eitaa logo
💘دلتو بسپـار به من💘
64.6هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
805 ویدیو
11 فایل
منتظر دریافت پیامهاتون هستم🥰 @Sayehwahite . . . تعرفه تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند قسمت نیازمندی های دیوار نوشتن تعمیرکار کولر خیلی زود هفت هشتا رو بالا آوورد شوهرم اومد کنارم نشست و با خنده گفت آخر کار خودت ذو کردی با چشمای گریون نگاهش کردم و منتظر موندم تا برای یکیشون زنگ بزنه خوشبختانه یا متاسفانه، خیلی زود جواب داد و مرد تعمیرکار گفت تو کوچه بغلیمونه و خیلی زود میاد شوهرم نوازشم کرد و گفت حالا اگه خیالت راحت شده من برم به مامان بگم بیاد خودم برم مغازه سرمو تکون دادم و بهش گفتم اره کار خوبی میکنی من روم نمیشه تنها وایسم اینجا تا شوهرم بره و برگرده لباسهای مرتبی پوشیدم و چادر سفیدمم گذاشتم دم دست بالاخره باید مرد رو راهنمایی میکردم به اتاقا شوهرم برگشت از کلافگیش فهمیدم یه چیزی شده ازش پرسیدم گفت مادرش حموم بوده و گفته کمی دیر تر میاد الله اکبر، مهم نبود تا اومدنش احمد خودش صبر میکرد خیلی طول نکشید که زنگ خونه رو زدن و احمد آیفون رو برداشت و مرد تعمیرکار رو دعوت کرد به خونه .. 🍃 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند مرد یا الله گویان اومد بالا و سرشو انداخت پایین و به احمد گفت لطفا شما بایستید کنار کلید های کولر هر موقع من گفتم آب و پمپ و تند و کندش رو بزنید که امتحان کنیم احمد هم دور زد رفت تو اتاق مهمان و منتظر دستور تعمیرکار موند، منم دیدم سر پا ایستادنم تو هال جایز نیست دنبال احمد رفتم تو اتاق همونموقع گوشیش زنگ خورد و جواب انگار داداشش بود چون مکالمش میگفت که شخص پشت خط نگران عطاریه که بسته است احمد هم هی کلافه تر و بهم ریخته تر میشد عصبانی شدم گوشیو از دستش کشیدم بیرون و قطع کرد دندونامو روی هم ساییدم و گفتم احمد جان برو مغازه من هستم مامانتم میاد بالا کم کم مگه این بنده خدا چیه که بپا بخواد برو جون دلم احمد نگاهش به گوشیش بود و صورت من و مردی که داشت فریاد میزد پمپ رو روشن کم آقا احمد جوابش رو پوشید و رفت سمت کلیدها پمپ رو زد و رو به آقا گفت کارتون تموم شد بیاید سرکوچه پولشو بگیرید بدون اینکه تاکید دیگه ای به من داشته باشه از خونه رفت بیرون منم چادر پیچ شده همونجا نشستم منتظر دستور برقکار ..🍃 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند تو فکر بودم که صدای آروم و ملایم مرد تعمیر کار از جا پروندم میگفت خانم اگه میشه دکمه پمپ رو خاموش روشن کن، بلند شدم چادرمو مرتب کردم و دکمه رو پشت سر هم زدم نمیدونم چرا همزمان با روشن شد پمپ بوی گند مرغ از توش اومد بیرون از جا پریدم و رفتم تو دستشویی عق زدم هرچی خورده بودم بالا آوردم با بدبختی صورتمو شستم و اومدم از بیرون چادرمو نامرتب انداختم روی سرم و رفتم سمت اتاق تا باز منتظر بمونم ببینم این لعنتی کی درست میشه سرم پایین بود وارد اتاق شده به محض اینکه سرمو آووزدم با چهره ی مرد رو رو به روم دیدم که روی تخت نشسته بود نگاهش به پنجره های کولر بود تعجب کردم اینجا چیکار میکرد با رفتن من داخل اتاق نگاهش رو از پنجره ها نگرفت و گفت خانم چند ثانیه درو میبندین؟ بقدری متعجب بودم که بی حرفی درو بستم ...