📚داستان
🔰مارکسیست
🖋هیئتی داشتیم در منطقه ی گمرک تهران. یکی از کسانی که عاشقانه در هیئت ما فعالیت میکرد ،جوانی به نام خیرالله (هوشنگ) افشار بود.
او در نصب و جمع آوری وسایل و سیاهی های هیئت بسیار خالصانه زحمت میکشید.
بعد از مدتی فهمیدیم که این جوان از روستاهای اطراف شهریار حدود 7 کیلومتر راه را برای رسیدن به مجلس امام حسین (علیه السلام) طی میکند و آخر شب بر میگردد .
اخلاص عجیبی داشت و با بچه های هیئت خیلی رفیق شده بود .جوان خوش بیان پُر محبتی بود.
بعد ها فهمیدم که پسر عموی او یعنی شهید احمدافشار پای او را به هیئت باز کرده.
روزها گذشت ... تا این که یک روز برای سیاهی زدن هیئت،از روی نردبان افتاد و پایش آسیب دید.
ما هم به ملاقاتش رفتیم و ارتباط ما از آن روز بیشتر شد .
ما آماده ی اعزام به جبهه شدیم ، و از ما درخواست کرد که من را هم با خودتان به جبهه ببرید...
ما هم برای او یک پرونده ی دروغین ساختیم.و گفتیم هر کس ازت پرسید آموزش دیدی ؟؟ بگو : بله؛ من روز های اول جنگ آبادان بودم.
بعد حرکت کردیم برای دوکوهه در طی مسیر کنار هوشنگ نشسته بودم . سَر صحبت باز شد. و رفتیم سراغ قبل از انقلاب.
هوشنگ گفت : من قبل از انقلاب در تهران دانشجو بودم ،رشته ی اقتصاد_دانشگاه تهران اوایل دهه ی 50 .
بعد از مدتی به گروه های مارکسیست گرایش پیدا کردم...(گروهک پیکار...)
همان اوایل انقلاب به خاطر فعالیت های سیاسی با من برخورد شد و از دانشگاه اخراج شدم.برای پیروزی انقلاب بسیار تلاش کردم البته با همان نگرش خودم.
انقلاب پیروز شد. و من مشغول فعالیت .و در اعلامیه ها مینوشتم : به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود و...
اما دیدم مردم به این طرز صحبت توجهی ندارند. و آنچه که ما فکر میکردیم نبود و مردم دنبال امام و رهبر مذهبی خود بودند.نه انقلاب توده ها...
بعد از انقلاب برای ثبت نام در دانشگاه اقدام کردم ولی با عدم پذیرش مواجهه شدم. و از ادامه تحصیل مرا منع کردند.
خدا و مذهب هیچ جایگاهی در عقاید من نداشت.من به روستای پدری ام برگشتم و مشغول کشاورزی شدم.
یک روز صبح از سر بیکاری در باغ پدری بیل میزدم و همزمان درباره عدالت خدا با خودم فکر میکردم؟؟!!!!
مگر خدا عدالت دارد؟؟
پس این همه فقیر و بیکار....؟؟؟
اصلاََ خدا چیه؟؟
خدا شده وسیله ای برای بهره کشی از توده ها.
یکباره نگاهم به خورشید افتاد .خورشیدی که داشت بالا می آمد . نشستم و با نگاه به خورشید به فکر فرو رفتم:
چه کسی این خورشید را این قدر منظم و دقیق بالا و پایین میبرد؟؟
بعد با خودم گفتم خداوند به همه ی مردم نور خورشید را میبخشد.هیچ کس را به واسطه ی نافرمانی از آفتاب منع نمیکند.
تا غروب خورشید مشغول تفکر بودم.در پیرامون همین موضوعات.
در میان همه ی اعضای فامیل فقط احمد (پسرعمویم) مرا تحویل میگرفت و سراغ او رفتم و شروع کردم به صحبت.و هرچه سوال در ذهن داشتم پرسیدم.و او جواب میداد.و به من گفت دوره ی مارکسیست تمام شده و به اسلام رو بیار. گفت : یک سفر به مشهد برو از امام رضا (علیه السلام)بخواه تا تو را کمک کند.
هوشنگ ادامه داد: در حرم خیلی از امام رضا(علیه السلام) اصرار کردم که دستم را بگیر. من میخواهم راه را پیدا کنم.
مشغول نماز و دعا بودم که یکباره متوجه شدم سقف حرم باز شد و نوری به سوی من آمد.و همان لحضه آرامش خاصی پیدا کردم.
و به واسطه ی پسر عمویم ، احمد ، پایم به هیئت باز شد.
بد ترین اتفاق شهادت احمد و برادر زارعی بود.و این تأثیر منفی بدی روی روحیه ی من داشت.
حرف های هوشنگ خیلی جالب بود، تا حالا رزمنده این گونه ندیده بودم .
همیشه پیشونی بند می بست و روی آن اسماء یاحسین(علیه السلام) یازهرا(سلام الله علیها) نوشته بود.
همیشه با وضو بود چون میگفت امام فرمود عالم محضر خداست.
یه روز بچه ها با اصرار از او خواستند که از خاطرات جبهه بگوید:
او گریه کرد و از خدا و همه طلب عفو نمود. و گفت: من قبل از این اصلا جبهه را ندیدم....
هوشنگ اخلاص و تقوای عجیبی داشت. و فرمانده ی گروهان او شهیدرضا آقادایی این را فرمود.
اولین و آخرین عملیات خیر الله افشار والفجر 8 بود.
شب عملیات فاو حال و هوای خاصی پیدا کرد.
او رفت و اولین شهید گردان حمزه لقب گرفت.
و اولین کسی بود که به دیگر رزمنده ها روحیه میداد و اولین کسی بود که به سوی دشمن حمله را آغاز کرد.
🔹روحش شاد و یادش گرامی...
💠مزار او در گلزارشهدای روستایشان در اطراف شهریار تهران قرار دارد.
📙برگرفته ازکتاب: تا شهادت...
(چهل روایت از آنها که توبه کرده و
راه حق را پیمودند و با #شهادت رفتند...)
#التماس_دعا...
@Delgooyeツ
🍃🌹❤️🌹🍃❤️🌹🍃
روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کُند یوسف زهرا نظری ، نوروز است
لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
🍃🌹❤️🌹🍃❤️🌹🍃
سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران...
شکراََلله که امسال خداوندمتعال عمری دوباره به بنده داد و شکراََلله که توفیق حضور در بین شما عزیران رو نصیب بنده کرد.
این عید مبارک رو ابتدا تبریک عرض میکنم خدمت
#حضرت_حجت_بن_الحسن(عج)
بعد تبریک عرض میکنم خدمت
#خانم_عسکری بزرگوار که مخلصانه دارند در حوزه ی مشاوره نوجوان و جوان و خانواده زحمت میکشند.
ان شاءالله که خداوند متعال به حق حضرت فاطمه(س) #شهادت رو نصیب ایشون و دیگر بزرگوارانی که مخلصانه زحمت میکشند تقدیم کند.
و بعد تبریک عرض میکنم خدمت همه ی شما بزرگواران ، اعضای ارجمند
ان شاءالله سالی پُر برکت داشته باشیم...
و شاهد ظهور آقا باشیم...
💐 عیدتان مبارک باد...💐
🍃اسعدالله ایامکم🍃