه خانوم بزرگتون رو گرفتی؟ گفت به وقتش اونم میگیرم گفتم آره بشین تا اجازه بده من مطمئنم تا دهن باز کنی مخالفت میکنه الانم از همون موقع از پشت پنجره داره میپایه مارو...
امیر گفت تو كاريت نباشه خانم هيچ وقت با تصميمات من مخالفت نميكنه اصلا آرزوشه که من زن بگيرم تو منو بخواه بقیش کاریت نباشه رگ خانم بزرگ دست خودمه....
اون شب شب امير با گل و شيريني همراه خانم و خانزاده اومد اتاقمون.
من و مادرم انقدر معذب بوديم که نميدونستيم باید چكار كنيم اخه اولين بار بود و دست و پامون رو گم کرده کرده بودیم. امير خودش همه حرفهارو زد و خانم و خانزاده فقط گوش ميدادن. وقتي امير به مادرم گفتم هرچقدر مهريه بگيد من قبول دارم یکهو خانم عصباني شد و گفت تا حالا هرچي گفتي حرفي نزدم فقط اينو نميتونم تحمل كنم مهريه فقط ١٤ سكه مثل زن سعيد درضمن عروسي و مراسمي هم نباید در كار باشه.... مادرم گفت بله بله حق با خانم جان هستش هرچي بگن ما حرفي نداريم كي بهتر از شما كه مواظب يلداي من باشید. امير گفت مادر جان يلداي شما ازين به بعد يلداي منه؛ باشه چشم عروسي نميگيريم و مهريه هم هر چي خانم بزرگ بگه اما ماه عسل كه ميتونيم بريم؟؟
مراسم عقد ما با حضور حمید و امين و زنش و سعيدو پسر بچه يک سالهاش و مادرم بتو حیاط خودمون برگزار شد. دور حوض میرقصیدیم و ميخنديديم که يهو حميد با يه كيك خيلي بزرگ اومد. امير گفت عزيزم ميدونم از هول عروسي يادت رفته که امروز تولدته واسه همين من امروز رو انتخاب كردم كه برات خاطره بشه و هر سال با لبخند بهش فكر كني چون ديگه خانم ميشي و از دنياي دخترانگي و بچگيت جدا ميشي. يه چشمك بهم زد و همه خنديدن و دست ميزدن. خانم از پشت شيشه بهمون نگاه ميكرد و من چقدر لذت ميبردم ازينكه خانم حرص ميخوره و نتونسته مخالفتش رو به كرسي بنشونه.... و اینکه امیر چطوری راضیش کرده بود برام عجیب بود. اون شب با تموم خوشياش تموم شد و صبح روز بعد تو آغوش امير بيدار شدم و ديگه امير مال من بود و من به خيلي چيزا فكر ميكردم نمیدونم چرا ولی ميترسيديم اين خوشبختي دوام نداشته باشه یا همش یه خواب و رویا باشه.
امير چشماشو باز كرد و گفت باز به چي فكر ميكنی؟؟ گفتم ميترسم اگر همه چي اگر تموم اين اتفاقها يه خواب باشه و يهو بيدار بشم چكار كنم..؟!
#سکانس_میانی
🌸🍃@deLetOo🍃🌸
🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
#پاسخ_به_چالش♥️ نفیسه: سلام عزیزم خوبی در پاسخ به چالش جذابتون خواستم بگم که من و همسری اوایل ازدو
#پاسخ_به_چالش♥️
زمستونا که سرد بود دستمو میکردم تو جیب کاپشن همسرم و از تو جیبش دستمو میگرفت و عاشقانه راه میرفتیم😌😂
منتظر پاسخ شما هستیم👇
@h_noorsa
🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
#پاسخ_به_چالش♥️ زمستونا که سرد بود دستمو میکردم تو جیب کاپشن همسرم و از تو جیبش دستمو میگرفت و عاشق
#پاسخ_به_چالش♥️
سلام بانوجان ممنون که مارو با کانال زیبات سرگرممون کردی
من اوایل ازدواجم از بس مشکل داشتیم، یادم نمیاد لوسبازی در آورده باشیم ولی زن داداشم از همون روز اول نامزدی داداشم رو صدا میزد شوشویی، و این باعث تعجب خانواده بود😄
منتظر پاسخ شما هستیم👇
@h_noorsa
🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
🌹#نظرات_شما_درباره_سکانس_نهایی🌹
فاطمه:
ازروزاول صبح عروسی حرف ازطلاق وزن اوردن بالای سرت زده بشه چه شودادامه زندگی
الهه:
پیر خرفت چه خودخواه بوده
مهدیه:
آخی. منم دلم از این امیرا خواست😂😍
ساجده:
چرا عروسی نمیگیرن برا هیچ کدوم از بچه ها؟! ☹️
آیدا:
سلام جانا چقدر این داستانسرایی های کوتاه حالمو خوب میکنه چقدر نتیجه اش، حرف دله
🌸🍃@deLetOo🍃🌸
🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
😯موقع پرو لباس مجلسی، یواشکی بهم گفت : هنوز #نامحرمیم! تا بپسندی برمیگردم🤗
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت 😋
برای همه خریده بود جز خودش!
گفت میل ندارم😊
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که #روزه گرفته است😀
ازش پرسیدم : حالا چرا امروز ؟
گفت :
میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسیم😍😍😍♥
📚 سربلند
#شهید_محسن_حججی
🌸🍃@deLetOo🍃🌸
🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
#پاسخ_به_چالش♥️ سلام بانوجان ممنون که مارو با کانال زیبات سرگرممون کردی من اوایل ازدواجم از بس مشکل
#پاسخ_به_چالش♥️
وای نامزدم از خونه ما میخواست بره خونه ی همسرش، مینشستیم دو نفری مجید خراطها گوش میکردیم گریه میکردیم😂
لعنت به اینهمه بچگی
منتظر پاسخ شما هستیم👇
@h_noorsa
🧶دلتو بسپــار به مـن🧶