🍃 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند چندبار دستاش رو بالا پایین کرد و انگار داشت باد کولر رو چک میکرد دلم تاپ تاپ میکرد تو یه اتاق سه در چهار با یه مرد غریبه که نشسته بود روی تخت وای داشت حالمو بد میکرد یه لحظه با خودم فکر کردم اگر مادر شوهرم بیاد بالا و مارو تو این وضعیت ببینه با خودش چی فکر میکنه از تصور اون لحظه بدنم شروع کرد به لرزیدن با دوتا گام بلند خودمو رسوندم به در اتاق و دستگیره رو گرفتم کشیدم پایین نمیدونم زور من کم بود یا در چسبیده بود و با دوبار کشیدنش سمت خودم نتونستم باز کنم مرد تعمیرکار رو دقیقا پشت سرم احساس میکردم دست و پام می‌لرزید و پشت سرهم درو میکشیدم لعنت بهش بیاد که کمی باز میشد دوباره می‌چسبید صدای مرد تعمیرکارو شنیدم که گفت اجازه بدید من کمکتون کنم همین کافی بود تا جیغ بکشم تمام تصورات بد دنیا از نتیجه ی تنها شدن یک زن و مرد نامحرم کنار همدیگه اومد تو ذهنم و بی محابا جیغ کشیدم امان امان که هرگز تصور نمیکردم این جیغ کشیدنا چه نتیجه ی بدتری داره ... 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند دستمو گذاشته بودم روی گوشم و جیغ میزدم مرد هرچی سعی میکرد آرومم کنه امکان نداشت هرچی مرد داد و بیداد میکرد من احوالم بدتر میشد پشت سر هم میگفت خانم بسه بسه چتونه چخبرتونه چرا جیغ میزنید آروم باشید زشته بخدا زشته خانم دستگیره درو گرفته بودم و پشت سرهم می‌کشیدم تو همین کشو دار در از سمت مخالف هل خورد و کوبیده شد تو شکم من تعادلم رو از دست دادم و خوردم به مرد همون حین افتادم روی زمین و نگاهم به ورودی اتاق بود تا ببینم کی نجاتم داده همون موقع شوهرم اومد داخل و شوکه نگاهم کرد به اون شکل افتاده بودم تو اون موقعیت وحشتناک و برقکار بالای سرم بود کلمه ای حرف نزد و با عصبانیت شدید رفت سمت مرد و گرفتش زیر بار کتک حالا نزن کی بزن یه نفس داشت میزدش و عربده میکشید و بی نا موس بار اون مرد بیچاره میکرد 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند من که انگار تازه نجات پیدا کرده بود یقه ی لباسمو گرفتم و تند تند و پشت سرهم سرفه های گلو پاره کنی از گلوم خارج شد و سعی کردم نفسمو آزاد کنم آروم آروم بلند شدم و چادرمو تا نیمه های کمرم کشیدم با حالت تهوع وحشتناکی از جا بلند شدم رفتم سمت دستشویی نرسیده به در دستشویی قیافه مادرشوهرمو دیدم که با تاسف نگاهم میکرد ته دلم خالی شد از تصوری که داشت ولی به ناچار رفتم و بعد از چند دقیقه که برگشتم، احمد با عصبانیت زیادی در حال راه رفتن بود مادرش هم براش آب قند هم میزد، هر جور حساب میکردم اونیکه احتیاج داشت به آب قند من بود نه احمد. رفتم کنار احمد نشستم لب باز کردم که بگم ترسیده بودم نمیدونم چرا در باز نمیشد سیلی احمد نشست تو گوشم هم شوکه بودم هم عصبی از نگاهای بدجنس مادرش فریاد کشید: بی بُته در هال چرا قفل شده بود که مادرم نتونه بیاد تو ساختمون حتما باید با اون نامرد تنها میبودی تو اتاق؟ 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند دنیا دور سرم چرخید، در هال قفل بود؟ من چیکاره بودم حتما اون در هم مثل در اتاق خماب بهمدیگه چسبیده بود و نمیشد باز کرد مگه من بسته بودمش پوزخند مادر احمد بیشتر رفت روی مخم من هم مثل خودش فریاد زدم، چی میگی مرد حسابی من چرا باید درو قفل کنم برم مگه مغز خر گاز زدم، من اونجا داشتم قالب تهی میکردم از ترس تو میگی خودم درو بستم؟ انصاف و مردونگیت کجا رفته احمد منو اینجوری شناختی؟ احمد از جا بلند شد در حالیکه باور نکرده بود حرفهامو گفت تو بمون با همین دروغ گفتنهات ولی من پدر اون بی پدرو در میارم فکر کرده به همین آسونی دست از سرش برمیدارم بهم پشت کرده که بره نیمه های راه برگشت و گفت قبل از اومدن من ساک ببند برو خونه ی بابات.. شوک بودم و ترسیده احمدی که من میشناختم اهل این سختگیری ها و عصبانی شدنها نبود احمد من تحقیق میکرد در همه باره ولی امروز ... مادرش هم با پوزخند رفت بیرون زیر دلم قلقلک خورد و افتادم روی زمین .. ..🍃 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان #مرد_تعمیر_کار_کو
سلام خسته نباشید من راحله هستم یه خانم متاهل اهل فریدون کنار استان مازندران داستان رو میگم بلکه عبرتی شد برای خانومای ساده ای شبیه خودم که از روی ظاهر به دیگران اعتماد میکنند چشمام سیاهی رفته بود و حالیم نبود دور و برم چخبره دیگه تو خونه نبودم انگار میدونستم درد بسیار شدیدی تمام بدنم رو گرفته قاعدتا باید ناله میکردم ولی جونی تو بدنم نبود بزور دستمو آوردم بالا گرفتم روی چشمام و بزور باز کردم سقف سفید رو دیدم کنارم احمد با اخم وحشتناکی ایستاده بود وقتی دید چشمام باز شده اومد نزدیک تر و گفت خوبی؟ اشک از گوشه ی چشمم چکید پایین و با بغض گفتم نه درد دارم سرشو با تاسف انداخت پایین و گفت الان مادرت میرسه شک کردم به ناراحتیش دوباره پرسیدم احمد حرفمو باور نکردی؟ نفسشو با صدای حرصی بیرون داد و گفت باور میکنم ولی منه بی غیرت غم عالم ریخت تو دلم پرسیدم چرا بی غیرت بخدا من نفهمیدم چیشد کمرم تیر کشید و جیغ زدم اومد نزدیکم دستمو گرفت و گفت راحله میخوام یه چیزی بهت بگم مکثش طولانی شد همراه با باز شدن زبونش اشکش هم ریخت تو صورتش و گفت تو باردار بودی راحله 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶
💘دلتو بسپـار به من💘
#یه_تجربه_یه_درددل 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 بعد از اون روز دنیا به طور عجیبی چرخید انگار خوشبختی من تازه داش
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 روزای اول میترسیدم ولی کم کم از یادم رفت و عادی زندگی می‌کردم روح اله اوایل خوب بود میرفت سر کار و برمیگشت شده بود شاگرد نجاری درامد خوبی هم داشت ماه به ماه حقوقش رو میاورد میداد دستم میگفت تو زن خونه ای بهتر میدونی کجا خرج کنی کجا نگهداری عجیب بود این رفتارش فکر میکردم هیچ موقع طرز برخورد با زن و زندگی رو نفهمه ولی این روزا رفتارای در خوری داشت که کم کم داشت امیدوارم میکرد به اینکه منم میتونم طعم خوشبختی رو بچشم تا اینکه یه روز سوت زنون اومد خونه و گفت دوتا داداش بزرگترم که بندر بغلی زندگی میکنن میخوان بیان مهمونی، خبرشو داشتم دوتا از داداشاش یهو پولدار شده بودن و اومده بودن بندر شهید رجایی زندگی میکردن راستیتش نمیدونستم کارشون چیه فقط پول دهن پر کنی به دست اورده بودن و مادرشوهرم خوب پزشونو همه جا میداد.. منم قبول کردم و در تدارک یه ناهار خوشمزه اومدم، هی مادر دیگه من شده بودم یه پا کدبانو و همه چی تموم اندازه ی ده نفر برنج گذاشتم و قیمه داشتم سیب زمینی خلالی رو سرخ میکردم که روح اله رسید دستاش پر از خرید بود نوشابه دلستر دوغ اومد تو اشپزخونه بو کشید و باصدای خمارش گفت چی داریم کفترک .... جواب دادم ... صدایی ازش نیومد برگشتم ببینم چرا واکنشی نشون نداد، خدا روز بد نده مادر دوباره زبونش لای دندوناش بود و عصبی ... تندی اومد نزدیکم و گفت، یعنی برای داداشای من کباب نذاشتی بیخاصیت؟ قاشق داغِ وسط روغن رو برداشت و گذاشت پشت دستم ... صدای جیز جیز پوستم رو شنیدم.... 🌸🍃@deLetOo🍃🌸
💘دلتو بسپـار به من💘
من کبوترم دختر 16 ساله ای که از ترس فقر برادرم مجبورم کرد به ازدواج با مردی مجنون و روانی که کار رو
🍁🌿 دیگه داشتم از خدا بیزار میشدم حق من این نبود هربار که روح اله میوفتاد به جونم و روحم رو به یغما میبرد حاصلش بشه یه بچه ای که اینده اش هیچ تضمینی نداشت. درسته بعد از اون روز بازهم من حامله شدم و این بار همه منتظر یه کاکل زری بودن که بیاد چراغ خونه ی روح اله رو روشن کنه. مادر شوهرم از شیراز اومده بود خونه ی برادر روح اله و از ما خواسته بودن بریم اونجا. راحله تو بغلم کز کرده بود و با تعجب به ادمای اطرافش که مثلا میشدن عمه و عمو و زن عموهاش نگاه میکرد تا حالا برای مدت طولانی کنارشون ننشسته بود. فریده جاری بزرگم از همه با محبت تر بود ظرف میوه رو گذاشت جلومون و گفت کبوتر جان چرا راحله نمیره با بچه ها بازی کنه؟ مادرشوهرم که داشت جوراب پسرشو می‌دوخت جواب داد، دختر باید بشینه تو جمع دخترونه شماها همه بچهاتون پسره غریبگی میکنه، لیلا جاری کوچکتره گفت: این چه حرفیه خاله مگه دختر پسر داره شکر خدا بچش صحیح و سالم دنیا اومد میگفت خاله چون خالش بود، شوهر لیلا که جوابش رو شنیده بود از جلو تلویزیون گفت: خفه شو لیلا به توچه بعد هم با برادراش خندیدن وای خدا باورم نمیشد ادم انقدر بیشخصیت؟ لیلا عذرخواهی کرد و سرشو انداخت پایین ولی مادرشوهرم بیخیال نمیشد دوباره گفت؛ اره دیگه زمونه بد شده این جاریا می‌شینن کنار هم غیبت منو میکنن از تو روی من در میان فریده جواب داد: مادر جان ماهمدیگه رو اصلا نمیبینیم در کمال تعجب دیدم مادرشوهرم زد زیر گریه روح اله عصبی بلند شد اومد سمت من جلو چشم همه یه نفس با کمربند کوبید به تن و بدنم و من نفهمیدم به کدوم گناه؟ 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶 کپی از تمام محتوای این کانال حرام و غیر شرعی میباشد؛ طالبان حرام بسم الله👆 🍁
💘دلتو بسپـار به من💘
#یه_تجربه_یه_درددل 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 کبوتــ🕊ـــر🌿 راحله با پدرش دست به یقه بود و با حرص پدرشو فحش
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 کبوتــ🕊ـــر🌿 یه مقدار وسایلی که داشتیم رو جمع کردیم تو گرمای فروردین شیراز پیاده راه افتادیم سمت خونه ی مادرم، بین راه رضا با گریه گفت مامان گرمه خسته شدم راحله بی توجه به اینکه کسی تو خیابون ببینتش فریاد کشید اگه خستته برگرد پیش اون سگ با ما نیا رضا با گریه جواب داد میترسم ازش راحله گفت اگه میترسی خفه خون میگیری و با ما میای آنقدر هم طرفشون رو نمیگیری، اعصاب و روان بچهام جلوی چشمم پرپر شده بود و من زن بی دفاعی بودم که هیچ امیدی به این زندگی نداشتم نیمه های راه بود که ماشین پراید نجیمه بهمون نزدیک شد، نجیمه یکی از خواهرام بود که تقریبا از بقیه زرنگتر بود و گلیم خودشو از زندگی مشترک کشیده بود بیرون شوهرش پولدار بود هرچند اونم عشق رو تجربه نکرده بود اومد نزدیکمون و گفت سوار شین تو گرما بچه هات مردن کبوتر کی میخوای زبون به اعتراض باز کنی احمق، از من کوچکتر بود ولی عاقل تر، سوار ماشینش شدیم نزدیکهای خونه رسیدیم و کوچه ی تنگ و باریکی که منو یاد زایمانم مینداخت ناخودآگاه اشکم ریخت تو صورتم همون لحظه روح اله با موتور پیچید جلومون و قصد داشت خودشو بزنه به ماشین راحله جیغ کشید و روح اله فریاد زد بیاین پایین خواهرم نجیمه بدون لحظه ای تعلل گاز ماشین و گرفت و از روی روح اله رد شد یک لحظه دنیا جلوی چشمام ایستاد ... 🌸🍃@deLetOo🍃🌸 🧶دلتو بسپــار به مـن🧶 کپی از تمام محتوای این کانال حرام و غیر شرعی میباشد؛ طالبان حرام بسم الله👆